نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

"مسله ملی"

 
كمال ارس
Fri 13.08.04 | 22:42
k.aras@sandjesh.com
شنبه ٢٤ مرداد ١٣٨٣
به نقل از سايت ايران امروز


"پولسيز كيشی انسانليغی آسانمی سانيرسان"
"مرد بی‌پول انسان‌بودن را آسان می‌شماری"


اشاره: در"ايران امروز" سه شنبه ٢٩ ارديبهشت ١٣٨٣ نوشته‌يى با سرنويس:" هركدام از ما عضوی از يك قوم ايرانی هستيم" از دكتر حسين باقرزاده منتشر شد. اين نوشته كه وی آنرا در سمينار "نقش اقوام ايرانی در سياست آينده ايران"( لندن ٢٧ ارديبهشت ١٣٨٢) در برابر شماری از"نمايندگان احزاب و سازمانهای قومی ايرانی"خوانده است، مطالب و مواضعی را دربر ميگيرد كه نه تنها از سوی او، بلكه درين اواخر از سوی برخی گروه‌های "پان" و "چپ" نيز مطرح ميگردد. از آنجا كه بايد درست در شرايط كنونی به "مسله ملی" برخورد روشن كرد و از مصلحت جوئی سياسی پرهيز نمود، به نوشته آقای باقرزاده، گرچه كوتاه، ميپردازم.
وی مينويسد:

"موضوع سمينار امروز "نقش اقوام ايرانی در سياست آينده ايران " عنوان شده است. ترجمه اين عبارت از ديد من "نقش مردم ايران در سياست آينده ايران " است. چرا كه ايران چيزی جز مجموعه‌ای از اقوام مختلف نيست. هر كدام از ما به قومی از اقوام اين سرزمين تعلق داريم و اصطلاح "اقوام ايرانی " در برگيرنده همه مردم ايران است."

اين گفته كه " ايران چيزی جز مجموعه‌ای از اقوام مختلف نيست" گرچه بظاهر درست مينمايد ولی براستی سرآغاز كژرويها و سوء استفاده‌هايی است كه ميتواند پيامدهای بسيار ناگواری ببار آورد. نخست اينكه "ايران" يك كشور است و اين دستگاه بافته ايست از سويه‌های جغرافيايی، اجتماعی، تاريخی و مانند آنها كه مردم يكی از مهره‌های اساسی آنست. و سپس، شايد سد و پنجاه سال پيش ميشد مردم ايران را همچون "مجموعه‌ای از اقوام ايرانی" دانست. ولی امروز نگاهی كوتاه به تركيب مردمی مناطق گوناگون ايران بروشنی نشان ميدهد كه بويژه از آغاز پيدايش دولت مدرن در ايران و مهاجرتهای مردمی از مناطق سنتی خود به نقاط ديگر اين جدايی روزبروز كمرنگتر شده است. در خانواده پنجاه تا شست نفره نگارنده چندين ازدواج با غير آذری وجود دارد. اين در حاليست كه اين خانواده يك خانواده استثنايی نيست و به آسانی ميتوان حدس زد كه در شهرهای نيمه بزرگ و بزرگ ايران چنين خانواده‌هايی فراوان يافت ميشود. بيشترين هموطنان آذری ما بيرون از آذربايجان ميزيند و لذا روشنست كه امكان و بخت آميزش آنها با غير آذريها در مقايسه با آنهاييكه در آذربايجان هستند، بسيار بالاتر است. در اكثر شهرهای گيلان و مازندران آذری‌ها اقليت‌های بزرگی را تشكيل ميدهند و آميزش ميان آنان و افراد "محلی" كم نيست. شخصا جوانی را ميشناسم كه از يك پدر اسكويی ويك مادر گرگانی در ساری متولد شده است. وی خود را تنها يك ايرانی ميداند و بس. احساس ديگری را شخص من كه از يك مادر آذری از خراسان و يك پدر آذری از شبستر، در تهران متولد شده‌ام نيز ندارم. نگاهی به " مسله" خانواده‌های ايرانی - افغانی درجمهوری اسلامی، كه درهمين دو دهه گذشته پيش آمده، ميتواند ميزانی ازآميزش "اقوام" ديگر را نيز بدست دهد. در شهرهايی مانند تهران، آبادان، اروميه و آستارا آميزش "قومی" بمراتب پيشرفته تر از مناطق ديگر است. اين رخداد نشانی از رشد كاملا طبيعی، اتفاقی و غير ايدئولوژيك آميزش ميباشد. از اينروست كه گفته آقای باقرزاده نتنها دقيق نيست، بلكه مشكل آفرين نيز هست و به آسانی ميتواند مورد سواستفاد ناسيوناليستيها و جداگران گوناگون قرار گيرد.
روزگاری بيگمان " قوم" يكی از اشكال وجودی گروههايی از آدميان و ضامن زندگی آنها بطور كلی بوده است. امروز بايد بطور مشخص سنجيد كه كداميك از مولفه‌های قومی هنوز موجود، در زندگی شهروندی كنونی ضروريست و از آنجا پذيرفتنی و نگهداشتنی است و كداميك ارتجاعی، عامل كشمكش، آشوب و بازدارندگی است و بايد كنار گذاشته شود. در اوضاع كنونی كه بدنبال شكست لنينيسم، اسلام سياسی نيز كشش خود را از دست داده و يك آفت گرديده است، روی آوردن به ناسيوناليسم همچون كوششی در سوی ساختن يك خودآگاهی و خوديابی گروهی، گرچه كمابيش فهميدنی است، ولی نبايد پذيرفتنی باشد. اين گرايش نتنها كمكی به پيشبرد پيكار دمكراتيك مردم دربرابر دينسالاران نميرساند، چه بسا كه همچون عاملی مخل به تفرقه و تضعيف صفوف مبارزان دمكرات نيز منجر ميگردد.
باقرزاده ادامه ميدهد:

"...اقوام ايرانی در طول تاريخ هيچگاه از حقوق و امكانات برابر برخوردار نبوده اند. اقتصاد و سياست ايران در تاريخ نزديك و معاصر عمدتا تحت سلطه دو قوم فارس و ترك (يا آذری) بوده است و زبان و فرهنگ قوم فارس گاه به بهای سركوب زبان‌ها و فرهنگهای اقوام ديگر اين سرزمين گسترش يافته است. ايران در آغاز قرن بيست و يكم ميلادی جامعه‌ای چند قومی با حقوق و امكانات شديدا نابرابر است."

اگر در طول تاريخ، اقوام ايرانی از حقوق و امكانات برابر برخوردار ميشدند جای تعجب ميبود. پيشنهاده‌های چنين برخورداری، داشتن پيشنهاده‌های پاك برابر جغرافيايی، اجتماعی و تاريخی است كه نه تنها در ايران، همانا در هيچ جای دنيا "در طول تاريخ " برون از سر آدميان يافتنی نيست. در بيشترين كشورهای جهان هنوز هم " مناطق پيشرفته" و "مناطق پسمانده" موجود است. علل اين امر را در دوران پيشسرمايه داری، بايد بيشتر در اوضاع جغرافيايی آنها جستجو كرد و پس از آن به فراگشت سرمايه توجه داشت. اگر آذربايجان توانسته پس از درست شدن بازار ملی بيشترين سرمايه و نيروی كار را به ديگر مناطق ايران صادر كند، دليلش را بايد نخست در انباشت ثروت و سرمايه از كشاورزی و دامداری شكوفای اين استان ديد، كه نظيرش در هيچيك از استانهای ديگر يافتنی نيست.
جای بسی خوشنوديست كه آقای باقرزاده گسترش زبان فارسی را تنها "گاه به بهای سركوب زبانها و فرهنگهای اقوام ديگر" ميداند. جدا از تعصبات، خواستها و نيازهای ايدئولوژيك ناسيوناليستها و قومپرستان، درست اينست كه زبان فارسی سده‌ها پيش از اينكه زبان رسمی كشور ايران گردد همچون يك زبان مشترك ديوانی، تجاری و ادبی از مرزهای چين تا مرزهای اروپا رواج داشته است. در موزه واتيكان اولين نامه تهديد آميز يك خان مغول به پاپ اعظم را ميتوان ديد كه بزبان فارسی نگاشته شده است:" …اگر گردنكشی كنی...". روشنست كه دغدغه چنين خانی اداره فتوحاتش بوده است تا گسترش زبان خود. بازهم درست اينست كه سلاطين ترك كه ٩٠٠ سال در مناطق گوناگون ايران حكومت و بيداد كرده اند، به زبان و ادبيات فارسی ارج گزارده و برخی نيز بفارسی شعر گفته ونامهايی مانند شاهرخ، تهماسب برای فرزندان خويش برگزيده اند. از رودكی تا ايرج ميرزا وشهريار همه مشاهير ايرانی بفارسی گفته و نوشته اند واين نه اتفاقی بوده ونه بستگی به انگيزه‌های ايدئولوژيك " شونيسم فارس " دارد.
مشكل قومپرستان ما از زمان رضاشاه پهلوی شروع ميشود. نگارنده بدون اينكه بخواهد همه اقدامات و سياستهای دوره رضاشاه را درست دانسته و زورگوييهای آندوره را ناديده بگيرد، بچند رخداد تاريخی اشاره ميكند:
- بوجود آمدن دولت سرتاسری و از آنجا ملت در آندوره تنها مختص ايران نبوده است. در نقاط بسياری از جهان اين فرآيند ديده ميشود كه كمابيش مانند ايران رخ داده است.
- تا آنزمان نام سرزمين ايران در مراجع جهانی "پرشيا"، " پرسيا"، "پرزيين" و مانند اينها بوده است و اگر رضاشاه دغدغه " شونيستم فارسی" ميداشت، نيازی به تغيير آن نام نداشته و نام "ايران" را برنميگزيد.
- گزينش يك زبان رسمی برای يك كشور امری كاملا بديهی بود. و بازهم روشن بود كه اين زبان، با در نظر گرفتن پيشينه تاريخی و گسترشش در ايران آنزمان، تنها ميتوانست "فارسی" باشد.
- آموزش اجباری اين زبان نيز بازهم بس روشن است. در آندوران كشورسازی، با كدام منطق كشورمندی و چگونه ميشد كشوری ساخت، زبانی رسمی برايش تعيين كرد و آموزش زبان رسمی كشور را اجباری ننمود؟ از اينكه بايد در كنار زبان رسمی كشور زبانهای ديگر نيز آزادانه گفته ونوشته شود، سخنی نيست. ولی رخدادهای اجتماعی - تاريخی را بايد از توانهای موجود در زمان خود بيرون آورد و نه از خواستها و آرزوهای سپسين. بيهوده نبود كه همه روشنفكران و متفكران آندوره نيز آنچنان ميانديشيدند و اين اقدامات كشورمندانه را، باوجود مبارزه با ديكتاتوری رضاشاهی، تاييد ميكردند و خود حتی پيش از اصلاحات رضاشاه از مبلغان و مروجان زبان فارسی بودند.
اينكه در آغاز سده بيست و يكم ميلادی ايران جامعه‌ای "چند قومی" با حقوق و امكانات شديدا نابرابر است بهمان اندازه طبيعی است كه مبارزه برای از ميان برداشتن اين نابرابريها طبيعی است. سخن بر سر از ميان برداشتن نابرابريها رويهمرفته نيست؛ سخن بر سر اينست كه آيا اين آلترناتيوهای" قومی" كه مرزهايشان با ايدئولوژيهای " پانی" تزريق شده از خارج، بسيار تار و روان است و برخی نيز ندانسته بدام آن ميافتند، ميتواند در پيكاردمكراتيك جامعه نقش مثبتی بازی كند؟
باقرزاده ميافزايد:

"چند قومی بودن جامعه ايران يك استثنا نيست و بلكه قاعده است. در واقع كمتر كشوری در جهان می‌توان يافت كه مردمان آن به لحاظ قومی ، زبانی ، يا فرهنگی يكپارچه باشند. در بين اين كشورها، آن‌ها كه توانسته اند ساختاری دموكراتيك در جامعه خود برقرار كنند و ستم ملی را ريشه كن سازند از ثبات و همزيستی بيشتری برخوردار شده اند. در مقابل ، آن جا كه سعی شده است وحدت ملی از طريق هژمونی قوم يا ملت غالب بر ساير اقوام تحميل شود گرايش‌های جدايی خواهانه تشديد شده است."

آقای باقرزاده نخست بايد روشن نمايد كه از " ستم ملی" چه ميفهمد. ملت از گروهها و آحاد گوناگونی ساخته شده است. در هر ملتی گروه‌های فرادست بر گروه‌های فرودست حكومت ميكنند. در آن "هزار فاميل " كه بر ايران حاكم بود و بر ديگر " فاميل‌ها" حكومت ميكرد از همه "اقوام" ايران يافت ميشدند. بويژه از آذريها. اكنون نيز " فاميلهای" آذری بازهم در راس حاكميت جمهوری اسلامی قرار دارند. اين سنتی است كه از ٩٠٠ سال حكومت سلاطين ترك بر ايران بر جای مانده و در اشكال گوناگون و پيچيده‌ای هنوز هم باز توليد ميشود. ولی با اين وجود نميتوان از ستم آذريها بر ساير "اقوام" سخن گفت. يا ازستم حاشيه نشينان كوير بر ديگران سخن گفت، چون بخشی از حكام كنونی از آنجا برخاسته اند.
دستاويز گروه‌های " پان " و آنهايی كه در جستجوی هويتی نو در دامشان افتاده اند جايگاه ويژه زبان فارسی در تاريخ، اجتماع و فرهنگ ايران است. اين جايگاه تاريخی را كه يكی از نمادهای گويای مليت ايرانی است، تنها با نادانی، تعصب كور، زور و بازی با آتش ميتوان بهم ريخت و در پيامدش همه "اقوام" را زير آوار يك جنگ داخلی چال كرد، كشور را تكه تكه كرده و بدست بيگانگان سوداگر سپرد. مشكل نامبردگان خواندن و نوشتن به زبانهای ديگر در ايران نيست. سالهاست كه بزبانهای آذری، كردی و... كتاب و نشريه منتشر ميشود و برنامه‌هايی از راديو و تلويزيونهای مراكز استانها بزبانهای محلی پخش ميگردد. در كتابخانه‌های كوچك خانواده‌های كتابخوان آذری در كنار شاهنامه فردوسی و ديوان حافظ شيرازی و گلشن رازشبستری، ليلی مجنون نظامی گنجوی و ديوان خانم پروين اعتصامی و ...، ليلی مجنون (فضولی)، تولكی نامه، حيدربابا و هوپ هوپ نامه ميرزا علی اكبرصابر نيز جای داشت و هنوز هم دارد. و درست در اين كتاب يك بيت نيز درباره " ستم ملی" وجود ندارد. آنچه در هوپ هوپ نامه با زبانی طنز، تيز بزير انتقاد كشيده ميشود همين تعصبات، خرافات مذهبی و ديگر نارواييهای اجتماعيست:

فعله اؤزيوی سن ده بيرانسانمی سانير سان
پولسيز كيشی انسانليغی آسانمی سانيرسان.
.............
(فعله تو خود را يك انسان بشمار مياوری
مرد بی پول انسانبودن را آسان ميشماری)


همه كوشش صابر در اشعار تيز و برنده‌اش برجسته كردن نابرابريهاى اقتصادى ــ اجتماعى است. بيدارى وآگاهى بدين است كه در چرت «امرا» دويده است، چه "خواجه" باشد، چه "خان".
از صابر بسيارى اشعار ميتوان يافت كه درزمينه پيكارهاى انقلاب مشروطه سروده شده است وهمه جا سخن ازملت و كشوراست ونه ايل و قوم.
حق خواندن و نوشتن به زبان مادری، نگهداری و گسترش دستاوردهای فرهنگی جزو بديهی‌ترين حقوق شهروندی است و بايد از دولت وقت امكانات تحقق آنرا خواست و برايش پيكار كرد، بويژه كه در قانون اساسی كشورنيز اين حق برسميت شناخته شده باشد. ولی روشن است كه دربرابر اين حق، هر شهروندی وظيفه‌ای هم دارد و آن آموزش و تسلط تا حد ممكن بزبان رسمی و مشترك كشور است. اين پيكار بخشی از مبارزه دربرابر نارواييهای گسترده اجتماعيست كه هركدام جايگاه ويژه خود دارد. پيوند دادن اين امر به "هژمونی قومی" و"شونيسم فارس" ومانند اينها نتنها هيچ گره يی را نميگشايد، چه بسا كه گره‌های فراوان ديگری را ميافريند.
مقايسه‌يی با اوضاع كردهای تركيه بروشنی نشان ميدهد كه آن "ستم ملی" كه پان‌تركيست‌های وطنی ما از آن سخن ميگويند، كجا يافت ميشود. ناسيوناليستهای ترك نزديك به يك سده است كه كردهای تركيه را "تركهای كوهی" مينامند و بسياری از حقوق شهروندی آنها را زير پا ميگذارند. كشتار چند سد هزار ارمنی را هنوز هم كتمان ميكنند.
درحال حاضر اين حكومت ارتجاعی جمهوری اسلاميست كه "وحدت ملی" ايران را بخطر انداخته است. تقسيم ايرانيان به "خودی" و "غيرخودی" با معيارهای اسلامی- سياسی وسركوب هر كوششی در سوی خوديابی دموكراتيك مردم، در را بروی ايدئولوژی‌های ارتجاعی باز كرده است. درحاليكه در دوران پهلوی هموطنان كُرد نيز در كنار آذری‌ها و ديگران در اداره امور دولتی و ارتشی شركت داشتند، امروز بخاطر سُنی بودن، آنها را كنار گزارده اند. آيا شگفت آورست كه در چنين شرايطی جوانان محروم و بيكار كُرد ما در جستجوی هويتی نو به " كردستان بزرگ" ميانديشند و يا برای امرار معاش به "معاملات" غير رسمی روی می آورند؟ آيا آقای خامنه‌ای و دم ودستگاه رهبری عريض و طويلش كه سازمانی برای اعمال ديكتاتوری، دشمن آزادی و دموكراسی است، نماد "هژمونی" يك قوم بر قوم ديگريست؟ آيا آقای باقرزاده ميداند كه " مافيای زر و زور و ثروت " كنونی تركيبی از كدام " فاميلها" از كدام "اقوام" است؟ براستی بايد گفت كه وی ادعاهای بيپايه ناسيوناليستهای شرمگين را جدی تر ميگيرد تا عقل سليم خود.
مينويسد:

در اروپا، مقايسه كشورهای چند مليتی مانند بريتانيا و اسپانيا و سويس از يك طرف ، و يوگوسلاوی سابق و روسيه فعلی از سوی ديگر، اين واقعيت را به خوبی نشان می‌دهد. تنها از مردمان آزاد و برابر می‌توان انتظار داشت كه به همزيستی با يكديگر تمايل نشان دهند. زور و تبعيض نتيجه‌ای جز گريز از مركز نمی‌تواند به دنبال داشته باشد. يعنی كه دموكراسی شرط اول و لازم وحدت ملی است - و تامين آن نيز جز به خواست و تلاش مشترك اقوام يك جامعه عملی نيست. به عبارت ديگر، دموكراسی نه وارداتی است و نه تحقق آن را می‌توان تنها از قوم غالب جامعه انتظار داشت. ما همه سرنشينان يك قايق هستيم و برای نجات آن از طوفان‌هايی كه قدرت‌های استبدادی و تمركزگرا در طول ساليان دراز ايجاد كرده اند بايد با هم تلاش كنيم تا شايد بتوانيم آن را به ساحل دموكراسی برسانيم. و اين ، از ديد من ، نقش اقوام ايرانی در سياست آينده ايران است.

بهتر نبود كه آقای باقرزاده پيش از ابراز چنين فرزانگيهايی به تاريخ كشورهای نامبرده مراجعه ميكرد تا از تفاوتهای اساسی ميان پيدايش و تكوين ساختارهای دولتی و ملی آنها آگاه گردد و چنين آسان و دلبخواه، كشورهايی مانند اسپانيا، سويس و يوگوسلاوی را در يك ديگ نريزد؟
دمكراسی و وحدت ملی پديده‌هايی فراتاريخی نيستند. امروزه دمكراسی يونان باستان را ميتوان به آسانی ديكتاتوری طبقه "زمينداران و تجار" بر طبقه "كشاورزان، بردگان و بندگان" ناميد. دمكراسی يونان باستان نيز دمكراسی "خودی‌ها برای خودی‌ها " در برابر"ناخودی‌ها" بود.
"وحدت ملی" نيز جزاين نيست. وحدت ملی چيزی جز انسجام كشوری و كشورمندی نيست. و در ساز و كار كشورمندی ايران امروز "اقوام" غير فارس اساسيترين نقش را بازی كرده اند. آيا پس از پاره پاره شدن ايران ساسانی، كشورمندانی چون شاه اسماعيل، شاه عباس، نادرشاه افشار و آغامحمدخان قاجار، فارس و نمادهای "قوم" فارس بوده اند؟
باقرزاده حتی موفق به كشف قوم جديدی ميگردد:

صريحا بگويم كه دموكراسی در ايران آينده بزرگتر و حساس تر از آن است كه بتوان برای تحقق آن فقط به فارس زبانان اعتماد كرد! تحقق دموكراسی در ايران جز با شركت فعال همه اقوام اين سرزمين عملی نخواهد بود.

وی، از قرار معلوم، چندان هم به گفته‌های خود باور ندارد. وگرنه چگونه ميتوان "فارس زبانان" را وارد معركه كرد كه قابل "اعتماد" نيستند و لذا به "شركت فعال همه اقوام " نياز است. توگويی فارس زبانان هم برای خود "قومی" آفريده اند. راست اينست كه حاكمان ارتجاعی در ايران هيچگاه " ترك و فارس وكرد و ..." نشناخته اند و هنوز هم نميشناسند. در حاكميت كنونی از باندهای آيت الله عرب تباری چون خزعلی تا حجت الاسلام حسنی آذربايجانی، كه درست هم فارسی نميداند، دست دارند كه وجه تمايزشان از ديگران ايدئولوژی اسلام سياسی است.
وی ادامه ميدهد:

.....
سياست‌های اقتصادی فاسد و تمركزگرای نظام‌های استبدادی حاكم بر ايران در طول چند ده ساله گذشته بخش‌های وسيعی از نقاط پيرامونی ايران را كه زيستگاه اقليت‌های قومی ايران است در فقر و عقب ماندگی نگه داشته و امكانات رشد و توسعه آن‌ها را از بين برده است.


آقای باقرزاده بازهم كمی دقت نمی فرمايند كه آن "سياست‌های اقتصادی فاسد و تمركزگرا" ربطی به مسائل "اقوام" ندارد. مگر استان خوزستان "در فقر و عقب ماندگی نگه داشته" شده و "امكانات رشد و توسعه" نداشته است تا استان فارس؟ در ايتاليا كه يكی از كشورهای كهنسال اروپاست و هيچ مشكل"قومی" نيز ندارد باوجود رشد بخش توريسم در استانهای جنوبی آن، هنوز هم فاصله زيادی بين رشد و توسعه اقتصادی جنوب با مركز و شمال وجود دارد. تمركز اداری و اقتصادی در استانهای گوناگون و بويژه مركزی و پايتخت‌ها بطور سنتی – استراتژيك در بيشترين كشورهای دنيا معمول بوده است واين ناروايی تنها در ايران نبوده و نيست. مناطق مرزی آلمان غربی با آلمان شرقی(Zonen Randgebiete) نيز تا اتحاد دوباره آلمان، از ديد اقتصادی و فرهنگی از ديگر بخشها عقب مانده بود و سرمايه داران آلمانی با وجود يارانه‌های دولتی حاضر به سرمايه گذاری چندانی در اين مناطق نبودند.
فرزانگی‌های آقای باقرزاده ادامه دارد:

 

  • سركوب سياسی و فرهنگی اقوام غير فارس به محروميت آنان از كاربرد زبان و ادبيات و هنر آنان منجر شده است. و تركيب محروميت اقتصادی و سركوب سياسی و فرهنگی ، بخش عظيمی از هم وطنان ما را از پيشرفت اجتماعی بازداشته و آنان را به زندگی در شرايط سخت و عقب افتاده محكوم كرده است. علاوه بر اين ، اين سياست‌های سركوب گرانه و تبعيض آميز حس وحدت ملی در جامعه ايران را تضعيف كرده و يكپارچگی جامعه ايران را به خطر انداخته است.

    از اين گفته آقای باقرزاده تنها ميتوان اينرا برداشت كه وی آمار دقيقی از "سركوب سياسی و فرهنگی اقوام غير فارس" در اختيار دارند. برای نمونه گويا ايشان آگاهند كه اگرهم از "اقوام فارس" سركوب شده اند، در سد ناچيزی بوده اند.
    آقای باقرزاده! سركوب سياسی "در طول چند ده سال گذشته" فارس و غير فارس نميشناخته است. شما ميتوانيد بياد داشته باشيد كه مبارزان دوران پهلوی چه كسانی بودند و برای چه پيكار ميكردند و از آغاز جمهوری اسلامی كدامين سازمانها و اقشار و افراد عليه سركوبهای سياسی پيكار كرده اند. آيا مبارزات كنونی زنان و دانشجويان كمترين سويه "قومی" دارد؟ سر و كله قومپرستان ما از زمان پيدايش سرو كله ارتش آمريكا در كشورهای نوخاسته شمالی ايران پيدا شده است! روشن است كه اين رخداد چشمناپوشيدنی نفی خواستهای بحق گروه‌هايی از شهروندان ايرانی در امور فرهنگی و اداری مناطق مسكونيشان نيست ولی قدرتهای بزرگ، كه مدتی طولانی "شوروی" هم درميان آنها بود، همواره كوشيده اند تا از ضعف حكومت در تهران برای دخالت در امور كشور ايران در راه پيشبرد خواستهای خويش بهره برداری كنند.
    "سركوب فرهنگی نيز" در "چند ده گذشته" تنها سويه‌ای سياسی داشته و دارد. مگر پيش از انقلاب هنرمندانی مانند رشيد بهبوداف كه هنرشان پيام بيميانجی سياسی نداشت به ايران نمی آمدند ويا در ايران موزيك و ادبيات كردی و آذری تا آنجا كه در امور سياسی دخالتی نداشت، آزاد نبود؟ آيا شهريار "حيدربابا"يش را به آذری منتشر نكرد؟ سركوب فرهنگی كه يكی از تظاهراتش سانسور بود و هنوز هم هست، زبان ويژه‌ای نميشناخت و هنوز هم نميشناسد. اگر صمد بهرنگی مورد "بيمهری" قرار گرفت نه بخاطر داستانهای كودكانی بود كه وی بزبانهای آذری و فارسی منتشر كرد، بلكه بخاطر پيامهای سياسی بود كه در داستانی مانند " ماهی سياه كوچولو" ميداد. هر دو رژيم پهلوی و جمهوری اسلامی به مردم اجازه دخالت و مشاركت در امور كلان سياسی را نميدادند و نميدهند.
    باقرزاده بازهم مفاهيم جديدی ميسازد:

    بايد پذيرفت كه دموكراسی سياسی از دموكراسی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جداشدنی نيست. اگر كشور ايران دارای ثروت ملی است ، همه افراد اين كشور بايد به صورت برابر از اين ثروت برخوردار شوند.

    دموكراسی بافته‌ای از روشها وقواعديست برای تنظيم زندگی اجتماعی، برپايه آرای برابر بيشترين شهروندان در جامعه‌ای باز با اقتصاد سرمايه داری. در چنين جامعه‌ای صحبت از "دمكراسی اقتصادی" كردن پاك بيمعنی است. برابری حقوقی شهروندان جوامع دمكراتيك هميشه بازتابی از برابری صوری(و نه محتوايی) خريدار و فروشنده كالا بوده است كه بی هيچ قيد و شرط در برابر يكديگر جای ميگيرند. نسبت دادن چنين امری به "برخورداری همه افراد كشور از ثروت ملی" سبكسری محض است. اينكه در دوران پهلوی و در جمهوری اسلامی بر پايه برنامه ريزی‌های نادرست برشد و توسعه مناطق گوناگون ايران توجه كافی نشد و امروز هم نميشود، دلايل گوناكونی دارد كه بايد تمركز مردمی وداد و ستد، مهمترين آنها باشد.
    شايد منظور آقای باقرزاده از "دمكراسی اقتصادی" آن سامان اجتماعی و اقتصادی است كه نمادش دراروپا "دولت رفاه اجتماعی" ناميده ميشود. پيشنهاده‌های اين سامان نخست از سوی دولت ايالت پرويس گذارده شد، آنهم بخاطر ضعف جسمانييكه كارگران و بويژه سربازان داشتند و از آن پس بيسمارك در آلمان قرن ١٩ با سازماندهی بيمه‌های اجتماعی، و سپس با پيكار و پيگيری سوسيال دمكراتها در آلمان و كمابيش و با درجات گوناگون در غرب اروپا متحقق گرديد. در كشورهای "سوسياليستی" نيز رفاه نسبی اجتماعی برقرار گرديد كه ربطی به دموكراسی نداشت.
    باقرزاده بازهم به شاخه زبان ميپرد:

    من به عنوان يك ايرانی از اين كه جز فارسی به زبان ايرانی ديگری آشنا نيستم احساس مخلوطی از غبن و شرمساری دارم. (من البته عربی را ياد گرفته‌ام ، ولی اين عربی كلاسيك است و به من اين توان را نداده است كه با هم وطنان عرب زبانم با زبان خود آنان گفتگو كنم.) اگر كودك كرد و ترك و بلوچ و عرب و تركمن مجبور است علاوه بر زبان مادری خود يك زبان ديگر ايرانی يعنی فارسی را ياد بگيرد آيا منصفانه نيست كه از كودك فارس نيز خواسته شود تا يك زبان ديگر ايرانی را ياد بگيرد؟

    اينجا اگر آقای باقرزاده قصد عوامفريبی نداشته باشد، دستكم از روی مصلحت جويی، تعارف شرقی- سياسی ميكند. وی كه گويا افزون بر سه سال درس عربی در دوران دبيرستانيش، "عربی كلاسيك" هم آموخته است خود در ابتدای نوشته‌اش "برهه" را "برحه" مينوسيد، كه نميتواند اشتباه تايپی باشد: "اگر قوم يا اقوامی در برحه‌ای از تاريخ در سياست و..." .
    آيا ميتوان تصور كرد كه پدران و مادران تهرانی فرزندانشان را بجای كلاسهای درس انگليسی به كلاسهای درس تركمنی روانه سازند و يا والدين تبريزی فرزندانشان را به كلاس درس بلوچی؟ نگارنده بهيچ‌رو نميخواهد به "تركمنی" و "بلوچی" كم بها دهد. همانگونه كه در بالا گفته شد اين حق مسلم همه گويندگان زبانهای زنده در ايران است كه بدانها گفته و بنويسند و فرهنگشان را پاس دارند.
    درباره ساختار اداری كشور، وی اصل ٦ "منشور٨١" را توصيه ميكند:

    "٦ - ما معتقد به ساختاری حكومتی با حد اقل كنترل مركزی و حد اكثر دموكراسی محلی و متناسب با تنوع قومی ، زبانی و فرهنگی مردم ايران با حفظ يكپارچگی و تماميت ارضی كشور هستيم.
    طبيعی است كه برای تحقق مفاد اصل ٦ مدل‌های مختلفی را می‌توان پيشنهاد كرد، از فدراليسم گرفته (آلمان) تا خودمختاری و خودگردانی (انجمن‌های ايالتی و ولايتی)، يا شوراهای محلی (فرانسه) و يا تركيبی از اين‌ها (انگليس).


    در بخش يكم اين نوشته سخنی نيست. چنين كلی گويی‌هايی را در منشورها و بيانيه‌های گوناگون و فراوانی ميتوان يافت. مشكل اين اصول نه در خود آنها كه در ناتوانی نويسندگانشان در داشتن حتى تصور روشن و شدنی از تحقق آنهاست. در بخش دوم "مدل‌هايی" پيشكشيده ميشود، كه درست نشاندهنده اين ناتوانی است. اگر در كشورهای اروپايی و ديگر كشورهای جهان مانند ايالات متحده امريكا "فدراليسم" و يا اشكال ديگری از ساختار اداری كشوری يافت ميشود، اين نه بر پايه يك گزينش كه برخاسته از شرايط اجتماعی- تاريخی آن كشورها بوده است. درست در كشورهاييكه به اين امر توجه نشده و با تصميم گيری از بالا مدل بيگانه‌ای تجويز شده، كار به تباهی كشيده است.
    پيش آمدن مركزيت، در ايران زمان رضا شاه، بهمان اندازه يك نياز تاريخی بود كه زدودن آن در چهر امروزيش يك نياز تاريخی است. ولی نيم نگاهی به مشكلات فراوان و برخوردهای خونين ميان مردمی كه مناطق مسكونيشان در تقسيم بندی‌های استانی و حتى درون استانی در همين چند سال گذشته پيش آمده است، بروشنی نشان ميدهد كه اين امر تا چه اندازه حساس است و چنانچه با روشنبينی زمينه اجتماعی- سياسی واقعا موجود سنجيده نشود، ميتوان با پيشداشتها و برخوردهای ايدئولوژيك به آسانی فاجعه آفريد. شهری مانند اروميه را در نظر بگيريم. در اين شهر كه پس از جنگ اول عراق و پيدايش "معاملات" آزاد بين كردهای ايران، عراق و تركيه و پيدايش يك قشر نسبتا ثروتمند كرد توازن مالی و نفوسی پيشين بهم خورده است، جو بسيار خشونت آميز و انفجاری ميان هموطنان آذری و كرد بوجود آمده است. در چنين شرايطی شايد تنها به مغز بيمار مسموم شده از چند حب ناسيوناليستی بتواند خطور كند كه ميتوان، بدون آفريدن فاجعه ای، كوچكترين تغييری در جايگاه حقوقی اين شهر داد.
    تمركززدايی بخردانه در ايران امروز تنها در چهارچوب فرآيند يك پيكار دموكراتيك سرتاسری، هماهنگ و سازمانيافته بيشترين شهروندان شدنی است.
    پنداربافی‌های تفرقه افكنانه ماجراجوگران قومپرست و ناسيوناليست در شرايط كنونی ميتواند دانسته يا ندانسته، خواسته يا ناخواسته به عمر جمهوری اسلامی بيافزايد.
    در ايران امروز، ما در برابر مسئله پيچيده‌ای نايستاده ايم. صورت مسئله بسيار ساده است: پيكار برسر بدستاوردن مردمسالارى وحقوق شهروندى آن؛ و اين پيكاريست كشورى و نه محلى، پيوسته است ونه گسسته. ازاينرو پايه پيكار تنها ميتواند ساختارهاى سرتاسرى باشد ولذا آنچه اكنون در دستور كار قرار دارد پشتيبانی از مبارزات بسيار اميدواركننده گروهبنديهای سرتاسری شهروندی مانند روزنامه نگاران، دانشجويان، زنان، كارگران، آموزگاران، پرستاران، و نيز زندانيان سياسی است.

    كمال ارس
    ١٠.٠٨.٢٠٠٤
    k.aras@sandjesh.com
  •