|
||
بازرگان ساده دل بود اما....
حسن يوسفي اشکوري یکشنبه 28 مهر 1387 [2008.10.19] Eshkevari@gmail.com در سايت "روز آنلاين" امروز(چهارشنبه 26 مهر 87) مقاله دوست عزيز جناب مسعود بهنود تحت عنوان "عجب کاري نکرد پادشاه" را خواندم و از اين طريق دانستم که آقاي دکتر ابراهيم يزدي (البته نميدانم در کجا) نامه منتشر نشده مهندس بازرگان به پهلوي دوم را منتشر کرده است. انتشار آن نامه و مقاله جناب بهنود ناگزيرم ساخت تا شرحي بر آن نامه و اين مقاله بنويسم تا همگان بدانند که گر چه مهندس بازرگان تا حدودي ساده دل و خوشبين بود اما در ارتباط با آن نامه ماجرا به آن سادگي نبود که آقاي بهنود و احتمالا خوانندگان مقاله ايشان تصور کرده اند. در ديماه سال 84 از من دعوت شد که به مناسبت سالگرد مهندس بازرگان در حسينيه ارشاد تهران سخن بگويم. چندي قبل در خاطرات و يادداشتهاي روزانه مجلس اول خودم مطلب مهم و قابل توجهي در ارتباط با بازرگان ديده بودم و مفيد دانستم که آن را براي اولين بار در سخنرانيم بگويم و آن مطلب مربوط ميشد به ارسال نامه بازرگان به محمد رضا شاه در مقطع سفر وي به امريکا و رخداد اشغال سفارت امريکا در تهران. از آنجا که انتشار آن نامه ممکن بود مسئله ساز باشد و احتمالا موجب ناخرسندي دوستان و هم¬فکران بازرگان شود، پيش از سخنراني متن يادداشت دفترچه خاطراتم را براي اظهار نظر در اختيار مهندس هاشم صباغيان گذاشتم و ايشان پس از مشورت با دوستانشان انتشار آن را بلااشکال دانستند و آن متن را در همان سخنراني در حسينيه ارشاد خواندم. هر چند آقاي صباغيان از اصل موضوع اطلاع نداشت و شگفت¬زده بود که چرا کسي از دوستان از ارسال آن نامه آگاه نيست اما چندي بعد آقاي دکتر يزدي به من گفت که متن نامه را در اختيار دارد. اگر متن يادداشت من اکنون در اختيار بود، آن را عينا در اينجا ميآوردم ولي به دليل عدم دسترسي به آن متن ناچار از حافظه استفاده کرده آن را مضمونا نقل مي¬کنم. ماجراي آن يادداشت آن بود که با مهندس بازرگان درباره نوشته¬اي از آقاي هاشمي رفسنجاني خطاب به بازرگان صحبت مي¬کردم و او ضمن توضيحاتي به آن نامه اشاره کرد. بازرگان نامه¬اي به هاشمي نوشته و در آن انتقاداتي به شخص وي و حاکميت جمهوري اسلامي و دوستانش مطرح کرده بود. هاشمي نيز در پاسخ نکاتي را نوشته بود و از جمله در مقام طرح ايرادهاي متقابل گفته بود، شما بوديد که با نوشتن نامه به شاه فراري مي¬خواستيد شاه را به کشور بازگردانيد. مهندس نامه را به من داده بود تا مطالعه کنم. پس از مطالعه آن، اشاره به نامه¬نگاري بازرگان به شاه نظرم را جلب کرد چرا که تا آن زمان انواع اتهامات هاشمي و همفکران حزب اللهي وي بر ضد بازرگان و هم¬فکران به قول آقايان ليبرال او را شنيده بودم اما اين يکي را هرگز نشنيده بودم. از اين رو به مهندس مراجعه کردم و ماجرا را پرسيدم. وي در کمال ناباوري من (چرا که طرح آن را اتهام و دروغي ديگر مي¬دانستم)، ماجراي ارسال نامه را تأييد کرد. با شگفتي پرسيدم: "راستي شما نامه¬اي به شاه نوشته بوديد و خواسته بوديد به ايران برگردد و خود را تسليم کند؟ چرا؟ " ايشان با همان متانت و آرامش معمول خود ماجرا را چنين تعريف کرد: "پس از گروگانگيري به شدت نگران اوضاع کشور بودم و بيم آن بود که حمله نظامي صورت بگيرد و استقلال کشور در معرض خطر باشد و.... با دوستان و هم¬فکران، هر چه در توان داشتيم انجام داديم ولي به جايي نرسيد. در آن حال و هواي يأس آلود مطلبي به ذهنم رسيد و آن را با حاج سيد احمد خميني در ميان گذاشتم و به اوگفتم پيشنهادي به نظرم رسيده و آن را با شما در ميان مي¬گذارم و شما هم با امام در ميان بگذاريد و نظر ايشان هر چه باشد به آن عمل مي¬کنم. اما تقاضاي من آن است که اصل مطلب بين ما سه نفر محفوظ بماند و در جايي مطرح نشود چرا که من هم در اين مورد با هيچ کس صحبت و مشورت نکردم و لذا دوستان من نيز از آن خبر ندارند. احمد آقا نيز پذيرفت. پيشنهاد من اين بود که من به شاه نامه¬اي مي¬نويسم و از او مي¬خواهم که داوطلبلنه به ايران بازگردد و خود را تسليم کند و دارايي خود را هم به ايران برگرداند ولي در مقابل رهبر انقلاب هم قبول کند که وي در يک دادگاه صالح و قانوني به شکل عادلانه محاکمه شود و امام او را مورد عفو قرار دهد و از مجازات مرگ برهاند و به عبارتي در ازاي حفظ جان شاه، وي به وطن بازگردد. دليل اين پيشنهاد نيز اين بود که بهانه اشغال سفارت پناه دادن دولت کارتر به محمد رضا شاه بود. فکر کردم اگر شاه خود را تسليم کند بهانه برداشته ميشود و دو دولت امريکا و ايران نيز از اين معضل نجات پيذا مي¬کنند و کشور نيز آسيب نمي¬بيند و شاه آواره هم زنده مي¬ماند و هم از دربدري نجات پيدا ميکند و حداقل سالياني در زندان و احتمالا در حالت عادي به زندگي خود ادامه ميدهد. احمد آقا پذيرفت و چندي بعد گفت: امام پيشنهاد شما را پذيرفته و از آن استقبال کرده و گفته است شما نامه بنويسيد و اطمينان بدهيد. خيلي خوشحال شدم. اما به احمد گفتم: من دارم فداکاري مي¬کنم و از آبروي خود مايه مي¬گذارم تا آسيبي به مملکت و مردم نرسد. اما اميدوارم امام نيز به قول خود وفا کند و بار ديگر افزودم که اين مطلب حتما بين ما سه نفر بماند. اين بود که من نيز نامه¬اي به شاه نوشتم و فرستادم ولي از آنجا که شاه نيز نپذيرفت و جواب نداد، پيشنهاد، عملا منتفي و فراموش شد. آنگاه بازرگان با تأسف شديد گفت: مطلبي که قرار نبود نقل شود اکنون در نوشته آقاي هاشمي آمده است!!! " من نيز ضمن آنکه، مانند آقاي بهنود، از ساده¬دلي مرد بزرگي چون مهندس بازرگان متأسف شده بودم، گفتم: آقاي مهندس! به هر حال اکنون کساني از اين مطلب آگاهند و امروز در نوشته خصوصي آقاي هاشمي به شما منعکس شده و فردا در جاي ديگر و پس فردا در نماز جمعه و تلوزيون و رسانه¬هاي ديگر حکومتي خواهد آمد و در اين تريبون هاي يک¬طرفه اين موضوع با دروغ و تحريف و وارونه¬نمايي مطرح شده و بر ضد شما عمل خواهد کرد و بر فهرست اتهامات شما خواهد افزود، فکر مي¬کنم تا دير نشده و در سطح عموم گفته نشده است، کاري بکنيد تا توطئه¬ها خنثي شود و حداقل اصل ماجرا تحريف نگردد چرا که اين مطلب بسيار مهم است و فقط به شما مربوط نمي¬شود، اين مطلب يک رخداد مهم در تاريخ انقلاب است. گفتند: پيشنهادي داريد؟ گفتم: شما نامه¬اي به آقاي خميني بنويسيد و در آن ضمن گله از بازگويي ماجرا به ديگران با استناد به نوشته هاشمي و سوء استفاده وي از آن ماجرا از ايشان بخواهيد براي جلوگيري از تحريف و سوء استفاده از يک نيت خير در اين مورد اظهار نظر کنند و در واقع ايشان را به شهادت بخواهيد. آن انسان پاک و بزرگ سرش را پايين انداخت و لحظه¬اي انديشيد و آنگاه چشم بر چهره من دوخت و با تلخکامي پرسيد: اگر آقاي خميني جواب نداد و يا تکذيب کرد، چي؟ گفتم: احتمال دارد ايشان مصلحت انديشي کند و پاسخ ندهد، اما بعيد است که ايشان خلاف واقع بگويد و به طور کلي آن را انکار کند. با اين همه، هر موضعي ايشان اتخاذ کند، به سود شماست. حداقل آن است که شما در حيات خودتان و ايشان ماجرا را با وي در ميان نهاده و از وي گواهي خواسته¬ايد، در صورت تأييد گفته¬هاي شما، شما پيروزيد و راه هر نوع سوء استفاده بسته خواهد شد. در صورت سکوت باز شما ضرر نمي¬کنيد و در صورت تکذيب مدعاي شما، حداکثر همين هست که هست ولي سرانجام اسناد و شواهد و قرائن خواهد گفت که چه کسي راست گفته و چه کسي ناراست، ضمن اينکه ايشان چه چيزي را مي¬تواند تکذيب کند. حداکثر آن است که بگويد من در جريان نيستم و آن نيز چندان مهم نيست. مجددا به فکر فرو رفت و گفت: پيشنهاد خوبي است و روي آن فکر مي¬کنم. البته بعدا ندانستم و پيگيري هم نکردم که چه کردند. حال بايد به دوستاني چون آقاي بهنود گفت که گر چه مهندس بازرگان انساني بود به غايت پاک و شريف و اخلاقي و با حسن ظن و بويژه در عالم پيچيده سياست طهارت اخلاقي و حسن ظن و خوشبيني او گاه نامي جز ساده¬دلي و حتي ساده¬انديشي نميتوانست داشته باشد، اما دراين مورد وي چندان ساده¬انديشي نيز نکرده است چرا که تضمين اقدام او مشورت اوليه و تعهد و تضمين نهايي آيه الله خميني به عنوان رهبر انقلاب و عالي¬ترين و با نفوذ¬ترين مقام معنوي و سياسي نظام ديني و انقلابي جديد و از آن مهمتر مرجع ديني و سمبل معنوي و اخلاقي يک انقلاب ديني بوده است و در آن مقطع قطعا بازرگان کمترين ترديدي در سلامت اخلاقي و وفاي به عهد رهبري انقلاب نداشته است. چنانکه اکثر قريب به اتفاق مردم ايران و يا دست اندرکاران انقلاب با گرايشهاي فکري و سياسي متنوع نيز چنين بودند. شايد از اين نظر مي¬توان بازرگان را ساده¬دل و بي¬توجه دانست که وي توجه نداشت که اولا به گواهي خود بازرگان و گفته¬هاي مکرر وي در سال 58 تمام امور مملکتي در آن زمان در دست و در اختيار رهبري نبوده است.(بويژه رخداد مهم تسليم شاه مي¬توانست باندهاي قدرت را به طمع بيندازد و اعمال خودسرانه بسيار رخ دهد)، و ثانيا ممکن است رهبري نيز در نهايت نظر پيشين خود را تغيير دهد و به مقتضاي شرايط تصميم ديگري بگيرد، چنانکه بارها در همان زمان چنين شد و از جمله در مورد گروگانگيري نيز وي به رغم مخالفت نخست خود با آن موافقت کرد و از آن تحت عنوان "انقلاب دوم که از انقلاب اول بزرگتر است" ياد کرد. به هر حال آنچه که امروز براي همه ما مهم و عبرت¬آموز است، روي ديگر سکه است و آن، شجاعت اخلاقي و ملت خواهي و وطن¬دوستي يک انسان بزرگ است که وقتي احساس مي¬کند کشور و مردم در خطرند و او مي¬تواند با ايثار و گرو گذاشتن شخصيت و اعتبار و چه بسا امنيت خود قدمي بردارد و از خطرات بکاهد، درنگ نمي¬کند و گام به پيش مي¬گذارد. اين آن چيزي است که امروز همه ما به آن نيازمنديم
عجب کاري نکرد پادشاه مسعود بهنود نامه مهندس بازرگان به "اعليحضرت سابق آقاي محمد رضا پهلوي" که دکتر ابراهيم يزدي بعد از سي سال آن را فاش کرده است، نکته تکان دهنده اي در خود دارد. باور ندارم که کسي را از آن نکته گريز باشد و بعد از خواندن اين نامه دچار وحشت نشده باشد، فرق هم نمي کند. هر ايراني، بي توجه به نگرش هاي سياسي اش. بي توجه به نسبتش با اين نظام يا نظام قبلي. نامه که به تاريخ نهم آذر [1358] نوشته شده چندان بلند نيست که نتوانش خواند.
مهندس نوشته "اگر هميشه از من صراحت ديده ايد که تلخ بوده است فکر مي کنم
هر دفعه نيز روشن شده است که گفتارم خالي از صداقت و حسن نيت نبوده، و
درست از آب در آمده است. حالا هم مي خواهم پيشنهادي بدهم که به خواست خدا
خير بزرگ براي همه و از جمله شما و شهبانو در دو دنيا خواهد داشت. در برابر
وضع وحشتناک حاضر و مساله لاينحلي که گروگان گيري اعضا سفارت آمريکا و سر
سختي طرفين دعوي بر سر استرداد شما بوجود آورده است و مي رود که خداي
نخواسته عالمي به آتش و مرگ کشيده شود بياييد يک ژست عالي تاريخي و در عين
حال ساده انجام دهيد: اعلام مراجعت به ايران براي حضور و دفاع خود در
محاکمه بنماييد، کليد نجات مملکت و باز شدن گره کور بين الملل و همچنين
آزادي وجدانتان و خروج از وحشت حاضر بدست شما است. به خاطر هموطنان و براي
اثبات دوستي و خدمتگزاري به آنان و به شريعت که هميشه مدعي بوده ايد اين
کار را بکنيد و بي درنگ هم بکنيد. گروگان ها آزاد خواهند شد، مردم آمريکا
که نمي گذارند دولت شان شاه را تحويل بدهد راضي و خلاص خواهند شد. حمله به
ايران و هرگونه مشکلات و مصائب احتمالي مرتفع مي شود. اروپا و آسيا از
نگراني بيرون مي آيند و بالاخره شهرت جهاني و افتخار خدمت بي نظيري که
کفاره اي از گذشته و آبرويي براي آينده خواهد بود مي خريد . چه بسا همين
عمل تاثير بر دلها و در محکوميت شما داشته باشد. در هر حال من پيشقدم در
تقاضاي تخفيف و کوشا براي اخذ گذشت خواهم بود. روساي کشورها نيز چنين
وساطت خواهند کرد. اين را هم بدانيد که در صورت خودداري از چنين شهامت
مردانه وضع مردم ايران و دنيا طوري نيست که به سلامت و به سلطنت بر گرديد.
عاقلانه ترين و خوش عاقبت ترين راه حل همان است که عرض کردم، خداوند ارحم
الراحمين است و در توبه و سعادت را به روي بندگان باز گذاشته است."
پيش از رسيدن به مقصود اصلي از اين يادداشت، يک لحظه تصور کنيد که مهندس بازرگان چقدر ساده دل بود، همه کساني که آن روز براي او نقشه مي کشيدند و در ظاهر احترامش را نگاه مي داشتند تا از قم فرمان رسيد "ضعيفيد آقا ضعيف"، در دلشان چه ريشخندي داشتند به اين همه ساده دلي. نه فقط در شناخت همان ها که هر روز که کنارش بودند، با او نماز مي خواندند و به او اقتدا مي کردند در نماز، بلکه در شناخت جهان هم ساده دل بود. چرا که به پادشاه آخر پيشنهاد داده نامه اي بنويس و اعلام "مراجعت به ايران براي حضور و دفاع خود در محاکمه کن" . بعد پيش بيني کرده است که با اين ژست عالي تاريخي پادشاه باعث نجات مملکت و باز شدن گره کور بين الملل و آزادي وجدان خود و خروج از وحشت مي شود. و ما امروز مي دانيم هيچ يک از اين اتفاقات نمي افتاد. با نوشتن چنين نامه اي هيچ مشکلي حل نمي شود، برخي اصلا سعادت کشور را در حوادثي مي ديدند که داشت ظاهر مي شد. پس چگونه ممکن بود آن ها به نامه اي دست بردارند از حوري بخت که به حجله شان وارد شده بود. نشانه هاي ساده دلي مهندس همين اندازه نيست، بيش ترست. مي نويسد با همين نامه که بنويسي گروگان ها آزاد مي شوند و از طرفي مردم آمريکا که نمي گذارند دولت شان شاه را تحويل را تحويل بدهد،[به همين] راضي و خلاص خواهند شد. مهندس ساده دل ما نمي دانست که همان کنار دستش صادق قطب زاده، نظر ديگري داشت و عکس اعتقاد وي را عمل مي کرد چنان که بعدها گريم کرده به ديدار نماينده کارتر رفت [به زماني که هر نوع تماس با آمريکائيان توسط رهبر انقلاب ممنوع شده بود] و از قضا همان هاميلتون جردن هواپيماي حامل شاه بيمار روي تخت عمل جراحي را در فرودگاه نظامي اندروز نگاه داشت. يعني اگر اطمينان به دست مي آمد که حکومت ايران گروگان ها قبل از انتخابات رياست جمهوري آمريکا آزاد مي کند، از ديد کاخ سفيد شاه هم فروختني بود. تازه علاوه بر اين، اين نظر مهندس که مي گويد "مردم نمي گذارند دولتشان شاه را تحويل دهد" نشان از خوشباشي و ساده انگاري او دارد. افکارعمومي مردمان آمريکا توسط دستگاه هاي هدايت افکار ساختني و پرداختني است. به دفعات هم نشان داده شده که آن ها در پايان کار متحدانشان در ويت نام و شيلي، يونان و هيچ کجاي دنيا اشکي نريختند. به خصوص اگر مردم آمريکا قانع شده باشند که با اين عمل، جلو رفتن جوانان به جنگي ديگر گرفته مي شود و از آن مهم تر جلو بالارفتن نرخ بهره. کاش جهان به همان پاکي بود که مهندس مي ديد. مهندس بازرگان، با همه آن چه در ده ماه بر سر خودش و دولت آمده باز باور دارد که ضمانت وي را دوستانش در شوراي انقلاب خواهند پذيرفت. از همين روست که به پادشاه مي نويسد خودم ضمانتت را مي کنم . روساي دولت ها هم ضمانت خواهند کرد. مگر در مورد اميرعباس هويدا او ضمانت نکرده بود، مگر سران کشورها ضمانت نکرده بودند. چرا مهندس تصور مي کرد که با اين همه شاه بايد ضمانت وي را قبول کند. گفتني است از آن جا که نگارنده اين سطور از معدود خبرنگاراني بودم که در مدرسه علوي حضور تقريبا مداوم داشتم، خوب مي دانم که مهندس بازرگان براي چند تن وساطت کرد و گواهي داد. سرهنگ داور پناه محافظ خانه دکتر مصدق در روز کودتا، و رييس محافظان مهندس بازرگان، کاغذي بلند را آورد و در دادگاه نيم ساعته ناصرمقدم خواند. در ابتداي آن متن مهندس گفته بود [و داور پناه نوشته بود] که به زبانم نمي گردد وگرنه بايد مي گفتم نقش تيمسار در پيروزي انقلاب از امام هم مهم تر و تاثيرگذارتر بود. اگر آن حوادث را حمل بر بي ساماني روزهاي اول کنيم که به راستي قوه قضائيه سامان نداشت، بعد ها نه در مورد مهندس اميرانتظام که ما خوب مي دانيم بازرگان با اين درد رفت که نتوانسته کاري براي او بکند، وساطت هايش کاري کرد. نه در باب قطب زاده که مخالفش بود و نوشت "شما که با هم پدر مرا در آورديد حالا به او رحم کنيد کمي". نه در مورد آيت الله شريعتمداري که به راستي از همه چيز مايه گذاشت. مهندس با همان طنز که داشت به آيت الله رضا صدر گفته بود اگر مي دانستم کم تر اثري دارد، من هم مي آمدم عبائي پهن مي کرديم و مي نشستيم پشت در خانه حاج آقا حسن، بدهي هاي خود را به ادا مي کرديم شايد هم خدا دلش رحيم تر بود. و اين رسم حصر علما را در پرونده مان نمي گذاشتيم. مهندس ما هم هموطنان خود را مهربان تر از آن مي ديد که هستند. به ايماني که داشت باور داشت که مسلمان دروغ نمي گويد، خداوند بخشنده است و دستگير و قدرت همه حکايت نيست. اما اصل حکايت اما هدف اصلي از نوشتن اين مقال سخني ديگرست. لحظه اي تجسم کنيد اگر آن "عاقلانه ترين و خوش عاقبت ترين راه حل" ها پذيرفته مي شد و در يک روند حساب شده اي، شاه و شهبانو خود را با اميد به شفاعت مهندس بازرگان تسليم مي کردند تا صلح بين الملل در خط نيفتد و جنگ نشود، چه مي شد. هيچ مي دانيد مهندس ع خ قفسي سفارش داده بود تا شاه و شهبانو را در آن بنشانند و در شهر بگردانند. سفارش دهنده امکانات داشت وگرنه در آن روزگار چه بسا ميليون ها نفر اگر به ذهنشان مي رسيد نام خود را در آن ابتکار ثبت مي کردند. تجسم کنيد چنين فيلمي گرفته مي شد در حالي که دويست خبرنگار و عکاس در تهران بودند در آن زمان. تجسم کنيد که اگر براي طالبان يک عکس از جسد دکتر نجيب و برادرش باقي ماند که طالب ها در کنارش عکس به يادگار مي گرفتند، در روزگاري که نود و نه مميز نود و نه در صد باور کرده بودند که ديو را يافته اند، شاه را ثروتمندترين مرد جهان کرده بودند، برايش "شوهر" ساخته و کتابي در اين باب نوشته بودند. در روزگاري که خلخالي چون هويدا را کشت – آن هم به وضعيتي که رعايت حقوق بشر، با هيچ ترفندي در آن نشانه نداشت، - چنان محبوب شد که حزب توده وي را نامزد خود در انتخابات رياست جمهوري کرد. خودش گفت من شرمسارم از ملت که امکان داشتم اما شاه و فرح را مانند پسر اشرف و اويسي نکشتم. آخرين پادشاه ايران در يک سال آخر کار، هر چه کرد همان بود که نبايد. نه ذوب کردن ارتش با خشونت نمائي بي پشتوانه، نه صداي انقلاب شما را شنيدم، نشانه هزيمت و شکست، به زندان انداختن قربان کردن هويدا و ژنرال هايش . بي ارادگي ها و بي تصميمي ها، همه از ضعف و بي ارادگي بود. اما عجب که اين تصميم آخر را درست گرفت. به ضمانت مهندس بازرگان توجه نکرد. به اين ترتيب هم مهندس بازرگان را در برابر تاريخ به زحمت نينداخت و هم ملت ايران را بي ابرو نکرد. يک فرض ديگر اما بيائيد و فرض کنيد که بين سطور نامه مهندس بازرگان چيز ديگري هم است. او به پادشاه پيشنهاد مي کند حالا که امکان بازگشتت به حکومت وجود ندارد، بيا و نامه اي بنويس و از سلطنت صرفنظر کن، بهانه ها از دست مي رود، کارها درست مي شود. نامت هم در تاريخ مي ماند که مانع از جنگ و تباهي شدي. اگر دکتر ابراهيم يزدي و مهندس اميرانتظام و ديگر مشيران مهندس شهادت دهند که اين فرض درست است و مهندس چنين نظري داشت، آن وقت است که بايد بار ديگر بر او درود فرستاد. بر کسي که تباهي ارزش ها را مي ديد اما مي خواست باور نکند. مي خواست دنيا را با همان ارزش هائي که باور داشت بسازد. يک سئوال متن شناسانه هم دارم. چرا مهندس بازرگان در حالي که مخاطب نامه اش پادشاه است ناگهان در وسط نامه نام از شهبانو مي برد و پيشنهاد مي کند با عمل به توصيه وي "به خواست خدا خير بزرگ براي همه و از جمله شما و شهبانو در دو دنيا خواهد داشت". به گمانم مهندس با به ميان کشيدن پاي يک زن، زني از خانواده طباطبائي ديبا، گمان دارد، در آن ميدان سيده اي بر دار نخواهد شد و اکراه دارد او را همقفس کردن. اگر اين فرض درست باشد چه کشيده مهندس موقع به دار کشيده شدن دکتر فرخ رو پارسا. و تا اين نگويم سخنم به پايان نمي رسد. بيهوده گمان نبايد برد که آن چه سي سال پيش گذشت، همانند آن چه در اين سي سال گذشته، مسووليتش به دوش يک گروه است، همان ها که نظام ساختند. تا باور نکنيم که همه بوديم و همه فريادکشان بوديم، جنون خون گرفته، بارمان بار نمي شود. امکان تکرارمان هست. چه خيالي، چه خيالي مي دانم حوض نقاشي من بي ماهي است.
. |