نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 

مصدق، نماد آزاد منشي

به نقل از شماره ١٧٠ نشريه پيام جبهه ملی ايران ـ مهرماه ١٣٧٨ خورشيدی .

 

    از استعدادهاي اساسي انديشه انسان توليد نماد است انديشه نماد مي سازد تا از درون آن جلوه كند هر نماد دريايي ازمعاني است و منطق و راه زندگي را نشان مي دهد.

به همان نسبتي كه انديشه انساني اوج مي گيرد و مفاهيم بالاتري را درك مي  كند، بر وسعت درياي معاني مندرج در نماد افزوده مي شود اگر نماد ها نبودند، انسانها نمي توانستند علم و آموخته هاي خود را به ديگران و نسل هاي بعد منتقل كنند و خرد، درهم بافته اي از  يافته هاي نسل ها ، اين چنين پربار و پرتاب، تمام زندگي نوع انسان را در بر گيرد. نمادها نه فقط در مورد مفاهيم و فرآيندها كاربرد دارند و به شكل كلمه اي خود را ظاهر مي سازند بلكه براي بسياري از جريان هاي پيچيده اجتماعي كه تحليل آنها توان بسيار مي  خواهد، رهبري و نامي و نمادي ساخته و پرداخته مي شود. اين جريان ها مي توانند در شرايط ديگري باز  توليد شوند و راه زندگي و نظام حكومتي را نشان مي دهند.

ما در ايران، براي استبداد نمادي داريم كه معتقدان به آن و كساني كه  جامعه ما را نابالغ ناتوان براي مديريت برخود مي دانند به آن افتخار مي كنند (مي دانيد؟ مملكت ما يك رضاشاه مي خواهد) و چون گفتگو به درازا بكشد ناچار اين باور خود را بيان مي دارند كه مردم ما چكمه و شلاق مي خواهند (رانندگي آنها را ببينيد!) اين يك نوع نماد است و در آن يك دريا اعتقاد اجتماعي و روش كار نهفته است كه نمي تواند جز با اين شعار كوتاه به ديگران منتقل و در ذهن مردم پايدار بماند اين استبداد توان بازتوليد دارد. رضاشاه خود با شعار نادر شاه دوران كه به وسيله طرفدارانش به خصوص تيمورتاش عنوان مي شد جاي  خود را باز  كرد. (مملكت ما يك نادرشاه مي خواهد!) ميرزاي بزرگ وزير اعظم آغامحمد خان قاجار هم مي گفت (او،  نادر دوم است).

انواع ديگر جريانهاي اجتماعي  كوشيده اند و مي كوشند نماد ديگري از  نوع ديگر بپرورانند  گاه اين رهبران جامعه به همراه  خود ساختي به وجود مي آورند تا كار آنان را تسهيل كند كه وظيفه خاص و زمان محدودي دارد مانند رضاشاه كه حزب ايران نوين را به راه انداخت و خود آنرا منحل كرد و يا مصدق كه جبهه ملي و بالاخره محمدرضا شاه كه در آغاز به ياد پدر حزب ايران نوين را بنياد نهاد و خود آنرا منحل ساخت و ساخت مخصوص  خود يعني رستاخيز را  بر قرار كرد و روزهاي آخر دستور انحلال آن را داد (اين ساختها، جز ساختها و احزابي است كه رهبران از درون آن بيرون مي آيند مانند بلشويك روسيه و حزب نازي آلمان و يا احزاب پردوام جوامع آزادمنش)

از آنجا كه چهره نماد بايد كامل باشد تداوم اين  ساخت هاي موقتي و موردي، چهره او را ناتمام و فرصت خدشه دار كردن آن را فراهم مي سازد و يا از شمول آن مي كاهد و نه مي تواند و نه بايد تداوم داشته باشد.

عجيب نيست كه طرفداران رضا پهلوي زير عناوين مختلف فعاليت مي كنند مگر زير عنوان رستاخيز و ايران نوين و براي آنكه چهره آزاديخواهي بخود بدهند نهضت ملي شدن نفت را دور مي زنند و مدعي  مشروطه خواهي مي شوند.

نهضت مشروطيت، كوشش براي ايجاد يك جامعه آزادمنش بود كه بر نياز به عدالت قضايي و ايجاد دادگستري بنيان گرفت در آن نهضت، بسياري بودند كه شناخت لازم براي برپايي يك جامعه آزادمنش را داشتند اما كافي نبودند و دانش  جمعي و مشترك براي برپايي جامعه آزادمنش به عمق و گسترش لازم نرسيده بود.

مشكل ديگر اين بود كه نيروي  انتظامي خارجي به بهانه نبود امنيت براي اتباع خود كشور ما را اشغال كرده و چون برنامه اي، براي تجزيه كشور و  بسيار فزون تر از آنكه در قرارداد 1907 پاريس  آمده بود، داشتند ناامني فراوان به وجود آوردند در هر منطقه گردنكشي پرچم نافرماني برافراشت كه هزينه و اسلحه او را روس و انگليس تامين مي كردند با خروج نيروهاي  خارجي دمل گردنكشي و آشوب ها فروكش كرد و آشوبگران بي حامي شدند و همزمان كودتا شد و رضاشاه بر  اريكه قدرت نشست و نظم به حساب او گذاشته شد و نهضت آزاديخواهي  شكست خورد و در اين آشفته بازار با اينكه سخن بسيار رفته است مشخص نشد مشكل از كجا بوده و فرافكني رواج گرفت و معاندين اين آشوب  فكري  را دامن زدند.

مشروطيت گرچه دانش اجتماعي را فراگير كرد دادگستري مطلوبي شكل گرفت و آموزش و پرورش رو به گسترش نهاد اما بزرگترين مشكل اين بود كه نمادي براي مشروطيت تراشيده و پرداخته نشد اين جريان مشكل بتوان باز توليد شود.

اعتقاد مردم به آزادي به نوعي ديگر از قوه به فعل پيوست اين بار با تكيه بر ملي شدن صنعت نفت و مبارزه با نفوذ خارجي  بدون بيگانه ستيزي و كينه ورزي، سخن آزادي و آزادمنشي در شكل نهضتي پا گرفت كه در جريان آن و برخلاف مشروطيت، همه انواع متضاد ارتجاع داخلي و استعمار خارجي و با همه تضاد منافعي كه داشتند ناچار تمام استعداد خود را به صحنه آوردند و نقاب از چهره هاي منافق برداشته شد و دوست و دشمن مشخص گرديد و اين حاصل توليد نمادي بود براي آزاد منشي و مصدق به عنوان نماد آزاد منشي سربرآورد.

نيازي نيست كه نماد در واقع امر، انساني بدون خطا باشد انسان بدون خطا قهرمان است و بدبخت ملتي كه قهرمان بخواهد و اما جامعه معتقد به يك راه و روش نماد آنرا مي تراشد و پيرايش و آرايش مي كند و به آن جنبه مطلق مي دهد و مخالفين يك جريان اجتماعي به وارونه مي كوشند خطاهاي انساني داشته  يا نداشته فرد، اينك نماد شده را برجسته كنند.

توليد نمادي براي جريان ازادمنشي موجب شد همه  انواع ارتجاع داخلي و استعمار خارجي با همه تضاد منافعي كه داشتند ناچار تمام استعداد خود را بر  مبارزه به او به صحنه بياورند و بسياري كه منافقانه از درون و پشت به او خنجر مي زدند، حتي سالها پس از سقوط مصدق براي لكه دار كردن اين نماد نقاب از  چهره برداشتند.

مبارزه با آزادمنشي و نماد آن از طرف همه گروه هاي استبداد طلب سرسختانه پيگيري مي شود. اما هدف مصدق است و مي كوشند ذره ذره بر چهره او خطاها و اشتباهاتي  را بياويزند نباشد كه كشور رضاشاه ديگر و يا فلان و بهمان ميخواهد رنگ ببازد و به كشور مصدق مي خواهد تبديل گردد.

اين براي همه واپس گرايان سخن مرگ و زندگي است.

جالب آنكه، بسياري از  دشمنان ازادي خود را در لفافه جريان مصدق خواهي مي پوشانند و در شكل حمايت از مصدق و به نام جبهه ملي، آب به آسياب دشمن ريخته در صدمه زدن به اعتبار او همكاري مي كنند خوب بود اما كمي لجباز بود خوب بود اما كمي احساساتي بود به نوعي شكست 28 مرداد را به گردن او مي اندازند و گاه داستانهايي را كه ديگران براي مخدوش كردن چهره نمادين مصدق ساخته و پرداخته اند و مي خواهند او را بازنده اي نشان دهند واگو مي كنند جالب آنكه جهان به آزاديخواهان در حكومت هاي توتاليتر روسيه و آلمان براي درهم شكستن چهره استالين و هيتلر و ترويج مباني دموكراسي كمك كرد. متأسفانه در مورد ايران قدرت هاي بزرگ جهاني در كار بازسازي چهره استبداد و كمك به واپس گرايان براي ترويج خشونت و نفرت هستند و قدرت مالي و دانش تبليغاتي و ابزارهاي ارتباط جمعي خود را به طور كامل در اختيار آنان قرار داده اند و مي رود كه آينده تاريكي را براي ما رقم بزنند.