نشريه اينترنتی جنبش سوسياليستی
نشريه سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

آرشيو //      توضيح هيئت تحريريه نشريه اينترنتی « جنبش سوسياليستی» درباره مطالبی که از طريق سامانه ی سازمان سوسياليست های ايران منتشرمی شوند! ـ

آدرس لینک به این صفحه در سايت سازمان سوسياليستهای ايران:   ـ

www.ois-iran.com/ois-iran-3958-eshkevari-bazergan_sadahdel_boud_ama.htm

 

بازرگان ساده دل بود اما....

حسن يوسفي اشکوري

یکشنبه 28 مهر 1387 [2008.10.19]

Eshkevari@gmail.com

در سايت "روز آنلاين" امروز(چهارشنبه 26 مهر 87) مقاله دوست عزيز جناب مسعود بهنود تحت عنوان "عجب ‏کاري نکرد پادشاه" را خواندم و از اين طريق دانستم که آقاي دکتر ابراهيم يزدي (البته نميدانم در کجا) نامه منتشر ‏نشده مهندس بازرگان به پهلوي دوم را منتشر کرده است. انتشار آن نامه و مقاله جناب بهنود ناگزيرم ساخت تا ‏شرحي بر آن نامه و اين مقاله بنويسم تا همگان بدانند که گر چه مهندس بازرگان تا حدودي ساده دل و خوشبين بود ‏اما در ارتباط با آن نامه ماجرا به آن سادگي نبود که آقاي بهنود و احتمالا خوانندگان مقاله ايشان تصور کرده اند.‏

در ديماه سال 84 از من دعوت شد که به مناسبت سالگرد مهندس بازرگان در حسينيه ارشاد تهران سخن بگويم. ‏چندي قبل در خاطرات و يادداشتهاي روزانه مجلس اول خودم مطلب مهم و قابل توجهي در ارتباط با بازرگان ديده ‏بودم و مفيد دانستم که آن را براي اولين بار در سخنرانيم بگويم و آن مطلب مربوط ميشد به ارسال نامه بازرگان ‏به محمد رضا شاه در مقطع سفر وي به امريکا و رخداد اشغال سفارت امريکا در تهران. از آنجا که انتشار آن نامه ‏ممکن بود مسئله ساز باشد و احتمالا موجب ناخرسندي دوستان و هم¬فکران بازرگان شود، پيش از سخنراني متن ‏يادداشت دفترچه خاطراتم را براي اظهار نظر در اختيار مهندس هاشم صباغيان گذاشتم و ايشان پس از مشورت با ‏دوستانشان انتشار آن را بلااشکال دانستند و آن متن را در همان سخنراني در حسينيه ارشاد خواندم. هر چند آقاي ‏صباغيان از اصل موضوع اطلاع نداشت و شگفت¬زده بود که چرا کسي از دوستان از ارسال آن نامه آگاه نيست ‏اما چندي بعد آقاي دکتر يزدي به من گفت که متن نامه را در اختيار دارد. ‏

اگر متن يادداشت من اکنون در اختيار بود، آن را عينا در اينجا ميآوردم ولي به دليل عدم دسترسي به آن متن ناچار ‏از حافظه استفاده کرده آن را مضمونا نقل مي¬کنم. ماجراي آن يادداشت آن بود که با مهندس بازرگان درباره ‏نوشته¬اي از آقاي هاشمي رفسنجاني خطاب به بازرگان صحبت مي¬کردم و او ضمن توضيحاتي به آن نامه اشاره ‏کرد. بازرگان نامه¬اي به هاشمي نوشته و در آن انتقاداتي به شخص وي و حاکميت جمهوري اسلامي و دوستانش ‏مطرح کرده بود. هاشمي نيز در پاسخ نکاتي را نوشته بود و از جمله در مقام طرح ايرادهاي متقابل گفته بود، شما ‏بوديد که با نوشتن نامه به شاه فراري مي¬خواستيد شاه را به کشور بازگردانيد. مهندس نامه را به من داده بود تا ‏مطالعه کنم. پس از مطالعه آن، اشاره به نامه¬نگاري بازرگان به شاه نظرم را جلب کرد چرا که تا آن زمان انواع ‏اتهامات هاشمي و همفکران حزب اللهي وي بر ضد بازرگان و هم¬فکران به قول آقايان ليبرال او را شنيده بودم اما ‏اين يکي را هرگز نشنيده بودم. از اين رو به مهندس مراجعه کردم و ماجرا را پرسيدم. وي در کمال ناباوري من ‏‏(چرا که طرح آن را اتهام و دروغي ديگر مي¬دانستم)، ماجراي ارسال نامه را تأييد کرد. با شگفتي پرسيدم: ‏‏"راستي شما نامه¬اي به شاه نوشته بوديد و خواسته بوديد به ايران برگردد و خود را تسليم کند؟ چرا؟ " ‏

ايشان با همان متانت و آرامش معمول خود ماجرا را چنين تعريف کرد:‏

‏"پس از گروگانگيري به شدت نگران اوضاع کشور بودم و بيم آن بود که حمله نظامي صورت بگيرد و استقلال ‏کشور در معرض خطر باشد و.... با دوستان و هم¬فکران، هر چه در توان داشتيم انجام داديم ولي به جايي نرسيد. ‏در آن حال و هواي يأس آلود مطلبي به ذهنم رسيد و آن را با حاج سيد احمد خميني در ميان گذاشتم و به اوگفتم ‏پيشنهادي به نظرم رسيده و آن را با شما در ميان مي¬گذارم و شما هم با امام در ميان بگذاريد و نظر ايشان هر چه ‏باشد به آن عمل مي¬کنم. اما تقاضاي من آن است که اصل مطلب بين ما سه نفر محفوظ بماند و در جايي مطرح ‏نشود چرا که من هم در اين مورد با هيچ کس صحبت و مشورت نکردم و لذا دوستان من نيز از آن خبر ندارند. ‏احمد آقا نيز پذيرفت. پيشنهاد من اين بود که من به شاه نامه¬اي مي¬نويسم و از او مي¬خواهم که داوطلبلنه به ايران ‏بازگردد و خود را تسليم کند و دارايي خود را هم به ايران برگرداند ولي در مقابل رهبر انقلاب هم قبول کند که ‏وي در يک دادگاه صالح و قانوني به شکل عادلانه محاکمه شود و امام او را مورد عفو قرار دهد و از مجازات ‏مرگ برهاند و به عبارتي در ازاي حفظ جان شاه، وي به وطن بازگردد. دليل اين پيشنهاد نيز اين بود که بهانه ‏اشغال سفارت پناه دادن دولت کارتر به محمد رضا شاه بود. فکر کردم اگر شاه خود را تسليم کند بهانه برداشته ‏ميشود و دو دولت امريکا و ايران نيز از اين معضل نجات پيذا مي¬کنند و کشور نيز آسيب نمي¬بيند و شاه آواره هم ‏زنده مي¬ماند و هم از دربدري نجات پيدا ميکند و حداقل سالياني در زندان و احتمالا در حالت عادي به زندگي خود ‏ادامه ميدهد. احمد آقا پذيرفت و چندي بعد گفت: امام پيشنهاد شما را پذيرفته و از آن استقبال کرده و گفته است شما ‏نامه بنويسيد و اطمينان بدهيد.‏

خيلي خوشحال شدم. اما به احمد گفتم: من دارم فداکاري مي¬کنم و از آبروي خود مايه مي¬گذارم تا آسيبي به مملکت ‏و مردم نرسد. اما اميدوارم امام نيز به قول خود وفا کند و بار ديگر افزودم که اين مطلب حتما بين ما سه نفر بماند. ‏اين بود که من نيز نامه¬اي به شاه نوشتم و فرستادم ولي از آنجا که شاه نيز نپذيرفت و جواب نداد، پيشنهاد، عملا ‏منتفي و فراموش شد. آنگاه بازرگان با تأسف شديد گفت: مطلبي که قرار نبود نقل شود اکنون در نوشته آقاي ‏هاشمي آمده است!!! "‏

من نيز ضمن آنکه، مانند آقاي بهنود، از ساده¬دلي مرد بزرگي چون مهندس بازرگان متأسف شده بودم، گفتم: آقاي ‏مهندس! به هر حال اکنون کساني از اين مطلب آگاهند و امروز در نوشته خصوصي آقاي هاشمي به شما منعکس ‏شده و فردا در جاي ديگر و پس فردا در نماز جمعه و تلوزيون و رسانه¬هاي ديگر حکومتي خواهد آمد و در اين ‏تريبون هاي يک¬طرفه اين موضوع با دروغ و تحريف و وارونه¬نمايي مطرح شده و بر ضد شما عمل خواهد کرد ‏و بر فهرست اتهامات شما خواهد افزود، فکر مي¬کنم تا دير نشده و در سطح عموم گفته نشده است، کاري بکنيد تا ‏توطئه¬ها خنثي شود و حداقل اصل ماجرا تحريف نگردد چرا که اين مطلب بسيار مهم است و فقط به شما مربوط ‏نمي¬شود، اين مطلب يک رخداد مهم در تاريخ انقلاب است. گفتند: پيشنهادي داريد؟ گفتم: شما نامه¬اي به آقاي ‏خميني بنويسيد و در آن ضمن گله از بازگويي ماجرا به ديگران با استناد به نوشته هاشمي و سوء استفاده وي از ‏آن ماجرا از ايشان بخواهيد براي جلوگيري از تحريف و سوء استفاده از يک نيت خير در اين مورد اظهار نظر ‏کنند و در واقع ايشان را به شهادت بخواهيد.‏

آن انسان پاک و بزرگ سرش را پايين انداخت و لحظه¬اي انديشيد و آنگاه چشم بر چهره من دوخت و با تلخکامي ‏پرسيد: اگر آقاي خميني جواب نداد و يا تکذيب کرد، چي؟ گفتم: احتمال دارد ايشان مصلحت انديشي کند و پاسخ ‏ندهد، اما بعيد است که ايشان خلاف واقع بگويد و به طور کلي آن را انکار کند. با اين همه، هر موضعي ايشان ‏اتخاذ کند، به سود شماست. حداقل آن است که شما در حيات خودتان و ايشان ماجرا را با وي در ميان نهاده و از ‏وي گواهي خواسته¬ايد، در صورت تأييد گفته¬هاي شما، شما پيروزيد و راه هر نوع سوء استفاده بسته خواهد شد. در ‏صورت سکوت باز شما ضرر نمي¬کنيد و در صورت تکذيب مدعاي شما، حداکثر همين هست که هست ولي ‏سرانجام اسناد و شواهد و قرائن خواهد گفت که چه کسي راست گفته و چه کسي ناراست، ضمن اينکه ايشان چه ‏چيزي را مي¬تواند تکذيب کند. حداکثر آن است که بگويد من در جريان نيستم و آن نيز چندان مهم نيست. مجددا به ‏فکر فرو رفت و گفت: پيشنهاد خوبي است و روي آن فکر مي¬کنم. البته بعدا ندانستم و پيگيري هم نکردم که چه ‏کردند.‏

حال بايد به دوستاني چون آقاي بهنود گفت که گر چه مهندس بازرگان انساني بود به غايت پاک و شريف و اخلاقي ‏و با حسن ظن و بويژه در عالم پيچيده سياست طهارت اخلاقي و حسن ظن و خوشبيني او گاه نامي جز ساده¬دلي و ‏حتي ساده¬انديشي نميتوانست داشته باشد، اما دراين مورد وي چندان ساده¬انديشي نيز نکرده است چرا که تضمين ‏اقدام او مشورت اوليه و تعهد و تضمين نهايي آيه الله خميني به عنوان رهبر انقلاب و عالي¬ترين و با نفوذ¬ترين مقام ‏معنوي و سياسي نظام ديني و انقلابي جديد و از آن مهمتر مرجع ديني و سمبل معنوي و اخلاقي يک انقلاب ديني ‏بوده است و در آن مقطع قطعا بازرگان کمترين ترديدي در سلامت اخلاقي و وفاي به عهد رهبري انقلاب نداشته ‏است. چنانکه اکثر قريب به اتفاق مردم ايران و يا دست اندرکاران انقلاب با گرايشهاي فکري و سياسي متنوع نيز ‏چنين بودند. شايد از اين نظر مي¬توان بازرگان را ساده¬دل و بي¬توجه دانست که وي توجه نداشت که اولا به گواهي ‏خود بازرگان و گفته¬هاي مکرر وي در سال 58 تمام امور مملکتي در آن زمان در دست و در اختيار رهبري ‏نبوده است.(بويژه رخداد مهم تسليم شاه مي¬توانست باندهاي قدرت را به طمع بيندازد و اعمال خودسرانه بسيار رخ ‏دهد)، و ثانيا ممکن است رهبري نيز در نهايت نظر پيشين خود را تغيير دهد و به مقتضاي شرايط تصميم ديگري ‏بگيرد، چنانکه بارها در همان زمان چنين شد و از جمله در مورد گروگانگيري نيز وي به رغم مخالفت نخست ‏خود با آن موافقت کرد و از آن تحت عنوان "انقلاب دوم که از انقلاب اول بزرگتر است" ياد کرد.‏

به هر حال آنچه که امروز براي همه ما مهم و عبرت¬آموز است، روي ديگر سکه است و آن، شجاعت اخلاقي و ‏ملت خواهي و وطن¬دوستي يک انسان بزرگ است که وقتي احساس مي¬کند کشور و مردم در خطرند و او مي¬تواند ‏با ايثار و گرو گذاشتن شخصيت و اعتبار و چه بسا امنيت خود قدمي بردارد و از خطرات بکاهد، درنگ نمي¬کند و ‏گام به پيش مي¬گذارد. اين آن چيزي است که امروز همه ما به آن نيازمنديم

 

عجب کاري نکرد پادشاه

مسعود بهنود

‏نامه مهندس بازرگان به "اعليحضرت سابق آقاي محمد رضا پهلوي" که دکتر ابراهيم يزدي بعد از سي سال آن را فاش ‏کرده است، نکته تکان دهنده اي در خود دارد. باور ندارم که کسي را از آن نکته گريز باشد و بعد از خواندن اين نامه ‏دچار وحشت نشده باشد، فرق هم نمي کند. هر ايراني، بي توجه به نگرش هاي سياسي اش. بي توجه به نسبتش با اين ‏نظام يا نظام قبلي.‏

نامه که به تاريخ نهم آذر [1358] نوشته شده چندان بلند نيست که نتوانش خواند.‏

مهندس نوشته "اگر هميشه از من صراحت ديده ايد که تلخ بوده است فکر مي کنم هر دفعه نيز روشن شده است که ‏گفتارم خالي از صداقت و حسن نيت نبوده، و درست از آب در آمده است. حالا هم مي خواهم پيشنهادي بدهم که به ‏خواست خدا خير بزرگ براي همه و از جمله شما و شهبانو در دو دنيا خواهد داشت. در برابر وضع وحشتناک حاضر ‏و مساله لاينحلي که گروگان گيري اعضا سفارت آمريکا و سر سختي طرفين دعوي بر سر استرداد شما بوجود آورده ‏است و مي رود که خداي نخواسته عالمي به آتش و مرگ کشيده شود بياييد يک ژست عالي تاريخي و در عين حال ساده ‏انجام دهيد: اعلام مراجعت به ايران براي حضور و دفاع خود در محاکمه بنماييد، کليد نجات مملکت و باز شدن گره ‏کور بين الملل و همچنين آزادي وجدانتان و خروج از وحشت حاضر بدست شما است. به خاطر هموطنان و براي اثبات ‏دوستي و خدمتگزاري به آنان و به شريعت که هميشه مدعي بوده ايد اين کار را بکنيد و بي درنگ هم بکنيد. گروگان ها ‏آزاد خواهند شد، مردم آمريکا که نمي گذارند دولت شان شاه را تحويل بدهد راضي و خلاص خواهند شد. حمله به ايران ‏و هرگونه مشکلات و مصائب احتمالي مرتفع مي شود. اروپا و آسيا از نگراني بيرون مي آيند و بالاخره شهرت جهاني ‏و افتخار خدمت بي نظيري که کفاره اي از گذشته و آبرويي براي آينده خواهد بود مي خريد . چه بسا همين عمل تاثير ‏بر دلها و در محکوميت شما داشته باشد. در هر حال من پيشقدم در تقاضاي تخفيف و کوشا براي اخذ گذشت خواهم بود. ‏روساي کشورها نيز چنين وساطت خواهند کرد. اين را هم بدانيد که در صورت خودداري از چنين شهامت مردانه ‏وضع مردم ايران و دنيا طوري نيست که به سلامت و به سلطنت بر گرديد. عاقلانه ترين و خوش عاقبت ترين راه حل ‏همان است که عرض کردم، خداوند ارحم الراحمين است و در توبه و سعادت را به روي بندگان باز گذاشته است."‏‎ ‎
‎‎اول سخن

پيش از رسيدن به مقصود اصلي از اين يادداشت، يک لحظه تصور کنيد که مهندس بازرگان چقدر ساده دل بود، همه ‏کساني که آن روز براي او نقشه مي کشيدند و در ظاهر احترامش را نگاه مي داشتند تا از قم فرمان رسيد "ضعيفيد آقا ‏ضعيف"، در دلشان چه ريشخندي داشتند به اين همه ساده دلي. نه فقط در شناخت همان ها که هر روز که کنارش ‏بودند، با او نماز مي خواندند و به او اقتدا مي کردند در نماز، بلکه در شناخت جهان هم ساده دل بود. چرا که به پادشاه ‏آخر پيشنهاد داده نامه اي بنويس و اعلام "مراجعت به ايران براي حضور و دفاع خود در محاکمه کن" . بعد پيش بيني ‏کرده است که با اين ژست عالي تاريخي پادشاه باعث نجات مملکت و باز شدن گره کور بين الملل و آزادي وجدان خود ‏و خروج از وحشت مي شود. و ما امروز مي دانيم هيچ يک از اين اتفاقات نمي افتاد. با نوشتن چنين نامه اي هيچ ‏مشکلي حل نمي شود، برخي اصلا سعادت کشور را در حوادثي مي ديدند که داشت ظاهر مي شد. پس چگونه ممکن ‏بود آن ها به نامه اي دست بردارند از حوري بخت که به حجله شان وارد شده بود.‏

نشانه هاي ساده دلي مهندس همين اندازه نيست، بيش ترست. مي نويسد با همين نامه که بنويسي گروگان ها آزاد مي ‏شوند و از طرفي مردم آمريکا که نمي گذارند دولت شان شاه را تحويل را تحويل بدهد،[به همين] راضي و خلاص ‏خواهند شد.‏

مهندس ساده دل ما نمي دانست که همان کنار دستش صادق قطب زاده، نظر ديگري داشت و عکس اعتقاد وي را عمل ‏مي کرد چنان که بعدها گريم کرده به ديدار نماينده کارتر رفت [به زماني که هر نوع تماس با آمريکائيان توسط رهبر ‏انقلاب ممنوع شده بود] و از قضا همان هاميلتون جردن هواپيماي حامل شاه بيمار روي تخت عمل جراحي را در ‏فرودگاه نظامي اندروز نگاه داشت. يعني اگر اطمينان به دست مي آمد که حکومت ايران گروگان ها قبل از انتخابات ‏رياست جمهوري آمريکا آزاد مي کند، از ديد کاخ سفيد شاه هم فروختني بود. تازه علاوه بر اين، اين نظر مهندس که مي ‏گويد "مردم نمي گذارند دولتشان شاه را تحويل دهد" نشان از خوشباشي و ساده انگاري او دارد. افکارعمومي مردمان ‏آمريکا توسط دستگاه هاي هدايت افکار ساختني و پرداختني است. به دفعات هم نشان داده شده که آن ها در پايان کار ‏متحدانشان در ويت نام و شيلي، يونان و هيچ کجاي دنيا اشکي نريختند. به خصوص اگر مردم آمريکا قانع شده باشند ‏که با اين عمل، جلو رفتن جوانان به جنگي ديگر گرفته مي شود و از آن مهم تر جلو بالارفتن نرخ بهره. کاش جهان به ‏همان پاکي بود که مهندس مي ديد.‏

مهندس بازرگان، با همه آن چه در ده ماه بر سر خودش و دولت آمده باز باور دارد که ضمانت وي را دوستانش در ‏شوراي انقلاب خواهند پذيرفت. از همين روست که به پادشاه مي نويسد خودم ضمانتت را مي کنم . روساي دولت ها هم ‏ضمانت خواهند کرد.‏

مگر در مورد اميرعباس هويدا او ضمانت نکرده بود، مگر سران کشورها ضمانت نکرده بودند. چرا مهندس تصور ‏مي کرد که با اين همه شاه بايد ضمانت وي را قبول کند.‏

گفتني است از آن جا که نگارنده اين سطور از معدود خبرنگاراني بودم که در مدرسه علوي حضور تقريبا مداوم داشتم، ‏خوب مي دانم که مهندس بازرگان براي چند تن وساطت کرد و گواهي داد. سرهنگ داور پناه محافظ خانه دکتر مصدق ‏در روز کودتا، و رييس محافظان مهندس بازرگان، کاغذي بلند را آورد و در دادگاه نيم ساعته ناصرمقدم خواند. در ‏ابتداي آن متن مهندس گفته بود [و داور پناه نوشته بود] که به زبانم نمي گردد وگرنه بايد مي گفتم نقش تيمسار در ‏پيروزي انقلاب از امام هم مهم تر و تاثيرگذارتر بود. اگر آن حوادث را حمل بر بي ساماني روزهاي اول کنيم که به ‏راستي قوه قضائيه سامان نداشت، بعد ها نه در مورد مهندس اميرانتظام که ما خوب مي دانيم بازرگان با اين درد رفت ‏که نتوانسته کاري براي او بکند، وساطت هايش کاري کرد. نه در باب قطب زاده که مخالفش بود و نوشت "شما که با ‏هم پدر مرا در آورديد حالا به او رحم کنيد کمي". نه در مورد آيت الله شريعتمداري که به راستي از همه چيز مايه ‏گذاشت. مهندس با همان طنز که داشت به آيت الله رضا صدر گفته بود اگر مي دانستم کم تر اثري دارد، من هم مي آمدم ‏عبائي پهن مي کرديم و مي نشستيم پشت در خانه حاج آقا حسن، بدهي هاي خود را به ادا مي کرديم شايد هم خدا دلش ‏رحيم تر بود. و اين رسم حصر علما را در پرونده مان نمي گذاشتيم.‏

مهندس ما هم هموطنان خود را مهربان تر از آن مي ديد که هستند. به ايماني که داشت باور داشت که مسلمان دروغ ‏نمي گويد، خداوند بخشنده است و دستگير و قدرت همه حکايت نيست. ‏

اما اصل حکايت

اما هدف اصلي از نوشتن اين مقال سخني ديگرست. لحظه اي تجسم کنيد اگر آن "عاقلانه ترين و خوش عاقبت ترين راه ‏حل" ها پذيرفته مي شد و در يک روند حساب شده اي، شاه و شهبانو خود را با اميد به شفاعت مهندس بازرگان تسليم ‏مي کردند تا صلح بين الملل در خط نيفتد و جنگ نشود، چه مي شد. هيچ مي دانيد مهندس ع خ قفسي سفارش داده بود تا ‏شاه و شهبانو را در آن بنشانند و در شهر بگردانند. سفارش دهنده امکانات داشت وگرنه در آن روزگار چه بسا ميليون ‏ها نفر اگر به ذهنشان مي رسيد نام خود را در آن ابتکار ثبت مي کردند.‏

تجسم کنيد چنين فيلمي گرفته مي شد در حالي که دويست خبرنگار و عکاس در تهران بودند در آن زمان. تجسم کنيد که ‏اگر براي طالبان يک عکس از جسد دکتر نجيب و برادرش باقي ماند که طالب ها در کنارش عکس به يادگار مي ‏گرفتند، ‏

در روزگاري که نود و نه مميز نود و نه در صد باور کرده بودند که ديو را يافته اند، شاه را ثروتمندترين مرد جهان ‏کرده بودند، برايش "شوهر" ساخته و کتابي در اين باب نوشته بودند. در روزگاري که خلخالي چون هويدا را کشت – ‏آن هم به وضعيتي که رعايت حقوق بشر، با هيچ ترفندي در آن نشانه نداشت، - چنان محبوب شد که حزب توده وي را ‏نامزد خود در انتخابات رياست جمهوري کرد. خودش گفت من شرمسارم از ملت که امکان داشتم اما شاه و فرح را ‏مانند پسر اشرف و اويسي نکشتم.‏

آخرين پادشاه ايران در يک سال آخر کار، هر چه کرد همان بود که نبايد. نه ذوب کردن ارتش با خشونت نمائي بي ‏پشتوانه، نه صداي انقلاب شما را شنيدم، نشانه هزيمت و شکست، به زندان انداختن قربان کردن هويدا و ژنرال هايش . ‏بي ارادگي ها و بي تصميمي ها، همه از ضعف و بي ارادگي بود. اما عجب که اين تصميم آخر را درست گرفت. به ‏ضمانت مهندس بازرگان توجه نکرد. به اين ترتيب هم مهندس بازرگان را در برابر تاريخ به زحمت نينداخت و هم ملت ‏ايران را بي ابرو نکرد.‏

يک فرض ديگر

اما بيائيد و فرض کنيد که بين سطور نامه مهندس بازرگان چيز ديگري هم است. او به پادشاه پيشنهاد مي کند حالا که ‏امکان بازگشتت به حکومت وجود ندارد، بيا و نامه اي بنويس و از سلطنت صرفنظر کن، بهانه ها از دست مي رود، ‏کارها درست مي شود. نامت هم در تاريخ مي ماند که مانع از جنگ و تباهي شدي.‏

اگر دکتر ابراهيم يزدي و مهندس اميرانتظام و ديگر مشيران مهندس شهادت دهند که اين فرض درست است و مهندس ‏چنين نظري داشت، آن وقت است که بايد بار ديگر بر او درود فرستاد. بر کسي که تباهي ارزش ها را مي ديد اما مي ‏خواست باور نکند. مي خواست دنيا را با همان ارزش هائي که باور داشت بسازد.‏

يک سئوال متن شناسانه هم دارم. چرا مهندس بازرگان در حالي که مخاطب نامه اش پادشاه است ناگهان در وسط نامه ‏نام از شهبانو مي برد و پيشنهاد مي کند با عمل به توصيه وي "به خواست خدا خير بزرگ براي همه و از جمله شما و ‏شهبانو در دو دنيا خواهد داشت". به گمانم مهندس با به ميان کشيدن پاي يک زن، زني از خانواده طباطبائي ديبا، گمان ‏دارد، در آن ميدان سيده اي بر دار نخواهد شد و اکراه دارد او را همقفس کردن. اگر اين فرض درست باشد چه کشيده ‏مهندس موقع به دار کشيده شدن دکتر فرخ رو پارسا.‏

و تا اين نگويم سخنم به پايان نمي رسد. بيهوده گمان نبايد برد که آن چه سي سال پيش گذشت، همانند آن چه در اين سي ‏سال گذشته، مسووليتش به دوش يک گروه است، همان ها که نظام ساختند. تا باور نکنيم که همه بوديم و همه فريادکشان ‏بوديم، جنون خون گرفته، بارمان بار نمي شود. امکان تکرارمان هست.‏

چه خيالي، چه خيالي مي دانم حوض نقاشي من بي ماهي است. ‏

 

.‏‎ ‎