نشريه اينترنتی جنبش سوسياليستی
نشريه سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

آرشيو //      توضيح هيئت تحريريه نشريه اينترنتی « جنبش سوسياليستی» درباره مطالبی که از طريق سامانه ی سازمان سوسياليست های ايران منتشرمی شوند! ـ

آدرس لینک به این صفحه در سايت سازمان سوسياليستهای ايران:   ـ

http://www.ois-iran.com/2014/shahriwar-1393/ois-iran-6823-dr_dr_Jafaritabar-bemonasebate_dargozashte_dr_Naser_Katouzian.htm

 

متن سخنرانی دکتر جعفری تبار در مراسم نیکوداشت دکتر کاتوزیان در دانشکده حقوق و علوم سیاسی (سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰)

بسم‌الله‌الرحمن الرحيم:
در آغاز به نوبه خود، سپاسگزارم از دانشجوياني كه مبتكر اين مراسم بودند و نشان دادند كه دانشجويان بزرگي هستند، چون قول سعدي را عمل كردند و ياد انساني بزرگ را نيك و بزرگ داشتند:
بزرگش ندانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد

اسم آقاي دكتر كاتوزيان يك اسم ايراني است، يك واژه فارسي كه فردوسي در شاهنامه بكار برده و وقتي يك واژه‌اي را فردوسي بكار برده باشد، درجه خلوص ايراني بودنش معلوم است. من شك ندارم بعضي از دوستان اديب ما دوست مي‌داشتند كه نامشان كاتوزيان مي‌بود؛ يك اسم ايراني سره. بويژه دوستان ادیب كه عادت دارند در يك ساعت و نيمی كه سخنراني مي‌كنند اصلاً يك كلمه عربي هم بكار نبرند و فارسي سره سخن بگویند و فقط در آخر، اگر اسم و فاميلشان را بپرسيد، سه چهار كلمه غليظ و شديد عربي در نام و نام خانوادگيشان ظاهر مي‌شود. البته كار حقوق‌دانان هم بعكس است: ممكن است نامشان ايراني باشد، ولي در تقريرات درسشان بايد واژه‌هاي عجیب عربي را بكار ببرند، مثلا بايد بگويند «خيار تبعض صفقه» كه نه خيارش معني مرسوم را دارد و نه تبعض آن، استفاده عرفي دارد و صفقه‌اش هم حكايت ديگري است.
حالا من مي‌خواهم به اين نكته بپردازم كه اگر اسم كاتوزيان ايراني است، آیا مسماي آن هم ايراني است؟ چطور مي‌توانيم اين وجود مباركي را كه اينجا نشسته‌اند و از خداوند عافيت و سلامت و عزتشان را مي‌خواهيم، يك حقوق‌دان ايراني بشماريم؟ آيا مي‌توانيم بگوييم مذاق او يك مذاق ايراني است، بويژه كه خيلي‌ها هستند كه فكر مي‌كنند بايد مليت را در برابر اسلاميت قرار بدهند و وقتي مي‌بينند كه آثار آقاي دكتر كاتوزيان سرشار از فقه اسلامي هست آنوقت ترديد مي‌كنند که آيا واقعا او يك حقوق‌دان ايراني است يا يك حقوق‌دان اسلامي.
بي‌گمان دلائل متعددي هست كه ما مي‌توانيم بگوييم آقاي دكتر كاتوزيان واقعاً ايراني هستند. اولين دليلش اين است كه ایشان احترام به زبان فارسي خودشان گذاشته اند و زيباترين كتاب‌هاي حقوق را با قلم‌ استوارشان اديبانه نوشته اند. خيلي‌ها هستند كه ايراني بودن را يا بقول خودشان ايروني بودن را در اين مي‌بينند كه بجاي سلام بگويند درود و بجاي خداحافظي بگويند بدرود؛ در اين معني فكر نمي‌كنم آقاي دكتر كاتوزيان ايراني باشند، اما در معاني ديگر بي‌گمان ايراني هستند و زبان فارسي را پاس داشته اند؛ حداكثر فارسي‌نويسي را در زبان و قلمشان رعايت كردند و من فكر مي‌كنم اصلاً شايد زبان حقوقي، ظرفيتي بيش از فارسي‌نويسي آقاي دكتر كاتوزيان نداشته باشد. به دانشجويانشان توصیه مي‌كنند كه واژه‌های عجيب‌ و غريب عربي يا انگليسي و فرانسه را بكار نبرند و وقتي تأسيس دانشگاه ايراني به زبان انگليسي مطرح بود، من يادم هست كه آقاي دكتر كاتوزيان مي‌گفتند، دانشگاه ايراني بايد بزبان فارسي باشد؛ اين نشان‌دهنده احترام او به مليت و زبان فارسي است.
دليل دومي هم ما مي‌توانيم بيان كنيم: ايشان شخصيت ايراني و ملي است زیرا بخاك ايران در عمر خود احترام گذاشته و با آنکه مي‌توانسته به مهاجرت برود، اين كار را نكرده و بقول مرحوم احمد شاملو چراغش در این خانه سوخته. دليل سوم هم اين است كه دكتر كاتوزيان ايراني است، چون مفسر يكي از مظاهر ايران، یعنی قانون مدنی است، قانونی که وقتی در سال
۱۳۰۷ تصويب شد آثار سياسي و اجتماعي مهمي را بجا گذاشت و كسي كه توانسته مفسر نمونه اين قانون باشد دكتر كاتوزيان است.
همه اينها هست، اما من فكر مي‌كنم هنوز دليل ديگري بر ايراني بودن و وطن‌دوستي آقاي دكتر كاتوزيان وجود دارد. اما نخست باید بگویم وطن‌دوستي مفهومي است كه دو نقش را در طول تاريخ ايفا كرده؛ گاهي نقش مثبت و گاهي نقش منفي. اولين نقش وطن‌دوستي، پرورش احساس تعلق يك شخص به يك جامعه و کشور است و اين خيلي خوب و پسنديده است كه شخصي وابسته باشد به قوم خودش، به جغرافياي خودش و به زبان خودش. اما گاهي وطن‌پرستي حالت ايدئولوژيك پيدا كرده و آلت جنگ و نفير شده و سبب شده كه يك قومي از يك قوم ديگر متنفر باشد. اولين فونكسيون وطن‌پرستي یعنی اين احساس تعلق، امريست ممدوح و پسنديده. هيچ ايرادي ندارد كه كسي وطن خودش را دوست داشته باشد؛ جايي را كه در آنجا متولد شده و پدران و مادرانش در آنجا بوده اند و در آنجا زيسته اند. اين دوست داشتن گناه نيست. البته هستند كساني مثل دقوقي قهرمان مثنوي مولوي که احساس تعلق به هيچ خاكي نمي‌كردند: «گفت در يك خانه گر باشم دو روز/ عشق آن مسكن كند در من فروز». شاید اين نهايت عرفان باشد كه که كسي دل به خاكي نبندد، ولي اگر يكي دل به خاكي بست، گناه او نخواهد بود. حس نستالژيك و رومانتيك داشتن به وطن گناه نیست؛ چيزي كه در ادبيات ما به آن «تاسه» می گویند. ابوالفتوح رازي نقل مي‌کند که پيامبر اكرم تاسه مكه را داشتند بدليل اينكه مولدشان بود و شهرشان بود. ايرادي ندارد كه انساني تاسه وطن خودش را داشته باشد و آن را دوست داشته باشد. وطن مادر ثاني است و در نهج‌البلاغه، حضرت علي در بيشتر جاها مخاطبانشان را تشويق و تحريض به وطن مي‌كنند: «سرزمين‌هايتان را مي‌گيرند و پروا ندارید (و تُنقَصُ أطرافُکم فلا تَمتَعِضون)، یا: «وطنتان را مالك شدند و شما نشسته اید» (و مُلِکَت علیکُمُ الأوطان)، یا: « بعد ازاين، از كدامين سرزمين دفاع خواهید کرد» (أیَّ دارٍ بعدَ دارِکُم تمنَعون؟) و حتي وقتي نفرين هم مي‌كنند، نفرينِ وطن است: «سرزمينت را خدا از تو دور كند!» (أبعد اللهُ نَواک!). اما كاركرد دوم وطن‌پرستي كه مي‌تواند خطرناك باشد اين است كه وطن‌پرستي، ايدئولوژيك شود و تعصب و عصبيتي را پيرامون خود بپروراند. اگر در قرن نوزدهم ناسيوناليسم آلتي شده بود براي آزادي و دموكراسي‌خواهي، در اول قرن بيستم وسيله‌اي شده بود براي فاشيزم و در نيمه دوم قرن بيستم وسيله بسياري از ملت‌ها بود برای نجات از استعمار. وطن پرستی مي‌تواند استفاده‌ها و سوءاستفاده‌هاي ديگري هم داشته باشد؛ مي‌تواند براي تجزيه‌طلبي بكار برود و مي‌تواند آلت دست خودكامگان و وسيله تبليغاتي براي آنها بشود. اين گونه وطن پرستی، همان چيزيست كه مي‌تواند به حقوق آسيب برساند و من تعجب مي‌كنم كه ماده
۹۶۱ قانون مدني ما دقيقاً دست روي همين خاصيت وطن‌پرستي گذاشته و در بند سومش، اتباع خارجي را از حقوق خاصه ايرانيان محروم مي‌كند. قانون مدني ما در این قسمت، گرته برداری علی العمیا از قانون مدني فرانسه است اما ماده ۸ قانون مدني فرانسه فقط مي‌گويد: «هر فرانسوي از حقوق مدني برخوردار است». شايد برخی بخواهند برای این بیان، مفهوم مخالفی بیابند و غيرفرانسوي را از حقوق مدني برخوردار ندانند ولي قانون فرانسه هرگز این محرومیت را به صراحت ماده ۹۶۱ قانون مدني ما بیان نکرده. زماني، اروپائيان تلاش کردند تا تبعيض ديني را بردارند ولي بجایش تبعيض مليتي و تابعيتي را گذاشتند. چقدر خوبست كه حقوق‌دانان ايراني تلاش كنند مبتکر نسخ تبعيض تابعيتي باشند، بويژه ما ايرانيان كه تابع فرهنگ و ادبيات انسانی خودمان هستيم، ادبیاتی که مولویش از جهان صلح یکرنگ خبر می دهد:
تا مگر زین جنگ، حقت واخرد در جهان صلح یکرنگت برد
این یکرنگی، متعارض است با وطن‌پرستي ماده
۹۶۱ قانون مدنی که غيرايرانيان را بچشم ديگري نگاه کرده و از هرآنچه ویژه ایرانیان است محرومشان کرده.
از این نکته که بگذریم، باید بگويم مهمترين دليل ايراني بودن آقاي دكتر كاتوزيان آن است كه شخصيت و آثار ایشان وقف همبستگي ملي ايرانيان يا دست کم، طيف وسيعي از ايرانيان شده و به اين دليل دكتر كاتوزيان را می توان شخصیتی ايراني و ملی شمرد. اولاً آقاي دكتر كاتوزيان در هيچ وقعه و واقعه‌اي خنثي و ساكت نبوده اند؛ هميشه اعلام موضع كرده‌اند و با ايرانيان گريسته اند و با آنها خنديده اند و در غم و شادي آنها شريك بوده اند. از آثار و مقالاتشان در اوايل انقلاب در مورد شوراهاي محلي و نحوه حاكميت ملي، مشخص هست كه چقدر به همبستگی ایرانی اهميت مي‌داده اند. پس از انقلاب نیز مي‌توانيم بگوئيم حقوق مدني با كار ايشان، ايراني و ملی شد. اگر چنين تعبيري از حقوق مدني آقاي دكتر كاتوزيان بكنيم، گزاف نگفتيم. واقعاً حقوق مدني بعد از آقاي دكتر كاتوزيان بومي شده و كاملاً ايراني و ملي شده؛ کسی که به تاريخ ايران احترام گذاشته و اسلام را جداي از ايران نديده و سختگيري و تعصب را در اينجا خامي ديده. چرا ما باید خودمان را از ميراث بزرگي كه در گذشته اسلامی ایران داريم محروم كنيم؟ درست در زماني ‌كه فردوسي بزرگ مشغول نوشتن شاهنامه در طوس بود، شيخ طوسي هم در آنجا متولد شد. يكی فرهنگ ايران را پاس داشته و يكي هم حقوق همنوعان خودش را. چرا بايد يكي را تأييد كنيم و ديگري را نفی؟
شخصيت معتدل کاتوزیان، حقوق‌دانان را یعنی اين طيف وسيع جامعه را اعم از وكلا و قضات و حتي سياست‌مداران از هر سنخي در حول محوريت خود جمع آورده. چون همگان ايشان را انسانی عاقل و معقول ديدند، پس مقبول همه افتاده اند؛ به قول سعدي: «لاجرم کافه انام، خاصه و عوام، به محبت او گرائيده اند».
ببينيد، مي‌توان دوست داشتن خود را صرفاً نثار خاك ايران کرد بی آنکه در آن از دوست داشتن ايرانيان خبري باشد، اما ممكن است كسي بجاي اينكه از كوه و دشت و سرزمين ايران بگويد از مردم ايران بگويد و نگران حقوق آنها باشد. آقاي دكتر كاتوزيان چنين بودند. «هركه را با مرده سودایي بود/ آن به عشق زنده سیمایی بود». اگر كسي با مُرده سودایي و سروسري دارد، به اين دليل است كه مي‌خواهد پاس زنده‌اي را بدارد. اگر کسی ثروت را دوست دارد برای راحتی خود و خانواده اش است نه برای نفس پول. اینجا نیز چنین است و دوست داشتن خاک در نهایت، برای دوست داشتن انسانهای خاکی است. عين‌القضات همداني عارف قرن پنجم و ششم شعری دارد كه من آن را خيلي دوست دارم: «و ما حُبُّ الدّیارِ شَغَفنَ قلبی / وَ لکِن حُبُّ مَن سَکَنَ الدّیارَا» (حب وطن نيست كه دل من از آن لبريز شده بلكه دل من سرشار از عشق كساني است كه در اين وطن ساكنند).

مي‌توان مثل مرحوم اخوان‌ثالث گفت: «تو را اي كهن بوم و بر دوست دارم»؛ اين بسيار زيباست که انسان كشور و خاك خودش را خطاب بكند و بگويد كه من تو را دوست دارم، اما مي‌توان همچون پابلو نرودا شاعر اهل شيلي، در وطن بایستیم و بگوییم: «اينجا دوستت دارم»، و تلاش کنیم که در اين كهن بوم و بر، همديگر را دوست داشته باشيم. شايد دكتر كاتوزيان در وصف كوه البرز و دماوند مغازله‌اي نداشته باشد و همچون ملك‌الشعراي بهار نگفته باشند كه: «اي ديو سفيد پاي دربند/ اي گنبد گيتي اي دماوند» اما بي‌گمان او نگران ستم به كساني بوده كه در دامنه های كوه دماوند و البرز زيسته‌اند و براي حقوق آنها ساليان سال تلاش كرده، و به اين معني كاتوزيان بی گمان ايراني است. متشكرم

منبع: وب سایت دکتر حسن جعفری تبار

تاريخ انتشار  در سايت سازمان سوسياليستهای ايران در روز شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۳ - ۶ سپتامبر ۲۰۱۴
 

درهمين رابطه:

 

مجموعه ای به مناسبت درگذشت دکتر ناصر کاتوزيان

http://www.ois-iran.com/2014/shahriwar-1393/ois-iran-6826_bemonasebate_dargozashte_dr_Naser_Katouzian.htm