|
||
معمای رضا پهلوی یا نجات اپوزیسیون با نخ شاکله از سلسه ولگردیهای اسمال كوری فرداعلا نگارش از اسمال آقا بازنگاری و آرایش و پیرایش و ویرایش از هپلی به نقل از سايت ايران ليبرال میخواهم قدری از رضا پهلوی بگویم ولی لازم است درست مقدمه بچینم تا پیوستنم به او زیادی قبیح جلوه نكند. پس اگر حرفهایم دراز شد خرده نگیرید، به هر صورت چون مدتی در قدیم الایام شاگرد دانشکده ی «شنگول و منگول» بودهام و از اسباب ملایی و آخوندی مقداری روده درازیاش را یاد گرفتهام. یكخورده ایراد به این و آن میگیرم و آسمون وریسمون رامی بافم تا برسم به حرفهای خودم؛ اگر طولانی شد بی حوصله نشوید چون بی هوا نمیتوانم بروم سر اصل مطلب كه همه بگویند طرف بعد از این همه سوابق متفرقه یكشبه شاهی شد. این دوره هركس آقا رضا را در لباسی میبیند. اینكه میگویم آقارضا برای این است كه من او را چون شاهزاده است میشناسم ولی معتقدم كه از این به بعد نباید شاهزاده باشد چون خوبیت ندارد و بهتر است به طور ناشناس و با همین اسم آقارضا وارد كار سیاسی شود و خودش كم كم ترقی كند تا شاه بشود تا بعداً نگویند كه صدقه سر پدرش شاه شده. بخصوص كه مردم هنوز یكخورده از شاه میترسند و هنوز چیزهای ناجوری از ساواک و شکنجه هم یاد بعضی ها هست و باید فرصت داد تا گذشت زمان و فراموشی کمک کند و ترسشان بریزد؛ گذشته از آن باید یادآوری کرد که شاه بودن هم زیاد آش دهن سوزی نیست و تنها مقامی در دنیاست که ترقی ندارد! من برای زدن حرفهای امروز از چند سال پیش دورخیز كرده ام و در یك برنامهٌ تلویزیونی آقارضا را (كه آن موقع هنوز شاهزاده بود) «سرمایهٌ ملی» خواندم. البته آنوقتها هنوز عقلم درست نمیرسید كه برای شاه كردن یك نفر باید اول از شاهزادگی استعفایش داد تا مثل پدربزرگش كه از تابینی به شاهی رسید شانسش برود بالا. متأسفانه این سلطنت طلبها درست مثل قدیمهای منند و هنوز عقلشان نمیرسدو بی گدار به آب می زنند. این دوره یكی آقارضا را در كت و شلوار میبینید، یكی در لباس تنیس، یكی در لباس خلبانی، یكی در لباس نظامی. ولی حالیشان نیست كه شاه خوب آنست كه بتواند به مناسبت موقعیت در هر لباسی ظاهر شود. یادش به خیر اعلیحضرت فقید همچین شاهی بود. در هر جایی كه میرفتی یك عكسش به دیوار بود و برای هر مناسبتی هم عكسی انداخته بود. در ستاد ارتش لباسش نظامی بود، در مغازهٌ اسباب ورزش لباس تنیس تنش بود، در موتورفروشی سوار موتور بود( این یکی را علم نگذاشت چون مخالف موتورسواری بود)، در اتوموبیل فروشی سوار ماشین، در خودنویس فروشی قلم به دست پشت میزش نشسته بود تازه در مغازهٌ پاركر قلم پاركر دستش بود در مغازهٌ شیفرز قلم شیفرز... خدا بیامرزدش كه چقدر دوراندیش و مدرن بود؛ هروقت اعلیحضرت درآینه نگاه می کرد و انگشت مبارک را در جلیقه می گذاشت بی اختیار می گفت مقتدرترین و شیک ترین آدم روی زمین همان است که هر روز در آینه می بینم؛ شاه ما فقط انقلاب را پیشبینی نكرده بود.او که در کعبه و حرم اما رضا عکس داشت شاید اگر یك عكس هم با لباس آخوندی انداخته بود رهبری این انقلاب را هم مثل انقلاب سفید خودش به دست میگرفت. شاهی را كه من میخواهم باید فعلاً همان عرقگیر تنش و زیرشلواری پایش باشد كه بعد بشود سر موقع آن لباسی را كه باید تنش كرد. مثل این عروسكهای باربی كه دختربچه ها هر لباسی میخواهند تنش میكنند و به همدیگر نشان میدهند. آنهایی كه ایده آلشان سلطنت (نخوانید حكومت كه از چشمم میافتید و کلاهمان تو هم می رود) محمدرضا شاه است آدمهای بیفایدهای نیستند و سرمایهٌ اصلی سلطنت طلبی به شمار میآیند ولی بهتر است نقداً زیاد جلو نیایند كه آبروی ما را نبرند. دیكتاتور مصلح خوب چیزی است ولی به این راحتی ها نمیتوان به مردم امروز ایران قالبش كرد پس بهتر است زیاد صحبتش را نكنیم. فعلاً صحبت از این باید كرد كه شاه باید مشروطه باشد. البته یواشكی میتوان زیرنویس داد كه مثل پدر و پدربزرگش، ولی با احتیاط و با حروف ریز. ما مشروطه خواهان باید خود را از این گروه سلطنت طلبان متمایز كنیم و حتا اگر تفاوتمان به اندازهٌ پپسی كولا و كوكا كولاست بقیه را قانع كنیم كه تفاوت خیلی بیشتر از اینهاست. باید بگوییم كه ما میخواهیم مشروطه را نوسازی كنیم و مدل جدیدترش را بیاوریم آن هم با شاهی از نوع بسیار مرغوب آن . مگر یخ بقیه با «اسلام راستین» نگرفت؟ ما هم دكان «مشروطهی راستین» را علم میكنیم تا مردم دورمان جمع شوند. متأسفانه آقارضا هنوز قدری جوان است برای اینكه به عنوان پدر ملت از او استفاده كنیم اگر سن و سالش مثل پادشاه افغانستان بود بد نبود. البته آن مرحوم هم برای پدری ملت دچار دردسر شد. وقتی آمریكایی ها روانه اش كردند سن و سال دارها كه قدیمها یادشان بود گفتند ملت ما پدر لازم ندارد، جوانترها هم كه یادشان نبود گفتند پدربزرگ هم لازم ندارند، خلاصه دعوا شد تا در همان حال بازنشستگی بردند برایش خانه زندگی درست كردند و قرار بر این شد كه نقداً چیزی نباشد تا بعد راجع بهش فكر كند ببینند چه چیز ملت است. به نظر من بهترین شعار برای جلو انداختن آقارضا شعار «نخ شاكله» است. تعجب نكنید، برای این كارها باید دوراندیشی داشت و از روی حساب عمل كرد(مثلا محمدعلی فروغی استاد و خبره این کار بود). همین كه بنشینیم و سیخكی بخواهیم یكی را شاه كنیم كه كار نشد. باید مسائل را گاهی به صورت ضرورت و خطیر بودن اوضاع تاریخی و گاهی به صورت شاعرانه و با كنایه و استعاره مطرح کنیم و بالاخره ملتفت هستید که من یك عمری برای داریوش و ستار تصنیف و ترانه ساختهام، می خواهم چیزی بسازم در ردیف « یک حمومی من بسازم چهل ستون چهل پنجره». حواستان را بدهید به من درست ملتفت شوید چه میگویم. اول سر و صدا و هوار میكنیم كه وضعیت خطیر است و اپوزیسیون ما زهوارش در رفته است و باید وضعش را سر و صورت داد، این در شأن مملكت كورش و داریوش نیست كه اپوزیسیونش پراكنده باشد. بعد میگوییم حالا بنشینیم و عقلهایمان را روی هم بریزیم كه چه بایدکرد؟ وقتی همه را جمع كردیم و گذاشتیم خوب فكر كردند و طبق معمول به نتیجهای نرسیدند من میگویم كه ما از دورهی شنگول و منگول یك آقارضایی را میشناسیم دم در مسجد شاه تسبیح نخ میكرد و الحق و والانصاف كارش خیلی خوب بود، تسبیح صد دانهٌ شاه مقصود را به یك چشم به هم زدن رج میكرد و نخ میكرد و میگذاشت جلوی روی مشتری، باید پیدایش كنیم كه اپوزیسیون را از چپ وراست نخ كند و ما را به مقصود برساند. به اینجا كه رسیدیم همه حیران خواهند شد كه این فكر بكر از كجا به سر من نفوذ كرده و غبطه خواهند خورد كه حالا آقارضا شدن پیشكش چرا ما اسمال آقا نشدیم. ولی به حرفهای این حسودان اعتنا نخواهم كرد و موقعی كه پرسیدند از كجا گیرش بیاوریم و بیاریمش فرنگ میگویم مدتی است خودش به فرنگ آمده و بیخ گوش شما زندگی میكند و خبر ندارید. شتر بخت دم خانه تان خوابیده و خودتان هم توی خانه خوابتان برده و حالیتان نیست. دهنشان كه آب افتاد؛ آقارضا را در هیات تسبیح نخ كن میآوریم به مجلس و در جا از همه امضأ میگیریم كه تا آخر كار پشتیبانش باشند، «مارکسیست های هوادار شاهی» هم با علامت داس و چکش می توانند امضا کنند و هیچ اشکالی ندارد به شاه اللهی ها هم میگوییم پای قولنامه انگشت بزنند. كار كه به اینجا رسید دیگر تكلیف اپوزیسیون روشن خواهد بود. اول همهٌ اجزایش را نخ میكنیم بعد شروع میكنیم به گفتن ذكر سلطنت همینطور یك دور تسبیح اسم پادشاهان را از كورش به این طرف میآوریم تا برسیم به رضاخان و محمد رضا و رضا خان دوم و آنقدر اینها را با کوروش و داریوش تكرار میكنیم كه همهی مردم دنبالمان بیافتند. لابد میپرسید پس گرفتن ایران چطور شد. راستش را بخواهید هنوز فكر این را نكرده ام. این یكی را هم صبر كنید تا ولگردی بعدی. خوب كه دهنتان آب افتاد برایتان تعریف میكنم.
|