|
||
سفرنامه ی تاریخی کلن به مناسبت هشتاد سالگی داریوش همایون (تقریر بهنود ) تحليل هپلی * رفتم کلن ، رفتم تا ادای دین کرده باشم به کسی که از وی آموختم زندگی را و روزنامه نگاری را . رفته بودم به کلن دو روزی، آلاسکا که هیچی اگر جهنم هم بود می رفتم ، جشن تولد همایون بود نه برگ چغندر! روزگاری از زنده یاد حسین بهزاد میناتوریست شنیدم که می گفت استاد خوب آن نیست که شاگردانی بسازد که مانند خود او بزنند بلکه آن است که نوازندگی درست یاد بدهد و بگذاردشان با خیال وسوداهای خود. همایون چنین استادی بود و منهم اکنون مانند او می زنم و بر هر تخته پاره ای آویزان حال اگرچه این تخته پاره ی شاهی باشد یا آخوندی . او به پیروی از مرحوم هیتلراز سومکا اغاز کرد به رستاخیز رسید و با چاپ نامه ی رشیدی مطلق به خمنیی (دامه برکاته ) دست یافت و اکنون کشف کرده است که انقلاب مشروطه عجب چیزی بوده است و رضا پهلوی و لیبرال دموکراسی اگر با هم قاطی شوند عجب معجونی می شود، و من دارم از او یاد می گیرم نه کم که بسیارها . باری رفتم و خودم را نفس نفس زنان رساندم به مجلس کلن. و وقتی خانم مدرس صدایم کرد که بعد از شنیدن سخنان خان بابا تهرانی که انگار( نه حتما ولی زبانم لال می ترسم از دشنام ها و تهمت ها ) به نمایندگی از تفکر چپ سخن گفت، پشت میکروفن بروم اول پیام آقای ابراهیم گلستان(مشهور به گل سرسبد نارسیست ها ) را رساندم و بعد برای آن که برای آنان که نمی دانستند و احیانا تعجب زده شده بودند که در جمع سیاسیون میانه و چپ و راست، مشروطه خواه و جمهوری خواه من چه می کنم نخود در شله زرد، بی اختیار گفتم منم از سلاله حزب بادها!!؟ شرحی از آن خوش حال ها گفتم. از فاصله بیست تا سی سالگی خود. از مکتبی گفتم که آیندگان بود ، چه مکتبی که هنوز از ثمره ی آن برخورداریم (و دریغا به علت کمی جا من این جا نمی توانم به به و چه چه برخورندگان از این ثمره را بیاورم)؛ از دانه ای گفتم که فشاند و نهالی که نشاند. از سرنوشت آیندگان گفتم وقتی که او در آن نبود و من هم نبودم پس بگو چه بود؟ نه نه انقلاب بود. از روزی گفتم که برای آخر بار همه گروه های سیاسی در برابر تصمیمی برآمده از دل حکومت جدید ایستادند. تظاهرات علیه توقیف آیندگان. و بدین ترتیب مقاومت و ایستادگی آن گروه ها را به نام روزنامه ی آیندگان مداح شاه و داریوش همایون و خودم جازده و به ثبت رساندم. از حاضران در میهانی کلن، تا این گفتم برخی دستشان به سرشان رفت؛ و برخی به جاهای دیگر که قلم از آن شرم دارد و خود هنوز از آثار ضربه های آن روز نزدیک به مدهوشی! بدین گونه نشان کردم که مکتب آیندگان از کجا آمد و چه شد. آقای همایون در پایان مجلس که خواستند از حاضران و سخنرانان قدردانی کنند اشاره کردند که در روایت من نکته ها شنیدند که نمی دانستند. آری چنین بود که این بار استادم از من آموخت چون در همه سی و یک سالی که گذشت ندیده و نگفته بودم. اگر خطا نکنم آخرین بار در پشت بام وزارت ارشاد [اطلاعات و جهانگردی آن زمان] بعد از حادثه سینمارکس آبادان من از تلویزیون رفته بودم با او در مقام وزیر و سخنگوی دولت گفتگو کنم تا به او بگویم من و تو درمقام روزنامه نگار و وزیر اطلاعات چقدر باید افتخار کنیم که من در مقام روزنامه نگار نتوانم بگویم سینما رکس را ملاها آتش زدند و تو درمقام وزیر اطلاعات نتوانی به گفته ی خودت پاکت نامه ی دربار حاوی مقاله ی رشیدی مطلق را باز کنی و برای چاپ بفرستی و بگویی چاره ای نداریم و دستور دربار است . فی الواقع مرحبا به وزیر اطلاعاتی که تو بودی ! و احسنت به روزنامه نگاری که من بودم و احترامی که به قانون اساسی مشروطیت قایل بودی ! چه افتخارها ! چه سربلندی و سرفرازی ها ! باشد که این افتخارها در تاریخ ثبت شود تا آن روز که گردمان هم پراکنده شود. گل کوزه گران شویم تا عبرت آیندگان شود. و شب گذشت. صبح چشم باز نکرده ماندم پای شیرین زبانی های خان بابا تهرانی که با رضا چرندابی آمده بودنشستم( خدا به ما رحم کرده بود رضا یادش رفته بود کلاشینکف دوران جنگ مسلحانه اش را همراه بیاورد) ؛ راستی که خانبابا موش بخوردش ! من به خود گفتم نخود شله زرد در واقع بیخود گفتم حقا که برازنده ی خانباباست تا بوده همین بوده ، و صبحانه را با مهدی فتاپور از اکثریت خوردیم که از توصیف بی نیازست و پای صحبت های بابک امیرخسروی که مانند همیشه دلبسته ی معجزه ی حکومت ملایان . اگر می توانستم سراغی هم از سایه بگیرم که تماسم با توده ای ها کامل شود و بتوانم بگویم که یک سفر دو روزه پرو پیمان رفته بودم. اما افسوس این آخری نشد. بعد از چهل و اندی که نوری زاده را از دور و نزدیک می شناسم و در زمان های جوانی، و حتی در دوران انقلاب، در دو باند و گروه بودیم و اکنون یک باند و گروه شده بودیم بر خود بسیار بالیدیم و بر این ضرب المثل صحه گذاشتیم که کوه به کوه نمی رسد فرصت طلب به سلطنت طلب می رسد. باید این را از هم برکات داریوش همایون بدانم که در آن روزگار از جمله درس ها که از وی گرفتم معجزه ی شیوه گربه مرتضا علی بود که هر جور به آسمان پرتابش کنند چهار دست و پا به زمین می آید. * ـ به نقل از سايت ايران ليبرال
|