انسان گرایی مهم تر از ملی گرایی
گفتگو با
موسی غنی نژاد
شنبه، 23 آذر 1387
به
نقل از سايت ادوارنيوز
http://advarnews.info/idea/8433.aspx
موسی غنینژاد از جمله روشنفكران ایرانی منتقد به عملكرد ملیگرایان ایرانی
است. غنینژاد معتقد است كه ملیگرایان ایرانی، برداشتی بیمارگونه از
ناسیونالیسم را جایگزین معنای حقیقی این مفهوم كردند و به آن پر و بال
دادند. در این گفتوگو غنینژاد، انتقادات خویش به ملیگرایان ایرانی را
باز میگوید و البته پاسخی نیز به منتقدان خود میدهد.
شما از جمله روشنفكران ایرانی
هستید كه انتقادهایی جدی را به مساله پیامدهای منفی ملیگرایی از جمله در
جریان ملی شدن صنعت نفت وارد میكنید. درمقابل منتقدان شما معتقدند كه
سخنان شما در نقد پیامدهای ایرانی ملیگرایی نشان از نوعی وادادگی و مرعوب
شدن دارد. سئوال این است كه انتقادهای شما به حاملان ملیگرایی در ایران از
چه خاستگاهی برخاسته كه شما را با اتهام وادادگی مواجه كرده است؟
شاید اول لازم باشد ملیگرایی واقعی و در مقابل آن وادادگی را دوباره تعریف
كنیم. كسانی كه از ملیگرایی سخن میگویند، فقط شعار میدهند. ملیگرایی به
معنای واقعی آن مفهومیجدید و مربوط به اروپا است. در پایان قرون وسطی و با
اوجگیری روابط سرمایهداری و اقتصاد بازار و تبع آن نیاز به مسائلی همچون
یكسان شدن معیارهای مربوط به پول و برقراری امنیت داخلی و همچنین برداشتن
موانع و قوانین محلی كه مانع تجارت بودند، ضرورت تشكیل یك واحد سیاسی بیش
از هر چیز خودنمایی میكرد. واحدی كه اروپاییها نام آن را
Nation
گذاشتند كه “ملت” ترجمه شده است. این دولت ملی یا ملت به مفهوم اروپایی
درعین حال هویتی فرهنگی هم دارد اما مهمتر از همه این ملت یك واحد سیاسی
با مرزهای جغرافیایی مشخص است كه پول واحد دارد و دادوستد در داخل مرزها
آزاد است. به دنبال این تعریف است كه در اروپا كشورهای ایتالیا، فرانسه و
آلمان شكل میگیرند و مبتنی بر آن، این واحد سیاسی جدید “ملت” نام میگیرد.
به مرور و با گسترش روابط سرمایهداری مرزهای این دولت – ملتها كمرنگتر
میشود و امروزه اتحادیههای منطقهای فراوانی به وجود آمده كه مرزهای
اقتصادی را بر میدارد و دولت – ملتها از نظر اقتصادی مفهوم خود را از دست
میدهند. این معنای دقیق ملت است.
این مفهوم جدید چگونه و در چه
زمانی وارد مرزهای ایران شد و اولین زمزمههای ملیگرایی در ایران توسط
كدام جریان سیاسی شنیده شد؟
در ایران بعد از انقلاب مشروطه ایرانیان پی بردند كه باید ملتی مشخص با پول
واحد و زبان مشخص و.. دایر كنند كه این واحد سیاسی بعد از انقلاب مشروطه و
به خصوص در زمان حكومت رضاخان به منصه ظهور میرسد. اما آنچه من به عنوان
آسیبشناسی ناسیونالیسم انتقاد میكنم براین اساس است كه عدهای آرمانهای
قدیمیبازگشت به گذشته و ایرانگرایی را با ناسیونالیسم به معنای جدید
آمیخته میكنند و اسم آن را ملیگرایی میگذارند كه اصلیترین مشخصه بیرونی
آن هم اجنبیستیزی است. این اجنبیستیزی درواقع بیماری ناسیونالیسم است. من
منتقد آن حركتی هستم كه در جریان ملی شدن نفت و حتی قبل از آن در زمان
رضاشاه به عنوان بازگشت به گذشته و هویت باستانی ایران نمود یافت و به رواج
شوونیسم و طرح این شعار كه ایرانیها برتر از ملتهای دیگر هستند و مشكلات
همه از ناحیه بیگانه ایجاد میشود، انجامید. نگاه توطئهنگر نسبت به بیگانه
از دوران نهضت مشروطه وارد افكار ایرانیان میشود كه نقطه اوج آن دوران
مصدق بروز مییابد و حتی مصدق در گفتگویی با روزنامههای خارجی در زمانی كه
نخستوزیر بود با صراحت این جمله را میگوید كه تمام مشكلات ایران از زمان
حمله اسكندر به ایران آغاز شد.این تفكر نه یك تفكرعلمیو سیاسی كه نوعی
تفكر بیمارگونه است كه خود را پاك بپنداریم و همه بدبختیها را از دیگران
بدانیم و معتقد باشیم كه اگر به استقلال به معنای ایزوله كردن ایران برسیم
تمام مشكلات ما حل خواهد شد. متاسفانه هنوز هم این گفتار وجود دارد و باعث
گرفتاری ماست. چگونه است كه یك روشنفكر امروز از مصدق دفاع میكند درحالیكه
شعارهای اجنبیستیزی مصدق هنوز هم باعث گرفتاری ماست.
به هرحال منتقدان شما را به
وادادگی متهم میكنند. این انتقاد از چه خاستگاهی برخوردار است؟
وادادگی راجع به اصول اتفاق میافتد. حضراتی كه این حرفها را میزنند
چون خودشان هیچ اصولی ندارند به راحتی دیگران را به وادادگی و مرعوب بودن
متهم میكنند. هیچگاه هم مطرح نمیكنند كه ما درمقابل چه چیز مرعوب هستیم.
اصولی كه بنده به آن اعتقاد دارم، اصول انساندوستانه همچون حقوق بشر،
آزادی فردی و آزادی مالكیت است. این دوستان اگر میخواهند مشخص صحبت كنند
بهتر است بگویند كه ما در مقابل كدامیك از این اصول وادادهایم.
به نظر میرسد شما نتایج حاصل از
عملكرد مصدق را در راستای منافع ملی ایرانیان ارزیابی نمیكنید درحالیكه
ملیگرایی بر بستر منافع ملی شكل گرفته است؟
حتما همین طور است. من معتقدم اقداماتی كه اوج آن در دوره مصدق صورت گرفت
نظیر بدعتهایی كه گذاشته شد كه مبتنی بر آن باید به عنوان ملی كردن همه
چیز را در یدقدرت دولت قرار داد و اجنبیستیزی را بزرگترین بهانه رای آوردن
و محبوبیت داخلی كرد، اقداماتی بیمارگونه بود. بازكردن راه برای رواج این
شعار كه “هنز نزد ایرانیان است و بس” شایسته یك سیاستمدار نیست و تبعاتی
منفی همراه میآورد.
مطابق تعریف مدنظر شما آیا
میتوان از الگوی ملیگرای مثبت در مقابل الگوی ملیگرای افراطی و منفی هم
سخن گفت؟اصولا آیا شما وجهی مثبت برای ملیگرایی درنظر میگیرید؟
بله، ملیگرایی وجه مثبت دارد به این معنی كه همراه با آن یك واحد سیاسی
تعریف میشود كه انسجام دارد و فعالیتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و
فرهنگی در درون این سیستم معنادار شده و هویت پیدا میكند. اما فراتر رفتن
از این حدود و دیگران را محق ندانستن بیرون آمدن از حدومرزها است. اما من
معتقدم كه مهمتر از ملیگرایی، انسانگرایی است و نباید انسانیت را فدای
ملیگرایی كرد. حقوق فردی انسانها مهمتر از شعارهای كلی ناسیونالیسم است
و به نام ملیگرایی نباید ایرانیها را آزار و خفت دهیم. هیچ آرمانی
بزرگترین از انسانیت نیست.
مبتنی بر این تعریف آیا میتوان
از یك الگوی ملیگرایی مثبت در ایران نام برد؟
من سراغ ندارم كه الگوی خوبی درست كرده باشیم. اغلب اتفاقی كه در كشور ما
افتاده این است كه هرچه از مفاهیم مدرن داخل كشور آوردیم خراب كردهایم
.ملیگرایی هم مستثنا از این قاعده نیست.
به هرحال در جریان غالب
ملیگرایی ایرانی چهرههای مختلف حضور داشتند. اگر نتوان از الگوی مثبتی
نام برد حتما میتوان از اشخاصی نام برد كه رفتارشان با آنچه ناسیونالیسم
بیمارگونه مینامید متفاوت بوده است؟
حتما بوده است. اما من سودی در این نمیبینم كه اسم ببریم. این اسم بردنها
سوءتفاهمهای جدیدی را همراه میآورد. از دل تعریفی كه از مفاهیم كلی ارائه
شد میتوان مصداقها را بیرون كشید.
و به جز ملیگرایی دهه 20،كه شما
آن را الگوی ملیگرایی افراطی معرفی میكنید آیا به اعتقاد شماو با تعریف
مدنظر شما زمانی دیگر هم با تبعات منفی ملیگرایی مواجه بودهایم؟
اول از همه من در مورد مصدق یك موضوع را باید روشن كنم. من معتقدم كه
مصدق نیت خوبی داشت و انسان والایی از نظر شخصیتی و اخلاقی بود.من در
انتقادهای خود به شخص مصدق كاری ندارم، از اندیشه و تفكری كه كشور ما را
گرفتار كرد انتقاد میكنم. ملیگرایی افراطی را به عنوان اشخاص مخاطب قرار
نمیدهم. چیزی كه به نظر من در دهه 1320 در ایران اتفاق افتاد درهم آمیختن
برداشتی تحریف شده از ناسیونالیسم و سوسیالیسم است. این تركیب كه از 1320
پایه آن گذاشته میشود تا به امروز هم ما را گرفتار كرده است. من نام آن را
ناسیونال سوسیالیسم گذاشتهام كه بارمنفی دارد. ببینید، هم در سوسیالیسم
آرمانهای خوب است و هم در ناسیونالیسم. ولی من منتقد تركیب بیمارگونهای
هستم كه در كشور ما شكل گرفت و زندگی سیاسی ما را رقم زد.
حاملان امروزی ملیگرایی در كشور
ما از چه خاستگاهی برخاستهاند؟ آیا میتوان از یك جریان ملی گرا درحال
حاضر سخن گفت؟
بعد از انقلاب ملیگرایی و حتی سوسیالیسم و چپ گرایی در كشور ما رنگ
باخت اما به اعتقاد من این خارج شدن از صحنه ظاهری است. كسانی كه با آنها
مبارزه كردند اكنون خودشان گرفتار این ایدئولوژیها هستند.اینكه مشكل ما
پیچیده شده دلیل این است.
یعنی به اعتقاد شما حكومتگران
امروز ما ملیگرایی را وسیلهای برای سیاستورزی قرار دادهاند و در سیاست
غالب امروز ما میتوان ردپای تفكر ملیگرایی گذشته را شاهد بود؟
در سیاست امروز ما گرفتار پوپولیسم و مردمگرایی هستیم. مردمگرایی تركیبی
از ناسیونالیسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم و... است و اصول مشخصی از نظر سیاسی
ندارد و مهمترین اصل آن این است كه حركتهایی باب طبع مردم انجام شود و
نتیجه حاصله هم چندان مهم نیست. پوپولیسم بنبستی است كه ایدئولوژهای
التقاطی كه از ماهیت و هویت خود خارج شدهاند به آن میرسند و ما اكنون به
آنجا رسیدهایم.
ملیگرایی در جهان امروز و بعد
از این سیر چند قرنی چقدر میتواند جوابگوی نیازهای دنیای جدید باشد؟
در دنیای امروز دیگر تنها شاهد جنبههای منفی ملیگرایی هستیم.
توسعهطلبی آمریكاییها رنگ ملیگرایی آمریكایی پیدا كرده است. درحالیكه
آمریكاییهایی كه مدعی آزادی و لیبرال دموكراسی هستند، اگر به اصول خود
وفادار هستند نباید توسعهطلبی و به كشوری دیگر لشگركشی كنند. لشگركشی
روسیه به گرجستان چه معنایی دارد به غیر از همین ملیگرایی. بنابراین در
شرایط فعلی من نكته مثبتی در ملیگرایی نمیبینم. درمقابل هرگاه روابط آزاد
اقتصادی گسترش یافته، روابط را صلح آمیزتر و انسانیتر كرده است. بنابراین
روشنفكران ایرانی به جای اینكه دنبال نوعی ناسیونالیسم ایرانی بگردند بهتر
است راجع به جنبههای مثبت جهانی شدن اقتصادی بیندیشند.
منبع:شهروند امروز
|