نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 

اين مادام قاتل دموکراسي است

فريدون مجلسي

به نقل از سايت اعتماد

دموکراسي حاصل فرآيندي فرهنگي سياسي است؛فرآيندي که نياز به زمان و کسب آمادگي دارد. انسان بودن براي دستيابي به دموکراسي و بهره مندي از حقوق دموکراتيک کافي نيست. در نظريه سياسي و تعاريف دموکراتيک درباره تساوي حقوق انسان ها و حق بهره مندي آنان از حقوق دموکراتيک و حق تعيين سرنوشت خودشان از طريق شرکت در انتخابات آزاد و عمومي سخن بسيار گفته و از اين گونه تعارفات بسيار کرده اند. داشتن حقي نظري يک مطلب است و توانايي بهره مندي از آن حق مطلب ديگري است. از زماني که انسان به تمدني دست يافت و حکومتي تشکيل داد و خطي براي انتقال پيام خود پديد آورد و آثاري از خود برجاي گذاشت دست کم 10 هزار سال مي گذرد. اگر آن تعارفات درست مي بود چرا از همان زمان از دموکراسي برخوردار نبود؟ در جوامع انساني متاخر بارها اتفاق افتاده است که در کشوري نسلي از شهروندان فرهيخته دموکراسي را بنيان نهاده و قانونمداري را مستقر کرده اند، اما ناهمگوني هاي اجتماعي موجب شده است توده هايي از قشرهاي عقب مانده تر همان جوامع که بر اثر تحول دموکراتيک رو آمده و به حق راي دست يافته اند، با مشارکت خود در گزينشي که به نام انتخابات يک بارمصرف شهرت يافته است به بازگشت خودکامگي راي دادند، تا باز زماني برآيد تا موج وسيع تري از فرهيختگان بتوانند دموکراسي را بازگردانند و به حق راي آزاد و عمومي استناد کنند. اما باز هم بقاي آن بستگي به بلوغ سياسي عمومي و گستردگي قشرهاي فرهيخته دارد، در غير اين صورت دموکراسي با قائل شدن حق راي و تعيين سرنوشت به توده مردم عملاً مي تواند ضد خود را بپروراند و در صورت بسيج توده هاي عامي با فريبندگي هاي پوپولاريستي و تکرار انتخاباتي از نوع يک بارمصرف تحقق دموکراسي را تا نسلي ديگر به تعويق بيندازد. اما تکرار همين توفيق و ناکامي بخشي از فرآيند دموکراسي است که طي زمان و در سايه گسترش آموزش و فرهنگ، به ملت ها قابليت بهره مندي از دموکراسي را مي دهد. نمونه يي از اين روند جنبش مشروطيت در واقع در تهران و تبريز و اصفهان است، که خود موجب مشارکت سياسي گسترده تر مردم شد و به محض تعميم و ايراني شدن به نوعي بن بست رسيد. به عبارت ديگر جنبش مشروطيت ايران، که جنبشي از بالا و برخاسته از خواص بود، با انجام رسالت خود، يعني گسترش مشارکت سياسي توده هاي مردم گور خود را کند. نهضت ملي ايران در جريان ملي شدن نفت نيز به سرنوشتي مشابه دچار شد.

دموکراسي وارداتي يا تحميلي در کشوري که مردم آن به بلوغ سياسي و فرهنگي لازم براي درک و کاربرد آن نرسيده باشند نيز امري ناپايدار است و به زودي به نحوي به بن بست مي رسد. يکي از دشمنان يا قاتلان اين گونه دموکراسي ها همان مادامي است که در عنوان اين يادداشت به آن اشاره شده است.

زماني در محفلي فرهنگي در اين باب سخن مي گفتم و به همين مادام اشاره کردم. ديدم حاضران با اندکي اخم و ابراز نشانه هاي حيرت مي خواستند بدانند اين مادام کيست که با اين قاطعيت از او به عنوان قاتل دموکراسي نام مي برم، و البته بي درنگ افزودم که او همانا «مادام العمر» است، حتي انقلاب فرانسه که به آن لقب کبير داده اند و خود را متکي به افکار نظريه پردازان و بزرگاني چون ولتر و مونتسکيو و ژان ژاک روسو و... مي داند، پس از گذار از دوران ويرانگر ترور يا حکومت وحشت به زودي خود را اسير شکوه امپراتوري خودکامه و مادام العمر ناپلئوني يافت. انقلاب روسيه نيز به زودي اسير تمايلات مادام العمر لنيني و هوس هاي استاليني شد. آنها مي کشتند و عوام عاشقانه براي شان سينه چاک مي کردند، و عجيب است که ميراث استالين ستايان را هنوز هم حتي در پيرامون خود مي بينيم. اين مادام الزاماً در کشورهاي بزرگي چون فرانسه و روسيه خودنمايي نکرده است. از دوران نوجواني به ياد دارم که چگونه حبيب بورقيبه، رهبر روشنفکر و فرهيخته تونسي، آن کشور را از استعمار فرانسه آزاد کرد و در ميان شوق و احساسات پوپولاريستي و ملي به رياست جمهوري آن کشور رسيد. زماني بر نيامد که همين «مادام» به سراغ او آمد، او را با شيريني و جذابيت قدرت فريفت، و او نيز ناچار احساس تکليف کرد که بار حکومت بر مردم آن کشور را، که لابد کس ديگري به لياقت و کارداني او در چنته نداشت، به دوش کشد و تا دم مرگ به زمين نگذارد و سرانجام در زير سنگيني آن له شود، بورقيبه از زمان استقلال تونس در سال 1956 تا سال 1987 که فرتوت و به اصطلاح گاگا و خميده شده بود از شيريني قدرت و جاذبه اين مادام دست بردار نبود تا جايي که به ياد دارم روزي آقاي زين العابدين بن علي که نخست وزير او بود در يک جلسه هيات دولت که در حضور بورقيبه در کاخ نخست وزيري تشکيل شده بود، از جناب رئيس جمهور و پسر معتمد و لابد وليعهدش که وزير فرهنگ بود، خواهش کرد براي مشورت در امري مهم به اتاق مجاور بيايند. سپس در آن اتاق را به روي آنها قفل کرد و نزد وزرا بازگشت و اعلام کرد اکنون بورقيبه را عزل کرده است، به اين ترتيب نخستين کودتاي بدون خونريزي تاريخ را بدون شمشير و فقط با کمک يک کليد به انجام رساند. اکنون 22 سال از آن تاريخ مي گذرد و آن مادام دست از سر آقاي بن علي هم بر نمي دارد،

در کشورهاي عربي جز لبنان جايي را به ياد نمي آورم که گذار اين مادام به آن نيفتاده باشد، سلطنتي ها که مادام سرخود هستند، بقيه هم از صدام حسين تا حافظ اسد و حسني مبارک، همگي گرفتار عشق اين مادام بوده اند، و فرزندان شان هم که لابد نبوغ سروري را از پدران استثنايي خود به ارث برده اند، از اين عشق بي نصيب نمانده اند. نزديک ترين مادام زدگان به ما جمهوري آذربايجان است که علي اف پدر سرانجام جاي خود را به علي اف پسر داد، و ايشان هم بعد از 120 سال بايد پسري را براي جانشيني در اين «رويال ريپابليک» بپروراند. چندي پيش ژورناليستي پير و فرهيخته و ستون نويسي از نسل خدمت منقضي که همانند بسياري از هم مسلکان غرب ستيز سکونت در سرزمين همان امپرياليست ها را به زندگي در سرزمين هاي آرماني چون پيونک کيانگ ترجيح داده است، به تمجيد از رابرت موگابه رئيس جمهور البته مادام العمر زيمبابوه پرداخته بود، که به رغم آنکه حتي مادام العمري او نيز به انتها رسيده است از اين مادام دست بردار نيست، البته استاد ستون نويس همه بدبختي هاي آن ملت و کشور را نتيجه تحميلات امپرياليستي دانسته بود که مانع عدالت گستري سوسياليستي آن مادام العمر کبير مي شوند. هفته گذشته نيز در خبرها آمده بود عبدالعزيز بوتفليقه رئيس جمهور الجزاير با اصلاح محدوديت دونوبتي براي بار سوم در انتخابات آن کشور شرکت مي کند، و به اين ترتيب به ديدار آن مادام مي شتابد که ظاهراً فرصت چنداني هم تا پايان عمرش نمانده است، در واقع در قاره سياه جز در آفريقاي جنوبي، با همگان به سر شود بي مادام به سر نمي شود. از حضرت فيلد مارشال سرهنگ معمرالقذافي که عده يي مادام و مادموازل از نوعي ديگر هم به عنوان گارد خود دارد و طرف دستار کج مي نهد و راست مي نشيند و ميلياردهاي نفتي را صرف ماجراجويي هاي بين المللي کرده است، چه بگويم، که اکنون سيف الاسلام وليعهد و دختر خانمش خود را براي جانشيني نرم او آماده مي کنند.

در روسيه نيز آقاي پوتين به دو حرکت بدون آنکه قانون اساسي را تغيير دهد به ملاقات مادام شتافت؛ نخست با پذيرفتن مقام نخست وزيري در دولت رئيس جمهور جواني که منصوب خود اوست، و سپس با افزايش دوره رياست جمهوري از پنج سال به هفت سال. به اين ترتيب در پايان دوران پنج ساله نخست وزيري اش مي تواند دودوره هفت ساله ديگر رئيس جمهور شود. که به عبارت ديگر با احتساب 10 سال رياست جمهوري قبلي و پنج سال نخست وزيري در مقام رياست رئيس جمهوري، 14 سال ديگر نيز فرصت رياست خواهد داشت، که جمعاً مي کند به عبارت 29 سال،که زده است روي دست پطر کبير، ديگر مادام العمرتر از اين چه مي خواستيد، رفقا که از همان آغاز و از زمان استالين قدر اين مادام را دانستند، و به ارث براي سلسله هاي «کيم ايل سونگ»ي و فيدل کاسترويي برجاي نهادند.

اما نکته يي که مرا به نوشتن اين يادداشت واداشت تذکر استاد ستون نويس بود که از پيروزي آقاي هوگو چاوس در رفراندوم مادام العمري رياست ايشان ابراز خشنودي کرده و از قول «بسياري از تفسيرگران» پيروزي او را در رفراندوم 15 فوريه (همين چند روز پيش) به عنوان نوعي انقلاب براي حل مسائل انساني در قالب «طرح سوسياليسم قرن 21» تلقي کرده و طرح سوسياليسم جناب سرهنگ را در رده مانيفست مارکس و انگلس و خود او را در ترويج سوسياليسم همپايه مزدک دانسته که بر چهار پايه توزيع عادلانه ثروت، دموکراسي خلق(؟)، استقلال اقتصادي و خودکفايي، و بالاخره بازگشت به انسانيت و پايان هرگونه فساد قرار دارد، به گفته اين ژورناليست تاريخدان به عقيده جناب سرهنگ هر کس به مادام العمري حکومت او راي داده است به سوسياليسم قرن 21 او راي داده است. به گفته ايشان تا فساد اداري و کمبود معلم و روزنامه نگاري واقعي وجود داشته باشد سوسياليسم پياده نخواهد شد، و لنين و مارکس به اين نکته توجه نکرده بودند. به گفته ايشان «اصحاب انديشه» پس از اين رفراندوم طرح چاوس را «فرضيه ونزوئلا» ناميده اند. اين مادام در امريکاي لاتين نيز همواره شيفتگان بسيار داشته است. هرچه ملت ها عقب مانده تر و جاهل تر باشند مادام جذاب تر و کارآمدتر مي شود. انجماد در نيمه قرن بيستم گرفتاري بسياري از جوانان آن نسل است که هنوز هم دل به رهنمودهاي رفيق استالين بسته اند اما در امريکا زندگي مي کنند، غافل از اينکه کشور شوراها هرچه نداشت از معلم و بهداشت کم نگذاشت، اما سيستم تک حزبي و خودکامه مگر مي تواند جز مداح روزنامه نگاري را تاب آورد؟ در واقع مساله درست يا نادرست بودن سوسياليسم يا هر مسلک سياسي و اقتصادي ديگري نيست. اين در شمار آزادي هاي اوليه فردي است که چگونه بينديشد و چه مسلکي را ترجيح دهد و فقط به خود فرد مربوط مي شود. اما مساله از آنجا آغاز مي شود که ديگران را هم مجبور کند مانند او بينديشند، در اين مورد دو نکته مطرح است؛ يکي مادام العمر کردن مقام اجرايي رياست جمهوري است، که رئيس جمهور را به شاه تبديل مي کند و تشکيلات اداري دفتر او دربار مي شود، و از کسوت انساني به کسوت خدايگاني درمي آيد، و آن وقت مدعي پياده کردن عدالت اجتماعي و سوسياليسم مي شود، همان طور که ديديم چگونه آقاي رابرت موگابه با عمومي کردن فقر عدالت اجتماعي را برقرار کرد. عجيب نيست اگر توده هاي عوام به اميد نان و بهداشت و آموزش و مسکن به رياست مادام العمر کسي راي مي دهند. و عجيب نيست که متوجه نيستند با اين کار عملاً به بي لياقتي خود و ملتي راي مي دهند که در آن فقط يک نفر توانايي رياست بر آنان را دارد زيرا متوجه اهانتي که به خود روا مي دارند نيستند. اگر اين نکته را درک مي کردند، دموکراسي را به هيچ بهايي نمي فروختند.

در برخي کشورها معمولاً براي نمايندگي در پارلمان که تجلي و ابزار کار دموکراسي است، شرايطي قائل مي شوند که مثلاً حداقل فلان سطح دانشگاهي را به پايان رسانده باشد. در حالي که موکل آگاهي که به بلوغ فرهنگي و درک سياسي براي دموکراسي رسيده باشد نيازي به تعيين تکليف ندارد و هر که را ترجيح دهد بايد آزادانه انتخاب کند،بدون هيچ قيد و شرطي، و اين انتخاب کننده است که بايد واجد حداقل صلاحيتي باشد که نشان دهد به آن بلوغ فرهنگي و سياسي نزديک شده است، و اجازه ندهد از حق راي به عنوان ابزاري يک بار مصرف براي نابودي دموکراسي و در خدمت پوپولاريسم به نام ملت بهره گيري شود. براي کشوري چون ونزوئلا که ثروت و منابع طبيعي فراوان در اختيار دارد و از سويي از عقب ماندگي اجتماعي و فرهنگي رنج مي برد، يا هر کشور ديگري، تنها شرط راي دادن آزاد و عمومي بايد چنين باشد که همه شهروندان، بدون استثنا به محض نيل به حداقل درک اجتماعي و فرهنگي مثلاً با ملاکي مانند دريافت ديپلم متوسطه حق شرکت در انتخابات پيدا مي کنند. البته ديپلم متوسطه امروزه نشانگر حداقل توانمندي و درک فرهنگي و سياسي براي دوام دموکراسي است، و وظيفه دولت فراهم آوردن همه امکانات لازم براي تحصيل کليه شهرونداني است که از هوشمندي و ظرفيت عقلاني براي نيل به چنين سطحي برخوردار باشند. در چنين صورتي نياز به آن شعارهاي کلي و نامفهوم نيست. انسان هاي آگاه مي توانند منافع خود را تشخيص، و بر پايه آن راي دهند. اما شيفتگان جاذبه «مادام» العمر، راي دهندگان صمى بïکم را ترجيح مي دهند. چنين بود که ناصرالدين شاه در برابر گشايش مدارس نوين مقاومت مي کرد، و آمال طالبان در بستن مدارس خصوصاً مدارس دخترانه متجلي مي شود.

منبع

http://www.etemaad.ir/Released/87-12-10/296.htm