نشريه اينترنتی جنبش سوسياليستی
نشريه سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

   www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

آرشيو //      توضيح هيئت تحريريه نشريه اينترنتی « جنبش سوسياليستی» درباره مطالبی که از طريق سامانه ی سازمان سوسياليست های ايران منتشرمی شوند! ـ

آدرس لینک به این صفحه در سايت سازمان سوسياليستهای ايران:   ـ

  

بررسی مواضع آیت‌الله بروجردی در قبال بعضی از تحولات سیاسی معاصر

رحيم روحبخش

***

« دکتر مصدق به اعتبار حضور در کانون رهبری نهضت ملّی شدن نفت، در آن زمان بین قشرهای مختلف جامعه، از جمله گروهی از روحانیان، نفوذ و محبوبیت داشت. هرچند عدۀ بسیاری از روحانیان نوگرا، در پی حضور آیت‌الله کاشانی در جنبش ملّی کردن صنعت نفت و فعالیت وی در این عرصه، در این مبارزه شرکت نمودند، گروه سنتی و به تعبیر دیگر همفکران و همراهان آیت‌الله بروجردی در این نهضت سکوت پیشه کردند مگر افراد انگشت‌شماری از این گروه که با صدور اعلامیه، مخابرۀ تلگراف و راه‌های دیگر جنبش را تأیید نمودند.[۳۴] ازاین‌رو می‌توان رویکرد اصلی این گروه را  بی‌طرفی تلقی کرد، ولی از این نکته نباید غفلت کرد که بروجردی، پیش‌قراول این گروه، با خط‌مشی احتیاط‌ آمیز سیاسی خاص خود و با اتخاذ تدابیری، به‌طور ضمنی آن را تأیید کرد. آیت‌الله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، در خاطراتش، از زبان ایشان چنین آورده است: «من [آیت‌الله بروجردی] در قضایایی که وارد نباشم و آغاز و پایان آن را ندانم و نتوانم پیش‌بینی کنم وارد نمی‌شوم. قضیۀ ملّی ‌شدن نفت را نمی‌دانم چیست، چه خواهد شد و آینده در دست چه کسی خواهد بود. البته روحانیت به هیچ‌وجه نباید با این حرکت مخالفت کند که اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند و این حرکت ناکام بماند در تاریخ ایران ضبط می‌شود که روحانیت سبب این کار [شکست] شد؛ لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند».[۳۵] به نقل از سفیر وقت امریکا، دراین‌باره آیت‌الله بروجردی، نماینده‌ای نزد شاه فرستاده و به او پیام داده بود: «همه باید در برابر تهدید انگلیس [علیه ملّی ‌شدن صنعت نفت] متحد گردند و جبهۀ واحدی در مقابل هجوم اجنبی تشکیل شود».[۳۶] این موضع جدید و جدی ایشان، مخالفان داخلی و خارجی ملّی شدن نفت را به هراس انداخت، بااین‌حال مهندس بازرگان نقل کرده است که آیت‌الله بروجردی به تکاپوهای پدرش برای جلب موافقت همکاری ایشان در ملّی کردن نفت بسان آیات صدر و خوانساری «روی خوش نشان نداد».[۳۷]»

*****

مگر می‌توان مرجعیت تامۀ شیعیان را بر عهده داشت و نیابت پرصلابت امام غایب(عج) را به دوش کشید، امّا در قبال رنج‌ها و مرارت‌های شیعیان و تحقیرشدگی‌ها و زخم‌چشیدگی‌های آنها بی‌اعتنا بود؟! پذیرش و مشروع دانستن حکومت جبارانۀ پادشاهان جور از هر کسی انتظار رود، از سوی مرجع عالیقدر و پرنفوذ و اعتباری چون مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی(ره) انتظار نمی‌رفت و همین مسئله بود که ایشان را هدف انتقادها و گلایه‌های بسیار حتی هم‌صنفان خود ‌ساخت.

فقط پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و حاکم گردیدن فضای تاریخ‌شناسی درست و منصفانه و قوام گرفتن نظریه‌های انقلاب بود که اهمیت و حکمت روش احتیاط‌ آلود و مسالمت‌جویانۀ آیت‌الله العظمی بروجردی(ره) در مسائل سیاسی و حکومتی معلوم گردید. سکوت پرمعنای ایشان در برابر مسائل سیاسی روز باعث پیوستن دوبارة بخش‌های عظیمی از جامعه به روحانیت شد که پیش از آن بر اثر سرخوردگی‌های عصر مشروطه و پس از آن در هاله‌ای از یأس و ترس فرو رفته بودند. پیوستگی دوبارة بخش‌های مختلف اجتماعی به نهاد روحانیت، به‌ویژه بازاریان و تحصیل‌کردگان، سبب اقتدار مالی و اجتماعی هرچه بیشتر ایشان گردید و این اقتدار به ایشان امکان توسعۀ نهادهای دینی مختلف و پرورش روحانیان فاضل و مبلغان و خطبای توانا را داد و حتی زمینه‌های فعالیت جهانی روحانیت شیعه را در کشورهای گوناگونی چون مصر، ترکیه، آلمان و… فراهم کرد.

اگر این ساختمان مستحکم و شالوده‌های پُراساس در نهاد روحانیت ایجاد نمی‌شد و شبکۀ مساجد و منابر و مدارس علمیه به آن گستردگی و استحکام نمی‌رسید، ورود دین و روحانیت به عرصۀ سیاست از سال ۱۳۴۲ به بعد، که به پیروزی انقلاب اسلامی منجر گردید، نیز ای‌بسا چنین رقم نمی‌خورد.

در مقالۀ پیش‌رو مراحل مختلف مرجعیت ایشان تحلیل و بررسی، و گوشه‌هایی از مواضع حکمت‌آمیز و بردبارانۀ ایشان بیان شده است.

پرسش بنیادین این مقاله این است که آیت‌الله العظمی حاج سید حسین طباطبایی بروجردی، مرجع تقلید شیعیان جهان، در زمان رضاشاه و دو دهۀ نخست دورۀ محمدرضاشاه چه موضعی در قبال تحولات سیاسی اتخاذ کرد؟ اهمیت بررسی مواضع ایشان در قبال وقایع و تحولات دهۀ ۱۳۲۰ و جنبش ملّی ‌شدن صنعت نفت و به‌ویژه دولت ملّی دکتر مصدق و سرانجام کودتا به این دلیل است که گروه سنّتی روحانیان کشور و به پیروی از آنها توده‌های عظیم مؤمنان مذهبی از این موضع تأثیر می‌پذیرفتند و شرعاً خود را موظف می‌دانستند هماهنگ با آن عمل کنند.

گفتنی است که طی تاریخ تشیع، مرجعیت شیعه به دلیل استقلال از حکومت‌ها از اقتدار ویژه‌ای برخوردار بود. این ویژگی علاوه بر اجتهاد، زمینه‌های لازم را برای مراجع به‌منظور اتخاذ مواضع سیاسی علیه نظام‌های حاکم میسّر می‌ساخت؛ اما عاملی که در یکی دو قرن اخیر بیش از پیش قدرت مراجع را افزایش داد، تمرکز مرجعیت در یک شخص واحد بود. ناگفته پیداست که عواملی چون تسهیلات ارتباطی مانند حمل و نقل، تلگراف، تلفن، راه‌آهن، ارسال نامه (پست)، گسترش راه‌ها و به‌ویژه وسایل نقلیه و… به‌علاوه ظهور شخصیت‌های بزرگی در قامت مرجعیت در عصر جدید، همچون شیخ مرتضی انصاری، میرزای شیرازی و…، گسترۀ نفوذ و قدرت پراکندۀ محلی مرجعیت را به منطقه‌ای مبدل ساخت.

چنین به‌نظر می‌رسد که مسائل یکی دو سدۀ اخیر جهان اسلام و به‌ویژه ایران در مقابل غرب، شرایط جدیدی را برای مرجعیت ایجاد کرد که آنان را به اتخاذ موضع و ورود به عرصۀ سیاست ناگزیر ساخت. جنبش تنباکو، انقلاب مشروطیت، و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از اهمّ این موارد است که در این مقاله موضع‌گیری مرجعیت وقت شیعه در قبال این کودتا بررسی شده است.

آیت‌الله بروجردی در ماه صفر ۱۲۹۲٫ق در بروجرد به دنیا آمد. از لحاظ نسب به خاندان معروف طباطبایی تعلق داشت که از امام‌حسن(ع) نسبت می‌برند. این خاندان از خاندان‌های معروف و متنفذ شیعی در غرب ایران محسوب می‌شوند. حسین از هفت‌سالگی به تحصیل علوم مشغول شد و بعد از کسب مقدمات علوم دینی در بروجرد، عازم اصفهان گردید. در آن شهر از محضر علمای مشهوری همچون سید محمدباقر دُرچه‌ای، ابوالمعالی کلباسی، ملامحمد کاشی و جهانگیرخان قشقایی بهره جست و پس از نُه سال اقامت در اصفهان عازم نجف شد در شهر نجف وی از توجه ویژة آخوند خراسانی برخوردار گردید و ضمن بهره‌گیری از استادان مشهور وقت، چون شیخ‌الشریعه اصفهانی و سید محمدکاظم یزدی، به تدریس نیز روی آورد. وی پس از هشت سال تحصیل در نجف، به بروجرد مراجعت کرد. در این سفر او با خود اجازه‌نامۀ اجتهاد آخوند خراسانی را همراه داشت.[۱] در این اجازه‌نامه، آخوند برای آیت‌الله بروجردی القابی به کار برده بود که بر «علمیت» ایشان صحه می‌گذاشت.[۲] او مدت ۳۳ سال نیز در این شهر به تربیت شاگردان همّت گماشت و طی همین سال‌ها مسافرت‌های متعددی به مشهد، قم و مکه (برای فریضۀ حج) انجام داد. در سفر آخر بعد از دیدار با استادان خود، چون نائینی و اصفهانی، عازم ایران شد که در مرز قصر شیرین، یگان مرزی او را بازداشت و به تهران منتقل کردند. وی، پس از مدت کوتاهی، به توصیۀ رضاشاه آزاد، و بعد از چند ماه اقامت در مشهد، مجدداً در سال ۱۳۰۷٫ش عازم بروجرد گردید. از این زمان، به‌تدریج مرجعیت وی بر سر زبان‌ها افتاد. صرف‌نظر از احراز شرایط مرجعیت، رحلت دو تن از مراجع غرب کشور (آیت‌الله شیخ‌محمدرضا دزفولی در ۱۳۱۲٫ش و شیخ حسین نجفی بروجردی در ۱۳۱۳٫ش) سبب شد مرجعیت دینی آن منطقه بر ‌عهدۀ ایشان قرار گیرد، ولی مرجعیت تامۀ شیعیان بر عهدة آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی بود.

در این دوران به‌تدریج شهرت و آوازۀ آیت‌الله بروجردی گسترش یافت، به‌گونه‌ای‌که عده‌ای از بزرگان حوزۀ علمیۀ قم نیز برای دیدار ایشان به بروجرد عزیمت ‌نمودند. پس از رحلت آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزۀ علمیۀ قم، بزرگان حوزه جلسه‌ای برگزار کردند و درصدد برآمدند ایشان را به قم دعوت کنند که به دلیل موقعیت زمانی، وی این دعوت را اجابت نکرد.[ ۳]

از خاطرات پراکنده چنین برمی‌آید که این دعوت بارها، طی نزدیک به دهه (۱۳۱۵ ــ ۱۳۲۳)، به شکل‌های مختلف تکرار شد و هر بار گویا به علت جلوگیری اهالی و عشایر منطقه یا بعضی ملاحظات سیاسی با ناکامی مواجه گردید. دکتر مهدی حائری یزدی ــ فرزند مؤسس حوزۀ علمیۀ قم ــ در خاطراتش، به یکی از این سفرها به نمایندگی از طرف عده‌ای از علمای قم اشاره کرده است که آیت‌الله بروجردی آن را اجابت نکرد.[ ۴]

به‌هرحال ادارۀ حوزۀ علمیۀ قم در این دورۀ فترت بر عهدۀ علمای مشهور عصر، یعنی آیات عظام صدرالدین صدر، سید محمدتقی خوانساری، سید محمد حجت، و آیت‌الله محمد فیض بود. پرواضح است که صرف‌نظر از افزایش تضییقات و فشارهای حکومتی اواخر دورۀ رضاشاه، پراکندگی ادارۀ امور حوزه، از وحدت و انسجام قدرت مرجعیت و روحانیت کاسته بود. تکاپوهای علمای دلسوز و دوراندیشی همچون امام‌خمینی برای حل این معضل هرگز متوقف نشد تا اینکه آیت‌الله بروجردی دچار بیماری حادّی گردید که امکان معالجۀ آن فقط در تهران میسّر بود. علمای یادشده از این فرصت بهره جستند و برای اقامت آیت‌الله بروجردی در قم به فعالیت‌های مختلفی دست زدند. عده‌ای از فضلای حوزه به ملاقات آیت‌الله بروجردی در بیمارستان فیروزآبادی تهران شتافتند و درخواست خود را مطرح کردند.[۵] بنا بر قولی از احمد خمینی، امام در چنین شب‌هایی گاهی تا پنجاه نامه برای علمای شهرستان‌ها می‌نوشت که آنان از آیت‌الله بروجردی بخواهند تا در قم رحل اقامت افکند.[ ۶]

سرانجام این فعالیت‌ها به نتیجه رسید. ایشان طی استقبال باشکوهی وارد قم شد و ادارۀ حوزۀ علمیۀ قم را به‌دست گرفت. با آغاز مدیریت آیت‌الله بروجردی حوزه قوامی تازه یافت. فضای نسبتاً باز سیاسی بعد از دورۀ رضاشاه، زمینۀ جنبش جدید مذهبی را برای احیای حوزه و نهادها و مراکز مذهبی فراهم آورد. رحلت آیت‌الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی در ۹ آذر ۱۳۲۵ و آیت‌الله العظمی حاج‌آقا حسین قمی در فاصلۀ سه ماه پس از آن، نیز در تثبیت و تحکیم مرجعیت آیت‌الله بروجردی مؤثر بود.[۷] از این دوره تا زمان وفات ایشان، در مدت یک دهه و نیم مرجعیت بلامنازع ایشان، اقتدار مرجعیت بار دیگر در جهان تشیّع و به‌‌ویژه ایران افزایش یافت.

دوران رضاشاه

همان‌طورکه اشاره شد، آیت‌الله بروجردی، قبل از اقامت در قم و مدیریت حوزۀ علمیۀ آن، نیز دارای مقام و موقعیت دینی و اجتماعی بود. نفوذ فوق‌العادۀ ایشان در میان عشایر لُر منطقۀ بروجرد و حومه سبب شده بود که حتی رضاشاه، نیز گاهی ملاحظۀ شأن و موقعیت او را نماید؛ ازاین‌رو در این بحث بعضی از رفتارها و عملکردهای سیاسی ایشان در قبال هیئت حاکمه در آن دوره بررسی شده است. ناگفته پیداست که تبیین سوابق رفتار سیاسی آیت‌الله بروجردی می‌تواند زمینۀ تحلیل مواضع سیاسی ایشان را فراهم کند. در اینجا براساس خاطرات و اسناد به‌طور گذرا چند نمونه از این نوع موضع‌گیری‌های وی، در این مقطع مطرح شده است.

شاید یکی از مسائل مهمی که بعدها در اتخاذ مواضع وی در قبال حکومت تأثیری تعیین‌کننده داشت، شرکت ایشان در جلسات مراجع معروف نجف در سال‌های پس از انقلاب مشروطة ایران بود. ماجرای تقابل اندیشه و عملکرد آخوند خراسانی با شیخ‌ فضل‌الله نوری، دو تن از مراجع در آن نهضت، و به دار کشیده شدن شیخ فضل‌الله به دست مشروطه‌خواهان در تاریخ معاصر معروف است. دوانی در خاطراتش به نقل از آیت‌الله بروجردی آورده است که آخوند خراسانی، پس از شهادت شیخ فضل‌الله، بسیار ناراحت بود، همین نکته بروجردی را واداشت تا در اتخاذ موضع در قبال یک مسئلۀ سیاسی راه احتیاط در پیش بگیرد و دغدغه داشت که مبادا دچار اشتباه شود.[ ۸]

آیت‌الله بروجردی همچنین، در دوران اقامت در بروجرد، هنگامی که از نفوذ بهائیان در نهادهای دولتی مطلع شد، فعالیت‌هایی برای دفع آنان انجام داد که همین تکاپوها تلاش‌های آنان را در بروجرد عقیم ساخت.[۹] شاید بتوان این اقدام ایشان را مقدمه و زمینه‌ساز فعالیت‌های شدید سیاسی طی یکی دو دهه بعد علیه بهائیان در کل کشور، به توصیۀ وی و سخنرانی‌های واعظ معروف فلسفی قلمداد کرد. 

یکی از وقایع سیاسی این دوره، بازداشت و زندانی شدن آیت‌الله بروجردی، در مراجعت از سفر حج، در مرز قصر شیرین بود. ماجرا از این قرار بود که ایشان، اوایل سال ۱۳۰۶٫ش به قصد ادای فریضۀ حج عازم مکه شد و پس از زیارت خانۀ خدا، به قصد دیدار استادان خود، از مکه به عراق عزیمت کرد و چند ماهی در نجف رحل اقامت افکند. سپس قصد عزیمت به ایران نمود، اما در مرز دستگیر، و به تهران اعزام گردید و مدتی زندانی شد. دربارۀ علّت این بازداشت، منابع متفق‌القول نیستند؛ عده‌ای معتقدند که علت آن رایزنی‌های آیت‌الله بروجردی با آیات عظام نائینی و اصفهانی دربارۀ ماجرای مهاجرت علمای اصفهان به قم در اعتراض به قانون خدمت نظام اجباری بود که براساس آن وی، به نمایندگی از سوی آن مراجع، حامل پیامی برای علمای ایران بود.[۱۰] به تعبیر دیگر، او واسطۀ حل اختلاف بین مهاجران و رضاشاه شده بود.[۱۱] اما براساس دیدگاهی دیگر، آیت‌الله بروجردی از سوی مراجع نجف مأموریت یافته بود عشایر و اهالی منطقۀ لرستان و خوزستان را علیه رضاشاه تحریک کند و سلطنت رضاشاه را براندازد که این تصمیم از سوی سفارت ایران در بغداد گزارش شد و ایشان را در مرز دستگیر کردند.[ ۱۲ 

به‌هرحال علت دستگیری هرچه که باشد، ماجرای آزاد شدن وی نیز جای تأمل دارد. رضاشاه در همان ایام برای شرکت در مجلس ختم عبدالله‌خان طهماسبی، یکی از امرای لشکر خود که در منطقۀ بروجرد به قتل رسیده بود، به آن شهر عزیمت کرد تا در مجلس ختمی که در مسجد شاهی بروجرد برگزار شده بود شرکت نماید. در پایان این مجلس، سخن از حاج سید حسین (آیت‌الله بروجردی) به میان آمد و عبدالحسین طباطبایی ــ بزرگ خاندان طباطبایی ــ فرصت را غنیمت شمرد تا از شاه آزادی آیت‌الله بروجردی را طلب کند. رضاشاه، که از موقعیت و نفوذ آن خاندان در منطقه آگاه بود، در همان مجلس دستور آزادی بروجردی را صادر نمود.[۱۳] شاه همچنین پس از عزیمت به تهران، دو دیدار نیز با ایشان داشت که آیت‌الله در این دیدار به شاه دربارة وضعیت بد غذایی نظامیان تذکراتی داد. همچنین از وی خواست که اجازه دهد مدتی به مشهد رود و سپس از آنجا عازم بروجرد گردد که رضاشاه موافقت نمود. بعضی از منابع دورۀ سیزده‌ماهۀ اقامت وی در مشهد را نیز دورۀ تبعید دانسته‌اند[۱۴] که محل تردید است. گفته شده است تقاضای دیگر آیت‌الله بروجردی از شاه در این دیدار این بود که فاصلۀ خود را با روحانیت بیشتر نکند.[ ۱۵]   

تمام شواهد و قرائن حاکی از این است که رضاشاه از مقام آیت‌الله بروجردی اطلاع داشت. چه بسا در زمان بازداشت سه‌ماهۀ آیت‌الله در تهران، که به دیدارهای طبقات مختلف مردم تهران با ایشان منجر گردید، گزارش‌های لحظه به لحظۀ این دیدارها به رضاشاه داده شده است. منابع خاطرنشان می‌سازند که حتی آیت‌الله مدرس نیز در همین دوره با ایشان دیدار کرده است. دکتر مهدی حائری یزدی هم در خاطراتش نقل کرده است که علت اصلی هراس شاه از بروجردی، به خاطر محبوبیت و نفوذ وی در میان عشایر و اهالی غرب کشور بود.[۱۶] شاید بتوان ادعا کرد که به خاطر همین موقعیت، تا زمانی که رضاشاه در قدرت بود از عزیمت آیت‌الله بروجردی به قم و به‌دست گرفتن ادارۀ حوزه و امور شیعیان (مرجعیت) جلوگیری کرد. در یکی از خاطرات به نکتۀ ظریفی اشاره شده است که وقتی عده‌ای از علما و فضلای حوزۀ علمیۀ قم در دوران بستری شدن بروجردی در بیمارستان فیروزآبادی تهران در زمستان ۱۳۲۳ درصدد برآمدند رسماً به حضور وی روند و ایشان را برای سرپرستی حوزه دعوت کنند، ابتدا از طریق صدرالاشرف نظر هیئت حاکم را دراین‌باره جویا شدند و چون دولت در این زمان قصد داشت از طریق نیروهای مذهبی علیه فعالیت‌های سیاسی حزب توده اقدام کند، این اجازه را داد.[۱۷] پرواضح است وقتی که برای چنین امری اجازۀ محمدرضاشاه اخذ شود، به طریق اولی کسب مجوز از رضاشاه نیز لازم می‌نماید.

با عنایت به این اصل قطعاً اگر آیت‌الله بروجردی در دورۀ رضاشاه و پس از رحلت آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری در سال ۱۳۱۵، می‌خواست به درخواست‌های علما جواب مثبت دهد و به قم عزیمت نماید، با مخالفت رضاشاه مواجه می‌شد؛ زیرا پراکندگی و منسجم نبودن قدرت در حوزۀ علمیۀ قم برای هیئت حاکمۀ وقت، که درصدد بود نهادها و اقتدار مذهبی علما را قلع و قمع کند، بسیار غنیمت شمرده می‌شد؛ از‌این‌رو شاید بتوان چنین تحلیل کرد که آیت‌الله بروجردی به‌ناچار اجابت این خواست عمومی را به سال‌های بعد ــ پادشاهی محمدرضاشاه که ابتدا قدرت چندانی نداشت ــ موکول کرد. دربارۀ هراس و مداخلۀ هیئت حاکمۀ آن دوره در امور حوزۀ علمیۀ این شهر، در خاطرات آیت‌الله حسین بُدلا نقل شده است: «همین بس که کارگزاران نظام قصد داشتند جنازۀ آیت‌الله شیخ عبدالکریم را در همان شب رحلت، دفن کنند تا فرصتی برای حضور انبوه مردم و برگزاری مراسم باشکوه تشییع جنازه باقی نماند. هرچند در این امر ناکام ماندند و جنازه در ظهر روز بعد تشییع شد، ولی از برگزاری مجالس ترحیم جلوگیری گردید و وقتی از قصد برگزاری یک مراسم فاتحه در یکی از مساجد قم مطلع شدند، مأموران امنیتی قبل از مراسم به مسجد آمده و بساط فرش و سماور و… را جمع‌آوری کردند.[ ۱۸]

دوران محمدرضاشاه

تبیین این تعامل از آغاز دهۀ ۱۳۲۰ از این جهت مهم است که می‌تواند راهگشای تحلیل رفتار و مواضع آیت‌الله بروجردی در قبال کودتا باشد. در سه سال و نیم اول پادشاهی محمدرضاشاه، ایشان همچنان در بروجرد مقیم بود. در منابع این دوره به یکی از موارد رویارویی سیاسی آیت‌الله بروجردی با هیئت حاکمۀ وقت اشاره شده است. این واقعه به اعلام حمایت ایشان از نظریات آیت‌الله العظمی حسین قمی مربوط است. ماجرا از این قرار بود که آیت‌الله قمی، یکی از علما و مراجع متنفذ، چند روزی قبل از واقعۀ مسجد گوهرشاد، در اواسط تیرماه ۱۳۱۴٫ش، به‌منظور مذاکره با رضاشاه و جلوگیری از اجرای متحدالشکل کردن لباس، از مشهد عازم تهران شد و برای دیدار با شاه در باغ سراج‌الملک تهران اقامت گزید. رضاشاه نه فقط از این دیدار خودداری کرد، بلکه به دلیل شدت یافتن پیام‌های تهدیدآمیز قمی، دستور داد شبانه او را دستگیر، و به کربلا تبعید کنند. آیت‌الله قمی در تبعید به سر می‌برد تا اینکه با سقوط رضاشاه و فراهم آمدن زمینه‌های لازم، در سال ۱۳۲۲ و در آغاز سلطنت محمدرضاشاه عازم ایران شد و در تهران اقامت گزید و درخواست‌های خود را به شرح ذیل به هیئت حاکمه پیشنهاد نمود: ۱ــ آزاد گذاردن زنان در حجاب و رفع ممانعت از حجاب آنان؛ ۲ــ لغو اجبار متحدالشکل کردن لباس؛ ۳ــ عمل به موقوفات؛ ۴ــ منع فروش مشروبات الکلی؛ ۵ــ مختلط نبودن مدارس دخترانه و پسرانه؛ ۶ــ برنامه‌ریزی تدریس دروس دینی در مدارس؛ ۷ــ رسیدگی به معیشت و مشکلات اقتصادی مردم؛ ۸ــ آزاد گذاشتن حوزه‌های علمیه، و مواردی مشابه آن، اما کارگزاران نظام به این درخواست‌ها وقعی ننهادند، تا اینکه عده‌ای از علمای قم تصمیم گرفتند به حضور آیت‌الله بروجردی در بروجرد بشتابند و وی را برای اعلام حمایت از آیت‌الله قمی ترغیب کنند. ایشان پس از مشورت با علما تصمیم گرفت تلگرافی در این زمینه به دولت مخابره کند. دولت این تقاضا را پذیرفت و آیت‌الله قمی به خواسته‌‌های خود رسید.[۱۹] این اقدام نخستین پیروزی آیت‌الله بروجردی تلقی می‌شود. با آنکه آیات عظام ابوالحسن اصفهانی و حسین قمی، در این دوره، از مراجع اعلم محسوب می‌شدند، هیئت حاکمه، به خاطر ترس از اقتدار آیت‌الله بروجردی، به خواسته‌های آیت‌الله قمی تن داد. در بعضی از خاطرات آمده است که امام‌خمینی جزء یکی از اعضای هیئت اعزامی از قم به بروجرد برای مذاکره و ارسال پیام یادشده بود.[ ۲۰]

عزیمت به قم

ماجرای عزیمت آیت‌الله بروجردی به تهران و از آنجا به قم و احیای حوزه و مدیریت امور شیعیان، رویداد مهم دیگر این دوره تلقی می‌شود. همان‌طور که در مباحث پیشین اشاره شد، ایشان در پی یک بیماری ناچار شد برای درمان عازم تهران شود. آیت‌الله سید جعفر احمدی، خواهرزاده و داماد بزرگ آیت‌الله بروجردی، در این سفر از همراهان ایشان بود. در خاطراتی که از وی به جای مانده است نام‌برده بیماری و اقامت آیت‌الله بروجردی در قم را به‌مثابۀ یک «لطف الهی» دانسته است؛ زیرا اصولاً وقتی ایشان با درخواست‌های مکرر علما و فضلای قم مواجه شد، اقامت در قم را موقتی تلقی، و اعلام کرد قصد دارد بعد از بهبودی عازم مشهد شوند، ولی وضعیت قم دیدگاه ایشان را تغییر داد.[۲۱]

در اینجا ممکن است این پرسش مطرح شود که چرا گروهی از علما و روحانیان قم و شهرستان‌ها به تدابیر و تکاپوهای چندساله برای کشاندن آیت‌الله بروجردی به حوزۀ علمیۀ قم دست زدند؟ شاید در نگاهی پسینی و با ملاحظۀ دستاوردهای مرجعیتی ایشان طی بیش از یک دهه و نیم اقامت در قم، بتوان پاسخ این پرسش را دریافت، اما در بررسی کلی شاید بتوان چنین تحلیل کرد که حوزۀ علمیۀ قم طی یک دهه فعالیت خود ــ پس از رحلت آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری ــ از معضل مهمی رنج می‌برد که این امر، یعنی فقدان شخصیت علمی بلندمرتبه‌ای (که حوزة نجف هم فرادستی علمی وی را پذیرفته باشد) در رأس حوزة علمیه قم، از یک‌سو و سلطة رضاشاه بر کشور، از سوی دیگر، بود که این حوزه و سایر نهادهای مذهبی را از توان انداخته بود و احیا و بهره‌برداری از آن به تمهیداتی نیاز داشت که نخستین و مهم‌ترین آن مدیریت حوزه و امور شیعیان ایران تحت یک اندیشه و دست واحد بود. عامل مهم برای نیل به این مقصود استقرار مرجعیت واحد در دست یک فرد بود. نتیجۀ آنی این تدابیر، جاری شدن سیل وجوهات شرعیه به قم به‌جای نجف بود. پرواضح است که در اینجا سخن فقط از احیای حوزۀ علمیۀ قم نیست، بلکه بازسازی و ایجاد نهادها و مراکز حوزوی در سراسر کشور است. لازمۀ نیل به این مقصود، فعالیت‌های تدریجی و بنیادی در ابعاد و زمینه‌های مختلف بود. 

تکاپوهای مختلف آیت‌الله بروجردی را در آن سال‌ها می‌توان به سه دسته تقسیم کرد: ۱ــ اقتدار مرجعیت؛ ۲ــ ایجاد نظام وکالت: تعیین نمایندگانی در شهرهای مختلف کشور برای اخذ وجوه شرعیه از توده‌های مؤمن و ارسال آن برای آیت‌الله بروجردی؛ ۳ــ سازمان‌دهی روحانیت.[۲۲] البته از دستاوردهای مهم دیگر ایشان اعزام نمایندگانی به شهرهای مختلف برای احیا یا ایجاد حوزۀ علمیه است.

آیت‌الله بروجردی در این دوره به فراست دریافته بود که مهم‌ترین وظیفۀ آنی وی احیای مجدد حوزۀ علمیۀ قم به شمار می‌رود و برای این منظور ناگزیر از مدارای مصلحتی با اولیای حکومت و دوری کردن از منازعه با هیئت حاکمه است؛ ازاین‌روست که در رفتار سیاسی ایشان در فاصلۀ زمانی این دوره، نوعی مصلحت‌گرایی عامدانه به چشم می‌خورد. او خود را موظف می‌دانست که از مداخلۀ حکومت در حوزۀ شرع جلوگیری کند، و متقابلاً خود نیز با حکومت مدارا نماید و خواسته‌های اصلاحی‌اش را از طریق نصایح و تذکرات دوستانه و در چهارچوب روابط مسالمت‌آمیز پیگیری کند.

دیدارها و مذاکرات پراکندۀ ایشان با شاه و سایر مقامات بلندپایه در این دوره نیز این استنباط را تأیید می‌کند. در خاطرات مختلف به‌کرات دیدارهای شاه با آیت‌الله بروجردی در زمان عزیمت او به قم و زیارت حرم حضرت معصومه(س) بیان شده است. به تناسب شرایط گرمی و سردی روابط، در این دیدارها معمولاً آیت‌الله به شاه دربارة بعضی از مسائل تذکراتی می‌داد. یکی از شاهدان یک مورد از این دیدارها، در خاطراتش نقل کرده است که ایشان به شاه فرمود: «تظاهر به اسلام کنید. چرا در مساجد مسلمین نمی‌آیید. تظاهر به اسلام کنید … نمی‌خواهم بگویم که مسلمان نیستی».[۲۳] همچنین در موردی دیگر، یکی از شاهدان خاطرنشان ساخته است که آیت‌الله بروجردی به شاه فرمود: «به اسلام تشبّه داشته باشید».[۲۴] البته این دیدارها نیز در سال‌های پایانی عمر آیت‌الله بروجردی قطع شد. در بعضی از خاطرات دربارۀ علل قطع دیدارها، این موضوع بیان شده است: «رد تقاضای شاه از سوی آیت‌الله بروجردی مبنی بر ملاقات خصوصی که احتمال توطئه و سوءاستفادۀ هیئت حاکمه از آن بود و بروجردی ناچار قم را موقتاً به سوی یکی از روستاهای اطراف ترک کرد».[۲۵] عده‌ای نیز معتقدند که چون شاه به خواسته‌های آیت‌الله بروجردی ترتیب اثر نمی‌داد، به‌تدریج ایشان از شاه ناامید شد و دیگر تمایلی به دیدار با شاه نشان نداد.[۲۶] در خاطرات یکی دیگر از روحانیان دراین‌باره به واقعۀ دیگری اشاره شده است که درخور تأمل است؛ به‌دنبال وقوع حوادثی از سوی بهائیان علیه مردم در برخی از شهرها و به‌ویژه نفوذ روزافزون آنها در ارکان حکومتی کشور، اعتراضات عمومی علیه این شرایط برانگیخته شد، به‌گونه‌ای‌که شاه به آیت‌الله بروجردی وعده داد که ریشۀ بهائیان را از بین ببرد. براین‌اساس تدابیری اتخاذ گردید و به فلسفی اجازه داده شد که در مجالس خود در مسجد شاه علیه بهائیان سخنرانی کند. در پی این تحرّکات، مردم، با حمایت صوری دولت، خطیرة‌القدس، مرکز بهائیان در تهران، را تسخیر و تخریب کردند، تا اینکه فشار دولت‌های غربی (به نفع بهائیان) به شاه شدت گرفت و ضمناً عده‌ای از مشاوران محمدرضاشاه به وی هشدار دادند که در صورت پیروزی روحانیت در این مبارزه، آنان بعدها برای سلطنت خود شاه نیز تهدیدی جدی خواهند بود؛ از همین رو شاه از موضع قبلی خود عقب نشست و از ادامۀ سخنرانی‌های فلسفی و پخش آن از رادیو جلوگیری کرد. همین اقدام نارضایتی شدید آیت‌الله بروجردی از شاه را به‌دنبال آورد و سبب بی‌اعتمادی و کاهش ارتباط آن دو شد.[۲۷]

بااین‌حال این جوّ مانع از آن نشد که آیت‌الله بروجردی در رفع و رجوع مسائل و مشکلات مربوط به امور شریعت خاموش بماند. این تکاپوها بعضاً به حوز‌ه‌های عمومی‌تری از امور اجتماعی نیز کشیده می‌شد. بعضی از اسناد مندرج در کتاب «مرجعیت در عرصة اجتماع و سیاست» به شرح ذیل نشان می‌دهد که وی در این موارد اهتمام داشته است: «تعمیر و تکمیل مریض‌خانۀ بروجرد از بودجۀ وزارت بهداری»، «تعمیر راه قم»، «صدور گذرنامه … برای عده‌ای از اهالی کرمانشاهان و اهواز به منظور تشرف به عتبات عالیات»، «از طرف دولت راجع به روابط دولتین ایران و سعودی توجه مخصوص معطوف گردد»، «تعلیمات دینی در مدارس به صورت بهتری عمل شود»، «واگذاری مسجد مادر شاه در جنب دادگستری تهران به تجّار برای تعمیر»، «در ایستگاه‌هایی که ترن [قطار] توقف ممتد می‌نماید، اجازه داده شود مسافرین مسلمان نماز به جای آورند»، «از تبلیغات مضر فرقۀ بهائی برخلاف دین مبین اسلام جلوگیری شود»، «محافل و مراکز تبلیغاتی آنها در هر نقطۀ مملکت که مفتوح شده است موقوف گردد»، «مستخدمین که اقرار برخلاف ادیانی که در قانون اساسی مطرح است بنمایند، پس از رسیدگی بر طبق قانون استخدام کشوری اخراج شوند و بالملازمه آنها [بهائیان] هم مشمول این دستور خواهند بود» و تعدادی از اسناد دیگر راجع به جمعیت فدائیان اسلام، اقدامات بهائیان و انتخابات مجلس شورای ملّی.[۲۸] 

این چند نمونه از تذکرات آیت‌الله بروجردی به هیئت حاکمه نشان می‌دهد که ایشان در قبال مسائل مذهبی جامعه حساسیت نشان می‌داد و بعضاً به‌صراحت در این موارد به دولت‌ها دستور می‌داد؛ ازاین‌رو به نوعی تعامل با حکومت روی آورده بود، اما می‌کوشید که این تعامل و روابط «نه از هم گسیخته گردد و نه طوری‌که [مرجعیت] تحت‌الشعاع [حکومت] قرار گیرد».[۲۹] علاوه بر این اسناد، در بعضی از خاطرات نیز به چند نمونه از اقدامات آیت‌الله بروجردی در حفظ حریم و شأن حوزه و روحانیت اشاره شده است که از جملۀ آنها مورد ذیل است.

حجت‌الاسلام مجتبی عراقی در خاطرات خود به مأموریتی از سوی آیت‌الله بروجردی به کرمان در دی‌ماه ۱۳۳۱ اشاره کرده که ماجرای مربوط به آن از لحاظ روابط دربار با ایشان مهم است. قضیه این‌گونه بود که ازهاری ــ فرماندۀ لشکر کرمان ــ به شاه گزارش داد که یکی از طلاب حوزۀ علمیه به‌نام شیخ ابوالقاسم خزغلی در یکی از سخنرانی‌های خود در رفسنجان اظهار نموده است: «شاه در ملاقاتش با آیت‌الله بروجردی، دست آقا را بوسیده و حال آنکه باید پای ایشان را ببوسد». بعد از این گزارش، شاه از آیت‌الله بروجردی گله کرده بود و ایشان برای صحت و سقم این سخن و سرنوشت خزعلی، که در پی این سخنرانی دستگیر، و به گناباد تبعید شده بود، نماینده‌ای ــ عراقی ــ همراه نمایندۀ شاه (هیراد، رئیس‌دفتر دربار) به کرمان و رفسنجان اعزام نمود. طی تحقیقات معلوم گردید این مسئله توطئۀ ازهاری بوده و خزعلی چنین سخنی بر زبان نرانده است و بدین‌ترتیب وی مدت کوتاهی بعد از آن آزاد شد.[۳۰]

آیت‌الله خزعلی، که خاطرات خود را منتشر کرده، در بحث مربوط به این واقعه به تفصیل سخن رانده و عزیمتش به رفسنجان را برای وعظ و سخنرانی بر ضد تأسیس سینمایی در آن شهر از سوی چند تن از ثروتمندان آنجا بیان کرده و خاطرنشان نموده است: «با توجه به فیلم‌های زیان‌بخش آن زمان در جهت انحراف اخلاقی جوانان، در منابر خود به‌شدت در مقابل آنان ایستادم و ازاین‌رو آنان درصدد توطئه‌ای علیه من برآمدند، تا اینکه در یکی از مجالس خود، که راجع به اهمیت فقاهت و مقام بالای آیت‌الله بروجردی سخن می‌گفتم، جمله‌ای به این مضمون بر زبان راندم که‘شاه مانند حلقه و انگشتری است در دست آیت‌الله بروجردی که مدام در دست ایشان می‌گردد.’»

خزعلی در ادامۀ خاطراتش افزوده است: «برخی افراد و از جمله همان صاحبان سینما که حرف‌های مرا خلاف مصلحت خود می‌دانستند سخنان مرا به این مضمون به ساواک گزارش دادند که خزعلی گفته: آقای بروجردی هر وقت اراده کند شاه را از سلطنت خلع می‌کند. در پی این گزارش یک روز شهربانی رفسنجان مرا دستگیر، و همراه دو مأمور به گناباد تبعید کرد.» 

در ادامه خزعلی دربارۀ چگونگی آگاه شدن آیت‌الله بروجردی از تبعیدش آورده است: «گناباد یکی از مقرهای زندگی صوفیان ایران است. آنان در دورۀ تبعید من رئیسی به نام سلطان حسین تابنده داشتند که به انحای مختلف با من بحث و مناظره می‌کردند، به گونه‌ای که از این شرایط افسرده شده و نامه‌ای خطاب به آیت‌الله بروجردی نوشتم و از ناراحتی‌ام درخصوص مصاحبت و همسایگی با صوفی‌ها سخن راندم و از او درخواست تغییر محل تبعید ــ حتی به مکانی بد آب و هوا ــ را نمودم.

ایشان به محض دریافت نامه دست به کار شده و ضمن سفارش من به نمایندة خود در گناباد، شیخ مجتبی عراقی را به عنوان نمایندۀ خود به همراه نماینده شاه، جهت رسیدگی به مسئله، به رفسنجان گسیل نمود که نتیجۀ بررسی این هیئت به نفع من تمام شد و سه ماه تبعید من به یک ماه کاهش یافت. این نکته بیانگر توجه آیت‌الله بروجردی به طلاب و فضلای روحانی است».[۳۱] ناگفته نماند که در بعضی از خاطرات، از جمله یادمانده‌های آیت‌الله محمدعلی گرامی ــ یکی دیگر از طلاب آن دوره ــ مضامین جملات خزعلی تأیید شده است.[۳۲]

همچنین در همین زمینه، در خاطرات، به مأموریت امام‌خمینی برای ارسال پیامی از جانب آیت‌الله بروجردی به شاه اشاره شده است. ماجرا از این قرار بود که وقتی آیت‌الله بروجردی از نفوذ و فعالیت‌های بهائیان در کشور آگاه شد، امام‌خمینی را برای دادن تذکری دراین‌باره نزد محمدرضاشاه فرستاد. ایشان در این دیدار خطاب به شاه گفت: «پدر تاجدار شما این گروه ضاله [بهائیان] را به طویله بستند. مردم ایران هم از شما همین انتظار را دارند، شاه آهی کشید و گفت: الان را با آن موقع مقایسه نکنید. آن وقت همۀ وزرا از پدرم حرف‌شنوی داشتند، ولی الان حتی وزیر دربار هم از من حرف‌شنوی ندارد».[۳۳] این دو، نمونه‌ای از توجه آیت‌الله بروجردی به امور اجتماعی و سیاسی جامعه است. 

دولت دکتر محمد مصدق

دکتر مصدق در اردیبهشت ۱۳۳۰، برای اجرای قانون ملّی ‌شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران، نخست‌وزیری را قبول کرد. مجلس شورای ملّی با اکثریت قاطع به کابینۀ وی رأی اعتماد داد. این دوره از نخست‌وزیری وی تا ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ طول کشید. در پایان این دوره مصدق، به سبب رد تقاضای واگذاری اختیارات ویژه و پست وزارت جنگ به وی از سوی شاه، استعفا کرد و قوام‌السلطنه به این سمت برگزیده شد؛ با این‌حال دولت قوام با قیام عمومی در ۳۰ تیر سقوط کرد و بار دیگر مصدق مأمور تشکیل کابینه گردید. دورۀ دوم نخست‌وزیری وی تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دوام آورد.

دکتر مصدق به اعتبار حضور در کانون رهبری نهضت ملّی شدن نفت، در آن زمان بین قشرهای مختلف جامعه، از جمله گروهی از روحانیان، نفوذ و محبوبیت داشت. هرچند عدۀ بسیاری از روحانیان نوگرا، در پی حضور آیت‌الله کاشانی در جنبش ملّی کردن صنعت نفت و فعالیت وی در این عرصه، در این مبارزه شرکت نمودند، گروه سنتی و به تعبیر دیگر همفکران و همراهان آیت‌الله بروجردی در این نهضت سکوت پیشه کردند مگر افراد انگشت‌شماری از این گروه که با صدور اعلامیه، مخابرۀ تلگراف و راه‌های دیگر جنبش را تأیید نمودند.[۳۴] ازاین‌رو می‌توان رویکرد اصلی این گروه را  بی‌طرفی تلقی کرد، ولی از این نکته نباید غفلت کرد که بروجردی، پیش‌قراول این گروه، با خط‌مشی احتیاط‌ آمیز سیاسی خاص خود و با اتخاذ تدابیری، به‌طور ضمنی آن را تأیید کرد. آیت‌الله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، در خاطراتش، از زبان ایشان چنین آورده است: «من [آیت‌الله بروجردی] در قضایایی که وارد نباشم و آغاز و پایان آن را ندانم و نتوانم پیش‌بینی کنم وارد نمی‌شوم. قضیۀ ملّی ‌شدن نفت را نمی‌دانم چیست، چه خواهد شد و آینده در دست چه کسی خواهد بود. البته روحانیت به هیچ‌وجه نباید با این حرکت مخالفت کند که اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند و این حرکت ناکام بماند در تاریخ ایران ضبط می‌شود که روحانیت سبب این کار [شکست] شد؛ لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند».[۳۵] به نقل از سفیر وقت امریکا، دراین‌باره آیت‌الله بروجردی، نماینده‌ای نزد شاه فرستاده و به او پیام داده بود: «همه باید در برابر تهدید انگلیس [علیه ملّی ‌شدن صنعت نفت] متحد گردند و جبهۀ واحدی در مقابل هجوم اجنبی تشکیل شود».[۳۶] این موضع جدید و جدی ایشان، مخالفان داخلی و خارجی ملّی شدن نفت را به هراس انداخت، بااین‌حال مهندس بازرگان نقل کرده است که آیت‌الله بروجردی به تکاپوهای پدرش برای جلب موافقت همکاری ایشان در ملّی کردن نفت بسان آیات صدر و خوانساری «روی خوش نشان نداد».[۳۷]

ناگفته پیداست که آیت‌الله بروجردی از آن اندازه کیاست و تدبیر برخوردار بود که تکاپوهای سیاسی دولت ملّی مصدق را قدر نهد؛ چنان‌که این رویکرد در غائلۀ سید علی‌اکبر برقعی پیش آمد. ماجرا از این قرار بود که وی در زمستان سال ۱۳۳۱، به نمایندگی از طرف حزب توده در کنگرۀ جهانی صلح همراه هیئتی در وین شرکت کرد. هنگام بازگشت در قم از او استقبال شد. استقبال‌کنندگان همراه هیئت وارد حرم شدند و به‌صورت تظاهرات در میدان آستانه حرکت کردند. در بازگشت از حرم بین آنان و طلاب درگیری ایجاد شد و نیروهای انتظامی مداخله کردند و با گاز اشک‌آور مردم را متفرق نمودند، اما در این هنگام یکی از طلاب، اسلحۀ یکی از سربازان را گرفت و با او درگیر شد.[۳۸] شیخ جعفر شجونی، یکی از طلاب، به سخنرانی و تحریک مردم دست زد. وی در خاطراتش نقل کرده است که تا پانزده روز، در قم میتینگ و سخنرانی علیه توده‌‌ای‌ها ادامه داشت.[۳۹] در اوج این ماجرا نه تنها عدّه‌ای از طلاب در منزل بروجردی اجتماع کردند،[۴۰] بلکه تعدادی از علمای متمایل به دربار نزد آیت‌الله بروجردی آمدند و تأکید کردند که ایشان دولت مصدق را به خاطر این وقایع محکوم کند، اما ایشان با کیاستی که داشت متوجه شد در این غائله توطئۀ دربار برای تضعیف دولت مصدق است؛ ازاین‌رو به پیشنهاد آنها توجهی نکرد و در یکی از جلسات درسش به این مسئله اشاره نمود و چنین گفت: «رئیس دولت [مصدق] با این گرفتاری‌های زیادی که داشت، شخصاً با من، تلفنی تماس گرفت. ایشان تمام تقاضاهای مرا انجام داده است. من از ایشان هیچ شکایتی ندارم. رئیس دولت برای مملکت خدمت می‌کند، طلاب پی درسشان باشند و قضیه را دنبال نکنند».[۴۱] ناگفته نماند مصدق در پی این وقایع هیئتی سه نفره مرکب از سرتیپ مدبر، ملک‌اسماعیلی (معاون نخست‌وزیر) و یک نفر از قضات را به قم اعزام کرد و آنان برای فعالیت حزب توده در قم محدودیت‌هایی ایجاد کردند.[۴۲] 

به‌هرحال با اتخاذ این تدابیر، برقعی را به شیراز ــ و براساس بعضی از منابع به یزد ــ تبعید کردند و غائله خوابید. بی‌تردید رفتار منطقی بروجردی بهانه را از دست مخالفان مصدق گرفت و بار دیگر حسن نظر آیت‌الله بروجردی به مصدق و دولت او را نشان داد. متقابلاً مصدق نیز برای بروجردی احترام خاصی قائل بود.

حائری یزدی، که با معرفی آیت‌الله بروجردی، از سوی دکتر مصدق به سمت مجتهد جامع‌الشرایط در شورای عالی فرهنگ به‌منظور حل و فصل مسائل شرعی، ارزشیابی مدارک اجتهاد از سوی دولت و مسائلی از این قبیل منصوب شده بود، در خاطراتش به‌طور تفصیلی از ارتباط توأم با حسن نظر مصدق و آیت‌الله بروجردی یاد کرده است. از جملۀ این موارد می‌توان به این ماجرا اشاره کرد که وی از طرف بروجردی مأموریت یافت پس از انتصاب سید محمد مشکوه ــ به توصیۀ آیت‌الله کاشانی ــ به تولیّت آستانۀ حضرت معصومه(س) به جای مصباح‌التولیه (ابوالفضل تولیت)، به حضور مصدق رود و به او ضرورت نداشتن تغییر تولیّت را گوشزد کند که مصدق نیز پذیرفت. همچنین در نمونة دیگر هنگامی که بعضی از روزنامه‌های وقت به مرجع تقلید آن زمان (آیت‌الله بروجردی) اهانت روا داشتند، مصدق از اختیاراتش استفاده کرد و قانونی تصویب کرد که این‌چنین روزنامه‌هایی بدون محاکمه تعطیل گردند.[۴۳] و مدیر روزنامه و نویسندۀ آن هر یک به سه ماه تا یک سال زندانی محکوم شوند.[۴۴] از سه برگ اسناد موجود دربارۀ این واقعه نیز چنین برمی‌آید که یکی از روزنامه‌های آن دوره به‌نام «بانگ مردم» (در شمارۀ ۳۹) چنین جسارتی نموده بود که سبب شد در ملایر در صبح روز چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۳۲ «عدۀ کثیری از اهالی و طبقات مختلف و آقایان علما به‌منظور ابراز تنفر و اظهار انزجار و صدور اعلامیۀ توهین‌آمیز … در تلگرافخانه [ملایر] متحصن … از دولت جداً تقاضای تعقیب و مجازات ناشرین و مسببین را خواستار [گردند]». در سند بعدی افزوده شده است که متحصنان «از اقدامات دولت [مصدق] در تدوین قانون جلوگیری از اهانت به حجج اسلام مراتب قدردانی و تشکر خود را تقدیم [نمودند]». در سند سومی، که نامه‌ای به امضای ده‌ها تن از اهالی بروجرد به مصدق است، با لحن تندتری آمده است: «از جسارتی که دشمنان دین و وطن و مزدوران لامذهب با اشاعۀ ورق‌پاره‌ها نسبت به مقام شامخ شخص اول روحانیت پیشوای عالم اسلام و [حجت؟] بالغه الهی، حضرت آیت‌الله العظمی آقای بروجردی مدظلّه نموده‌اند، به اقصی غایه منزجر و متنفر و در این موقع که کشور احتیاج به آرامش دارد از تعطیل عمومی صرف‌نظر و با اظهار تشکر از تصویب طرح مخصوص آن جناب [قانون جلوگیری از اهانت به مراجع]، جداً تقاضا داریم در اجرای شدید آن ریشۀ خائنین و جاسوسان بی‌دین کنده شود که بعداً قدرت آغاز این‌گونه نغمه‌های شوم پیدا ننمایند».[۴۵] عده‌ای از پژوهشگران تصویب این قانون را نوعی ارج نهادن به موضع بی‌طرفی آیت‌الله بروجردی تلقی کرده‌اند.[۴۶] 

با عنایت به روش احتیاط‌ آمیز آیت‌الله بروجردی، نمونه‌های یادشده نشان می‌دهد که روابط ایشان و مصدق در وضعیت مناسبی قرار داشته است و هر دو می‌کوشیدند از تأثیر عوامل تنش‌زا در تحکیم این روابط بکاهند.

سیاست موضع‌گیری نکردن تند و آشکار در برابر حکومت‌ها

همان‌طورکه اشاره شد، هدف اصلی آیت‌الله بروجردی حفظ و احیای حوزه‌های علمیه بود. رفتارهای سیاسی و موضع‌گیری‌های او در قبال مسائل حکومتی نشان می‌دهد که به ‌‌ندرت و در شرایط لازم، در چنین مواردی مداخله می‌کرد و چنانچه موضعی نیز اتخاذ می‌کرد بسیار با احتیاط عمل می‌نمود. اقدامات سیاسی مراجع در گذشته به وی آموخته بود که علما معمولاً در این عرصه‌ها دستاویز سیاستمداران قرار می‌گیرند و بعضاً تصمیمات درست یا غلط آنها به شأن روحانیت خدشه وارد می‌کند. تصمیمات شدید وی در قبال فعالیت‌ها و مبارزات سیاسی فدائیان اسلام نشان داد که حاضر نیست حتی اندکی از مواضع خود دست بردارد. براساس خاطرات یکی از روحانیان، رفتار وی در قبال تندروی‌های طلاب طرفدار فدائیان در حوزۀ علمیۀ قم به این شرح بود: «برخی از آنان را از حوزۀ علمیۀ قم اخراج کرد، برخی دیگر را به‌طور موقت اخراج کرد. شهریۀ عدۀ دیگری از آنان را قطع کرد و بالاخره اینکه شهریۀ برخی از آنان را نیز قطع کرد، ولی با واسطه، دوباره برقرار کرد».[۴۷]

واقعۀ دیگری که بر مواضع محتاطانة آیت‌الله بروجردی و اصولاً علما و طلاب پیرو خط‌ مشی وی و حوزه‌های علمیه تأکید می‌کند ماجرای ترور شاه است. بعد از ترور ناموفق شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، که در زمان بازدید ایشان از دانشگاه تهران به دست ناصر فخرآرایی انجام شد، تدابیر شدیدی علیه احزاب و فعالان سیاسی اتخاذ گردید؛ از جمله فعالیت حزب توده غیرقانونی اعلام شد و آیت‌الله کاشانی از کشور تبعید گردید. در همین زمان، مرجعیت و روحانیت برای نشان دادن حسن نیّت خود در خودداری از اتخاذ مواضع سیاسی تصمیم گرفتند ضمن مخابرۀ تلگرافاتی به شاه برای تبریک سلامتی جان وی، جلسه‌ای به این منظور برگزار و تصمیماتی اتخاذ کنند. این نشست با حضور قریب بیست تن از علمای مشهور حوزه‌ها، از جمله آیات عظام بروجردی، حجت، صدر، خوانساری، فیض و… ، برگزار و در پایان مذاکرات تصمیم گرفته شد که از عضویت روحانیان در احزاب و اصولاً شرکت آنان در فعالیت‌های سیاسی ممانعت شود و  در صورت تخطی فردی  از این تصمیم، آن فرد  به مجازات خلع لباس برسد.[۴۸]

به این واقعه و تصمیم در بعضی از منابع دیگر نیز به نقل از روزنامه‌های وقت اشاره و تصریح شده است که در آن جلسات، که در مدرسۀ فیضیۀ قم و با شرکت دوهزار نفر از علمای شهرستان‌ها برگزار گردید، تصمیم گرفته شد: «اشخاصی که به لباس روحانیت ملبّس می‌باشند چه در حوزۀ علمیۀ قم و چه در حوزه‌های علمیۀ دیگر، نباید به امور سیاسیون و احزاب مداخلاتی نموده یا آلت اجرای مقاصد آنها بشوند و حوزۀ علمیۀ قم به هیچ ‌وجه آنها را به رسمیّت نمی‌شناسد و از آنان مصونیت می‌نماید؛ زیرا این حوزه از بدو تأسیس در زمان آیت‌الله حائری تاکنون عملاً نشان داده منزه از کلیۀ امور سیاسی بوده و دامن خود را با مشاجرات و مداخلات سیاسی آلوده نساخته است».[۴۹]

بی‌تردید تصمیمات این جلسه بر پایۀ خط‌ مشی آیت‌الله بروجردی قرار داشت. براساس تصمیمات همین جلسه نیز می‌توان سکوت ایشان را در قبال کودتا ارزیابی کرد. صرف‌نظر از مطالب پیش‌گفته دربارۀ رفتار و منش سیاسی آیت‌الله بروجردی، ایشان در این جلسه متعهد شد که حوزویان را از هرگونه فعالیت سیاسی منع کند؛ ازاین‌رو ادعای بعضی از پژوهشگران را که موضع وی را در کودتا «بی‌تفاوتی» قلمداد کرده‌اند،[۵۰] با مقداری تسامح می‌توان تأیید کرد؛ زیرا سکوت لزوماً به معنای بی‌تفاوتی نیست؛ از این رو، وقتی حسین علا، در فروردین ۱۳۳۲، طی دیداری با ایشان خواستار مشخص شدن موضع او در قبال زاهدی شد، او از اعلام نظر خاص خودداری کرد[۵۱] که این امر نشان می‌دهد دربار از مدت‌ها پیش در حال زمینه‌سازی برای کودتا بود. حائری یزدی به ماجرایی در روز بعد از کودتای اول در ۲۵ مرداد اشاره کرده که از جهاتی مهم است. نام‌برده نقل کرده است: «بعد از شکست کودتا و فرار شاه، آیت‌الله سید محمد بهبهانی از من [حائری یزدی] خواست که پیامی برای آیت‌الله بروجردی ببرم. متن پیام از این قرار بود که در خلأ حضور شاه، مردم شعار جمهوری می‌دهند و ممکن است کشور کمونیستی شود و حزب توده قدرت را در اختیار بگیرد که در آن صورت خبری از دین نخواهد بود؛ لذا به بروجردی بگو که تا حکمی صادر کند تا مردم آگاه شوند و جلوی توده‌ای را بگیرند و نگذارند کشور کمونیستی شود». حائری در ادامۀ خاطراتش تصریح کرده است: «من به بهبهانی خاطرنشان ساختم که اولاً نظام جمهوری ملازم کمونیستی نیست و ثانیاً فردا اگر دکتر فاطمی سخنرانی کند و اعلام نماید پایگاه استعمار انگلستان در قم چنین حکمی صادر کرده بهتر است؟ ازاین‌رو صلاح در این است که شما و بروجردی در این قضیه دخالت نکنید».[۵۲]

بیان این واقعه از این جهت مهم است که دغدغۀ عده‌ای از روحانیان متنفذ را از حرکت خزندۀ حزب توده در قدرت‌طلبی نشان می‌دهد؛ ازاین‌رو آنان ترجیح می‌دادند در انتخاب میان دولت دکتر مصدق با احتمال به قدرت رسیدن حزب توده و سلطنت محمدرضاشاه، مورد اخیر را بپذیرند؛ زیرا حداقل براساس قانون اساسی مشروطه، رسمیت مذهب شیعه پذیرفته شده بود. فلسفی دربارۀ این نوع موضع‌گیری در خاطرات خود از تعبیر «خیرالشرین» یاد کرده و دربارۀ مفهوم آن توضیح داده است: «درواقع روحانیت بر سر دوراهی قرار داشت: یا باید تصمیم می‌گرفت که عزّ اسلام و مسلمین و بقای مذهب جعفری را مورد توجه قرار دهد در این صورت لازم بود از نظر اجتماعی از قانون اساسی مبتنی بر رسمیت مذهب جعفری دفاع نماید و این کار خواه ناخواه با حمایت از سلطنت مشروطه محقق می‌شد، یا اینکه می‌بایست سکوت کند و میدان را برای فعالیت حزب توده و به قدرت رسیدن احتمالی آن باز بگذارد و شاهد نابودی اسلام در مملکت باشد. واضح است در چنین شرایطی روحانیون وظیفه داشتند بی‌طرف نمانند و از سلطنت مشروطه در مقابل فعالیت توده‌ای‌ها حمایت کنند».[۵۳]

جمع‌بندی:

مواضع سیاسی آیت‌الله بروجردی در مسیر نیل به مرجعیت تامۀ شیعیان و اقتدار مذهبی نشان می‌دهد که وی شجاعت و جرئت خاصی داشت. گفت‌وگوی کوتاه وی با رضاشاه و حمایت از مطالبات آیت‌الله العظمی قمی مصادیقی از این رفتار است. چنین به‌نظر می‌رسد که همین رویکرد، افزون بر ویژگی‌‌های دیگر، گروهی از علمای نواندیش را بر آن داشت برای نجات حوزه از پراکندگی، و تثبیت مرجعیت واحد، از ایشان دعوت کنند تا زعامت حوزۀ علمیۀ قم را بر عهده گیرد

با این حال آیت‌الله بروجردی را، به خاطر اتخاذ خط‌مشی خاص خود، بارها و بارها گروه‌های مختلف سیاسی نقد و ملامت کرده‌اند. وی حتی در این راه از تیررس اتهامات نیروهای مذهبی ــ افراطی و متعادل ــ در امان نماند. فدائیان اسلام اقدامات و تبلیغات چندی را علیه او به راه انداختند. آیت‌الله کاشانی و گروه وابسته به او، به دلیل فعالیت نکردن وی در عرصۀ سیاسی، به‌ویژه در منازعات و وقایع روز، از او گله می‌کردند.

واقعیت امر این است که ایشان محذورات خاص خود را داشت. از وقایع سیاسی گذشته آموخته بود که مداخله در سیاست سبب بازیچه قرار گرفتن روحانیت می‌شود. مواضع وی در مسائل سیاسی از اتخاذ روشی احتیاط‌ آمیز حکایت می‌کند. وی به شدت مواظب بود که روحانیان و نهادهای تحت کنترل او از ورود به این عرصه‌ها خودداری کنند. هدف اولیه و مهم او حفظ حوزه بود. ایشان معتقد بود که پرورش‌یافتگان حوزوی و مردم به آن حد از آگاهی و بلوغ سیاسی دست نیافته‌اند که بتوان با اتکا به آنها به مقابله با نظام حاکم رفت. 

آیت‌الله‌ بروجردی این دیدگاه‌های خود را پوشیده نگاه می‌داشت، بااین‌حال خود به‌طور پنهان و آشکار از دادن تذکرات لازم به هیئت حاکمه و سایرین خودداری نمی‌کرد. وی خود را موظف می‌دانست که در آن مواردی از امور که در حوزۀ شریعت قرار می‌گیرد مداخله نماید و آن را حل و فصل کند. به نظر می‌رسد در این عرصه کامیابی‌هایی نیز به‌دست آورد؛ برای نمونه درحالی‌که آیت‌الله سید محمد بهبهانی با شرکت در رفراندم مدّ نظر دکتر مصدق با توسل به قانون اساسی مشروطه مخالفت ورزید و حتی آیت‌الله کاشانی آن را تحریم نمود، ایشان در برابر آن سکوت کرد و حتی کوشید سایرین را نیز از اتخاذ مواضع تند بر حذر دارد.

رفتار سیاسی آیت‌الله بروجردی را در قبال کودتا نیز باید بر همین اساس مستقیماً (مداخله نکردن در سیاست) تحلیل کرد. یکی دو جوابیۀ او به تلگراف‌های کودتاگران و از جمله پاسخ کوتاه ایشان به پیام تبریک ارسالی محمدرضاشاه از رم دربارۀ پیروزی کودتا[۵۴] را نمی‌توان دال بر استقبال وی از کودتا تلقی کرد. مواضع بعدی آیت‌الله بروجردی طی هشت سال پس از آن نشان می‌دهد که ایشان همچنان در همان موضع احتیاط‌آمیز، یعنی مستقیماً مداخله نکردن در سیاست، پابرجاست.

پی‌نوشت‌ها

 [۱] ـ محمدحسین منظورالاجداد، مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست: اسناد و گزارش‌هایی از آیات عظام نائینی، اصفهانی، حائری و بروجردی، ۱۲۹۲ ــ ۱۳۲۹٫ش، تهران: شیرازه، ۱۳۷۹، صص ۴۰۴ ــ ۴۰۳

 [۲] ــ مجتبی احمدی و دیگران، چشم و چراغ مرجعیت: مصاحبه‌های ویژه مجله حوزه با شاگردان آیت‌الله بروجردی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ۱۳۷۹، سخن آیت‌الله محمدباقر سلطانی طباطبایی، ص ۳۳

 [۳] ـ مجتبی احمدی و دیگران، همان، سخن آیت‌الله سیدجعفر احمدی.

 [۴] ــ مهدی حائری یزدی، خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، به‌کوشش حبیب‌الله لاجوردی، تهران: کتاب نادر، ۱۳۸۰، صص ۶۲ ــ ۶۱؛ همچنین در یک مورد دیگر از این اظهارات رک: مجتبی احمدی و دیگران، همان، ص ۶۰

 [۵] ــ حسین بُدَلا، هفتاد سال خاطره از آیت‌الله سیدحسین بدلا، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، صص ۱۴۶ ــ ۱۴۴

 [۶] ــ دلیل آفتاب؛ خاطرات یادگار امام، تهران: موسسۀ تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی، ۱۳۷۵، ص ۶ 

 [۷] ــ رسول جعفریان، «مرجعیت سیاسی شیعه»، ماهنامه زمانه، ش ۷ و ۸ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۲)، ص ۱۴

 [۸] ــ غلامرضا کرباسچی، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ج ۱ (تاریخ حوزه علمیه قم)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، خاطرات حجت‌الاسلام علی دواتی، ص ۲۰۱

 [۹] ــ علی دوانی، زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت‌الله بروجردی، تهران: مطهر، ۱۳۷۱، صص ۳۵۷ ــ ۳۵۶

 [۱۰] ــ علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، ج ۱ و ۲، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۷، ص ۵۶۲

 [۱۱] ــ گفت‌وگو با آیت‌الله محمدحسین علوی طباطبائی، یادنامه روزنامه شرق، ویژه آیت‌الله بروجردی، ش ۱۲ (فروردین۸۵ ) 

 [۱۲] ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، سخن آیت‌الله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، ص ۳۹

 [۱۳] ــ گفت‌وگو با آیت‌الله محمدحسین علوی طباطبایی، یادنامه شرق، ویژۀ آیت‌الله بروجردی، ش ۱۲ (فروردین۸۵ )  

[۱۴] ـ مهدی حائری یزدی، همان، ص ۶۰

 [۱۵] ــ محمدحسین منظورالاجداد، همان، ص ۴۰۸؛ ضمناً در این منبع اسناد چندی از درخواست اهالی بروجرد از آیت‌الله العظمی اصفهانی ــ به واسطۀ دولت ایران ــ برای مراجعت فوری آیت‌الله بروجردی از سفر عتبات آمده است. رک: همان، صص ۴۲۸ ــ ۴۲۶

 [۱۶] ــ مهدی حائری یزدی، همان، ص ۵۹

 [۱۷] ــ «خاطرات حجت‌الاسلام عبدالمجید معادیخواه»، فصلنامه یاد، سال دوم، ش ۵ (زمستان ۱۳۶۵) ص ۳۸

 [۱۸] ــ حسین بدلا، همان، صص ۸۴ ــ ۸۳

 [۱۹] ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، خاطرات آیت‌الله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، صص ۶۱ ــ ۶۰؛ همچنین: خاطرات آیت‌الله سیدجعفر احمدی، ص ۸۴، ضمناً در این دو گفتار این دو واقعه مربوط به دورۀ رضاشاه ذکر نشده که اشتباه است. 

 [۲۰] ــ غلامرضا کرباسچی، ج ۱، همان، خاطرات آیت‌الله احمد آذری قمی، صص ۱۹۵ ــ ۱۹۴

 [۲۱] ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، خاطرات آیت‌الله سیدجعفر احمدی، ص ۸۶

 [۲۲] ــ رحیم روحبخش، «دغدغه‌های آیت‌الله»، روزنامه شرق (۱۷ فروردین ۱۳۸۴).  

 [۲۳] ــ غلامرضا کرباسچی، ج ۱، همان، خاطرات آقای ابطحی، ص ۱۵۱

 [۲۴] ــ همان، خاطرات سیدحسین ناصری، ص ۱۵۴

 [۲۵] ــ حسین بدُلا، همان، ص ۱۷۰ 

 [۲۶] ــ علی دوانی، ج ۱ و ۲، همان، صص ۵۶۵ ــ ۵۶۴؛ غلامرضا کرباسچی، ج ۱، همان، خاطرات سعید اشراقی، ص ۱۵۵

[۲۷] ــ محمدتقی فلسفی، خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی، به کوشش سید حمید روحانی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، صص ۲۰۰ ــ ۱۸۵؛ غلامرضا کرباسچی، ج ۱، همان، خاطرات علی حجتی کرمانی، ص ۱۶۰ 

[۲۸] ــ محمدحسین منظورالاجداد، همان، بخش اسناد آیت‌الله بروجردی، صص ۵۰۵ ــ ۴۲۶

 [۲۹] ــ مهدی حائری یزدی، همان، ص ۴۴

 [۳۰] ــ غلامرضا کرباسچی، ج ۱، همان، خاطرات مجتبی عراقی، صص ۱۷۳ ــ ۱۶۷

 [۳۱] ــ خاطرات آیت‌الله ابوالقاسم خزعلی، به کوشش حمید کرمی‌پور، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲، صص ۹۶ ــ ۹۰

 [۳۲] ــ خاطرات آیت‌الله محمدعلی گرامی، به کوشش محمدرضا احمدی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص ۱۴۳

 [۳۳] ــ مهدی حائری یزدی، همان، صص ۵۷ ــ ۵۶

 [۳۴] ــ برای مشاهدۀ متن اعلامیه‌های آیات محمدتقی خوانساری، بهاءالدین محلاتی و عباسعلی شاهرودی، رک: روحانیت و اسرار فاش‌نشده از نهضت ملی‌شدن صنعت نفت، صص ۹۴ ــ ۸۸

 [۳۵] ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، مصاحبه با آیت‌الله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، ص ۴۲

 [۳۶] ــ محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، ج ۱، تهران: نشر کارنامه، ۱۳۷۸، صص ۲۴۵ ــ ۲۴۴

 [۳۷] ــ مهدی بازرگان، شصت سال خدمت و مقاومت (خاطرات مهندس بازرگان در گفت‌وگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی)، ج ۱، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۵، ص ۲۷۷ 

 [۳۸] ــ خاطرات آیت‌الله محمدعلی گرامی، همان، صص ۱۶۳ ــ ۱۶۲

 [۳۹] ــ خاطرات حجت‌الاسلام جعفر شجونی، به کوشش علیرضا اسماعیلی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، صص ۴۳ ــ ۴۲ 

[۴۰] ــ اکبر هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، زیر نظر محسن هاشمی، تهران: دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۳۷۶، ص ۱۱

 [۴۱] ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، خاطرات حجت‌الاسلام محمد واعظ‌زاده خراسانی، صص ۲۳۸ ــ ۲۳۷

 [۴۲] ــ همان، خاطرات آیت‌الله سیدمحمدباقر سلطانی طباطبایی، ص ۶۳

 [۴۳] ــ مهدی حائری یزدی، همان، صص ۲۶ و ۴۷ و ۱۲۱ ــ ۱۲۰

 [۴۴] ــ خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، ص ۳۰؛ ضمناً برای متن لایحۀ قانونی یادشده رک: روزنامه کیهان، ش ۲۹۸۱ (۱۸/۲/۱۳۳۲).  

 [۴۵] ــ محمدحسین منظورالاجداد، همان، اسناد شماره ۵۴، ۵۵ و ۵۶، صص ۴۸۲ ــ ۴۷۹

 [۴۶] ــ سجاد راعی [بخش مقالات]، و بلبر دونالد نیوتن، عملیات آژاکس: بررسی اسناد سیاه درباره کودتای ۲۸ مرداد، ترجمۀ ابوالقاسم راه خمینی، تهران: ابرار معاصر، ۱۳۸۰، ص ۱۶۵

 [۴۷] ــ مجتبی احمدی و دیگران، همان، خاطرات حجت‌الاسلام محمد واعظ‌زاده خراسانی، ص ۲۴۲

[۴۸] ــ شاهرخ اخوی، «نقش روحانیت در صحنه سیاسی ایران ۴۹ ــ ۱۹۵۴»، مصدق، نفت و ناسیونالیسم ایرانی، به کوشش جیمز بیل و ویلیام راجرز لوییس، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران: گفتار، ۱۳۷۲، ص ۱۵۲ 

[۴۹] ــ م. دهنوی، قیام خونین ۱۵ خرداد ۴۲ به روایت اسناد، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۰، ص ۱۹، به نقل از: روزنامه ستاره؛ محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، ج ۱، همان، ص ۹۵، به نقل از روزنامه اطلاعات، ۲۰ ــ ۲۴ و ۳۰ بهمن ۱۳۲۷

[۵۰] ــ رسول جعفریان، جریان‌ها و جنبش‌های مذهبی ــ سیاسی ایران سال‌های ۱۳۲۰ ــ ۱۳۵۷، تهران: مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، ۱۳۸۱، ص ۱۵

[۵۱] ــ محمدعلی موحد، ج ۲، همان، ص ۷۲۰

[۵۲] ــ مهدی حائری یزدی، همان، صص ۴۹ ــ ۴٨ 

[۵۳] ــ محمدتقی فلسفی، همان، ص ۱۱۲

[۵۴] ــ ر.ک، حسین مکی، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و رویدادهای متعاقب آن، تهران: علمی، ۱۳۷۸، صص ۲۶۱ و ۲۶۳

به نقل از سایت زمانه

تاريخ انتشار  در سايت سازمان سوسياليستهای ايران روز جمعه ١٣ فروردين ۱۳۹۵ - ١ آوریل  ۲۰۱۶

درهمین رابطه:

ــ بررسی مواضع آیت‌الله بروجردی در قبال بعضی از تحولات سیاسی معاصر  ــ  رحيم روحبخش

http://www.ois-iran.com/2016/farwardin-1395/ois-iran-7413-Rahim_Rohbakhsh-barrasi_mawazee_Ayatollah_Boroujerdi....htm

ــ کودتای ٢٨ مرداد و سیاست آیت الله بروجردی

http://www.ois-iran.com/2016/farwardin-1395/ois-iran-7414-Kodetaxe_28_Mordad-wa_siyasate_Ayatollah_Boroujerdi.htm