نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 
گفت و گو با ابراهیم یزدی

 درباره زمینه های شکل گیری نهضت ملي شدن صنعت نفت

به نقل از سايت ميزان نيوز


یزدی : اهميت دوره 12 ساله دراين است كه دوره بازسازي هويت ملي ما و برگشت به خويشتن خويش است. اثراتي كه اين دوره دوازده ساله بر روحيات و رفتار هاي مابر جاي گذاشته است هنوز پابرجاست. كودتاي 1299 توانست ارتباط دو نسل را قطع كند، يعني جنبش آزاديخواهي در ايران كه با شورش تنباكو آغاز شده بود و با جنبش مشروطه به جايي رسيده بود نتوانست در بستر تاريخ ادامه پيدا كند و يك انقطاع بزرگ بيست ساله به وجود آمد. اما كودتاي 28 مرداد سال 1332 نتوانست اين انقطاع را ايجاد كند، اهداف كوتاه‌مدت كودتا محقق شد، مصدق سقوط كرد، شاه برگشت، كمپاني‌هاي نفتي برگشتند اما آن رابطه‌اي كه ملت ايران با جنبش ملي در آن دوران پيدا كرده بود از بين نرفت.

 
 


جمعه 15 اسفند 1387
Fri 6 Mar 2009

 

ندای جامعه : براي شروع بحث دوست دارم از اينجا شروع كنيم كه چرا در اين مقطع تاريخي نهضت ملي شدن صنعت نفت رخ داد؟

 

براي پاسخ به شما بايد سير حوادث، تغييرات و تحولات را از شورش تنباكو و جنبش مشروطه‌خواهي و سپس استبداد صغير، قيام‌هاي مسلحانه‌يي كه در آذربايجان توسط شيخ‌محمد خياباني، در گيلان ميرزا كوچك‌خان، در خراسان كلنل پسيان، در جنوب چاكوتايي‌ها و تنگستاني‌ها را بررسي كنيم و سپس به جمع‌بندي برسيم. در اسفند سال 1299 كودتاي نظامي توسط سيدضياءالدين طباطبائي و سردار سپه‌ با حمايت و برنامه‌ريزي آيرون سايد انگليسي انجام شد. دوره 20 ساله، از 1300 تا 1320 در تاريخ معاصر، دوره بسيار ويژه‌اي است. استبداد جديد مجلس را منحل نكرد بلكه ساختارهاي ظاهري حفظ شدودر درون آن شروع به كار كرد. ويژگي دوره 20 ساله رضاشاه اين بود كه وضع ايران را با تمام مستعمرات اروپايي متمايز مي‌كند و‌ آن اين بود كه استعمار به طور نامريي به ايران آمد. اگر به دنياي آن زمان بنگريد، كشورهاي آفريقايي، آسيايي، امريكاي لاتين و غيره به طور مستقيم مستعمره بودند، هند در اشغال نيروهاي نظامي انگليس بود و نائب‌السلطنه داشت. در مصر، اندونزي، شمال آفريقا و... استعمار به طور فيزيكي حضور داشته است. اما در يك كشور و آن هم استثنائاً در كشور ما، بر خلاف ساير كشور هاي  دنياي سوم آن دوران، استعماربطور مستقيم وارد نشد.

 

* به چه دليل؟

 

اين يك بحث مفيد و مهم جامعه‌شناختي است كه بايد باز شود. موضوع اصلي  اين است كه آيا انگليس‌ها و يا ساير كشورهاي اروپائي تلاش كردند كه به طور مرئي ، يعني با نيروي نظامي و اشغال سر زمين وارد شوند يا خير؟ اگر وارد شدند پس چرا موفق نشدند. بررسي تاريخي نشان مي دهد كه  ورود با نيروي نظامي و اشغال سر زمين در دستور كار بوده است.

 

* اما موفق نشدند؟

 

بله، اما شكست خوردند.

 

* از چه كسي شكست خوردند؟

 

از مردم محلي. با مقاومت هاي مردمي روبرو شدند.

 

* يعني بافت جامعه ايران اجازه نداد كه ايران مستعمره مستقيم و مرئي شود؟

 

به بافت جامعه ايران ربطي نداشت بلكه به عنصر ضد سلطه اجنبي در فرهنگ ايران مربوط مي شود.، موقعيت كشورمان و قرار داشتن  بر سر چهارراه حوادث خاورميانه موجب آن بوده است كه دائماً مورد تهاجم اقوام خارجي و غيرايراني قرار بگيرد. سلطه قدرت هاي خارجي بر كشورمان سابقه اي طولاني دارد. اين امر باعث تقويت عنصر ضدسلطه اجنبي در فرهنگ ما شده است. ما ايراني‌ها به شدت ضدسلطه بيگانگان هستيم. آموزه هاي ديني و منع سلطه غير مسلمان بر مسلمان اين عنصر ضد سلطه بيگانه در فرهنگ مارا تقويت نموده است. در فرهنگ و آداب ورسوم ملي مهمان‌نواز هستيم و به خارجي‌ها محبت مي‌كنيم ولي زماني كه بحث سلطه بيگانه  مي‌شود مقاومت در برابر آن شديد است. تاريخ نه جندان دور كشورمان نشان مي دهد كه هر زمان نيروهاي بيگانه براي اشغال ايران وارد شده اند مردم ف در غرب، در شرق در جنوب و در شمال،مقاومت كرده اند.بعنوان نمونه ببينيد در غرب چه كساني در برابر تهاجمات خارجي مقاومت كردند؟

 

* كردها همواره مرزبان بوده‌اند؟

 

در بلوچستان، بلوچ‌ها مقاومت كردند. در جنوب، انگليس‌ها نيرو پياده كردند ولي با مقاومت دليران تنگستاني، آن هم نه با درخواست و دعوت دولت مركزي، بلكه به طور خود جوش مواجه شدند. در آذربايجان و خراسان روس‌ها‌ آمدند و مشهد را اشغال كردند، گنبد امام رضا را به توپ بستند. در تبريز در روز عاشورا مجتهد بزرگ را به دار زدند ولي نتوانستند بمانند. اين نكته بسيار مهمي در فرهنگ ما است كه بايد كاوش شود و به سطح آگاهي جامعه برسد. اين عنصر ضداجنبي در فرهنگ ملي ما ايراني‌ها، همانطور كه اشاره كردم، با آموزه‌هاي ديني امتزاج پيدا كرده و تقويت شده است. زيرا طبق آموزه‌هاي قرآني غير مسلمانان حق ندارند بر مومنين سلطه داشته باشند، به همين دليل در تنگستاني‌ها وقتي انگليسي‌ها مي‌آيند، در آنجا دولت مركزي نبوده، بلكه يك روحاني مردم را عليه متجاوزين خارجي بسيج مي‌كند و مقاومت مي‌كنند. پس از شكست استبداد صغير ، تا روي كار آمدن رضاشاه، انگليس‌ها و روس‌ها در ايران تلاش بسياري كردند ايران را اشغال و تبديل به مستعمره كنند ولي همه جا شكست خوردند. بنابراين طرح ديگري را به اجرا گذاشتند. و كودتا كردند.در استعمار نا مرئي، سردار سپه انگليسي نيست ،ظاهراً ايراني است.  بر سر كاركه آمد اسم خود را به پهلوي تغيير داده و اصل و نصب خود را به ايران باستان پيوند زد.

 

 بنابراين در برابر اين سوال تاريخي كه چه شد كه استعماربطور نا مرئي به ايران وارد شد، پاسخ من اين است كه آنها سعي كردند ولي نتوانستند. نظريه ديگري مي‌گويد، استعمار غربي احساس كرد، استعمار نامرئي ارزان‌تر و راحت‌تر است و پيامد كمتري دارد. من اولين بار در يكي از سخنراني هاي خود در جلسات ماهيانه جبهه ملي،  شاخه امريكا در نيويورك ،اين موضوع را مطرح كردم، مرحوم دكتر شايگان مي‌گفت نه،  انگليسي‌ها ياد گرفتند كه سلطه نا مرئي ارزان‌تر است و دليلي ندارد كه هزينه بالايي بپردازند. اما به نظر من نگرش اول درستر است. زيرا انگليسي وارد شدند و جاهايي را اشغال كردند، در بلوچستان مي‌خواستند به سرداران بلوچ امتياز دهند ولي آنها به جاي سازش با انگليسي‌ها، در برابر تجاوز انگليسي‌ها در بلوچستان مقاومت كردند.در كردستان و جاهاي ديگر هم همين طور بود.

 

پس اينها تلاش كردند كه بيايند ولي موفق نشدند. البته بعد هم مشاهده كردند اگر مستقيم و مرئي بيايند هزينه بالايي دارد و غير مستقيم و بطور نامرئي وارد شدند.

 

 اما استعمار مرئي مزايا و معايبي دارد. استعمار نامرئي مزاياي استعمار مرئي را ندارد و مخرب‌تر از استعمار مرئي است. در هند، مصر، شمال آفريقا و هر جا كه حضور  استعمارغربي فيزيكي و  مرئي بوده است جنبش براي آزادي و استقلال رشد بيشتري داشته و فراگير تر بوده است. زيرا  نياز نبود به مردم عادي و عامي گفته شود سربازاني كه شهر هاي شما را اشغال كرده اند و شما آن ها را مشاهده مي‌كنيد انگليسي، فرانسوي، پرتغالي، هلندي و... هستند. بنابراين در كشورهايي كه استعمار مستقيم بوده و حضور فيزيكه بارز داشته  است، مبارزات ضداستعماري بسيار گسترده و فراتر از سطح و محدوده  روشنفكران بوده است؛ به اعماق جامعه رفته و همه مي‌دانند كه فلان شخص نائب‌السلطنه انگليسي است. ولي روشنفكران ما  به چند درصد مردم مي‌توانستند ثابت كنند كه رژيم رضاشاه ماهيتاً  انگليسي است؟

 

تفاوت ديگر اينكه در استعمار مستقيم، چون بنام  آباداني يا همان استعمار، آمده‌اند بايد در ظاهر كارهايي انجام دهند، به همين دليل در كشور هند سيستم قضايي بسيار موثري ايجاد كردند. در مصر كارهاي آباداني زيادي انجام دادند، در سنگاپور آنچه انگليسي‌ها براي مردم سنگاپور باقي گذاشتند بسيار باارزش است. در مالزي گذاشتند و رفتند ولي چيزي بر جا گذاشتند كه از خيلي جاهاي ديگر جلوتر است. بنابراين در كشورهايي كه استعمار به طور مرئي وارد شده امتيازاتي داشته و كارهايي انجام داده است، اما وقتي استعمار به طور نامرئي به ايران آمد ،براي اينكه باقي بماند، پايه هاي  اخلاقي جامعه را بر هم زد و هويت ملي را مخدوش كرد. در دوره رضاشاه مشاهده مي‌كنيم كه 1300 سال تاريخ ما را ناديده مي گيرند و از آن عبور مي‌كنند و به ايران باستان وصل مي‌كنند. با حذف هزار و سيصد سال از تاريخ كشور ما ن، يك ناسيوناليسم يا ملي‌گرايي افراطي شوينيستي را دامن زدند. اين يك ملي گرائي اصيل نبود. زيرا ملت در آن جايگاهي نداشت و محلي از اعراب نبود.

 

 پس از آن كه در شهريور 1320 رضاشاه از ايران رفت، اگر مانند پاتولوژيست‌ها و آسيب‌شناسان يك برش مقطعي از جامعه بزنيم و مطالعه كنيم،  وضعيتي كه با آن  روبه‌رو بوديم چنين بود: نسل اين دوران با يك گسل تاريخي روبروست؛ با نسل مشروطه و تجربه انقلاب مشروطهبيگانه است وبا جنبش مشروط خواهي ارتباطي ندارد، تجربه جنبش مشروطه‌خواهي و شورش تنباكو و آرمان‌هايي كه در سطح جامعه در آن زمان مطرح بود و قاعدتاً بايد در ديگر نسل‌ها ادامه پيدا مي‌كرد تا مطالبات ملي پيگيري شود، ديده نمي شد. براي ادامه اهداف كلان ملي انتقال اين جارب به نسل هاي بعدي بسيار مهم است.  شما نسل جوان و جديد وارث مبارزاتي  هستيد كه پدران شما شروع كرده‌اند و شما بايد آن را ادامه بدهيد. كودتاي 1299 و دوره بيست ساله اين گسست و انقطاع تاريخي را بوجود آورد. اما كودتاي 28 مرداد سال 1332 نتوانست اين انقطاع را به وجود آورد. به طوري كه براي نسل حاضر امروز، تجارب جنبش ملي شدن نفت و  دولت ملي دكتر مصدق زنده است و حضور دارد. درمقاله اي كه در همايش بنياد فرهنگي بازرگان ارائي دادم اين موضوع را تحليل كرده‌ام. در شهريور 1320 نسلي به وجود آمده بود كه با نسل قبلي خود بيگانه بود. به تعبيري ديگر، آنچه براي اين نسل تجدد بود، براي پدران و مادران آنها شرك و بي‌ديني محسوب مي شد. نسلي كه هويت تاريخي اش مخدوش شده است. از طرف ديگر، با رفتن رضا شاه از ايران و جنگ جهاني است ، ارتش متفقين به ايران آمده است و قصد دارد پشت جبهه روسيه را در ايران آرام نگه دارد. از طرف ديگر در 6-5 سال آخر سلطنت رضاپهلوي، تمايلات يا حمايت از آلماني‌ها در ايران قوي شده بود و روابط نزديكي ميان ايران با آلمان شكل گرفته  بود. متفقين براي مقابله با نفوذ آلمان در ايران، حزب توده را به عنوان يك حزب ضدفاشيستي آزاد گذاشتند. بنابراين ادبيات حزب توده در آن سال ها سرشار از ادبيات ضدفاشيستي است.

 

 در طي اين دوره فضاي سياسي جامعه باز شده و  آزادي‌هاي سياسي و مطبوعاتي وجود پيدا كرده بود.اين 12 سال آزادي براي كشور ما بسيار مهم بود.

 

* در چه زماني؟

 

از شهريور 1320 تا 1332. در آن فضاي سياسي و مطبو عاتي آزادي كه وجود داشت تدريج به هويت ملي و ايراني ما  بازسازي شد.

 

* علت اينكه گفتيد يك روحيه ضداجنبي وجود داشت، ولي در مقابل متفقين مقاومت نشد به خاطر چه بود؟

 

علت اينكه مقاومت نشد به اين خاطر بود كه نيروهاي ملي سازمان يافته نبودند، ارتش بود. بخشي از ارتش در برابر تجاوز انگليس‌ها و متفقين مقاومت كرد. در كرمانشاه ارتش مقاومت كرد، اما به آن دستور دادند كه مقاومت نكند و راه را باز كند. در تاريخ كرمانشاه فقط اين موضوع نوشته است. در آن زمان دايي من يك پزشك بود و در ارتش كار مي‌كرد و در كرمانشاه مقيم بود و براي ما شرح مي‌داد كه وقتي انگليس ها آمدند چه اتفاقي افتاد. در جنوب نيروي دريايي ايران مقاومت كرد ولي آن را از بين بردند و گفتند كه حق مقاومت نداريد. بله، ارتش بايد مقاومت مي‌كرد ولي دستور آمد كه مقاومت نكنند. نيروهاي ملي و مردمي هم هنوزمحلي از اعراب نداشتند كه مقاومت كنند. اما نكته بسيار مهم ديگري هم وجود دارد. استبداد داخلي آن چنان مردم را تحت فشار خود قرار داده بود كه ورود نيروهاي خارجي با شكستن استبداد داخلي همراه شد.  مردم نه تنها در برابر آن مقاومت نكردند بلكه از آن استقبال هم كردند. من خود شخصاً در خيابان ژاله آن زمان شاهد ورود نيرو هاي آمريكا بودم و ديدم كه مردم چگونه در خيابان براي آن ها ابراز احساسات مي كردند. در دوران مشروطه هم ما شاهد رفتار هائي از اين نوع هستيم.

 

 پس بنابراين اهميت دوره 12 ساله دراين است كه دوره بازسازي هويت ملي ما و برگشت به خويشتن خويش است. اثراتي كه اين دوره دوازده ساله بر روحيات و رفتار هاي مابر جاي گذاشته است هنوز پابرجاست. كودتاي 1299 توانست ارتباط دو نسل را قطع كند، يعني جنبش آزاديخواهي در ايران كه با شورش تنباكو آغاز شده بود و با جنبش مشروطه به جايي رسيده بود نتوانست در بستر تاريخ ادامه پيدا كند و يك انقطاع بزرگ بيست ساله به وجود آمد. اما كودتاي 28 مرداد سال  1332 نتوانست اين انقطاع را ايجاد كند، اهداف كوتاه‌مدت كودتا محقق شد، مصدق سقوط كرد، شاه برگشت، كمپاني‌هاي نفتي برگشتند اما آن رابطه‌اي كه ملت ايران با جنبش ملي در آن دوران پيدا كرده بود از بين نرفت.

 

* در آن 12 سال چه اتفاقي افتاد كه نيروها توانستند خود را بازسازي كنند؟

 

فضا آزاد بود، يكسري آزادي‌هاي سياسي نسبي وجود داشت. تصور آن براي شما و نسل شما شايد غيرممكن باشد. ولي در آرشيو روزنامه اطلاعات و كيهان ملاحظه مي‌كنيد. روزنامه اطلاعات در آن 12 سال آگهي‌ها و بيانيه‌هاي حزب توده را هم چاپ مي‌كرد و فضا تا اين اندازه باز بود. انواع و اقسام روزنامه‌هاي چپ و راست و... وجود داشت و در آن فضاي آزادي كه وجود داشت و تبادل اطلاعاتي كه انجام مي‌شد مردم آرام‌آرام رشد مي‌كردند. در همين دوران سه جريان اصلي فكري و سياسي در جامعه شروع به رشد كرد، كه هر كدام به تناسب سوابق و امكانات با اختلاف زماني بروز و ظهور پيدا كردند. ابتدا حزب توده اعلام موجوديت كرد وكمونيست‌ها وارد شدند به دليل اينكه آنها يك هسته فعال داشتند كه در زمان رضاشاه  به زندان افتاده بودند. وقتي متفقين وارد ايران شدند، شاه در سوم شهريور از ايران رفت و سلطنت به پسرش منتقل شد.  در مهرماه همان سال حزب توده اعلام موجوديت كرد. بعد از آن نيروهاي ملي و احزاب ملي آمدند، حزب پيكارو حزب  ايران آمد. احزاب ملي شروع بوجود آمدند. در فاز سوم احزاب و تشكل هاي وابسته به جريان اسلامي با تاخير چندساله به وجود آمدند. فدائيان اسلام و انجمن‌هاي اسلامي به اين جريان وابسته بود. يعني دو جريان اسلامي روشنفكري ديني و سنت‌گرا از حدود سال‌هاي 1323 يا 1324 شروع به ساماندهي تدريجي خود كردند. انجمن اسلامي در دانشگاه تشكيل شد. نهضت خداپرستان سوسياليست و فدائيان اسلام درست شد.

 

در آن دوران، آن فضاي باز و امكان تبادل‌نظر در آگاهي بخشي به مردم بسيار موثر بود و نقش اساسي داشت. اگر منحني آن را رسم كنيم، حزب توده مهرماه سال 1320 درست شد، تا سال 1323 و منحني تيزي بالا رفت اما در سال 1323 حزب توده افول پيدا كرد. در دوران اول فعاليت حزب توده كه سه ساله اول است به عنوان يك حزب ملي فعاليت مي‌كرد نه يك حزب ماركسيستي. تمام عناصر يك جريان ملي و بعضاً اسلامي بودند. به طور مثال در عاشورا و تاسوعا، سردر حزب توده كه در خيابان فردوسي روبه‌روي بانك مسكن بود، كتيبه‌هاي سياه مي‌بستند. روزنامه مردم اكنون در آرشيو مجلس شوراي اسلامي است و مي‌گويد كه ما ادامه‌دهندگان راه امام حسين هستيم، يعني عنصر وابستگي وجود ندارد و مشهود نيست. بسياري از روشنفكران ايران، هنرمندان و مترجمين جذب شدند، يعني پتانسيل بود كه همه به تدريج جذب حزب توده شدند و منحني به صورت تيز بالا رفت ولي از سال 1323 به بعد كه مساله امتياز نفت شمال مطرح شد و آنها به تدريج وجه وابستگي خود را نشان دادند، حزب توده از درون شروع به ريزش نيرو كرد. خليل ملكي، جلال آل‌احمد و گروه‌هاي مختلف جدا شدند و منحني پايين آمد. بنابراين در آن فضا آرام‌آرام تغييراتي پيدا شد، اول حزب توده آمد، بعد از آن احزاب ملي آمد، كه احزاب ملي به دلايل گوناگون سريع‌تر رشد كردند، احزاب اسلامي با تاخير آمدند.

 

* اينجا يك سوال پيش مي‌آيد، رضاخان يك ناسيوناليست شوونيست را در دستور كار قرار داد و همان طور كه گفتيد شروع به تبليغ نوعي ناسيوناليست افراطي كرد، اما در اينجا مشاهده مي‌كنيم كه قرائت ديگري از ناسيوناليسم هم مطرح مي‌شود كه اين قرائت بيش از قرائت رضاشاه مورد توجه قرار مي‌گيرد، تفاوت اين دو نوع ناسيوناليسم چيست؟

 

ناسيوناليسم يعني ملي‌گرايي، يعني ملت محور. بدون ملت نمي‌توان ملي‌گرا بود. در ناسيوناليسمي كه رضاشاه تبليغ مي‌كرد  ملت جائي نداشت. ملت حقوقي ، ويژگي‌هايي و فرهنگي دارد. نمي توانملي كرا بود اما به حقوق و فرهنگ ملي بي اعتنا و يا بي اعتقاد بود. در ناسيوناليسم افراطي دوره رضا شاه 1400سال تاريخ ما ناديده گرفته شده بود. فرهنگ ايراني ما به دليل اين 1400 سال گذشته يك فرهنگ دوبعدي است، هم مليت است و هم ديانت، هم ايرانيت است و هم اسلاميت.  مرحوم دكتر مصدق در مجلس چهاردهم دريكي از سخنراني‌هاي خود به مطلبي مي پردازد كه بسيار مهم است. آقاي كي‌ استوان دردو جلد كتاب خود درباره موازنه منفي دكتر مصدق و گزارشي ازمذاكرات مجلس چهاردهم از  دكتر مصدق نقل مي كندكه: «من هر آنچه كه بخواهد به مليت و ديانت ما لطمه وارد كند، در برابرش مي‌ايستم.» ملي‌گرايي شووينيستي زمان رضاشاه اين عنصر ملي را ناديده مي‌گرفت و انكار مي‌كرد و  نمي‌توانست ريشه‌دار باشد. اما جريان ملي اصيلي كه بعد از شهريور 1320 شروع شد، اگر چه داعيه رسالت وكار مذهبي نداشت اما فعالان آن مسلمان بودند، خود دكتر مصدق، برخلاف آنچه بعضي‌ها گفته‌اند، مسلمان بود و اعتقاد داشت و حتي وجوهات شرعيه خود را هم  مي پر‌داخت ، از رهبران و موسسين حزب ايران، مرحوم مهندس حسيبي و مرحوم دكتر سنجابي افراد متديني بود ند. در فعاليت‌هاي سياسي و اجتماعي خود، مانند مرحوم مهندس بازرگان و دكتر سحابي وجه ديني را لحاظ نمي كردند ولي بي‌دين يا ضددين هم نبودند. رهبران احزاب ملي ما به ندرت ضددين بودند. سكولار به معني جدايي دين و دولت بوده‌اند اما بي‌دين نبوده‌اند. ما نبايد اين دو رابا هم مخلوط كنيم. در حالي كه ملي‌گرايي شووينيستي زمان رضاشاه ضددين بود و به تخريب تمام مباني ديني واخلاقي مي‌پرداخت. علت هم اين بود كه استعمار غيرمستقيم و نا مرئي براي ادامه دادن سلطه خود بايد مباني اخلاقي را سست وما را از هويت‌مان خالي مي‌كرد. بخشي از هويت فرهنگي ما كه به فرهنگ ما غنا بخشيده است، دين و مذهب ما است. پس وقتي در اين دوره جريان ملي شكل مي گيرد، به يك ضرورت تاريخي پاسخ مي‌دهد. شورش تنباكو و انقلاب مشروطه ايران دو بعد داشته است. بعد ضداستبدادي و بعد ضداستعماري. در بعد ضداستعماري ملي‌گرا و براي استقلال ايران و مخالف سلطه بيگانه بوده است. در دوره 20 ساله اگرچه انقطاع تاريخي به وجود آمد و مشروطه براي نسل جديد، يك تاريخ بود نه هويتي كه در آن زندگي كند، اما رهبراني كه از دوره بيست ساله نجات پيدا كرده بودند به پل ارتباطي بين اين نسل و نسل مشروطه تبديل شدند.

 

* مي‌توانيد نام ببريد؟

 

مرحوم دكتر مصدق و علي‌اكبر دهخدا، حتي در جناح چپ افرادي مانند سليمان ميرزا كه مسلمان وحاجي هم بود، با روحانيون هم ارتباط داشت و از آيت الله شيخ عبدالكريم حائري تقليد مي‌كرد. او از موسسين حزب اجتماعيون عاميون يا همان سوسيال دموكرات بوده است. در دوران مشروطه، قبل از رضاشاه، احزاب ملي به وجود آمدند يكي از آن ها حزب  اجتماعيون عاميون يا سوسيال دموكرات‌هاي ايران بود. سليمان ميرزا موسس آن بود و بعد از شهريور 1320 جزو موسسين حزب توده شد. اين افراد وارثين تجربه مشروطه بودند و به نسل جديد منتقل كردند، اما در اين انتقال آن اندازه كه مصدق و دهخدا موثر بودند سليمان ميرزا موثر نبود. دهخدا هم جزو همان نسل بود، اينها دوباره حركت ملي را سامان دادند. ويژگي هاي اين حركت ملي با سرشت فرهنگي ايرانيان تطبيق مي‌كرد به همين دليل مورد استقبال قرار گرفت. منحني رشد اين حركت از حركت جريان اول، ماركسيست ها، بطئي‌تر بود اما با طرح جبهه ملي و سپس انتخابات مجلس شانزدهم و سپس مبارزات ملي شدن صنعت نفت به تدريج فضاي روشنفكران ايران تغيير كرد. فضايي كه يك دوران صرفاً چپي بود، در سال هاي 28، 29 و 30 به سمت فضاي ملي تحول پيدا مي‌كرد. مثلاً تا قبل از اينكه ما به دانشگاه برويم و جنبش ملي رشد كند و فضاي دانشگاه‌ها را تحت تاثير قرار دهد در انتخابات سازمان دانشجويان دانشگاه تهران چپي‌ها برنده بودند و اكثريت را در دست داشتند. بدنه دانشجويي در فعاليت هاي سياسي زياد شركت نمي‌كرد اما با فعال شدن حركت ملي در دانشگاه‌ها و به وجود آمدن آگاهي در سال‌هاي 29 و 30 نيرو هاي ملي و مذهبي انتخابات را برنده شدند. اكثريت نمايندگاني كه براي سازمان دانشجويان دانشگاه تهران انتخاب شد از مليون بودند، منتها مليون طيفي بودند از حزب ايران، ملت ايران، مردم ايران، نيروي سوم و اعضاي انجمن اسلامي دانشجويان‌.

 

* ولي همه وحدت گفتماني داشتند؟

 

 بله وحدت گفتماني سياسي داشتند، هم سو بودند. بنابراين همه اينها تاثيرات آن دوره است. سازمان دانشجويان دانشگاه تهران كه سازماني در يد جريان چپ بود، ناگهان توسط جريانات ملي گرفته شد و نتيجه اين شد كه وقتي كودتاي 28 مرداد1332 صورت گرفت اين جريان ملي كه شكل گرفته بود در نيمه شهريور اولين اعلاميه نهضت مقاومت ملي ايران منتشركرد.

 

* قبل از اينكه به بعد از كودتا برسيم يك سوال مطرح است. شما فرموديد اساساً جنبش تنباكو و انقلاب مشروطه دو وجه ضداستعماري و ضداستبدادي داشت. در 12 سال قبل از كودتا استبداد چنداني وجود نداشته است، آيا جبهه ملي  و نهضت ملي شدن صنعت نفت فقط يك جنبه ضداستعماري داشت؟

 

در كشور ما در قرن گذشته استعمار و استبداد دو روي يك سكه بوده اند. در شورش تنباكو محور اصلي و غالب ضداستعماري بود، اما وقتي جنبش ضداستعماري عليه كمپاني تنباكو موفق شد. به طور واقع بينانه اي محورضداستعماري به  ضداستبدادي ارتقاء پيدا كرد. زيرا در ناخودآگاه جامعه ما و در ميان روشنفكران اين اعتقاد بود كه تا زماني كه استبداد بر سر كار است استعمار دوباره برخواهد گشت. پس  از موقعيتي كه شورش تنباكو ايجاد كرده بود استفاده شد تا استبداد هم مهار شود و اين صورت گرفت. در دوره رضاشاه استبداد و استعمار دوباره بر ما مسلط شد، اما بعد از شهريور 1320 مبارزات سياسي در محورضداستعماري شكل گرفت، اما به اين معنا نبود كه در بطن آن ضداستبدادي نبود. شعار يا اعتقاد به اين كه شاه بايد سلطنت كند نه حكومت بيان همين وجه ضد استبدادي است. همين جا بايد به اين نكته هم اشاره كنم كه هر زمان كه مبارزه با  سلطه بيگانه مطرح مي شود حتي آن دسته ازعناصر درون حاكميت هم، كه خود فروخته بودند، حمايت مي‌كردند. زيراآن ها هم  دوست نداشتند كه انگليسي‌ها مسلط باشند. اما وقتي مبارزه به محور ضداستبدادي متحول مي شود، حتي برخي نيروها كه ضداستعمارهم هستند چون يك دست در دست استبداد دارند نمي‌توانند با آن هم راهي كنند. شيخ فضل الله نوري در شورش تنباكو نقش داشت ولي زماني كه مبارزه  ضداستبدادي شد نتوانست ادامه دهد. اين افرادنمي توانستند  مملكت را بدون پاد شاه تصور كنند. تصور و درك اينها از حكومت سلطنتي، سلطنت مطلقه بود. بعد از شهريور 1320 همان طوركه شما گفتيد محمدرضا شاه استبداد پدرش را نداشت اما استعمارنا مرئي بودو همچنان در دربار نفوذ داشت. اگر كتاب‌ اسناد خانه سدان( كه از مديران بر جسته شركت نفت انگليس در ايران بود) را بخوانيد ملاحظه مي‌كنيد كه انگليسي‌ها در همه كارها دخالت مي‌كردند. استانداران و نمايندگان را آنها تعيين مي‌كردند. در كتاب «كالبدشكافي توطئه» ( انتشارات قلم) من روايت انگليس ها از كودتاي 28 مرداد را ، ‌ترجمه كرده‌ام در آنجا اسناد انگليس‌ها را آورده‌ام، برادران رشيديان بسيار صريح مي‌گفتند كه ما با انگليسي‌ها كار مي‌كنيم، هر كس مي‌خواست نماينده شود به اين برادران پولي مي‌داد و آنها‌ترتيب كار را مي‌دادند يعني انگليسي‌ها تا اين اندازه فعال مايشاء بودند. استبداد به آن معناي زمان رضاشاه وجود نداشت اما استعمار حضور داشت ولي به شكل ديگري عمل مي‌كرد، بنابراين حركت ملي از ضداستعماري آغاز شد اما به تدريج وعملاً تجربه تاريخي برخورد با استبداد آغاز شد. مي دانيد هنگامي كه شاه نتوانست در برابر مبارزات ملي مقاومت كند و فرار كرد، باز هم خارجي آمد، كودتا كردو استبداد 25 ساله را بر ما مسلط كرد.  اين بار كه محمد رضا شاه آمد مانند پدرش چكمه‌هايش را پوشيد و آمد.

 

* كودتا در ابتدا روز 25 مرداد اتفاق افتاد و نيروهاي مردمي نقش ايفا كردند و جلوي آن را گرفتند. در فاصله اين سه روز چه اتفاقي افتاد كه نيروهاي كودتا با 500 يا 600 نفر از افراد توانستند دولت را از پا در آورند؟

 

500-600 نفر نبودند، تيپ زرهي كه تيمور بختيار فرماندهي آن را بر عهده داشت به تهران آمد.

 

* از كرمانشاه آمد؟

 

بله از كرمانشاه به تهران آمد. من اين رويدادها را از زاويه ديگري نگاه مي‌كنم. اگر دكتر مصدق مي‌خواست در 28 مرداد32 مقاومت كند آيا فكر نمي‌كنيد ايران تجزيه مي‌شد؟

 

* استعداد آن را داشت؟

 

بله، تيپ زرهي از كرمانشاه به تهران آمده بود. نيرو هاي نظامي  توان مقاومت نداشتند. در دوره اول، 25 مرداد، افسران محافظ خانه دكتر مصدق مقاومت كردندو نصيري  بازداشت شد. نصيري هم ناشيگري كرد، زيرا ساعت يازده شب براي ابلاغ حكم عزل مصدق مراجعه كرده  بودند، همه اينها نشان مي‌داد كه كودتا است. مصدق هم نوشت كه احتياج نبود اين حكم را سبعت 11 شب با تانك به من ابلاغ كنند، فراش دربار را مي‌فرستادند و نامه را به من مي‌داد و رسيد مي‌گرفت. در آن تاريخ ارتش مقاومت كرد و خود ارتشي‌ها نصيري را بازداشت كردند. اما در روز 28 مرداد فرماندهي ارتش نتوانست. افسران جزئي كه در خانه مصدق بودند مثل سرهنگ ممتاز، رشديه و ديگران  مقاومت كردند ولي در بالا مقاومت نبود و كسي زاهدي را نگرفت.

 

* مگر زاهدي پنهان شده بود؟

 

بله، ولي اگر مي‌خواستند مي‌توانستند او را بگيرند. كاشاني هم از زاهدي حمايت مي‌كرد، زاهدي در مجلس متحصن شد و مورد حمايت كاشاني قرار گرفت و دليل هم اين بود كه او مي‌گفت اينجا خانه ملت است و هر كس در اينجا تحصن كند من بايد از او حمايت كنم. در واقع در دوره دوم اختلافاتي كه وجود داشت خود را نشان داد. اما يك عامل بسيار مهم‌تري هم وجود داشت كه آن را در كتاب خود توضيح دادهام. براي ساده كردن صورت مساله ممكن است بگوييم كاشاني عليه مصدق با دربار ساخت. اما در مورد كاشاني‌اي صحبت مي‌كنيم كه تاريخ مبارزه طولاني عليه انگليس‌ها داشته است، در عراق با انگليسي‌ها جنگيده بود، انگليسي‌ها او را چندين بار تبعيد كرده بودند. در فلك‌الافلاك در اراك تبعيد و بازداشت بوده است. مدتي در لبنان تبعيد بوده است، من از خودم سوال مي‌كنم چه شد كه اين شخص از محمدرضا پهلوي حمايت كرد. آيا كاشاني به خاطر رسيدن به آلاف و علوف اين كار را كرد؟ خير، علت را بايد در جاي ديگري ديد. بنظر من علت اين بود كه انگليس‌ها در تبليغات خود جا انداختند  كه ادامه حكومت دكتر مصدق منجر به پيروزي كمونيست‌ها مي‌شودو براي اينكه اين مساله را جا بيندازند حزب توده را تقويت مي‌كردند و به نام حزب توده فعاليت مي‌كردند.

 

* در اينجا به دكتر مصدق انتقاد وارد نيست كه مي‌توانست جلوي فعاليت‌هاي آنها را بگيرد ولي نگرفت؟

 

اگر مي‌گرفت بدتر مي‌شد. خير، نمي‌توانست و نمي بايد. خودش در دادگاه اين مسدله راجواب داده است. در مدافعات او آمده است. فرمول انگليس ها  اين بود كه  اگر دكتر مصدق ادامه دهد ايران كمونيستي مي‌شود. حال براي عده اي اين سئوال مطرح شد كه اگر شاه بماند بهتر است يا كمونيست‌ها بيايند.

 

* براي آقاي كاشاني؟

 

براي آقاي كاشاني و خيلي از رهبران مذهبي و خيلي از افراد ديگر اين بود كه اگر قرار است مصدق بماندو شاه برودو ايران كمونيستي شود ، شاه بماند بهتر است تا ايران كمونيستي شود.

 

* شاه بماند البته براي آقاي كاشاني؟!

 

خير براي خيلي‌ها، زيرا كمونيست‌ها از شاه در نظر بسياري بدتر بودند. امريكايي‌ها هم در همين فرمول گرفتار شدند. انگليسي‌ها توانستند امريكايي‌ها را قانع بكنند كه ادامه حكومت مصدق به پيروزي كمونيست‌ها مي‌انجامد،آنها را قانع كردند كه در كودتا شركت كنند. بنابراين، اين معادله آرام‌آرام جا افتاد. براي آموختن از تاريخ مهم است. وقتي كودتا 25 مرداد شكست خورد براي ايجاد‌ترس و وحشت، عناصر توده نفتي در خيابان‌ها به راه افتادند و شعار هاي بسيا ر تندي مي دادند،مانند جمهوري دموكراتيك خلق‌ها و... مرحوم طالقاني در يكي از سخنراني‌هاي خود مي‌گفت پوسترهايي تهيه كرده بودند و در قم بين روحانيون تقسيم كردند كه ما به زودي خواهيم آمد و همه شما را به دار خواهيم زد و در ميان روحانيون عليه ادامه حكومت مصدق چنين جوي را ايجاد كردند. متاسفانه احزاب ملي هم در فضاي راديكاليزه شده بعد از 25 مرداد مسابقه افراط در شعار را دادند. احزاب ملي به جاي اينكه به دنبال يافتن راه حل براي جلو گيري از كودتا باشند،در جوي كه توده نفتي‌ها ساخته بودند در غلطيدند.

 

* تشديد كردند؟

 

تشديد كردند. مانند بعد از انقلاب كه شعارهاي بسيار افراطي مي‌دادند و همه به دنبال آن راه مي‌افتادند. همين اتفاق افتاد به طوري كه جامعه ما ناگهان با حالت تحير روبه رو شد و حيرت زده بود كه داستان چيست. از اين طرف توده نفتي‌ها در خيابان‌ها امكانات و آزادي داشتند كه عليه همه چيز شعار بدهند، در كتابي كه در بالا بآن اشاره كردم، جزئيات آن حوادث گفته شده است. اين شعارها براي اين بود كه مردم را مرعوب كنند كه مصدق بايد برود وگرنه كشور كمونيستي مي‌شود.

 

* به همان سوال برگرديم، اگر جلوي فعاليت آنها را مي‌گرفتند چطور مي‌شد؟

 

جلو گيري از آن تظاهرات خياباني بدون اعمال زور امكان نداشت. در چنان جوي مصدق به استبداد متهم مي شد. علاوه بر اين امكان تجزيه وجود داشت. اما مصدق در دادگاه گفت «من نگراني نداشتم زيرا درجريان چپ، يكي حزب توده بود و ديگري توده نفتي. مبارزه ما قطع نفوذ انگليس بود وقتي ما موفق مي‌شديم انگليسي‌ها، و به تبع آن توده نفتي ها هم ديگر نمي‌توانستند كاري كنند. جريان توده‌اي روسي هم از فقر، گرسنگي و اختلاف طبقات مردم تغذيه مي‌كرد. اگر برنامه‌هاي ما دررابطه با بهبود وضع كارگران جلو مي‌رفت نفوذ آن ها  هم منتفي مي‌شد. سازمان بيمه‌هاي اجتماعي كارگران يادگار دكتر مصدق است. براي اولين بار در ايران سازمان بيمه‌هاي اجتماعي براي كارگران درست شد.هيچ كس نمي‌داند دكتر مصدق با استفاده از اختياراتي كه از مجلس گرفته بود اين سازمان و يا بانك ساختماني  را درست كرد كه امروز هم بعد از60 سال هنوز پا بر جاست.

 

* آيا دكتر مصدق به كار خودش، سياست‌ها و مديريت خودش اميدوار بود؟

 

بله

 

* كه مي‌تواند در كوتاه مدت سلاح حزب توده را هم بگيرد؟

 

بله، اگر مصدق مي‌خواست در خيابان‌ها با مردم روبه رو شود، زيرا آنها به نام مردم تظاهرات  مي كردند، دكتر مصدق را بيشتر از حالا محكوم مي‌كردند كه مردم را سركوب كرده است.

 

* آيا نهضت آزادي با هدف پر كردن خلأ امتزاج ملي گرايي مذهبي ايجاد شد؟

 

خير، نهضت آزادي ايران در سال 40 درست شد.

 

* منظورم بعد از اين تجربه بود؟

 

ما صحبت از حركت ملي مي‌كرديم. جنبش ملي بعد از جنبش كمونيست‌هاي ايران زودتر از حركت‌هاي اسلامي وارد شد اما هنگامي كه بعد از شهريور بيست بحث اسلام مطرح شد، اولين سوالي كه به ذهن همه آمد «كدام اسلام؟» بود. در مشروطه اين نبود و همه مسلمان بودند، هنوز در سطح انديشه‌هاي ديني بحث «كدام اسلام؟» مطرح نبود. مشروعه و مشروطه به صورت بسيار رقيق در برابر هم قرار گرفت. بعد از شهريور 1320 وقتي همه وارد صحنه شدند ما يك قشر مشخص تحصيلكرده دانشگاهي پيدا كرده بوديم كه در دوران مشروطه وجود نداشت. مدارسي كه ميرزا حسن رشديه شروع كرد و ديگران هم شروع كردند و روحانيت با آن مخالفت مي كرد، در دوره 20 ساله رضاشاه به دليل اينكه تعليمات اجباري را پيدا كردند، دبستان و دبيرستان‌هاي جديد و سيستم آموزش جديد ريشه دار شد. درست است كه بعد از شهريور 1320 با نسل جديدي روبه‌رو بوديم كه نسبت به تاريخ خود بيگانه بود ولي قشر تحصيلكرده‌اي بود، در دانشگاه‌ 7000 دانشجو داشتيم. در حالي كه قبل از آن چنين نبود. يك مثال تاريخي مي‌زنم، چرا دارالفنون كه توسط اميركبير درست شد شكست خورد؟ اميركبير موفق شد كه يك نهاد آموزشي عالي درست كند اما بعد از يك يا دو دوره كه فرزندان اشراف و ثروتمندان رفتند، دانش آموزي نبود كه درس بخواند و آماده رفتن به دارالفنون باشد، در واقع دبستان، دبيرستان و مقدماتي كه لازم است يك محصل با آن مفاهيم آشنا شود و به دارالفنون برود وجود نداشت. وقتي مي‌خواست به دارالفنون برود كسي بود كه اطلاعاتي نداشت. بنابراين دارالفنون درست شده بود ولي پيش شرط‌هاي ضروري آن كه دبستان و دبيرستان بود، وجود نداشت، طبيعي بود كه دارالفنون به بن بست برسد، اما در شهريور 1320 ما اين را داشتيم. دانشگاه‌هاي ما جا افتاده بود، سيستم جديد مدارس جديد جا افتاده بود. بنابراين در آن دوره بسياري از مسلمانان اجازه نمي‌دادند فرزندانشان به مدارس جديد بروند زيرا تصور مي‌كردند بي دين مي‌شوند زيرا فيزيك و شيمي مي‌خوانند. جريانات چپ هم تبليغ مي‌كردند كه شما اگر به مدرسه مي‌رويد و فيزيك و شيمي مي‌خوانيد، ديگر معنا ندارد كه به دنبال خدا برويد، پس دو جريان تبليغ مي‌كرد كه مسلمانان نبايد به مدارس جديد بروند. اما جرياني شكل گرفت كه ما پيشگامان آن بوديم. ما نسل جديدي از محصليني بوديم كه در دانشگاه درس خوانديم و نه تنها بي دين نشديم بلكه ديندارترهم شديم. مهندس بازرگان و سحابي و طالقاني در آن نقش داشتند. بنابراين حركت اسلامي به تدريج هويت خود را پيدا مي‌كند، اما از همان ابتدا بحث «كدام اسلام؟» مطرح بود. فدائيان اسلام يك قرائت از دين را معرفي مي‌كردند، روشنفكران ديني دانشگاهي كه يك قشر قابل ملاحظه شده بودند قرائت ديگري را معرفي مي‌كردند.

 

از شهريور 1320 تا سال 1332، دوازده سال طول كشيد همه در فضاي فرهنگي كار مي‌كنيم، بازرگان، طالقاني، سحابي، انجمن‌هاي اسلامي و... جنبه سياسي ما كمتر بود. در دانشگاه‌ها زمان مصدق فعال بوديم ولي فعاليت بيشتر ما در انجمن اسلامي بود و براي هويت فرهنگي تلاش مي‌كرديم كه «كدام اسلام» را تعريف كنيم، توده‌اي‌ها هم دائماً اسلام سنتي را به رخ ما مي‌كشيدند.

 

* اصطلاحاً اسلام ارتجاعي؟

 

اسلام ارتجاعي. در حالي كه قرائت ما با اين فرق مي‌كرد. تشكيل نهضت مقاومت ملي بعد از كودتاي 28 مرداد 32 يك تحول در درون جنبش ملي ايجاد كردو ناگهان جنبش دو بعدي شد. حركت ملي به معناي مردم گرايي است و در زمان دكتر مصدق اين حركت رشد كرد و به تدريج آگاهي ملي به وجود آمد، اما در اين آگاهي ملي همه لائيك نبودند، مردم عادي كوچه و خيابان و بازار با انديشه‌هاي خود از مصدق حمايت مي‌كردندو انديشه‌هاي آنها ديني بود. در دوران دكتر مصدق اين بحث‌ها نبود اما زماني كه كودتا شد حاج سيدرضا زنجاني، بازرگان، طالقاني و همه ما از رهبران نهضت مقاومت شديم، آرام آرام بعد فكري و ركن ديني هويت ما خود را در نشريات نشان داد. در سال 1340 ناگهان فضاي سياسي در حال باز شدن بود، جبهه ملي دوم فعالين خود راشروع كرد.اما به دلايل تاريخي نتوانست يا نخواست و يا صلاح ندانست كه بعد فرهنگ ديني را هم وارد و لحاظ كند، بنابراين يك جاي حركت ملي مي‌لنگيد. حركت ملي نمي‌تواند تك بعدي با قي بماند.

 

* جامعيت جامعه را منعكس نمي‌كند؟

 

منعكس نمي‌كند. مرحوم طالقاني در همان سال 1340 به دوستان جبهه ملي مي‌گفت كه شما كه ملي هستيد و الان كه عاشورا و تاسوعا است و تمام ايران عزادار است شما هم به زبان خودتان و با فرهنگ و ادبيات خودتان برنامه بگذاريد. همان كاري كه نهضت آزادي  مي‌كرده و مي‌كند. بنابراين مشكل جنبش ملي تك بعدي ماندن است. ناسيوناليسم عرب هم اين مشكل را داشت كه شكست خورد بنابراين تشكيل نهضت آزادي ايران، پاسخ به يك ضرورت اجتناب‌ناپذير در جامعه ما بوده است كه يك حركت ملي است ولي بايد ركن فرهنگ ديني مردم را هم نمايندگي كند. اين دليل مهم تشكيل نهضت آزادي است. البته مسائل ديگري هم بود.  مرحوم مهندس بازرگان در همان زمان در پاسخ به نامه و سئوال  من  كه شما چرا از جبهه ملي جدا شديد و نهضت را تشكيل داديد،نوشت ما با آقايان بر سر دو موضوع اختلاف داشتيم، آقايان مي‌گفتند مصلحت نيست در آن تاريخ به شاه حمله كنيم، دوم اينكه چون نمي‌خواهيم شاه را تحريك كنيم، شاه نسبت به مصدق حساس است و نبايد زياد از مصدق نام ببريم. نهضت آزادي مي‌گفتند ما اگر اين دو رادرنظر نگيريم ديگر چه مي‌خواهيم بگوييم. البته در زماني اين موضوع مي‌توانست منطقي باشد ولي شما به عنوان نسل جديد مي‌توانيد آن را مورد تجديدنظر قرار دهيد. اگر در آن تاريخ جبهه ملي شاه را هدف اصلي قرار نمي‌داد و از مصدق هم اسمي نمي‌آورد، آيا جبهه ملي قادر به ادامه حيات بود يا خير؟ به خاطر دارم كه در نهضت مقاومت ملي در سال‌هاي 1338 و 1339 ما با همه رابطه داشتيم مثل مرحوم اللهيار صالح، عبدالله معظمي و از جمله شاپور بختيار . بختيار در جلسه‌اي به ما گفت دوره مصدق تمام شد و مصدق كنوني اللهيار صالح است و بايد در اطراف اللهيار صالح جمع شويم. اين سوال مطرح است كه آيا چنين چيزي امكان پذير بود؟ من خودم به همان نظريه‌اي كه گفتم معتقد هستم ولي پيشنهاد مي‌كنم كه نسل جديد آن را به كنكاش بگذارد. اگر آنچه بازرگان براي من نوشته بود و من هم نامه آن را به مرحوم نجاتي دادم كه در كتاب خود آورده است، اگر اين سخن درست باشد كه بيانيه‌هاي جبهه ملي دوم نشان مي‌دهد، پس سوال اين است كه اگر اين طور مي‌شد جبهه ملي مي‌توانست ادامه دهد؟ آيا مبارزه سياسي مسالمت‌آميز بدون اينكه وارد ابعاد افراطي شود امكان پذيرد بود؟ يا  در آن شرايط جبهه ملي از بين مي‌رفت و شاه اجازه چنين چيزي را نمي‌داد. شاه در سال 1340 همان شاه سال 1330 نبود و نظام پادشاهي و نفوذ بيگانگان مانند گذشته نبود. مثال ديگري مي‌زنيم، سال 1334، آيزنهاور براي دور دوم انتخاب مي‌شود و دكترين خود را معروف به دكترين آيزنهاور منتشر مي‌كند، شادروان اللهيار صالح به عنوان دبيركل حزب ايران از دكترين آيزنهاور استقبال مي‌كندوبيانيه‌اي به عنوان استقبال از دكترين آيزنهاور مي‌دهد. در آن زمان سروصداي زيادي ايجاد شد و بسياري به او انتقاد كردند. مصدق ايراد گرفت و گفت مگر از شما سوال كرده بودند كه اين جواب را داديد و اصلاً چرا اين حرف را زديد. اما در مجلس شوراي ملي لايحه‌اي بردند و حزب ايران را غيرقانوني اعلام كردند،

 

 اين بعد از كودتاي 28 مرداد بود، امريكايي‌ها در ايران بودند، كنسرسيوم موفق به تشكيل شده بود و شاه حكومت مي‌كرد، يك حزب ملي از دكترين آيزنهاور استقبال كرده است، چرا مجلس حزب ايران را غيرقانوني اعلام كرد؟

 

زيرا شاه به شدت نگران ارتباط مليون ايران با امريكايي‌ها بود. امريكايي‌ها شاه را مي‌خواستند كه مصدق ساقط شود، جريان نفت برقرار شود، كنسرسيوم آمده و همين شده است. بنابراين ممكن بود با يك جريان ملي كنار بيايند و از شاه عبور كنند و شاه هم‌ترسيد. صورت مساله هم روشن بود، اللهيار صالح از دكترين آيزنهاور استقبال كرد براي اينكه بتواند حمايت آنها را جلب كند، كاري به درستي يا نا درستي و منطقي يا غيرمنطقي بودن آن نداريم ولي اين منطق بود و شاه‌ترسيد آن را غيرقانوني اعلام كرد كه به امريكايي‌ها بگويد «غير از من هيچكس» . شما در خاطرات ساليوان، برژينسكي، سايرس ونس و... مي‌خوانيد كه شاه به شدت نسبت به ارتباط امريكايي‌ها با مليون ايران حساس بود و امريكايي‌هم آن را رعايت مي‌كردند به همين دليل هيچ گاه با مليون تماس نمي‌گرفتند، به همين دليل در خاطراتي كه نوشته شده مي‌گويند كه ما اطلاعي نداشتيم و يك خطاي استراتژيك بود كه امريكايي‌ها ارتباط خود را قطع كردند.

 

بنابراين سوال اين است كه وقتي در سال 1334 شاه با اللهيار صالح چنين برخوردي مي‌كند و در سال 39 و 40 يك فرد ملي، اللهيار صالح ،در انتخابات مجلس بيستم از كاشان انتخاب مي‌شود و به مجلس مي‌رود و شاه مجلس را منحل مي‌كند كه اين يك نفر هم نباشد، آيا  سياستي كه جبهه ملي‌ترسيم مي‌كرد ، كه به شاه حمله نكنيم و از مصدق هم نام نبريم، امكان ادامه حيات داشت يا خير؟ در آن زمان پاسخ منفي بود، اگر مي‌خواست آن كار را بكند موفق نمي‌شد و  از بين مي‌رفت. زيرا گاهي در تقابل سياسي شكست مي‌خورديم و گاهي در اين شكست اعتبار خود را از دست مي‌دهيم. نهضت آزادي ايران در تقابل و چالش‌ها از نيروي برتر شكست خورده ولي اعتبار خود را از دست نداده است و به عنوان يك جريان معتبر باقي مانده است.