نشريه اينترنتی جنبش سوسياليستی
نشريه سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com

 socialistha@ois-iran.com

آرشيو 

     توضيح هيئت تحريريه نشريه اينترنتی « جنبش سوسياليستی» درباره مطالبی که از طريق سامانه ی سازمان سوسياليست های ايران منتشرمی شوند! ـ

آدرس لینک به این صفحه در سايت سازمان سوسياليستهای ايران:   ـ

 

   خاطرات شهید داریوش فروهر از حوادث روز 28 مرداد 32

 در گفتگو با مهران ادیب – بخش دوم (فایل صوتی)    ـ

Forouhar Dariush 120818

۱۳۹۱/۰۵/۲۸- توضیح سایت انقلاب اسلامی: خانم پرستو فروهر دو سی دی گفتگوی آقای مهران ادیب با شهید داریوش فروهر را در اختیار ما گذاشتند. این گفتگو در پاییز 1374 پس از عمل در دوره نقاهت ایشان هنگامی که شهید داریوش فروهر برای جراحی آرتروز به آلمان رفته بود، صورت گرفته است. در این گفتگو شهید داریوش فروهر به شرح خاطرات خود از روزهای کودتای مرداد 1332 و چگونگی کودتا علیه دکتر محمد مصدق پرداخته است که بسیار حائز اهمیت است. گفتگو بدون تغییر و تصحیح انشائی پیاده شده است. معدود قسمتهایی از این گفتگو بخوبی قابل شنیدن نیست و ممکن است در پیاده کردن ایراد وجود داشته باشد. برای خواندن قسمت اول، اینجا را کلیک کنید

برای شنیدن قسمت دوم گفتگو . اینجا را کلیک کنید

داریوش فروهر: من رسیدم، میدان بهارستان هم بهم ریخته و بنسبه خلوت بود. باز بعدها فهمیدم که این گروه به حزب ایران در آغاز خیابان ظهیر السلام حمله کرده اند. بدفتر دکتر فاطمی روزنامه باختر امروز در کوچه نظامیه قسمت جنوبی میدان بهارستان حمله کردند. به میدان بهارستان که رسیدم و حزب را دیدم مانند همیشه بروی یکی از ستونهای اطراف میدان بهارستان که ستونهای سنگی بلندی داشت، رفتم چون شیوه در هنگام شلوغی میدان بهارستان، همیشه این بود، من بالا می رفتم یا یکی از حزبیها آن بالا می رفت برای صحبت کردن، بلافاصله تمام مغازه داران و ساکنان بهارستان می ریختند و جمعیت جمع می شد. آنروز رفتم آنجا و یک عده ای اندکی جمع شد، شروع کردم برایشان صحبت کردن، و با اینکه بهم گفته بودند اوباش، هنوز با اطمینانی که بهم داده شده بود، و آگاهی که نداشتیم، برغم در رابطه بودن با افسرهای ناسیونالیست، اینکه بتواند این یک کودتای تازه ای باشد، به ذهن نمی آمد. فکر می کردیم یک اوباش بازی است چون گزارشهائی هم داشتیم که شب قبلش، در میدان شاه و آنورها یک تظاهرهائی به نفع شاه شده است. یا در خیابان نادری و اسلامبول که نیروهای انتظامی آمدند که جمعیت تظاهرات کننده را پراکنده کنند، تک و توک از میان نظامیان جاوید شاه هم کشیده شد. به هیچوجه ردپای موضوع را نمی دانستم، بتدریج از کوچه های اطراف، یعنی در ظرف چند دقیقه، این حزبی های و هوادارانی یکی چوب دستشان، یکی آجر دستشان جمع شدند، یک وقت، من دیدم یک عده 60 و 70 نفری پاسبان باتوم بدست از توی کوچهء نظامیه، به سمت ستونی که من ایستاده بودم و این جمع بودند. بتدریج شمال غربی میدان قرار داشت، روبروی روزنامه کشور قرار داشت، هجوم آوردند. پاسبانها که دیروز هم گوشمال شده بودند، به جهت اینکه از حزب در ده قدمی خودشان در برابر توده ایها حفاظت نکرده بودند تصور که به ما حمله بکنند، نداشتند. ایستادم گفتم که اینها جلو می آیند، و من را می شناسنند و اتفاقی نخواهد افتاد. بدقت می توانم بگویم که اگر جمعیت 100 نفر بود، 80 نفرش پاسبان بود. تک و توک 20 نفر شخصی پوش هم در میانشان بود. جلویشان هم، یک نفر افسر، یک ستوان شهربانی که قبلا هم چهره اش را دیده بودم ولی اسمش یادم نیست، یادم است که اصفهانی بود، حرکت می کرد.

مهران ادیب: ستوان رزمی نبود؟

Forouhar AdibMehran 120818

داریوش فروهر: چیزی نزدیک به این است. قد بلند، چشم ذاغ و سفید رو، اگر این ویژگی ها را داشته باشد. بهر حال یادداشت کردم. رسیدند به پای من. دیدم بچه های پان ایرانیست که ایستاده بودند و هیچگاه سابقه نداشت که از هیچ صحنه ای روگردان بشوند، جا خالی کردن رفتند دم چیز. این هم برای من غیر عادی بود. معلوم بود که اینها ذهله چشم قبلی را شنیدند و آنها می دانند که پاسبان پیوسته است به چیز، وقتی رسیدند به من، همین آقای افسر پای من را گرفت، با یک دشنامی گفت «خودشه، پدر سوخته خودش است»، کشید پائین و پاسبانها باتوم بدست شروع به زدن من کردند. من تنها زرنگی که اینجا کردم، یقه سرکار ستوان را گرفتم، و سرم را گذاشتم پهلوی سر ایشان. در نتیجه، هر ضربه ایکه به سر من می خورد، یک گوشه اش هم به سر سرکار ستوان می خورد، و ایشان از آن زیر، دستور وار فریاد می زد «نزنید، نزنید» ولی آنها می زدند. از آن سو، این حزبیهائی که رفته بودند دم حزب ویران شده، پاره آجرهای را برداشتند و شروع کردن به زدن. فرصت پدید آمد که در برابر این پاره آجرها که می آمد، پاسبانها پراکنده شدند. جناب سروان هم که می گفت نزنید، من دویدم وسط. ولی در همان چند لحظه، تمام کت و پیراهن و سر آغشته به خون بود. من را پشت یک دوچرخه گذاشتند و از خیابان صفیعلی شاه بردند بالا، سر خانقاه، یک دوچرخه سوار دیگر رسید،

مهران ادیب: حدود چه ساعتی رسید؟

داریوش فروهر: تقریبا بین 10 تا 10 و نیم. و در انموقعیت دقت وجود نداشت. جوانیکه من را می برد به من می گفت، گفت ببریم به بیمارستان. گفتم نه، برو به فرماندار نظامی. با اینکه خیلی خون می رفت، رفتم به فرماندار نظامی. در هنگام ورود به سرسرای شهربانی، چند تن که می شناختم هواداران حزب توده هستند، دیدم که آنها از وضع من خیلی جا خوردند و خواستند که ابراز همدردی بکنند،  

مهران ادیب: داخل فرماندار نظامی؟ 

داریوش فروهر: معلوم می شود اینها برای خبر داد بودند. گفتم وقتی که مردم را به جان هم بیاندازید، این نتیجه اش است. رفتم و سرهنگ اشرفی تا من را با آن چهره دید، خیلی دچار دگرگونی و تاثر شد و من گفتم وضع اینست. خود اوباش نیستند، خود نیروهای پلیس، من سربازی ندیده بودم، نیروهای پلیس هستند که مردم را می زنند. سرهنگ نادری هم پهلویش ایستاده بود و اشرفی هی تند تند میگفت حالا شما را ببرند به بیمارستان. گفتم به هرحال این وضع را یک چاره ای برایش بکنید که ایشان با یک دست پاچگی و نگرانی گفت چه کنم؟ هر چه نیرو می فرستم، قاطی مردم می شود. و بعد، یکی از افسران، سروان فرماندار نظامی را صدا کرد و گفت ایشان را ببرید بیمارستان، ببرند بیمارستان سینا. گفتم نه ببرید بیمارستان نجمیه. راه افتادیم با آن جیپ و یک کامیون سرباز هم دنبال من فرستادند. برخلاف آنچه گفته می شد، این سربازها هیچ داخل جمعیت یا خلاف دستوری که بهشان داده می شد، من ندیدیم. بعد به بیمارستان نجمیه رسیدیم، من که به سختی دچار ضربه بودم، بردند به اطاق پانسمان. دختر بزرگ دکتر مصدق، خانم ضیا الشرف که مدیره بیمارستان بود، آمد بالای سر من، با زحمت زیادی چون سرم چنان چیز شده بود که هر گوشه اش را می خواستند بخیه بزنند، یک سطح دیگرش چیز می شد. من را بردند به اطاقی و بعد، چند تا حزبی ها خبردار شدند، مادرم آمد، گاهی از بیرون، شعارهائی می شنیدم. و حمل به این می کردم که مردم هستند که ریختند توی خیابان و همراه با فریادهای درود بر مصدق. ولی چهره بی تفاوت یا چهره نگران دوستانی که در گرداگرد تختم بود، بعده ها فکر می کردم که حکایت از چیزی دیگری است. آنها توجه به این داشتند که هر لحظه وضع روبه وخامت است. که بعدها شنیدم که نخست به شکلی که دیگران نوشتند، رادیو تسخیر شد، رئیس ستاد آرتش وظیفه خودش را درست انجام نداد. بعدآ اینها با گرفتن زندان دژبان، یک مقدار از واحدهای عشرت آباد و واحدهای تیپ دو زرهی را در اختیار گرفتند، به خانه دکتر مصدق هجوم بردند و فرمانده یکی از تیپ های مرکز که حفاظت از خانه نخست وزیر - چون شهر، فرماندار نظامی از لحاظ پشتیبانی تقسیم کرده بود، خانه نخست وزیر در چیز او قرار داشت به همراه نگهبانهای خانه نخست وزیر در دژبان مرکز بودند و فرماندهآن سرهنگ ممتاز، بعلاوه سرهنگ داورپناه و یکی سروان فشارکی دفاع جانانه ای کرده بودند و نیروی کمکی برایشان فرستاده نشد. با اینکه بعده ها شنیدم که دو تیپ دست نخورده، یکی به علت نگهبانی بخش عمده نیروهایش، فرمانده اش در شهر ری بودند. و خیلی خوب می توانستند به این سمت شهر بروند و این تیپ که سرهنگ پارسا فرمانده اش بود، مصدق برای این فرستاده بود که آرامگاه رضا شاه را خراب نکنند. و یک تیپ هم، تیپ سرهنگ شاهرخی که گویا قرارگاه اش در جمشیدیه بود، حتی ابراز آمادگی خودش را به رئیس ستاد گفتند. رئیس ستاد کار را تمام شده تلقی می کرد. در هر حال، هوا رو به تاریکی بود، حدود ساعت هفت، هفت و نیم که من دیدم که دوستانم با یک نگرانی صحبت از این می کنند که من را باید از بیمارستان برد. و فهمیدم که وضع خیلی خراب است و اگر اینجور نبود، نگهداشتن من در خود بیمارستان بهترین راه حل بود. یکی از خویشانم، خانمی با فرزندانش که آنجا بودند، داوطلب آن شدند که من را به خانه خودشان ببرند و دوستانم کمک کردند و با یک اتومبیل و از دری که به طور معمول مرده های بیمارستان بیرون می بردند، ماشین آمد بیرون و من به خانه ای روبروی یکی از خیابانهای روبروی دانشگاه، بین فروردین و اردیبهشت در خیابان ناهید در خانه بستری شدم.

مهران ادیب: سوالی که دوست داشتیم سرهنگ ممتاز جواب آنرا بدهد. سرهنگ ممتاز، فرمانده تیپ کوهستانی، می توانستند از تیپ خودشان مستقلا استفاده کنند چون شهامت و وفاداریشان را در 28 مرداد نشان دادند و واقعا حماسه آفرید. ولی عجیب است که ایشان چرا نتوانستند از تیپ کوهستانی که یک تیپ خیلی رزمنده ای هم بود، استفاده کنند؟

داریوش فروهر: خوشبختانه سرهنگ ممتاز بعدها که از ارتش رانده شد و در بانک صادرات کار می کرد و پستش پیش از انقلاب مدیر عاملی بانک شهریار بود و بعد از انقلاب برگردانده شد، یک درجه هم بهش داده شد و نخستین فرمانده ژاندرمری بود، خوشبختانه هنوز زنده هستند. و تا آنجا که می دانم، راجع به 28 مرداد و کارهای انجام شده اش، یک مصاحبه خوب و روشنگر انجام داده است. ولی بی شک نکاتی ریز بویژه نظامی شاید هنوز جای طرح داشته باشد. و خیلی خوب می شود که آنرا به صورت بررسی انتقادی از حرکتهای انجام شده از لحاظ نظامی با خود ایشان در میان گذاشت. و با افسوس که اکنون شما بیرون میهن هستید، فکر می کنم که این پرسش را می شود کرد، تنظیم کرد و با یادآوری بسیار ارج کوشش ایشان برجاست، از خود ایشان این سئوال را کرد. خوشبختانه تیمسار ممتاز از بهترین رابطه با حزب ملت ایران و شخص من برخوردار است. 

مهران ادیب: و خوب این شکست نهضت ملی در 28 مرداد بود. چون آنموقع منزل من خیابان آشیتانی بود.

داریوش فروهر: بله نزدیک به کاخ.

مهران ادیب: شاهد بودم، حتی کتک خوردن آقای بشیر فرهمند رئیس رادیو بالای جامی ناظر بودم. نتیجه اینکه با هشیاری که ملت ایران داشت با این حساب سریع این کودتا پیروز شد من چون از صبح با برادرم خیابانها را دور زدیم. از میدان سپه و بهارستان و منزل پیشوا که محاصره بود. جمعیت خیلی کم بود حتی کامیون بود که یکسری خانم بودند و تا آنجا که خازره ام است ملکه اعتضادی بود با یک ماشین بود می رفت و می آمد، می گفتند خانم اعتضادی است، در هر خیابان، ده پانزده نفر بیشتر نبودند. 

داریوش فروهر: با اینکه من از نخستین مرحله خارج شده بودم، ولی بعدها که شنیدم، حتی تا ساعت سه و چهار بعد از ظهر، اکثریت مردم که بی شک همچنان هوادار دکتر مصدق بودند، گیج، بهت زده، و بدون رهبری مانده بودند. چند نکته را که برای برداشت تاریخی صحبت می کنیم، چند نکته بنظر من حائز اهمیت است، حزب توده که آن برانگیختیهای چند روزه را دامن زده بود، و آن روز هم از قدرت سازمانی گسترده ای، هم از یک شبکه گسترده نظامی، اطلاعاتی برخوردار بود، که دایه دارد که به هنگام، ای به خانه دکتر مصدق تلفن شده و اطلاع بهش داده شده، آن روز چرا سر زیر آب کرده بود و هیچ نه آن روز، نه تا سه روز بعد، جلوی کودتا خود را چیز نکرد. همیشه در ذهن من، تفاوت بزرگی که بین 30 تیر و، با اینکه در 30 تیر، قدرت بدست حکومتی ضد نهضت ملی افتاده بود، همه نیروهای سلاح دار در اختیار او بودند، باز بوسیله مردم شکل داده شد، ولی در روز 28 مرداد هیچ ایستادگی مردمی نشد، من اینرا صرفنظر از خود دکتر مصدق، در کسانی که داعیه رهبری داشتند، در 30 تیر، کسانی که با افسوس، شاید با توجه به بستگی های قبلی، به هر حال نقش گردانندگی در نهضت ملی داشتند، شیوه برخوردشان این نبود که بنشینند تا دکتر مصدق چه می گوید. ایستادگی مردم را شکل دادند. ولی در 28 مرداد، رهبرها تنها کاری که کردند، در گرداگرد تخت دکتر مصدق جمع شدند. هر رهبری ممکن است در ساعتهائی در برابر رویدادهائی که هرگز گمان آنرا نداشته است، از قدرت تصمیم گیری اش کاسته شود، کما اینکه کسانی از جمله توده ای ها مدعی هستند که دکتر مصدق، در ساعاتی بعد از ظهر گفته است هر کاری از دستتان بر می اید بکنید. به این ترتیب فرض را به آنجا می گذارم که دکتر مصدق، با توجه به جا خوردگی در این جریان و این که احساس می کرد از پشت بهش خنجر زده شده است، قدرت تصمیم گیریش تنها عبارت از این بود که من اینجا میمانم تا کشته شوم ولی چهارده تن از سران جبهه ملی، سران نهضت ملی که هزاران داعیه ما سالها ازشون دیده بودم گرداگرد آن تخت پیشوا را گرفتند بجای اینکه به میان مردم بروند پیشنهادشون را و یا دلیرانه ترین پیشنهاد را محمود نریمان داد که دستجمعی خودکشی کنیم. من فکر میکنم اگر هر یک از رهبران به گوشه ای از شهر آن گوشه ای که خانه خودش بود میرفت و با هر وسیله ای که داشت از مردم استمداد میکرد مردم به خیابانها می ریختند و در مورد خودم همواره گفته ام که اگر با ضربه از پای درنیامده بودم و با شاید با تلقین و نازنازیگری گرداگری ها در بستر نخوابیده بودم و در همان حالت زخم خورده روی پا ایستاده بودم در شام 28 مرداد یا خیلی از صحنه ها را برگردانده بودم یا کشته شده بودم. من آنوقت 24 سالم بود. ولی این روحیه در هیچیک از رهبران نبود گرداگرد تخت نشستند، هیچ استمدادی از مردم نکردند. هیچ واکنشی هم از خود نشان ندادند. نام نمی برم، ولی با افسوس دو تا از برجسته ترین رهبران نهضت ملی بعنوان اینکه در خانه مهمان داریم و یا بعنوان اینکه خانواده ام نگران شده اند در ساعت یک و دو بعدازظهر خانه دکتر مصدق را ترک کردند.  

مهران ادیب: دو تا سئوال پیش می آید. اگر اجازه بفرمائید این را هم تمامش کنیم. یکی اینکه اکثرا می خواهند شکست را گردن حزب توده بگذارند. چون حزب توده هیچ نوع مسئولیتی در پیشرفت نهضت ملی نداشت خوب مقصر نیروهای ملی بودند.

داریوش فروهر: آنچه من گفتم بهیچوجه این برداشت ازش نشود. من گفتم که حزب توده ای که آن چند روز را به تحریک می گذراند آن روز چه بود و کجا بود. وگرنه من از آنها توقع اینکه به پشتیبانی نهضت ملی بپردازند نداشتم و بیشک و همه گناه شکل نگیری ایستادگی به شخصیتهایی سیاسی و سازمانهای سیاسی که تا چند روز پیش فعال بودند و هوادار دکتر مصدق بودند و از حق نباید گذشت پس از کودتا هم به ایستادگی و کوشش پرداختند اگر بشکل گناهکاری شناخت و کوتاهی کننده ای شناخت بین شخصیتهای سیاسی و سازمانهای سیاسی هوادار دکتر مصدق جستجو کرد. اما من بر این باورم که کودتای 28 مرداد قابل درهم شکستن بود. اما اینکه با در شکستن آن کودتا نهضت ملی روبه پیروزی می رفت و یا دشمن از توطئه دست برمیداشت، من اینرا قبول ندارم بنظر من توطئه پشت توطئه در انتظار ما بود. شاید با شکلهای بسیار خطرناک تر، زیرا توجه داشته باشید که شرایط بین المللی از هنگام پیروز شدن نهضت ملی شدن صنعت نفت و ملی شدن صنعت نفت و خلع ید و تاراندن غارتگران انگلیسی تا هنگام کودتای 28مرداد بسیار تفاوت دارد. در یک قطب استالین با آنهمه قدرت درگذشته بود و اتحاد جماهیر شوروی به جنگ قدرت درونی روآورده بود و در زمینه سیاست خارجی سرگردان بود. از یک سو، بخش ترقی خواه در انگلستان شکست خورده بود و کنسرواتیوترین سیاستمداران انگلیسی که حاضر بودند برای حفظ قدرت امپراطوری به هر خطری روی بیاورند سررشته کار را در دست گرفته بودند و از سوی دیگر در امریکا دمکراتها شکست خورده بودند و جمهوریخواه ها سرنوشت کار را بدست گرفته بودند.

مهران ادیب: آقای سنجابی در کتابش یکی از انتقاداتی که به دکتر مصدق گرفته است انحلال مجلس 17 است و گویا بعد از فوت آقای دکتر صدیقی هم در کیهان چاپ لندن از قول ایشان نوشته اند که بزرگترین اشتباه من در وزارت کشور این بود که مجلس را منحل کردم و یا باید می ایستادم و یا باید استعفا میدادم. آقای نزیه هم که من با ایشان صحبت کردم این را از بزرگترین اشتباهات مصدق میدانستند. میخواستم نظر شما بعنوان یکی از سران ملی در اینباره بپرسم. ایا اینکار مصدق اشتباه بود و یا از روی حساب بود.

داریوش فروهر: به نظر من دکتر مصدق بعنوان یک پیشوا و بعوان رهبر ملی هرگز اشتباهات استراتژیک نداشت. حرکتهای تاکتیکی گاه ممکن است در عمل به نفع رهبر در نیاید. این دلیل این نیست که رهبر درست تصمیم نگرفته. بدون اینکه بخواهم اکنون وارد ریز این انتقادها بشوم، ای کاش آقای دکتر سنجابی و آقای دکتر صدیقی و آقای نزیه که در درجه بسیار پایین تر از آنها قرار دارند این نوع انتقادها را از رهبری هنگامی که او بود و بر سرکار بود و تا زنده بود کسی کوچکترین چهره انتقادی در برابرش نگرفت، آن هنگام میکردند و در زندگی او انتقاد میکردند تا خودش پاسخ دهد.

مهران ادیب: البته من هم یک نظر دارم که با آقای نزیه هم صحبت کرد این بود که فوقش مجلس مصدق را استیضاح میکرد میگذاشت کنار و بهتر بود از آن 28 مرداد. ولی نظر من این است که اگر مصدق بصورت قانونی و بصورت استیضاحی که مجلس میکرد کنار میرفت، میگفتند دمکراسی اینطور است ....[قابل شنیدن نیست].

 به نقل از سايت انقلاب اسلامی

http://enghelabe-eslami.com/صفحه-ای-از-تاریخ/16183--------28--32----------.html

 

تاريخ انتشار در سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسیالیستهای طرفدار راه مصدق، در يکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱ / ۱۹ اوت ۲۰۱۲

 

  ــ  در همین رابطه

ــ  خاطرات شهید داریوش فروهر از کودتای 28 مرداد 32  ــ  گفتگو با مهران ادیب- بخش اول (فایل صوتی) ـ

    http://www.ois-iran.com/2012/mordad-1391/ois-iran-5995_dariyush_fprohar-kodetaye_28_mordad.htm

   ــ ويژه نامه کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢
مجموعه ای از مقالات، بيانيه ها و اعلاميه ها در باره کودتای سازمانهای جاسوسی سيا و اينتليجنت سرويس عليه حکومت ملی و قانونی دکتر محمد مصدق در ٢٨ مرداد ١٣٣٢

http://www.tvpn.de/ois/ois-iran-wizahnamahe-28-mordad-1386.htm

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ