نشريه اينترنتی جنبش سوسياليستی
نشريه سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

آرشيو //      توضيح هيئت تحريريه نشريه اينترنتی « جنبش سوسياليستی» درباره مطالبی که از طريق سامانه ی سازمان سوسياليست های ايران منتشرمی شوند! ـ

آدرس لینک به این صفحه در سايت سازمان سوسياليستهای ايران:   ـ

www.ois-iran.com/2014/esfand-1392/ois-iran-6545-Mossadegh_gheraate_Khodra_az_demokracie_dasht.htm

پاسخ‌‌هاي دكتر محمدعلي موحد به پرسش‌‌هاي مهرنامه

مصدق قرائت خود را از دموکراسی داشت

 


 

 

نوشتن درباره استاد محمدعلي موحد كار دشواري است؛ كسي كه دانش‌آموخته حقوق است و دل در گرو عرفان دارد و تاريخ معاصر. او همواره مشغول تحقیق، تألیف و ترجمه بوده و آثار بزرگی از خود به یادگار گذاشته است. نثر جذاب و روانش بسياري را به تعريف و تمجيد واداشته؛ به‌گونه‌اي كه وقتي ترجمه او از سفرنامه ابن بطوطه منتشر شد استادانی چون مجتبی مینوی و محمدعلی جمال‌زاده او را مورد تشویق و تفقد قرار دادند. موحد كه در سال 1329 به شرکت نفت آبادان رفت و پس از خلع ید انگلیسی‌ها در سال 1332 سردبیری روزنامه شرکت نفت را به عهده گرفت و از آغاز تأسیس شرکت ملی نفت ایران در کادر حقوقی شرکت نفت وارد شد و تا بالاترین درجات (مشاور عالی رئیس هیأت مدیره، مشاور ارشد و عضو اصلی هیأت مدیره) انجام وظیفه کرده، دركتاب سه جلدي «خواب آشفته نفت» به تحليل تاريخي و حقوقی ملي شدن صنعت نفت و كودتاي 28 مرداد و ظهور و سقوط دولت زاهدي پرداخته است. «خواب آشفته نفت» يكي از مهم‌ترين و مستندترين كتاب‌هاي منتشر شده درباره دوره مهم دولت دكتر مصدق و حوادث پس از كودتا است. مقالات شمس تبریزی(تصحیح و تعلیق)، فصوص‌الحكم(تصحیح و تعلیق)، ترجمه چهار مقاله درباره آزادی آيزايا برلين، درس‌هایی از داوری‌های نفتی: ملی كردن و غرامت و در هواي حق و عدالت از ديگر آثار مهم دكتر موحد هستند. مهرنامه از لطف دکتر موحد که با وجود زمان اندک به همه‌ی سوالات مهرنامه پاسخ دادند سپاسگزار است و با توجه به لطف جناب آقای زهرایی مدیرمحترم نشد کارنامه در انجام این گفت‌وگو به شیوه این نشر معتبر همه‌ی همت خود را به‌کار بسته تا این مصاحبه کامل ولی بی‌غلط چاپی منتشر شود.

 

1 جنابعالي، عصر مصدق و نهضت ملي را «شاهنامة آزادي» ايرانيان ناميده‌‌ايد. با توجه به نهضت‌‌هاي‌ آزادي‌‌خواهانه‌اي مانند قيام مشروطه و نيز دورة ديكتاتوري‌اي كه از پس نهضت ملي سر برآورد شما توفيق اين نهضت را در بسط انديشة آزادي‌خواهي در ايران تا چه اندازه مي‌دانيد؟ آيا نهضت ملي به تثبيت دموكراسي و حكومت مشروطه در ايران منجر شد؟

بهتر است تكه‌اي از نوشته‌‌اي را كه به آن اشاره داريد به تمامي بياوريم چون پاسخ پرسشي كه مطرح فرموده‌‌ايد در همان‌جا آمده است. آنجا نوشته‌‌ام: «داستان مصدق در خاطرة نسل ما به شاهنامة آزادي تبديل شده است. اين ماجرا براي مردم ما نه صرفاً يك حديث تاريخي كه يك سرود آزادي است و سرود آزادي سر از قيد زمان برمي‌كشد. چيزي را مي‌سرايد كه هنوز اتفاق نيفتاده، يا به تمام و كمال اتفاق نيفتاده است و آرزو مي‌‌شود كه در آينده اتفاق بيفتد... وجدان جامعه در گذشته چيزي را مي‌بيند و نشاني از گم‌شدة خود در آن مي‌جويد. قصة گذشته‌اي به بن‌بست رسيده؛ كه اميد فرجي براي آينده رقم مي‌‌زند و بازگو كردن آن بهانه‌اي مي‌‌شود براي بيان اشتياقي شورانگيز كه تحقق چيزي بسيار عزيز را در امروز و فردا آرزومند است.»
حكايت 29 ماهي را كه با تصويب اصل ملي شدن صنعت نفت در 29 اسفند 1329 آغاز يافت و با تسلط كودتاچيان و بازداشت مصدق در 29 مرداد 1332 پايان يافت من به سه دوره تقسيم كرده‌‌ ام؛ دو دورة هشت‌‌ماهه و يك دورة سيزده ماهه. هشت ماهة اول را دوران اميدواري‌‌ها ناميده‌‌ام، هشت ماهة دوم را دوران سرخوردگي‌ها و تلخ‌‌كامي‌‌ها خوانده‌ام و دوران سوم را سيزده ماهة نحس نام نهاده‌‌ام. هشت ماهة اول ايّامي بود فراموش‌‌نشدني مملوّ از شور و شوق و اميد و غرور، شاهد همدلي‌‌ها و يكدستي‌‌ها كه چراغ نشاط در خانه‌‌ها روشن بود. در هشت ماهة دوم آن رايحة اميد كه در درودشت و شهر و روستاي ايران‌زمين موج مي‌‌زد فروكش كرد و در سيزده ماه سوم از آن سموم كه برطرف بوستان بگذشت نه عطر گلي ماند و نه بوي ياسمني.
دوران نهضت ملي نفت روي هم رفته البته در بسط آگاهي‌‌هاي مردم مؤثر افتاد. تأكيد مصدق بر ماهيت تشريفاتي اختيارات شاه و كوشش براي برون كشيدن قدرت عمومي (ارتش) از زير سلطة او و تبيين لازم و ملزوم هم بودن اختيارات يا مسئوليت از فصول برجسته در تاريخ دموكراسي ايران است. در زمان او تنشي كه از آغاز مشروطيت ميان لائيسيته و روحانيت – با فرازها و فرودها – جريان داشت روشن‌‌تر و پررنگ‌تر گرديد. عمق اشكال در مسئلة انتخابات،‌ كه اصلاح قانون آن يكي از دو مادة برنامة دولت مصدق بود،‌ نمايان‌تر گشت و ثابت شد كه نه اصلاح قانون انتخابات با ساختار اجتماعي و وضع موجود كشور گرهي از كار تواند گشود و نه صرف وجود يك دولت سالم و بكلي بي‌طرف كه از دخالت نامشروع در جريان رأي‌گيري و اعلام آرا خودداري نمايد براي جلوگيري از فساد كفايت تواند كرد.
اقدامات مصدق در تأسيس بنيادها و مجامع و شوراها كه زيربناي جامعة مدني شمرده مي‌شود بسيار ارجمند بود. تصويب قانون شهرداري‌‌ها،‌ تأسيس دادسراي انتظامي قضات، لايحة استقلال كانون وكلا، استقلال دانشگاه، حركت در راستاي شورايي كردن فعاليت‌‌ها و ايجاد شوراهايي مانند شوراي ده. شوراي عالي فرهنگ، شوراي بيمه‌هاي اجتماعي نشانگر توجه خاص او به اين رويكرد است. او حتي مديريت شركت ملي نفت را هم در زير نظارت و اشراف يك شوراي عالي قرار داد. الغاي عوارض مالكانه و ممنوعيت رسم بيگاري كشيدن از رعايا كه از گذشتة بسيار دور متداول و معمول بود، تصويب قانون بيمه‌‌هاي اجتماعي، قانون مطبوعات، قانون تشويق صادرات و توليدات، تأسيس بانك ساختماني و بانك صادرات، تصويب قانون اكتشاف و بهره ‌‌برداري از معادن،‌ طرح خانه‌سازي در محله‌‌هاي فقيرنشين، ايجاد مسكن ارزان‌‌قيمت، سعي در تهية آب و برق و گرمابه و آموزش براي روستاها، طرح برنامة پنج‌سالة‌ راه‌سازي، اصلاح سازمان قضايي، لايحة تعديل اجاره‌‌بها، بذل همت در دفع آفات كشاورزي و ترويج صنايع داخلي و اقدامات بسياري ديگر از اين قبيل انصافاً براي دولتي كه زير فشار عصبي دايم از تهديدات خارجي و داخلي كار مي‌كرد و به لحاظ مالي در شديدترين مضيقه‌ها و سخت‌ترين درجات عسر و حرج قرار داشت شگفت‌‌آور و تحسين‌‌انگيز است.
مي‌‌پرسيد: «آيا نهضت ملي به تثبيت دموكراسي و حكومت مشروطه در ايران منجر شد؟» مي‌گويم نه، شما مي‌‌دانيد و همه مي‌دانند كه چنان نشد. دموكراسي مثل راه رفتن است. كودك راه رفتن را با افتادن و برخاستن‌ها ياد مي‌‌گيرد. افتادن‌‌ها، برخاستن‌‌ها، زمين‌خوردن‌ها، ناليدن‌ها و بازبلند شدن‌ها بارها و بارها بايد تكرار شود. چاره‌اي جز تكرار و ادامة‌ تمرين‌‌ها وجود ندارد. خود مصدق هم در محاكمه‌‌اش به اين نكته اشاره داشت.

2 در جلد دوم «خواب آشفته نفت» شما در بررسي تحليلي تاريخ نهضت ملي شرايط را به گونه‌اي ترسيم مي‌‌كنيد كه گويي مرحوم مصدق در انتظار كودتا بود و به صورت جبري و قهري انتظار آن را مي‌كشيد و به قولي نمي‌‌خواست به صورت دموكراتيك يا شبه‌دموكراتيك با ظاهر قانوني بركنار شود، بلكه مايل بود مخالفان چهره اصلي خود را نشان دهند. اين تحليل (كه درست و دقيق است) تا چه اندازه با تحليل‌‌هايي كه انفعال مصدق در برخورد با كودتا را عامدانه مي‌خواند، نسبت دارد؟

من اين‌‌گونه ترسيم مي‌كنم يا واقعاً چنين بود؟ كوشش براي براندازي مصدق از طريق پارلمان و آوردن دولتي ديگر به ظاهري مطابق با قانون يك بار در اواخر تير 1331 صورت گرفت، و بي‌نتيجه ماند. صبح 26 تيرماه استعفاي مصدق اعلام شده و مجلس به زمامداري قوام اظهار تمايل كرده بود. در جلسة‌ سري مجلس چهل نفر از چهل و دو نفر عدة حاضر از قوام هواداري نموده بودند و پس از اين مقدمات بود كه فرمان نخست‌‌وزيري قوام از سوي شاه صادر شد. ماجرا ظاهراً در چهارچوب قواعد دموكراسي قرار داشت اما سكنجبين صفرا فزود و مصدق اين بار با نيرو و اعتبار بيشتري بر سرير حكومت نشست. وزير مختار بريتانيا در 22 ژوئيه 1952 يعني فرداي سي تير در گزارشي كه به لندن فرستاد مصدق را متهم به جنون خودبزرگ‌بيني كرد و گفت: «اينك هيچ چيز كه بتواند از افتادن ايران در دست كمونيست‌ها جلوگيري كند جز كودتا باقي نمانده است» (خواب آشفتة نفت، ص 788). روزنامة منچسترگاردين در شمارة مورخ 29 ژوئية 1952 نوشت: حوادث هفتة گذشتة تهران ثابت كرد كه دكتر مصدق براي مدت مديدي با قدرت و اختيارات بيشتري و با پشتيباني مردم زمامدار خواهد بود. اما آن روزنامه مشكل كنار آمدن با مصدق را هم گوشزد كرد كه توافق با وي «به منزلة اين خواهد بود كه عراقي‌‌ها و كويتي‌‌ها و ديگر مردمان ساير كشورهاي خاورميانه را كه انگليس داراي منافع نفتي در آنجاها مي‌‌باشد دعوت به پاره كردن و دور انداختن امتيازنامه‌هاي خود» كنند (اسنادي از قيام سي تير، مجموعة‌ اسناد تاريخي شمارة 22، ص 327). دو روز بعد در گزارش ارزيابي مشترك هندرسن و ميدلتن مورخ 31 ژوئية 1952 كه به واشنگتن مخابره شد علناً از «يك كودتاي نظامي» سخن مي‌‌رود (خواب آشفتة نفت، ص 584). و دو هفته بعد لرد ونسيتارت (Vansitart) كه سوابق ممتدي با مسائل ايران داشت در روزنامة ديلي تلگراف نوشت: «موقعي كه اختلاف نفت شروع شد من در ستون‌هاي روزنامه توصيه كردم كه ما بايستي ايرانيان را متذكر كنيم به اينكه ما نه‌‌تنها جان انگليس‌ها بلكه منافع آنان را حفظ خواهيم كرد... ما نمي‌توانيم از يك الاغي كه دو دستة مختلف افراطي (مقصودش حزب توده و هواداران آيت‌الله كاشاني مي‌باشد) آن را مي‌رانند آدمي بسازيم، وظيفة ما اين است كه الاغ و ژنده‌‌پوشانش را به راه صحيح هدايت نماييم ولي اميدي نيست كه اين عمل به وسيلة هويج انجام شود. ما سعي نموديم و به طور تأسف‌‌آوري موفق نشديم. ايرانيان بدبخت عماً قريب ثمرة كِشت بد خود را خواهند چيد... ما اجازه نخواهيم داد كه جنوب ايران كمونيست شود و اگر به اين مرحله كشانده شويم ما براي برقراري نظم به قوه متوسل خواهيم شد» (اسنادي از قيام سي تير، ص 344).
آن سيزده ماه آخر حكومت مصدق اين‌گونه شروع شد و بر همين روال، توأم با خوف و هراس براندازي، ادامه يافت. هر روز كه مي‌‌گذشت وقوع آن هايله نزديك‌‌تر مي‌‌نمود. بارها نام امراي سرشناس ارتش مانند سرلشكر زاهدي، سرلشكر حجازي، سرلشكر اميني و ديگران در ميان آمد. قطع روابط با بريتانيا و بستن در سفارت انگليس، بازنشسته كردن عده‌‌اي از امراي ارتش واكنشي بود كه از سوي مصدق در برابر تحركات حريف به ظهور رسيد. ملاقات‌‌هاي پنهاني شاه و وزير دربارش با هندرسن از نظر مصدق مخفي نمي‌‌ماند و فشار او براي تغيير وزير دربار (حسين علا) و آوردن ابوالقاسم اميني به جاي او نيز از جملة آن واكنش‌‌ها بود. ماجراي نهم اسفند، ربوده شدن رئيس كل شهرباني كشور و كشته شدن او به چنان وضع فجيع، رفت‌وآمدهاي مشكوك رشيديان‌ها، اشرف پهلوي، ژنرال شوراتسكف علامت‌‌هايي بود كه نشان مي‌‌داد طوفان دارد فرامي‌‌رسد. حسيبي در يادداشت مورخ 21 تير 1332 (يعني يك ماه پيش از وقوع كودتا) از قول مصدق مي‌‌نويسد كه گفت: «مجلس طبق نقشة خارجيان، اگر حالا نباشد، يك ماه ديگر، با يك رأي غافلگيري وقتي مقدمات مهيا شد دولت را ساقط مي‌‌كند و با اين ترتيب ملت فداكار را من دست‌بسته و به يك صورت قانوني تسليم اجانب كرده‌ام» (خواب آشفته نفت، ص 855).
مصدق مي‌‌خواست به هر قيمتي كه شده مانع از آن گردد كه براندازي او را صورت قانوني بدهند يعني كودتا را در قيافة‌ يك تصميم پارلمان گريم كنند. با منحل كردن مجلس، او اين راه را بست و كودتا ناچار لخت و عريان در زشت‌ترين و منفورترين چهره‌‌ها به ميدان آمد.
سؤال كرده‌ايد اين تحليل كه درست و دقيق است تا چه اندازه با تحليل‌هايي كه انفعال مصدق در برخورد با كودتا را عامدانه مي‌‌خواند نسبت دارد؟ در تحليل من سخن از انفعال مصدق نيست. همة اشاره‌‌ها به واكنش‌‌هاي حسابگرانة مصدق و هوشياري اوست. به گمانم نظر شما به معاندان مصدق است كه برخي از آن‌ها شركت‌‌هاي نفتي را عامل پيدايش جبهة ملي و دكتر مصدق را آلت دست استعمار آمريكا دانسته‌‌اند (مانند مهدي بهار) و برخي ديگر چون خود شاه او را سرسپردة انگليس و در عين حال همكار كمونيست‌ها خوانده‌‌اند. نيازي به تأكيد نمي‌‌بينم كه تحليل من هيچ نسبتي با اين قبيل ياوه‌‌گويي‌ها ندارد.

3 در همين جلد از تعلل مرحوم مصدق و عدم موافقت او با تأسيس «حزب» متحد و سراسري حامي نهضت ملي سخن مي‌‌گويد و گزارشي دقيق از مجادلات سيدعلي شايگان با او ارائه مي‌‌كنيد. علل مخالفت مصدق با تأسيس «حزب» حامي نهضت چه بود؟

سنجابي اين امر را يكسره با خصوصيت مزاجي دكتر مصدق مرتبط مي‌‌داند كه «زياد به تشكيلات حزبي عقيده نداشت و خود او هيچ وقت قبول عضويت در تشكيلاتي نكرد و چنين عقيده داشت كه تشكيلات وقتي بزرگ بشود فساد در آن وارد مي‌‌شود» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، ص 202). خليل ملكي حتي در همان اوان رونق كار نهضت، اندكي پس از ماجراي سي تير 1331 نوشت: «بزرگ‌ترين نقص كار دكتر مصدق به عنوان رهبر سياسي (و بزرگ‌‌ترين عيب كار كشور ما) نداشتن عقيده به احزابي است كه نمايندة طبقات مختلف كشور باشند... در صورت وجود حزب دكتر مصدق به مجرد عهده‌‌دار شدن زمامداري نهضت مي‌‌توانست دستگاه دولتي را لااقل به طور قابل اعتماد تحت نظارت خود درآورد» (مجلة علم و زندگي، مهرماه 1331). من تأثير خصوصيات مزاجي دكتر مصدق را در اين امر نفي نمي‌‌كنم اما فكر مي‌‌كنم تجربة حزب‌سازي‌ها از اول مشروطيت و شناختي كه مصدق از آدم‌‌هاي دور و بر خود داشت در رويكرد او بيشترين تأثير را داشت. او جبهة ملي را «يك جمعيت بيست‌‌نفري، آن هم غيرمتفق» (خاطرات و تألمات مصدق، ص 253) تصوير مي‌كند كه «هيچ كدام زير بار يكديگر نمي‌رفتند» (همان، ص 253)، و تلويحاً به بي‌تأثير بودن جبهه در جريان امر اشاره مي‌كند: «بعد از انتصاب اينجانب به نخست‌وزيري جلسات جبهة ملي مثل سابق تشكيل نگرديد[...] جبهة ملي حزبي نبود و در مجلس اكثريت نداشت تا بتواند دولت را حفظ كند» (همان، ص 252). هندرسن در دومين ملاقات خود با مصدق پس از واقعة سي‌‌تير 1331 از قول او مي‌نويسد كه گفت: «هيچ يك از سران جبهة ملي كمونيست نيستند اما چندان نسبت به هم حسد مي‌‌ورزند كه معلوم نيست اگر كنترل او از روي‌شان برداشته شود چه خواهند كرد. آنان حاضرند به حرف او گوش كنند اما حرف از همديگر نمي‌شنوند» (خواب آشفتة نفت، ص 583).
من در ديباچة كتاب خود به ستيزه‌‌جويي‌ها و برتري‌‌طلبي‌هاي حقير كه اعضاي هيئت مختلط خلع يد در آبادان نسبت به يكديگر نشان مي‌دادند و شاخ و شانه كشيدن‌هاي در برابر هم كه خود شاهد بودم اشاره كرده، شواهدي نيز از قول بازرگان در اين باره آورده‌‌ام. مصدق همكاران خود را خوب مي‌‌شناخت. گذشته از حسادت‌ها و هوا و هوس‌‌هاي شخصي تجانس فكريِ لازم هم ميان آنان وجود نداشت. وسوسة تشكيل حزب فراگير در همان قدم اول ميداني ايجاد مي‌كرد براي برخورد شخصيت‌ها و سليقه‌هاي گوناگون كه هيچ كدام حوصلة شنيدن حرف ديگري را نداشتند و مصدق مي‌بايستي بخش مهمي از وقت و نيروي خود را در حل و فصل منازعات آنان مصروف دارد. مسئلة‌ نفت و مذاكرات مربوط به آن از يك سو و مراقبت دايم براي حفظ خود در مقابل دشمناني كه از داخل و خارج در كمين او نشسته بودند چنين ظرفيتي و امكاني براي مصدق باقي نمي‌‌گذاشت. اما يك تكه در يادداشت‌هاي مصدق هست كه من فكر مي‌كنم از اين لحاظ در خور تأمل باشد. او مي‌نويسد: «احزاب چپ به واسطة تشكيلات منظم خود مي‌‌توانستند در هر موقع از آخرين افراد خود استفاده كنند. ولي احزاب ملي چون تشكيلات منظمي نداشتند از اين استفاده محروم بودند». و بعد اضافه مي‌كند: «اينجانب مي‌‌خواستم بين احزاب ملي ايجاد وحدت كنم كه با هم تشريك مساعي كنند. چون اين كار سبب مي‌‌شد كه ذهن اعليحضرت همايون شاهنشاهي را مشوب و چنين وانمود نمايند كه از تقويت احزاب نظري نيست جز تغيير رژيم، از هر گونه عملي راجع به اين كار خودداري كردم» (خاطرات و تألمات، صص 8-237).
ظاهر اين نوشته مي‌‌خواهد بگويد كه مصدق براي احتراز از تشديد سوءتفاهم با دربار از ايجاد حزب فراگير خودداري نموده است ولي در بطن آن، به نظر من، ندامت و حسرتي نهفته است كه چرا اين كار را نكرده و فرصت را از دست داده است.
نجاتي مي‌‌نويسد كه دكتر مصدق چند ماه پس از نخست‌وزيري جبهة ملي را رها كرد به طوري كه از آن «فقط اسمي باقي ماند» (غلامرضا نجاتي؛ مصدق، سال‌هاي مبارزه و مقاومت، ج 2، ص 500). امروز كه ما در ماجراي آن ايام مي‌نگريم فكر مي‌كنيم كه شايد بهتر بود چنان نمي‌كرد. او مي‌‌بايست به تحكيم و تقويت جبهة ملي همت مي‌گماشت و در انتخابات دورة هفدهم از سران جبهه مي‌‌خواست كه نه فقط براي تهران بلكه براي همة حوزه‌‌هاي انتخابيه در سرتاسر كشور نامزدان مورد اعتماد معرفي كنند. مي‌بايست از مردم دعوت مي‌‌كرد كه مجال نفوذ به مخالفان نهضت ندهند و يك‌‌دل و يك‌جهت از نامزدان جبهه حمايت كنند. مصدق در ماجراي رفراندوم، به‌رغم مخالفت برخي از ياران خود و به رغم آنكه آيت‌‌الله كاشاني و آيت‌الله بهبهاني رفراندوم را حرام شرعي اعلام كردند، فراخوان داد و در سخنراني راديويي خود حيات و موجوديت ملت را به ادامة‌ نهضت ملي وابسته دانست. همين حرف‌ها را مي‌توانست در انتخابات مجلس هفدهم نيز بگويد در آن زمان كه بين سران جبهه هنوز اختلاف نيفتاده بود و بوي نفرت و نفاق فضا را نياگنده بود.

4 شما يكي از اشتباهات بزرگ مصدق را عدم مشاركت فعال در جريان معرفي نامزدهاي مجلس هفدهم و بعد نتايج آن مجلس دانسته‌ايد و حتي كارنامة‌ كاشاني را دراين مورد خاص بهتر مي‌دانيد. چرا مصدق از فعاليت سياسي تحاشي مي‌كرد؟

فخرالدين عظيمي با اشاره به اين بخش از نوشتة من و با تأييد آنچه من گفته‌‌ام افزوده است: «شيوة‌ برگزاري آن انتخابات نموداري از ناتواني استراتژيكي و شكست در رهبري بود و اين ناتواني و شكست ريشه در سرشت جنبشي داشت كه مصدق نمايندة آن بود. شيوة برخورد مصدق با مسئلة انتخابات مجلس هفدهم متأثر از برداشتي محدود از انتخابات آزاد، بي‌توجهي به ضرورت تشكيلات بسنده، و آرزوي او در فراتر رفتن از وابستگي‌‌ها يا سياستي حزبي بود» (حاكميت ملي و دشمنان آن، ص 212).
سنجابي مي‌نويسد: «او عقيده داشت كه بايد افكار عمومي به طور كلي و تقريباً مي‌شود گفت به صورت غيرمتشكل و هميشه آماده و حاضر در صحنه از او پشتيباني كند. اين را بنده نقصي براي او مي‌دانم. [...] مرحوم مصدق شايد به علت اينكه مربوط به سنت‌هاي قديمي و از خانواده‌‌هاي قديمي بود زياد علاقه‌‌اي به امور تشكيلاتي و حزبي نداشت» (خاطرات سياسي كريم سنجابي، ص 202).

5 شيوة برخورد مرحوم مصدق با دكتر غلامحسين صديقي از مواردي است كه در كتاب شما مورد نقد تقريبي قرار گرفته است. با توجه به جايگاه علمي و سياسي دكتر صديقي ريشة برخورد مصدق با او را در آن مقطع حساس (شب‌هاي كودتا) چه مي‌دانيد؟

سنجابي مي‌‌گويد: «در اوايل امر فردي كه خيلي به دكتر مصدق نزديك بود و مصدق او را مثل فرزند خودش عزيز مي‌‌داشت حسين مكي بود. هيچ كس مانند مكي به مصدق نزديك نبود [...] در دورة اخير شخص ديگري كه خيلي در مصدق اثر داشت حسين فاطمي بود. هم يعني بنده، دكتر عبدالله معظمي، مهندس حسيبي، دكتر شايگان، جهانگير حق‌شناس و مهندس رضوي و ديگران به سهم خود مؤثر و جزو مشاورين او بوديم ولي نه اينكه صد در صد حرف‌‌شنوي‌ از ما داشته باشند» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، ص 205).
ملاحظه مي‌فرماييد نام غلامحسين صديقي جزو مشاوران مصدق نيامده است. صديقي وزير كشور و نايب نخست‌وزير بود. جلسات هيئت وزيران را در غياب دكتر مصدق او اداره مي‌كرد اما در دادگاه كه شهادت مي‌داد گفت كه در وقايع 25 مرداد نه از تشكيل ميتينگ خبر داشت و نه از برنامة آن و نه از تصميم راجع به فرود آوردن مجسمه‌‌هاي شاه چيزي مطلع بود. او «تشكيل اين اجتماعات و اظهار اين مطالب و دادن اين شعارها» را بسيار خطرناك و نابجا خواند و از «دستخط اعليحضرت همايون شاهنشاهي» داير بر عزل دكتر مصدق اظهار بي‌اطلاعي كرد. حتي دربارة اعلامية دولت كه صبح روز 25 مرداد دربار‌ة كودتاي ناموفق شب پيش صادر شده بود گفت در تهيه و تنظيم آن شركت نداشته و «موضوع انتصاب تيمسار زاهدي به مقام نخست‌وزيري را صبح روز پنجشنبه 29 مرداد (فرداي كودتا) در خانة مادر جناب آقاي مهندس معظمي» شنيده است (خواب آشفتة نفت، از كودتاي 28 مرداد تا سقوط زاهدي، گواهي دكتر صديقي، صص 231-226). دكتر صديقي بعدها هم در خاطرات خود آورده است كه ساعت هفت صبح چهارشنبه 28 مرداد «آقاي نخست‌وزير مرا احضار فرمودند به اطاق معظم له رفتم. گفتند چون شاه از كشور تشريف برده‌اند و لازم است تكليف قانوني وظايف مقام سلطنت معين شود، من با جمعي از آقايان صاحب اطلاع شور كردم...» صديقي در دنبالة روايت خود مي‌‌گويد آقاي نخست‌‌وزير «فرمودند هنوز شور من با آقايان تمام نشده و آقايان نيز مطالعات و مشورت خود را تمام نكرده‌اند» (خواب آشفتة نفت، ص 830). دكتر صديقي آن «آقايان صاحب اطلاع» را كه طرف شور نخست‌وزير بوده‌‌اند معرفي نكرده ليكن معلوم است كه خود در جمع آنان نبوده است، با مراجعه به يادداشت‌هاي حسيبي روشن مي‌شود كه آن آقايان كه «براي شور نسبت به نطق مصدق و تعيين شوراي سلطنتي از طرف مردم» معين شده بودند علاوه بر خود حسيبي عبارت بودند از نريمان، شايگان، سنجابي، زيرك‌زاده و رضوي (خواب آشفتة نفت، ص 836).
من با توجه به مجموع اين اطلاعات تصور مي‌‌كنم كه دكتر مصدق با همة احترامي كه به جايگاه علمي و شخصيت دكتر صديقي داشته او را در مسائل سياسي صاحب‌نظر نمي‌‌دانسته و طرف مشورت قرار نمي‌‌داده است. در ليست مشاوراني كه حسيبي به دست مي‌‌دهد نامي از حسين فاطمي هم نيست و حال آنكه مصدق به «شمّ سياسي فوق‌‌العادة» او اعتقاد داشت (خواب آشفتة نفت، از كودتاي 28 مرداد تا سقوط زاهدي، ص 238). ظاهراً چون فاطمي در ماجراي 25 مرداد سخت آشفته و جريحه‌دار شده بود مصدق او را در اين جمع به خصوص كه مي‌بايستي راجع به «تكليف قانوني وظايف مقام سلطنت» اظهارنظر كنند راه نداده بود زيرا نظر فاطمي در اين باره يكسره كردن امر و تغيير رژيم از طريق همه‌‌پرسي بود.
تفاوت نگرش مصدق و صديقي در جريان دادگاه كه به آن اشاره كرديم از پرده برافتاد. وقتي رئيس دادگاه از دكتر مصدق خواست تا در باب مطالبي كه دكتر صديقي گفته بود اظهارنظر كند مصدق گفت: «بنده از آقاي دكتر صديقي چيزي نشنيدم كه بتوانم رد بكنم. يك عرايضي به دادگاه محترم عرض كردند كه راجع به وظايف خودشان بود كه به هيچ وجه ترديد در بياناتي كه فرموده‌‌اند نيست و يك عرايضي هم عرض كردند مبني بر عقايد خودشان، و البته هر كس در اظهار عقيدة‌ شخص خود آزاد است. بنده نه مي‌‌توانم تصديق بكنم عقايد ايشان را، نه مي‌‌توانم رد بكنم.» دكتر مصدق آخر سر با بياني طنزآلود كه فضاي دادگاه را از خنده پر كرد گفت: «ايشان معلم تاريخ هستند و بايد در تاريخ اظهارنظر بكنند كه فرمودند. بنده هم دكتر حالا هر چه مي‌خواهيد حساب كنيد بالاخره يك دكتري هستم و به هر حال راجع به مجسمه‌ها در بازپرسي، در اين دادگاه، مطالبي عرض كرده‌ام...» (خواب آشفتة نفت، از كودتاي 28 مرداد تا سقوط زاهدي، ص 228).
صديقي به‌ رغم اختلاف‌نظرهايي كه با نخست‌وزير و مشاوران او داشت ساعت سه بعدازظهر روز 28 مرداد به منزل دكتر مصدق كه هدف حملة كودتاگران بود رفت و تا لحظة آخر او را ترك نكرد. صديقي يكي از سه نفر ياراني بود كه همراه با مصدق عصر روز 29 مرداد از مخفي‌گاه خود به فرمانداري نظامي انتقال يافتند. آزمايشي از صدق و صفاي صديقي كه در صفحات تاريخ معاصر ايران خواهد درخشيد.

6 به نوشتة شما از علل انحلال مجلس هفدهم توسط مرحوم مصدق نگراني او از راهيابي حسين مكي به عنوان ناظر مجلس بر بانك ملي بوده است چراكه مصدق براي مخارج كشور اسكناس بدون پشتوانه چاپ كرده بود. از نظر حقوقي اين روش مصدق را تا چه اندازه موجه مي‌‌دانيد؟

اينكه از علل انحلال مجلس هفدهم نگراني مصدق از راهيابي حسين مكي به عنوان ناظر مجلس در بانك بوده چيزي است كه خود دكتر مصدق مكرر آن را تصريح كرده است. در اين باره مي‌توانيد از جمله به صفحة 254 و پاورقي صفحة 191 خاطرات و تألمات مصدق رجوع كنيد. مصدق مي‌‌ترسيد استفادة‌ دولت از پشتوانة اسكناس اگر افشا شود موجب تنزل بهاي ريال و ترقي قيمت اجناس گردد و اين امر به عدم رضايت مردم و تظاهرات اعتراض‌آميز منجر شود. مصدق نمي‌‌خواست چنين وضعي پيش آيد و دولتش در نتيجة مخالفت و اعتراض مردم سقوط كند.
مصدق در ملاقاتي كه پس از حوادث سي تير 1331 (در 9 مرداد) با هندرسن داشت راجع به وضع مالي كشور صحبت كرد و گفت: «دولت مي‌‌تواند به چاپ اسكناس دست بزند اما اين امر منجر به تورم خواهد شد و عواقب اقتصادي نامطلوب آن مي‌‌تواند دستماية كار كمونيست‌‌ها گردد.» مصدق اين حرف‌ها را با هندرسن مطرح كرد تا بلكه آمريكا را حاضر به كمك مالي بيشتري بكند. او تأكيد نمود كه «حزب توده در همين اواخر وضع خود را تحكيم كرده است و نمي‌‌توان منكر شد كه اينك خطر بزرگي براي امنيت كشور به شمار مي‌آيد» (خواب آشفتة نفت، ص 583).
آمريكا حاضر نشد هيچ كمكي بكند و مصدق راهي جز چاپ اسكناس نداشت اما او نهايت احتياط را به خرج داد و از شناخت معجزه‌گر اقتصادي آلمان هيتلري دعوت كرد تا به ايران بيايد. شناخت به مناسبت سابقة همكاري با حكومت نازي با مشكل زيادي براي سفر مواجه بود ولي در هر صورت او خود را در 19 شهريور 1331 به تهران رسانيد و مدت پنج روز در تبادل نظر با مصدق گذرانيد. از مضمون مذاكرات و مشورت‌هاي او چيزي در تهران اعلام نشد. اما شناخت خود در يكي از جرايد آلمان فاش كرد كه موضوع مشورت همين مسئلة انتشار اسكناس بود. پاسخ شناخت اين بود كه تقيد زياد به مسئلة پشتوانه در چاپ اسكناس به لحاظ اقتصادي اهميت خود را از دست داده و كهنه شده است: «در درجة اول فعاليت مردم هر مملكتي پشتوانة اسكناس آن‌‌ها محسوب مي‌شود و شما مي‌‌توانيد با انتشار اسكناس كارهاي توليدي ايجاد كرده و اصولاً از موضوع نفت صرف‌‌نظر كنيد» (خواب آشفتة نفت، ص 578).

7 براساس تحقيق شما مصدق تا لحظات آخر به آمريكايي‌‌ها خوش‌بين بود كه در مسئلة نفت او را ياري كنند. علل اين خوش‌‌بيني چه بود و چرا از بين رفت؟

شكي نيست كه مصدق نيز مانند بسياري از رجال اواخر عهد قاجار و اوايل دوران مشروطيت بر آن بود كه ايران مي‌‌تواند و بايد از نفوذ آمريكا در برابر فشاري كه انگليس و روس از دو طرف وارد مي‌‌كنند،‌ استفاده كند. مخالفت‌‌هاي آمريكا با قرارداد 1919 و نقش آن دولت در ماجراي پيشه‌وري و وادار كردن شوروي به بيرون بردن قواي خود از ايران ماية تقويت اين طرز فكر بود. مسئلة نفت پيچيدگي بيشتري دارد كه پرداختن به آن در اين فرصت ميسر نيست. طرح فرمول پنجاه – پنجاه به وسيلة آمريكا و اجراي آن در ونزوئلا و بعد در عربستان سعودي از سويي و اظهارات گاه و بيگاه دولتمردان آمريكا در طول مدتي كه مذاكرات معروف به گس – گلشائيان و چك و چانه‌زدن‌‌ها در اجراي قانوني كه دولت ايران را به استيفاي حقوق از نفت جنوب مكلف مي‌‌كرد اين باور را در مصدق و همكاران او ايجاد كرده بود كه مي‌‌توانند از حسن نيت و پشتيباني معنوي آمريكا بهره‌مند گردند و اين خوش‌بيني در آغاز كار نهضت ملي نفت كه ما آن را هشت ماهة اول اميدواري‌‌ها ناميده‌‌ايم بسيار قوي و پررنگ بود. اما توسل به حربة ملي كردن تنها منافع بريتانيا را در مخاطره نينداخته بود بلكه همة قراردادهاي امتياز را و كل ساختار صنعت نفت را در سرتاسر دنيا تهديد مي‌‌كرد. كار مصدق در سفر آمريكا به بن‌بست رسيد. وزارت خارجة دولت ترومن به راستي هم كوشش زياد كرد كه راه‌حلي در اين ميان پيدا شود و مصدق، چنانكه در جلد اول خواب آشفتة نفت، آمده است انعطاف فراوان – بلكه از خودگذشتگي شگفت‌انگيزي – براي كنار آمدن با بريتانيا نشان داد، اما موضع بسيار سرسختانه و انتقام‌جويانة‌ عنادآميزي كه بر كابينة تازة چرچيل سنگيني مي‌نمود مانع از حصول هرگونه توافق شد و آمريكا كه خود را بر سر دوراهي يافت به ملاحظة الزامات سياست جهاني ناگزير جانب بريتانيا را گرفت. سخنان هندرسن در اولين ملاقات با مصدق پس از وقايع سي تير 1331 يعني در آغاز دوراني كه من آن را سيزده ماهة نحس ناميده‌ام روشنگر اين معني است. هندرسن گفت: «اگر ميان آمريكا و انگلستان بر سر كمك به ايران اختلاف بيفتد ساختار امنيتي جهان آزاد را به خطر خواهد انداخت و اين امر باعث خواهد شد كه كمونيسم بين‌المللي سيطرة خود را بر كشورهايي مثل ايران بگستراند» (خواب آشفتة نفت، ص 581). حالا اين تحليل دولتمردان آمريكا درست بود يا نبود از موضوع بحث ما خارج است. هندرسن گفت: «منافع نفتي آمريكا در درجة دوم از اهميت قرار دارد. اصل مسئله اين است كه دولت آمريكا نمي‌تواند طوري عمل كند كه در نظر افكار عمومي آن كشور و در انگلستان به اعطاي يارانه به ايران جهت مقاومت در برابر انگلستان تعبير شود» (خواب آشفتة نفت، ص 582).
اچسن وزير خارجة ترومن در همان اول روي كار آمدن كابينة چرچيل به اروپا رفت تا درك درستي از سياست دولت جديد محافظه‌كار بريتانيا به دست آورد. او در گزارش يافته‌هاي خود به رئيس‌‌جمهور نوشت: «به نظر انگليسي‌‌ها اگر امر داير باشد كه ايران كمونيست شود يا بريتانيا وربشكند آمريكا بايد شق اول را برگزيند» (خواب آشفتة نفت، ص 340).
اما از نظر منافع نفتي آمريكا، اگرچه ملي شدن و الغای امتياز انحصاري شركت بريتانيايي از يك سو راه را براي ورود شركت‌هاي آمريكايي در نفت ايران بازمي‌كرد، از سويي ديگر كل ساختار صنعت نفت و همة قراردادهاي امتياز را در سرتاسر دنيا در معرض تهديد قرار مي‌داد و انگليس‌هاي حسابگر و واقع‌‌نگر هيچ فرصتي را براي درشت‌تر و برجسته‌تر نمايانيدن اين تهديد از دست نمي‌دادند: «اگر مصدق بتواند در اين شرارت موفق شود عواقب بسيار وخيمي در كشورهاي ديگر به بار خواهد آمد. مصدق‌هاي ديگري پيدا خواهند شد و آنها نيز مقاصد خود را با طرد كمپاني‌هاي صاحب امتياز دنبال خواهند كرد و آنچه اسماً فرمول پنجاه – پنجاه ناميده مي‌شود عملاً به صورت هفتاد – سي درخواهد آمد و از ساختار صنعت نفت كه آمريكايي‌ها چندان اهميت براي آن قائل هستند چيزي بر جاي نخواهد ماند.» (خواب آشفتة نفت، ص 329). خوش‌بيني در مورد اينكه آمريكا بتواند راه‌حلي در منازعه بين ايران و بريتانيا پيدا كند و دولت مصدق همچنان در جاي خود باقي بماند روز به روز كمتر مي‌شد و دورتر و ضعيف‌تر مي‌نمود. با كنار رفتن ترومن و اچسن از صحنة سياست آمريكا و روي كار آمدن ايزنهاور و دالس، آمريكا موضع بريتانيا را در سه مورد اساسي پذيرفت: اول آنكه هيچ‌گونه معامله با دولت مصدق صورت نگيرد و او به هر شكل كه شده، از صحنة سياست ايران بيرون رانده شود. دوم و سوم آنكه ايران به جهت الغاي قرارداد هم جريمه شود (اخذ غرامت) و هم در راه‌اندازي مجدد نفت آن كشور طوري عمل نشود كه در مقايسه با كشورهاي نفت‌خيز ديگر منافع و مزاياي بيشتري عايد آن گردد. يادداشتي كه هوور كارشناس معروف نفت به تاريخ 21 ژانوية 1954 (اول بهمن 1322) در يكصد و هشتاد و يكمين جلسة شوراي امنيت آمريكا مطرح كرد مقرر مي‌داشت كه: «وضعيت نفت ايران بايد در چارچوب كلي وضع جهاني، و نه به صورت مسئله‌اي تك و منفرد، مورد نظر قرار گيرد.» حالا ديگر ايران از دور بازي خارج شده بود. چك و چانه‌ها ميان آمريكا و بريتانيا بود كه مي‌بايستي بر سر تسهيم غنايم با هم كنار بيايند و معلوم كنند كه كمپاني‌هاي مرتبط با دو طرف هر كدام چه مقدار در نفت ايران سهيم گردند. در همان جلسه كه هوور آن مطلب را ادا كرد ادميرال رادفورد از سوي وزارت دفاع آمريكا گفت: «اهميت نفت ايران و حل و فصل آن از ديدگاه امنيت ملي آمريكا نيازمند هيچ‌گونه مبالغه نيست [...] بايد بريتانيا را بر آن داريم كه با طرحي كه ما براي حل اين مشكل ريخته‌ايم موافقت نمايد» (خواب آشفتة نفت، از كودتاي 28 مرداد تا سقوط زاهدي، صص 395-394).
خوش‌‌بيني در جهت امكان تحرك مساعدتري از سوي آمريكا يكباره و يكسره از ميان نرفت. در خود آمريكا هنوز بودند دولتمرداني و كارشناساني كه طور ديگري فكر مي‌كردند و حل مسئلة نفت ايران را با شرايط عادلانه‌تر و بدون تن دردادن به زورگويي بي‌حساب و ناموجه بريتانيا ممكن مي‌دانستند: يادداشتي كه به تاريخ 11 اكتبر 1952 (19 مهر 1331) براي دادستان كل آمريكا تهيه شده و يادداشت ديگري متعاقب آن شرايط بسيار مساعدي را براي حل مشكل نفت ايران پيشنهاد مي‌كرد. اشكال مطلب آن بود كه مسئله با گذشت زمان از جنبة حقوقي بكلي دور افتاده، با آب‌رو و حيثيت طرفين گره خورده و به يك معضل جهاني تبديل شده بود. من در جايي ديگر هم گفته‌ام كه اختلاف اگر به موقع حل نشود و فيصله نيابد به صورت جراحت ناسور درمي‌‌آيد كه علاج آن به آساني ميسر نمي‌گردد. غرامت عادلانه‌اي كه در آن زمان براي پرداخت به بريتانيا در نظر گرفته مي‌شد از سيصد ميليون دلار تجاوز نمي‌‌نمود، آن هم نه به صورت نقدي بلكه از طريق تحويل سالي پنج ميليون تن نفت. مقامات قضايي آمريكا بر آن بودند كه در صورت پرداخت غرامت «ادامة حقوق انحصاري شركت نفت انگليس و ايران در زمينة فروش و توزيع نفت ايران در بازارهاي جهاني معني ندارد. دولت ايران بايد آزاد باشد كه نفت خود را به هر كس و به هر قيمت كه مي‌خواهد بفروشد.»‌ در طرف ايران نيز بگومگوها دربارة امكان تغييري در نگرش آمريكا وجود داشت. حسيبي در 7 اسفند 1332 هنوز از خوش‌بيني مصدق ياد مي‌كرد كه معتقد بود «آمريكايي‌ها حسن‌نيت دارند و مردمان خوبي هستند و ممكن است فقط آلت شوند». حسيبي مي‌افزايد: «من گفتم آنها آلت هستند و انگليسي‌ها علت» (خواب آشفتة نفت، ص 852).
از بخش‌هايي در خاطرات مصدق چنين مي‌نمايد كه او در اواخر كار نه‌تنها آمريكايي‌‌ها را آلت دست بريتانيايي‌ها بلكه نوكر حلقه به گوش آنان تلقي مي‌كند. آنجا كه مصدق از همدستي هندرسن با كودتاچيان حكايت مي‌كند و مي‌گويد چرا از آمريكا نخواست كه هندرسن را فرابخواند و سفير ديگري به تهران بفرستد، مصدق مي‌گويد آري پس فرستادن هندرسن با من بود و مي‌‌توانستم اين كار را بكنم اما انگليس‌ها كه به وزارت خارجة‌ آمريكا مسلط بودند فردي بدتر به جاي او مي‌فرستادند.
اين نگرش البته نمايانگر آن حالت روحي است كه مصدق مدت‌ها پس از ماجرا، به هنگام تنظيم خاطرات، داشته و آنچه حسيبي آورده حكايت فروغ كمرنگ اميد است كه هنوز در تاريخ يادداشت يعني 7 اسفند 1332 در زواياي دل مصدق سوسو مي‌زد.
خوش‌بيني دربارة آمريكا در ميان برخي از هواداران جبهة ملي حتي پس از فاجعة 28 مرداد ادامه داشت. نمونة بسيار بارز آن را در نوشته‌هاي خليل ملكي مي‌توان ديد كه معتقد بود سوء سياست مصدق در مماشات با توده‌اي‌ها و ميدان دادن به تظاهرات ضدآمريكايي ماية‌ شكست نهضت گرديد. اگر مصدق اجازه نمي‌داد كه شعار «آمريكايي به خانه‌ات برگرد» در ديوارها نوشته شود و كارشناسان آمريكايي در دانشگاه مورد ضرب و شتم قرار گيرند و اگر به آمريكايي‌ها نشان مي‌داد كه نهضت ملي با روش‌هاي توده‌اي‌ها آشناست و طعمة آنها نمي‌شود... «در اين صورت سياست آمريكا به طرف ايران متوجه مي‌شد.»

8 مرقوم داشته‌ايد كه مصدق حتي حاضر به پرداخت غرامت به انگليسي‌ها بود تا مسئلة نفت خاتمه يابد. چرا اين اتفاق نيفتاد؟

موضوع نفت فوق‌‌العاده پيچيده است و مسئلة غرامت يكي از جوانب آن بود و به هر حال اختلاف دو طرف دارد. خيالاتي كه يكي از طرفين پيش خود كرده قاطع نزاع نمي‌تواند باشد. مصدق كه پولي نداشت، پرداخت غرامت موقوف به فروش نفت بود و فروش نفت مسئلة‌ حادّ ديگري بود. غرامت جريمة ملي كردن نفت به شمار مي‌آمد. پرداخت آن شرطِ مشروعيت اين اقدام بود ولي راه فروش نفت در شرايط آن روز باز و هموار نبود. توضيح اين مطالب را در كتاب آورده‌ام. بسياري از سؤالات شما از همين قبيل است كه جواب‌ها را در كتاب مي‌توان يافت، اما جوان‌هاي ما نوعاً به سؤال و جواب‌‌هاي تستي عادت كرده‌اند. حوصلة خواندن كتاب را ندارند، اگر هم خواندند خيلي سريع و سرسري از آن عبور مي‌كنند. حال و هواي تأمل و تعمق در نكات باريك را ندارند و اين گناه سيستم آموزش غالب در دبيرستان‌ها و دانشكده‌ها است؛ مقصودم جريان غالب است و نظر به استثناها ندارم. من در پاسخ سؤال‌ها مجبور شدم چيزهايي را كه يك بار نوشته‌ام نقل كنم و دوباره بنويسم و من اين را دوست ندارم. جواب سؤال‌ها در اينگونه مصاحبه‌ها نمي‌‌تواند خيلي سنجيده و جامع باشد و بيم آن هست كه غفلت از نكته‌اي و يا عيب و نقصاني در تبيين و تشريح آن، موجب سوءتفاهم گردد.
طرف ديگر منازعة نفت انگلستان بود. انگليس‌ها در درجة اول مي‌خواستند قانون ملي كردن نفت ابطال شود و همه چيز به صورت اول بازگردد و در درجة دوم مي‌خواستند چنان معامله‌اي با ايران بشود كه ماية عبرت ديگران گردد. يعني اگر قرارداد سابق قابل اعاده نيست قراردادي بدتر جايگزين آن شود و جريمة ملي كردن هم از ايران گرفته شود. در هر حال مي‌خواستند جريان مصدق به كلي منكوب گردد و نسخه به دست ديگران داده نشود كه از سرمشق ايران پيروي كنند.
چشم ديدن مصدق را نداشتند. تحمل ضربه‌اي كه خورده و تحقير شده بودند نداشتند. خواستند لشكر بكشند و خوزستان را بگيرند آمريكا مانع شد. ناچار راه توطئه را در پيش گرفتند كه با سركوب و لجن‌مال كردن او تشفي قلب حاصل كنند. اما در آمريكا ملاحظات گوناگون حاكم بود. مي‌خواستند بن‌بست حاصل از آن امتياز انحصاري بسيار گستردة بريتانيا بشكند، فرمول پنجاه – پنجاه در همة امتيازات نفتي اعمال شود، راه براي كمپاني‌هاي آمريكايي در نفت ايران گشوده شود، ايران درآمدي بيشتر از آنچه پيش از ملي شدن نفت به دست مي‌آورد حاصل كند... در عين حال نمي‌خواستند شگرد ملي كردن ابزاري بي‌‌خطر و تضمين‌شده براي رهايي از امتيازات نفتي تلقي شود و ماجراي ايران در جاهاي ديگر تكرار شود. آمريكا در اين باب با بريتانيا همدرد و همداستان بود. ايران حتماً بايد براي ملي كردن نفت جريمه شود (غرامت) و راه‌اندازي مجدد نفت ايران نبايد به صورتي دربيايد كه ساختار جهاني صنعت نفت را مخدوش گرداند، يعني فرمول پنجاه – پنجاه بايد حداكثر تلقي شود و درآمدي بيشتر نصيب ايران نگردد.
آمريكا در عين حال برخلاف بريتانيا دشمني شخصي با مصدق نداشت و براي كنار آمدن با او مانعي نمي‌‌ديد بلكه نهضت ملي ايران را به مثابة يك جريان قوي ناسيوناليستي تلقي مي‌كرد كه مي‌تواند در برابر حزب توده و دست‌اندازي‌هاي آشكار و نهان رژيم شوروي در ايران مقاومت نمايد. آمريكا به ضعف قواي دفاعي و به خرابي و ناكارآمدي اوضاع اقتصادي و اداري ايران واقف بود. براي شاه شخصيتي قائل نبود. دربار فاسد را در مقابل كمونيسم قابل اتكا نمي‌دانست بلكه آن را عاملي منفي در اين باب تلقي مي‌كرد. مصدق هم از اين نحوه نگرش آمريكا استقبال مي‌نمود و در اين باب در پاسخ سؤالات گذشته به ويژه سؤال شماره 7 توضيحي داده‌ام. بريتانيا هم از نگراني سياسي و ملاحظات آمريكا در مقابله با شوروي به شكلي موفق‌تر استفاده كرد، يعني سرانجام آمريكا را قانع و مجاب گردانيد كه آفتاب عمر مصدق بر لب بام است و پيرامونيان او هم برجستگي‌هاي او را ندارند و آب‌شان به يك جو نمي‌رود، بهتر است پيش از آنكه توده‌اي‌ها – يا از راه دوستي و مدارا و يا از راه اعمال قهر و كودتا – بر ايران چيره گردند خود دست به كار شوند، مصدق را كنار بگذارند و حكومتي مورد اعتماد كه هم به شدت جلوي حزب توده را بگيرد و از غرب حرف‌شنوي كامل داشته باشد و هم ماجراي نفت را به صورتي كه ميان آمريكا و بريتانيا توافق حاصل شده است، خاتمه دهد.

9 دربارة بستري بودن دكتر مصدق در خواب آشفتة نفت تلويحاً به اين جهت رفته‌ايد كه او از اين كار به عنوان يك «تاكتيك سياسي» استفاده مي‌كرد. اثرات مثبت و منفي اين تاكتيك چه بود؟

كسالت مزاجي مصدق دروغ و ساختگي نبود اما او از آن ضعف و بي‌حالي كه در مواردي بر اثر غلبة‌ احساسات يا خستگي مفرط عارض مي‌شد، در مواردي هم كه لازم مي‌ديد استفاده مي‌كرد و خود را به بيماري مي‌زد. من در كتاب خود شهادت‌هاي نزديكان مصدق مانند زيرك‌زاده و سنجابي را آورده‌ام. از قول خود او نيز نقل كرده‌ام كه مي‌‌گويد: «به آمريكا كه رفتم مرضي نداشتم، چون مي‌خواستم ميسيون ايران سبك نشود گفتم مريضم. گفتم كه اطاق در مريضخانه برايم بگيرند. دولت آمريكا هم در بزرگترين بيمارستان‌ها يك سالن عالي كه شاه هم چند روز آنجا بستري بود گرفتند [...] اين كار براي اين بود كه رجال آنها از ما ديدن بكنند. بعد هم من نزد بازديدكنندگان رفتم و كارت گذاشتم. بيست هزار تومان در مريضخانه خرجم شد فقط براي اينكه ميسيون ما احترام داشته باشد.» (خواب آشفتة نفت، صص 887-886).
من فكر نمي‌كنم كه اين تاكتيك او روي‌هم‌رفته اثري منفي داشته، اثرات مثبتش نيز در همان حدود مي‌توانست باشد كه خود او اشاره كرده است.

10 شما رفتار مصدق در برابر ابلاغ شامگاهي حكم عزل را «شاهكار سياسي» او دانسته‌ايد كه هم رسيد داد و هم دستور بازداشت‌ آورندة‌ نامه را صادر كرد. هدف مصدق از اين كار چه بود؟

من چنين چيزي نگفته‌ام. آنچه من «شاهكار سياسي» خوانده‌‌ام توسل مصدق به رفراندوم براي انحلال مجلس است كه تا آن تاريخ سابقه نداشت، سران متنفذ نهضت هم با آن مخالف بودند (خواب آشفتة نفت، ص 856). نتيجة رفراندوم در عين حال كه نقشة مخالفان را براي ساقط كردن دولت به صورت قانوني ناكام مي‌گذاشت شاه را نيز به حفظ دولت و خودداري از عزل مصدق ملزم مي‌‌ساخت. مورخ صاحب‌نظر معاصر فخرالدين عظيمي نيز اين تعبير مرا موجّه دانسته و مورد تأييد قرار داده است (حاكميت ملي و دشمنان آن، ص 216). آنچه من دربارة ابلاغ شامگاهي حكم عزل گفته‌ام اين است كه «دادن رسيد با قيد تاريخ و ساعت به فرمان عزل و در همان حال دستور توقيف و خلع سلاح آورندة فرمان، حكايت از تسلط عجيب وي (مصدق) بر اعصاب خود دارد. در آن شب 25 مرداد وي هوشيارانه و با اعتماد به نفس كامل تحركات دشمن را زير نظر داشت» (خواب آشفتة‌ نفت، صص 857-856). هدف مصدق از دادن رسيد با قيد تاريخ و ساعت و خلع سلاح آورندة فرمان البته عقيم گذاشتن نقشة كودتاگران و مستندسازي آن جريان كاملاً غيرعادي بود كه در ساعت يك بعد از نيمه شب با چهار كاميون نظامي و دو جيپ ارتش و يك زره‌پوش به بهانة ابلاغ فرمان به خانة او آمده بودند. مصدق اگر اين كار را نمي‌كرد و رئيس گارد شاهنشاهي را آزاد مي‌گذاشت كه كودتا در همان شب به انجام مي‌رسيد. راه عدم قبول بر وي بسته مي‌شد. نخست‌وزير معزول را به حال خود رها نمي‌كردند. مصدق مي‌بايستي از صحنة سياست ايران بيرون رانده مي‌شد. اوباشي كه براي اين كار تجهيز شده بودند به خانة بي‌‌دفاع او مي‌ريختند و در ميان ابراز احساسات شاه‌پرستانه جزاي «صياد آزادي» را كف دستش مي‌گذاشتند و شايد بلايي را كه بر سر افشار طوس آوردند بر سر او مي‌‌آوردند و بعدها هم اصلاً منكر مي‌شدند كه فرمان عزل چه وقت و در چه شرايطي به او ابلاغ شده بود. من تسلط وي را بر اعصابش ستوده‌‌ام كه در تنگناها دست و پاي خود را گم نمي‌كرد. وقتي تصميم مي‌گرفت ديگر ترديد و دودلي به خود راه نمي‌داد و مطابق نقشه‌اي كه در نظر داشت – چه خطا و چه صواب – عمل مي‌كرد. در دادگاه گفت: «قلب من از فولاد است» و راستي چه ارادة استوار و دل‌سخت و اعصاب قوي در زير آن ظاهر شكسته و ضعيف و لرزان نهفته بود!

11 با توجه به انحلال پارلمان، اقدام شاه در عزل مصدق چه اندازه مبناي قانوني داشت؟

مسئله به لحاظ حقوقي قابل بحث است و از مسائلي است كه در محاكمة مصدق مطرح بود و او دلايل خود را در اين باره بيان كرد. ظاهراً طرح‌كنندة سؤال قبول دارد كه اصولاً شاه نمي‌تواند براي ساقط كردن دولت بدون مراجعه به پارلمان اقدام كند ولي مصدق با منحل كردن پارلمان اين مانع را از جلوي پاي شاه برداشته بود و انحلال پارلمان راه را براي عزل نخست‌وزير باز گذاشته بود. اين ايراد اگرچه ظاهراً درست و وارد مي‌نمايد اما مصدق در طرح سؤال همه‌پرسي هوشياري فوق‌العاده به خرج داده بود. رفراندوم مصدق رفتن مجلس و ماندن دولت را به صورت لازم و ملزوم مطرح كرده و به اين صورت تنظيم شده بود كه اگر مردم «با ادامة‌ وضع كنوني مجلس تا سپري شدن دورة‌ هفدهم تقنينيه موافقت دارند دولت ديگري روي كار بيايد تا با اين مجلس همكاري كند و اگر با اين دولت و نقشه و هدف آن موافقند رأي به انحلال مجلس بدهند تا مجلس ديگري تشكيل شود كه بتواند در راه تأمين آمال ملت با دولت همكاري كند». بنابراين رأي مثبت به رفراندوم هم رأي بر انحلال مجلس بود و هم رأي بر بقاي دولت و به همين دليل است كه مصدق شاه را نكوهش مي‌كند كه چرا به رأي مردم ارزش قائل نشده و به خلاف آن فرمان عزل نخست‌وزير را امضا كرده است (خاطرات و تألمات، صص 201 و 202).
در واقع بايد گفت كه اگر شاه همه‌پرسي را باطل مي‌دانست مي‌بايست با درخواست آن عده از نمايندگان دورة هفدهم كه مستعفي نشده بودند و بازگشايي مجلس و ادامة آن را خواستار بودند موافقت مي‌كرد. نمايندگان مستعفي هم چون استعفايشان هنوز از سوي مجلس پذيرفته نشده بود مي‌توانستند استعفاي خود را پس بگيرند و در مجلس حاضر شوند. شاه انحلال مجلس هفدهم را به رسميت شناخت و فرمان انتخابات دورة هجدهم را صادر كرد پس همه‌پرسي معتبر تلقي شده و همه‌پرسي مستلزم ابقاي دولت مصدق بود.

12 برخي مي‌گويند بيش از يك سال اختيارات فوق‌العادة مصدق، تفكيك قوا را كه اصل دموكراسي است از بين برد و با توجه به تصدي وزارت دفاع از سوي او، حكومت مصدق يك حكومت جامع‌القوا بود. اين نظريه را تا چه اندازه درست مي‌‌دانيد؟ آيا از نظر حقوق اساسي اين كار مصدق دموكراتيك بود؟

اين همان اتهام است كه بار اول آيت‌‌الله كاشاني مطرح كرد و مصدق را «صياد آزادي» خواند، جمال امامي هم او را ديكتاتور و قانون‌شكن و دشمن دموكراسي خطاب مي‌كرد. تصدي وزارت دفاع توسط نخست‌وزير مخالف قواعد دموكراسي نيست بلكه تصدي آن توسط شخص غيرمسئول (شاه) است كه نمي‌تواند با دموكراسي سازگار باشد اما مصدق قرائت خاص خود را از قانون و دموكراسي دارد. او قانون را ابزاري در دست دولت مي‌داند. دولت ناصالح از قانون استفادة ناروا مي‌كند مثل شمشير كه در كف زنگي مست افتد. بنابراين اصل اشكال در آنجاست كه دولت‌ها از آدم‌هاي ناباب تشكيل مي‌شوند و از قانون سوءاستفاده مي‌كنند. قانون براي مردم است نه مردم براي قانون. حتي يك دولت صالح مي‌تواند وقتي مصالح مردم اقتضا مي‌كند از اجراي قانون خودداري بنمايد. اين البته يك نظرية كمي افراطي است كه قانون را تابع حكمت و غرض از تشريع آن مي‌داند و اگر در موردي اجراي حكمي به خلاف مصلحتي باشد كه قانون براي خاطر آن وضع شده است عمل به آن را موقوف مي‌دارند. اين نگرش در اسلام هم سابقه دارد كه احكام را دايرمدار مصالح و مفاسد مي‌دانند و برخي از فقها گفته‌اند كه مصلحت حتي بر نص مقدم است. مصدق در دادگاه بدوي گفت: «رفراندوم و مجلس هر دو خوب‌اند به شرط اينكه كار در دست دولت خيرخواه باشد و مردم در اظهار عقيده و رأي آزاد باشند و دولت به هيچ وجه اعمال نظر نكند[...] رفراندوم و مجلس هر دو بدند و بسيار هم بدند اگر مردم در اظهار عقيده و دادن رأي آزاد نباشد و دولت آراي مردم را تعويض كند و نتيجه به نفع بيگانگان تمام بشود» (خواب آشفتة‌ نفت، از كودتاي 28 مرداد تا سقوط زاهدي، صص 266-265).
مصدق همين نگرش نسبت به قانون را يك بار ديگر در برخورد با مسئلة‌ اختيارات مورد بحث قرار داده و بي‌هيچ پرده‌پوشي گفته است: «دادن اختيارات در مواقع عادي آن هم به اشخاصي كه از آن در نفع بيگانگان استفاده كنند چون مخالف مصلحت است مخالف قانون اساسي هم است ولي در مواقع جنگ و غيرعادي دادن اختيارات موافق روح قانون اساسي است چون كه قانون اساسي براي مملكت است نه مملكت براي قانون اساسي» (خاطرات و تألمات،‌ص 251). و نيز به صراحت گفته است: «روزي كه نوبت به خودم رسيد و درخواست اختيارات كردم موقع درخواست تذكر دادم با اينكه اعطاي اختيارات مخالف قانون اساسي است اين درخواست را مي‌كنم. اگر در مجلس به تصويب رسيد به كار ادامه مي‌دهم والا از كار كنار مي‌روم. مجلسين هم از نظر مصالح مملكت [...] تصويب نمودند» (همان، ص 250).

13 مصدق در تاريخ معاصر ايران شمايل دموكراسي ايراني شناخته مي‌شود، اين داوري را تا چه اندازه درست مي‌دانيد؟ گاه در كتاب شما هم به پوپوليسم مصدق اشاره شده. به نظر شما مصدق دموكرات بود يا پوپوليست؟ شما به مخالفت مصدق با برخورد با توده‌اي‌‌ها اشاره كرديد آيا اين مورد نمادي از دموكراسي‌خواهي مصدق بود يا اينكه او مي‌خواست از آن در مجادلات سياسي بهره ببرد؟

آري مصدق نماد دموكراسي در ميان ايرانيان است و من در نوشتن كتاب خود بيش از هر چيز متوجه اين معني بوده و حفظ حرمت و گرامي‌داشت نام و ياد او را در روزگاران واجب مي‌دانستم و بر خود مي‌لرزيدم كه اين وجب وجداني و اخلاقي را با رعايت جانب بي‌طرفي و انصاف و صداقت در داوري‌ها و التزام به امانت در قرائت اسناد و تحليل مفاد آن‌ها چگونه مي‌توانم وفق بدهم كه نه كتمان حقايق كرده باشم و نه سنگ به قنديل عزيزان زده باشم.
مخالفت مصدق با كمونيسم به گمان من يك مخالفت اصولي و از سر اعتقاد و صداقت بود. مماشات او با توده‌اي‌ها تا حدودي به الزامات قانون اساسي در خصوص آزادي اجتماعات و ديگر آزادي‌هاي فردي مربوط بود و نيز ملاحظات سياسي مصدق در اين امر دخالت داشت. هندرسن مصدق را تنها سدّي توصيف مي‌كند كه ايران را در برابر سيل كمونيسم حفظ مي‌‌كند. مصدق خود نيز مي‌كوشد تا در نظر آمريكا به صورت «تنها حايل مؤثر در برابر كمونيسم» تصوير شود. دشمن (بريتانيا) كه بر حساسيت شديد آمريكا از اين جهت واقف بود از همين در وارد شد و آغاز وسوسه كرد كه مصدق پيرمردي است تنها و بيمار، اگر بميرد يا در معرض يك كودتاي كمونيستي قرار بگيرد نجات ايران از چنگال شوروي ممكن نخواهد بود، چه در آن صورت دولت كمونيستي تهران مي‌تواند از شوروي تقاضاي كمك كند و شوروي نيروهاي خود را رسماً به ايران گسيل دارد، پس بهتر است غرب پيشدستي كند و تا چنين اتفاقي نيفتاده مصدق را از ميان بردارد و يك حكومت مصمم طرفدار غرب را به جاي او بياورد كه هم خيالش از بابت نفت آسوده شود و هم راه را بر احتمال دست‌اندازي كمونيست‌ها بربندد. در اين باره پيش‌تر هم چيزي گفته‌‌ام و لازم نيست بيش از اين توضيح داده شود.

14 مرحوم مهندس سحابي مي‌گفت كه مصدق از «ليبرال دموكراسي» به «دموكراسي هدايت‌شده» رسيد. اين داوري را تا چه اندازه درست مي‌دانيد؟ آيا مي‌توان گفت كه مرحوم مصدق يك «ليبرال» به معناي مرسوم در فلسفة سياسي بود؟

راستش من از به كارگيري اين‌‌گونه برچسب‌ها اكراه دارم. گمان مي‌كنم خليل ملكي اول كسي بود كه اين تعبير را دربارة مصدق و دولت او به كار برد و نوشت: «مختصات دولت ملي دكتر مصدق اصولاً منطبق با كليات مكتب ليبراليسم است.» من كه از اين عبارت چيز زيادي دست‌گيرم نشد. توضيحات بعدي ملكي هم از اين قبيل كه دولت مصدق «هدف اجتماعي معين و مشخص و روش قاطعي ندارد» و از «روش اعتدالي ليبرال‌هاي قرن نوزده» پيروي مي‌كند (سرمقالة مجلة علم و زندگي، مورخ شهريور 1331) چندان راه‌گشا نبود.
من خود تعمقي در اين باب نكرده‌ام اما چون پرسيده‌ايد آنچه را كه به نظرم مي‌آيد با شما در ميان مي‌گذارم. من بر آنم كه مصدق و آزادي‌‌خواهان هم‌‌عصر او در ايران نوعاً ذهن‌شان درگير مباحث نظري نبود. مي‌توان گفت كه همة آنان مردماني خيرانديش و نيك‌خواه و خوش‌‌نيت بودند، سعادت و بهروزي و پيشرفت مردم را مي‌‌خواستند و بي‌بندوباري و لجام‌گسيختگي و مسئوليت‌ناپذيري حكومت را خوش نداشتند. مصدق از آن طيف آزادي‌خواهان بود كه از خانواده‌هاي اشرافي تهران برخاسته، از معلم سرخانه استفاده كرده، چند سالي هم در فرنگ درس آموخته و معلوماتي كلي از حقوق و سياست و اقتصاد كه به درد كارگزاران دولت مي‌‌خورد فرا گرفته بودند. من گاهي كه روحيات اين طيف از آزادي‌خواهان را با معاصران آذربايجاني‌شان مقايسه مي‌‌كنم تفاوت‌هاي عمده مي‌بينم. برجستگان آن طيف افرادي بودند مثل مؤتمن‌‌الملك و مستوفي‌الممالك كه سخت در بند وجاهت ملي خود بودند و اعتقادي به تشكيلات و حزب و اين حرف‌ها نداشتند و شايد در بن روح خود خويشتن را فراتر از اين قبيل چيزها مي‌دانستند. آنان به حسن نيت تمام آراسته بودند، خود را به منزلة مشعل‌هايي فروزان مي‌ديدند كه مردم بايد آن‌ها را دريابند، ادارة‌ امور را به دست‌شان بسپارند و منت‌پذيرشان باشند. تقي‌زاده مي‌نويسد مستوفي‌الممالك مثل امام بود، همه احترامش را داشتند. اين طايفه از بزرگان را مقايسه كنيد با آزادي‌خواهاني مانند شيخ محمد خياباني كه از اوساط‌الناس برخاسته بود و سخت معتقد به انضباط حزبي و تشكيلات و روزنامه بود. خود را موظف مي‌دانست. شايد هم تفاوت به سابقة تربيت و آموزش آن دو طيف مربوط مي‌شود. آن‌ها كه معلم سرخانه داشتند و از معلم جز تملق و تلطف نمي‌ديدند و آن‌ها كه در مكتب‌خانه‌ها رفته بودند و ملاي مكتبي خود را موظف مي‌دانست مردم را ولو به‌جبر و زور در راهی که خیرو مصلحت‌شان می‌دانست بکشاند. كه از هرراه كه شده ادب‌‌شان بياموزد و به اصطلاح آدم‌شان بكند. در مكتب‌خانه‌ها انضباطي سخت برقرار بود. ملّا مي‌بايست ملاطفت و نرمي فراموش كند و همواره اين پند سعدي به ياد دارد كه «استاد و معلم چو بود كم‌آزار/ خرسك‌بازند كودكان در بازار». سرخطي هم كه براي مشق به شاگرد داده مي‌شد اين بود كه: «جور استاد به ز مهر پدر». مقصود من آن نيست كه يكي از دو طيف را بر ديگري ترجيح دهم، آنها هر دو گرفتاري‌هاي خاص خود را داشتند و هر يك به نحوي ديگر با بن‌بست مواجه مي‌شدند. وجه امتياز مصدق از وجيه‌المله‌هاي اشرافي ديگر در شجاعت و قدرت اراده و اعتماد به نفس و استقامتِ شگفت‌انگيزِ او بود كه تا پاي جان بر مواضع خود مي‌ايستاد و امتحان خود را در نقش بي‌مانندي كه سرنوشت براي آخر عمر او رقم زده بود داد و چنان‌كه شما گفته‌ايد نام خود را به عنوان شمايل دموكراسي ايراني در تاريخ ثبت كرد.

 به نقل از سايت مهرنامه شماره ۲۰، فروردین ۱۳۹۱

تاريخ انتشار  در سايت سازمان سوسياليستهای ايران در روز جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۲ - ۲۱ فوريه ۲۰۱۴