همايون کاتوزيان
استاد تاريخ ايران در
دانشگاه آکسفورد
|
|
|
با
شکست قرارداد 1919
تنها دو راه برای
ايران باقی مانده
بود، پذيرش ديکتاتوری
يا اضمحلال مملکت
|
کودتای سوم اسفند 1299 خورشيدی که
به روی کار آمدن دولت سيدضياء
الدين طباطبائی و سپس رضا خان و
در نهايت سقوط قاجاريه انجاميد،
در شرائطی رخ داد که ايران سالها
بود در بی نظمی و هرج و مرج به سر
می برد.
دولت ميرزاحسن خان وثوق الدوله با
قرارداد معروف به 1919 که با
بريتانيا بست کوشيده بود نظم و
ترتيب ايجاد کند و به اصلاح
امورمالی و نظامی کشور بپردازد
ولی قرارداد با مخالفت شديد روبرو
شد و دولت وثوق الدوله در اهداف
خود ناکام ماند و کنار رفت.
بدين ترتيب هرج و مرج همگانی که
هم در ولايات و هم در مرکز ميان
سران قوم و روزنامه نگاران و غيره
کشور را فراگرفته بود شدت گرفت و
در اين شرايط بود که کودتا به
اجرا درآمد.
ژنرال ادموند آيرونسايد که
فرمانده نيروهای بريتانيايی در
قزوين بود به نحوی در کودتا دخالت
داشت بدين ترتيب که نيروهای قزاق
(ارتش ايران) تحت فرماندهی رضاخان
را در قزوين رها کرد تا تهران را
بگيرند و حکومت متمرکزتر و
نيرومندتری برپا کنند.
سيدضياء الدين طباطبائی هم با
همکاری چند افسر ژاندارمری در
رهبری کودتا نقش داشت.
مصاحبه ما با همايون
کاتوزيان را بشنوييد
در آن زمان قرار بود که تا يکی دو
ماه بعد نيروهای بريتانيايی قزوين
را ترک کنند و بيشترين وحشتی که
وجود داشت اين بود که جمهوری سرخ
گيلان به رهبری ميرزا کوچک خان
جنگلی که جمهوری بولشويکی
(کمونيستی مورد حمايت شوروی) بود
تهران را بگيرند و پادشاه را
برکنار کنند.
اين حقيقت دارد که ژنرال
آيرونسايد و چند تن از ديپلماتهای
سفارت بريتانيا در تهران و يکی دو
تن از مستشاران نظامی اين کشور در
سازماندهی کودتا نقش داشتند اما
دولت بريتانيا بکلی از اين ماجرا
بی خبر بود.
بی خبری دولت بريتانيا از نقش
داشتن ديپلماتها و نظاميانش در
راه اندازی کودتا در تهران، موضوع
مستندی است که اسناد دولت
بريتانيا آن را گواهی می کند و من
شخصاً اين اسناد را ديده و در
کتاب خود با جزئيات شرح داده ام.
سياست رسمی دولت بريتانيا در آن
زمان که لرد کرزن وزيرخارجه اين
کشور بود اين بود که قرارداد 1919
سرانجام به اجرا در بيايد اما
ديپلماتها و افسران بريتانيايی در
تهران می دانستند که آن قرارداد
مرده است و به هيچ نتيجه ای نمی
رسد و ايران در خطر اضمحلال قرار
دارد.
در يکی دو سال اول پس از کودتا
روابط ايران و بريتانيا خيلی سرد
بود چون وزارت خارجه بريتانيا با
کودتا برخورد منفی کرد و تنها با
گذشت زمان بود که متوجه شد بعضی
از عناصر خودش در اين کودتا دست
داشته اند.
با اينکه سفارتخانه بريتانيا در
تهران تلاش می کرد پشتيبانی وزارت
خارجه بريتانيا را به نفع سيدضياء
الدين طباطبائی جلب کند، اين
وزارتخانه که می ديد سياست اصلی
اش در ايران به هم خورده است،
کوچکترين امتيازی به دولت سيد
ضياء نداد و هنگامی که مشخص شد
بريتانيا پشتيبان سيد ضياء نيست
احمدشاه و رضاخان مشترکاً و به
آسانی دولت سيدضياء را از کار
انداختند.
عدم پشتيبانی دولت بريتانيا از
سيدضياء خود دليل ديگری است بر
اينکه اين دولت در کودتا نقش
نداشته است.
بعداً که سرپرسی لورن وزيرمختار
(در آن زمان نمايندگان سياسی
بريتانيا در تهران عنوان سفير
نداشتند) بريتانيا در تهران شد
کوشيد روابط دو کشور را التيام
ببخشد و آهسته آهسته به لرد کرزن
اين نظر را القا کند که در شرايطی
که در ايران وجود دارد آدمی مثل
رضاخان می تواند اوضاع را تثبيت
بکند.
پس از اينکه رضاخان نخست وزير شد
ابتدا جنبشی برای ايجاد جمهوری به
راه افتاد که دنباله روان آن همگی
هواداران نظامی و غيرنظامی رضاخان
بودند که عده شان کم نبود و اهميت
کمی هم نداشتند.
وقتی طرح جمهوری شکست خورد
هواداران رضاخان به فکر ساقط کردن
سلسله قاجار و پادشاه کردن رضاخان
افتادند.
دولت بريتانيا همان گونه که اسناد
گواهی می کند نه در جنبش
جمهوريخواهی کوچکترين نقشی داشت و
نه در پادشاه کردن رضاخان دخالت
کرد.
سرپرسی لورن در يکی از نامه هايش
به لرد کرزن از رضاخان به عنوان
مردی درستکار و با عرضه ياد می
کند که دزد نيست و با بريتانيا هم
دشمنی ندارد اما لرد کرزن در
جوابش به او توصيه می کند که گول
نخورد، رضا خان "بلد است شيرين
حرف بزند و ترش رفتار کند (talking
sweet and acting sour)".
عوامل سرنگونی قاجار و روی
کارآمدن رضاخان چند مسئله بود که
مهمترين آنها يکی اين بود که او
قشون (ارتش) ايران را سروسامان
داد و به آن اقتدار بخشيد و هرج و
مرجهای محلی را فرونشاند و ديگری،
طبقه متوسط متجدد جامعه بود که
خواهان فرونشستن هرج و مرج و
پيشرفت مراحل تجدد بود.
در مجلس پنجم که رضا خان را به
پادشاهی برگزيد هوادارنش اکثريت
داشتند واگرچه بخشی از اين اکثريت
از راه دخالت او در انتخابات
فراهم آمده بود اما چنين دخالتی
نقش اساسی نداشت، چراکه دوره های
چهارم و پنج مجلس شورای ملی، دوره
هايی بود که نمايندگانش آزادانه
انتخاب شده و از راه انتخابات
آزاد به مجلس راه يافته بودند.
عده زيادی از سران مملکت و
نيروهای ملی گرا و مدرن اعتقاد
داشتند که بايد نيروی مرکزی قوی
نيرومندی پديد بيايد و هرج و مرجی
را که به جای حکومت اصيل و واقعی
مشروطه پديدار شده بود از ميان
ببرد تا هم تماميت ارضی مملکت حفظ
شود و هم اينکه روند توسعه پيش
برود.
برای تحقق چنين خواسته ای دو راه
حل بيشتر وجود نداشت، يکی اينکه
در چارچوب همان حکومتی که در پی
انقلاب مشروطه روی کار آمده بود،
نخبگان سياسی همچون وثوق الدوله و
قوام السلطنه و مدرس و مشيرالدوله
و مؤتمن الملک و مستوفی الممالک
ثباتی در مملکت ايجاد کنند.
تنها عاملی که امکان چنين راه حلی
را ايجاد می کرد همان قرارداد
1919 با بريتانيا بود اما با شکست
اين قرارداد تنها دو راه باقی
ماند، پذيرش ديکتاتوری يا اضمحلال
مملکت.
به همين جهت بود که خيلی از
نخبگان و روشنفکران و دست
اندرکاران بصراحت از ديکتاتوری
دفاع می کردند و بروشنی می توان
در روزنامه های آن دوران ديد که
ديکتاتوری مدروز شده بود و
روزنامه ها بصراحت می نوشتند که
مملکت به ديکتاتوری احتياج دارد.
در زمان قاجار کشور ايران دو سه
قرن بود که از تغييرات جهان بی
خبر مانده بود و سير نزولی اوضاع
کشور ناشی از پيشرفتهايی بود که
در اروپا حاصل شده و دو قدرت
روسيه و بريتانيا را به عنوان دو
امپراتوری جهانی با ايران همسايه
کرده بود.
اين تصور که اگر به جای قاجاريه
افراد بهتری بر ايران حکومت می
کردند وضعيت ايران در قرن نوزدهم
و قرون پس از آن با آنچه در عمل
رخ داد تفاوت زيادی می کرد،
کاملاً منطبق بر واقعبينانه نيست.
در ميان پادشاهان قاجار هم بعضی
با عرضه تر بودند و بعضی عرضه
کمتری داشتند، مثلاً ناصرالدين
شاه که نزديک به پنجاه سال سلطنت
کرد روی هم رفته پادشاه هوشمند و
با عرضه ای بود.
اگرچه دوره ناصرالدين شاه دوره
ضعف بود اما به مسائل بايد نسبی
نگاه کرد، اگر فردی به هوش و
اقتدار و ليافت ناصرالدين شاه در
آن پنجاه سال پادشاهی نمی کرد
ممکن بود که مملکت يا بکل قطعه
قطعه شود يا اينکه روسيه و
بريتانيا آن را به عنوان مستعمره
بين خود قسمت کنند.
روند نزول ايران کمابيش اجتناب
ناپذير بود اما مسئله اين بود که
تا چه حد بتوان مملکت را در مقابل
اين سير نزولی حفظ کرد.
اگر به جزئيات نگاه کنيم متوجه می
شويم که ناصرالدين شاه با توجه به
امکانات بسيار کمی که در اختيار
داشت همان سير نزولی را که ايران
در حال طی کردن آن بود، بد اداره
نکرد. |