|
||
گرينويچ - پنج شنبه 04 مه 2006
از سعدی تا سيمين؛ ايرانشناسی در سرزمينهای آلمانیزبان
به نقل از سايت بی بی سی
ايرانشناسی» در سرزمينهای آلمانیزبان پيشينهای ديرين و درخشان دارد؛ تا جايی که پژوهشگران آلمانی را در شمار پرکارترين و تحقيقات و تاليفات آنان را در زمره پربارترين پژوهشهای ايرانشناختی در جهان میتوان برشمرد. از ويژگیهای پژوهشهای ايرانشناختی در آلمان، گوناگونی و تنوع موضوعی آن است که دربرگيرنده زمينههايی چون تحقيقات زبانشناسی، فقهاللغه و ادبيات، تاريخ و جغرافيا، پژوهش در اديان پيش و پس از اسلام، باستانشناسی و معماری، شاخههای گوناگون هنر، جامعهشناسی و مردمشناسی سرزمينهای حوزه فرهنگی و تمدنی ايرانی است. در بسياری از دانشگاه های آلمان گروههای زبان و ادبيات فارسی وجود دارد و هر سال چندين رساله کارشناسی ارشد و دکتری در زمينههای گوناگون ايرانشناسی بهزبان آلمانی و گاه بهزبان انگليسی بهرشته تحرير درمیآيد. علاوه بر اينها، بايد از دهها مقاله تحقيقی ياد کرد که همه ساله در نشريات گوناگون آلمان و جهان بهزبان آلمانی منتشر میشود و بهمسائل فرهنگی اقوام ايرانی و زبان و ادب فارسی اختصاص دارد و بر عمق و غنای پژوهشهای ايرانشناختی می افزايد منشاء مطالعات ايرانشناسی «ايرانشناسى» در سرزمينهاى آلمانىزبان گرچه بدواً با مطالعات زبانشناسى در گروه زبانها و گويشهاى ايرانى آغاز شد، ولى رفته رفته زمينههاى ديگرى را نيز در بر گرفت و امروز اصطلاحاً بهآندسته از مطالعات و تحقيقات علمى- دانشگاهى اطلاق مىشود كه پيرامون تمدن و تاريخ و زبان و فرهنگ و هنر و ادبيات حوزه تمدنى ايرانزمين انجام مىگيرد. شايد انتشار گلستان سعدی با ترجمهی "آدام اُلئاريوس" در سال 1654 ميلادی را بتوان سرآغاز پژوهشهای ايرانشناسی در آلمان دانست. اما ايرانشناسی کلاسيک در زبان آلمانی از اوايل قرن نوزدهم ميلادی و با تحقيقات و تأليفات گئورگ فردريک گروتفرند آغاز شد که رمزگشای نوشتههای خط ميخی کتيبههای بيستون بود. از آن زمان تاکنون، محققان و مترجمان آلمانیزبان با تحقيقات و تأليفات و ترجمههای خود همواره در گسترش پژوهشهای ايرانشناسی پيشتاز بودهاند. کافی است که بهکتابهای ايرانشناسان نامداری چون فريدريش فون اشپيگل و کريستيان بارتولومه دربارهی زبان و دين باستانی ايران يا کتابهای "فرهنگ شاهنامه فردوسی" تأليف فريتس وُلف، "حماسه ملی ايرانيان" نوشته تئودور نولدکه، "تاريخ ادبيات ايران" اثر يان ريپکا يا "مزدک: تاريخ جنبشی اجتماعی در دوران ساسانيان" نوشتهی اوتاکار کليما نگاهی انداخت تا بهعمق و اهميت اين آثار پیبرد؛ آثاری که بعدها زمينه مطالعات و تأليفات محققان ايرانی را فراهم آورد. افزون بر اين بايد به تأليفات و ترجمههای کسانی چون يوزف هامر- پورگشتال، فريدريش روکرت، هلموت ريتر، هانس هاينريش شِدِر، اوتو فون متسلر، فريتز ماير، والتر هينتس، هانس روبرت رومر، برتولد اشپولر، کارل يان، ويلهم آيلرس و ديگر خاورشناسان و ايرانشناسان آلمانیزبان اشاره کرد. در حال حاضر، برت فراگنر استاد برجسته دانشگاه وين که پيشتر در دانشگاه بامبرگ آلمان فعاليت داشت، از فعالترين استادان حوزهی ايرانشناسی در سرزمينهای آلمانیزبان است. جای خالی مجلهای تخصصی اما بهرغم وجود اين حجم انبوه مقالات و تحقيقات علمی که زمينههای گوناگون پژوهشهای ايرانشناختی را دربرمیگيرد، تاکنون نشريه يا مجلهای اختصاصی-علمی که صرفاً بهانتشار و معرفی چنين آثاری بپردازد، وجود نداشته است -مجلهای نظير Abstracta Iranica "چکيدههای ايرانی" بهزبان فرانسه. موضوع وسيع و بالقوه مستقلی همچون پژوهشهای ايرانشناختی در آلمان ذيل موضوعات کلی ديگری چون «شرقشناسی»، «مطالعات خاورميانه»، «مطالعات هند و ايرانی»، «اسلام شناسی» يا «آسياشناسی» قرار دارد. البته مؤسسه باستانشناسی آلمان مجلهای بهنام "گزارشهای باستانشناختی از ايران" منتشر میکند که مقالات آن بيشتر بهايران دورهی اسلامی اختصاص دارد. چند سال پيش از اين، «مرکز نشر دانشگاهی» در ايران اقدام بهانتشار مجلهای بهزبان آلمانی نمود که بيشتر بهبررسیهای کلاسيک در زمينهی تحقيقات ايرانشناسی اختصاص داشت و مقالههايی نيز از تنی چند از استادان ايرانشناس و شرقشناس دانشگاههای آلمان در آن منتشر میشد. اين مجله که با عنوان «پژوهشهای ايرانشناختی» IRANISTIK سالانه دو بار منتشر میشد، عمر چندانی نداشت و پس از شش شماره (آخرين شماره پائيز 1383)، با تغييراتی که در مديريت «مرکز نشر دانشگاهی» بوجود آمد، ظاهراً انتشار آن متوقف شد و يا حداقل بهحالت تعليق درآمد. ايرانشناسی، قبل و بعد از انقلاب در دو سه دهه اخير، يا دقيق تر بگويم، پس از انقلاب 1357 در ايران، رشته ايرانشناسی و كرسى «ايرانشناسى» در دانشگاههای سرزمينهای آلمانی زبان بهتدريج رو بهافول گذاشت و در مواردی مشخصاً رشته ترکشناسی جای آن را گرفت. علل اين سير افولی و غيبت ناگهانی مطالعات ايرانشناسی در دانشگاهها و مؤسسههای علمی غرب را میتوان بهاختصار چنين برشمرد: بیتوجهی مسئولان امور فرهنگی پس از انقلاب در مقابل توجه مقامات علمی و دانشگاهی در دوران پيش از انقلاب. متأسفانه هم آن توجه و عنايت و هم اين بیتوجهی و بیاعتنايی، خالی از شائبههای سياسی و ايدوئولوژيکی نبود و نيست. البته پيداست که پويايی و گسترش رشتههايی چون ايرانشناسی، ترکشناسی، هندشناسی يا مطالعات باستانشناسی در کشورهايی نظير ايران، مصر، عراق و جز اينها، بهياری و پشتيبانی «سرزمين مادر» نيازمند است و بدون مراودههای فرهنگی و علمی و بدون امکان تحقيقات ميدانی، عملاً پيشرفتی نخواهد داشت. در گذشته، مطالعات ايرانشناسی نه فقط در دانشگاههای کشورهای آلمانیزبان بلکه در دانشگاههای اروپا و آمريکای شمالی، گسترش و پيشرفت چشمگيری داشت. از آن جمله در دورهای که دکتر علی اکبر سياسی در دانشگاه تهران با اعطای بورس بهدانشجويان خارجی، آنان را بهتحصيل در دانشگاه تهران و رشته زبان و ادبيات فارسی تشويق میکرد. بیترديد اين اقدام و سرمايهگذاری در گسترش زبان فارسی بهعنوان پايه اصلی ايرانشناسی در جهان بیتأثير نبود و هم اکنون کم نيستند استادان خارجی زبان فارسی در گوشه و کنار جهان که دکتری خود را در همين دوره کسب کردند. دوره شکوفايی در دورهای ديگر، يعنی زمانی که دکتر پرويز ناتل خانلری در تصميم گيریهای علمی- فرهنگی مشارکت مؤثر داشت، وی نيز بدون هيچ شائبهای در گسترش شاخههای گوناگون ايران شناسی گامهايی مؤثر برداشت. از جمله فعاليتهای سودمند شادروان خانلری، افزون بر کتابهايی بینظير که در گستره ايرانشناسی در «بنياد فرهنگ ايران» منتشر میکرد، دستچين کردن دانشجويان با استعداد ايرانی رشتههای مختلف ايرانشناسی و اعزام آنان بهدانشگاههای معتبر اروپا و آمريکای شمالی بود؛ تا از اين طريق بهآموزش و پرورش استادان ايرانی ياری رساند. چند سال پيش از اين، يکی از همين دانشجويان که اکنون دکتر ايرانشناس است و در يکی از دانشگاههای آلمان، زبان فارسی تدريس میکند، چگونگی گزينش و گسيل دانشجويان را بهدانشگاههای کشورهای اروپايی شرح میداد. میگفت دکتر خانلری اساتيد مهم شاخههای گوناگون رشته ايرانشناسی را که در دانشگاههای معتبر جهان و از آنجمله در آلمان و اتريش و سويس تدريس میکردند و در رشته تخصصی خود صاحب کرسی استادی بودند، بهخوبی میشناخت. از اين سوی ديگر دانشجويان ايرانی مستعد و علاقهمند برای تحصيل در رشتههای ايرانشناسی را صرفاً بر اساس استعداد و شايستگی آنان، و نه بر پايه توصيههای اين مقام دولتی يا آن شخصيت صاحب نفوذ، برمیگزيد و با دادن بورسيه، آنان را برای ادامه تحصيل زير نظر اين استادان بهدانشگاههای خارج اعزام میکرد. کوششهايی نهچندان کارآمد بههر حال، بعد از انقلاب 57، اين اقدامات و کوششها متوقف شد و تماس و تبادل دانشجو با دانشگاهها و مؤسسات علمی که در حوزه تحقيقات و مطالعات ايرانشناسی پيشينه طولانی داشتند و از اعتبار بسيار برخوردار بودند، عملاً قطع شد. در چند سال اخير ظاهراً مسئولان امور به زيانهای قصور و بیتوجهی خود پیبردهاند و در اينجا و آنجا کوششهايی هر چند کوچک در جهت گسترش زبان فارسی و همکاری و تبادل نظر با نهادهای علمی اروپايی انجام میگيرد که البته از کارآيی کافی برخوردار نيست و بهصورت طرحهای مدون و حسابشدهی و درازمدت سازمان داده نمیشود و بيشتر جرقههايی است که گهگاه بههمت اين يا آن مسئول دلسوز انجام میگيرد و با تغيير و تحولات سياسی تعطيل میشود. اما بهرغم تنگناهای موجود، رشته ايرانشناسی بار ديگر در برخى از دانشگاههاى داير شده و براى دانشپژوهان و دانشجويان كشورهاى گوناگون امكان تحقيق و تدريس و تحصيل در اين رشته فراهم آمده است. در حال حاضر دانشگاههای وين در اتريش و گوتينگن و بامبرگ و توبينگن و هامبورگ و بن در آلمان، از فعالترين دانشگاههای سرزمينهای آلمانیزبان در رشته ايرانشناسیاند. تحولات تازه اما نکته مهمی که در اينجا بايد بهآن اشاره کرد اين واقعيت است که مطالعات ايرانشناسی در آلمان چندی است که از محدوده تحقيقات سنتی و کلاسيک پيشين بيرون آمده و محدوده فعاليت و زمينههای تحقيقاتی آن گستردهتر شده است. اگر در گذشته دانشجويان رشته ايرانشناسی اين يا آن دانشگاه آلمان مثلا فصلی از «سوانح» احمد غزالی يا حکايتی از «گلستان» سعدی را بايد بهآلمانی ترجمه میکردند، امروزه دانشجويان رشته ايرانشناسی دانشگاه بامبرگ، در کنار تحقيق و تفحص در متون کهن، برای مثال داستانهای کوتاه نويسندگان معاصر ايران را زير نظر استادان خود بهآلمانی ترجمه و حتی گاه شيوه و سبک نويسندگان و عناصر زبانی داستانی يا رُمانی را بررسی میکنند. يا دانشجويی در دانشگاه ماينتس رسالهی کارشناسی خود را به فروغ فرخزاد و بررسی آثار اين شاعر معاصر اختصاص داده و با موفقيت بهانجام رسانده است. دانشجوی ايرانی ديگری در دانشگاه هامبورگ «شعر شاعران زن معاصر ايران» را موضوع پاياننامه دکتری خود قرار داده است. «طنز مدرن در ايران»، «پژوهشی آماری در سبک تازهی نثر فارسی» و «زنان در رسانهها» از جمله عناوين رسالههای کارشناسی دانشجويان رشتهی ايرانشناسی دانشگاههای آلمان است. اگر در ميانه قرن نوزدهم ميلادی، خاورشناسان آلمانی چون کارل هاينريش گراف و فريدريش روکرت غزليات سعدی را بهآلمانی ترجمه میکردند، امروز، در آغاز قرن بيست و يکم ميلادی، غزليات سيمين بهبهانی را کسانی چون آنِماری شيمل و کورت شارف ترجمه میکنند و درباره شاعران زن ايرانی و مسلمان کتاب منتشر میشود. اصولاً پژوهش پيرامون سرآغاز و پيشينه حضور زنان در عرصه شعر و ادبيات داستانى و نقش آنان در توسعه و تكامل اين گستره از ادبيات و نيز تأثيرى كه شعر و داستان و رُمانِ شاعران و نويسندگان زن بر رشد و گسترش زبان فارسی و فرايند تحولات اجتماعى داشته است، از جمله مباحثى است که در دو سه دهه گذشته مورد توجه پژوهشهای دانشگاهی قرار گرفته و در آينده میتواند بهموضوعی برای تحقيقات ايرانشناختی گسترش يابد. دانشگاههای فعال رشته ايرانشناسی دانشگاههايی چون وين و گراتس در اتريش و بامبرگ و گوتينگن و هامبورگ و توبينگن در آلمان، در سالهای اخير بهگونهای چشمگير بهفعاليتهای خود افزوده و اعتبار بسيار کسب کردهاند. گسترش اين فعاليتها، بهويژه پس از پيوستن کشور تاجيکستان بهسرزمينهای فارسیزبان محسوستر شده است. تحقيقات در زمينههای گوناگون، برگزاری سمينارهايی با موضوعات متنوع، انتشار کتاب و اعزام دانشجو بهکشورهای فارسیزبان و پيش از همه برقراری روابط علمی با دانشگاههای ايران از جمله اين فعاليتهاست. اين همه نشان میدهد که پژوهشهای ايرانشناسی، دست کم در آلمان، بهتدريج از محدوده سنتی گذشته فراتر می رود و اگر نتوان گفت که هويت تازهای يافته، حداقل میتوان ادعا کرد که وارد مرحله تازهای شده است و نسلی تازه از ايرانشناسان در راه است. از اين رو هر نهاد و نشريه و مجلهای که با هدف گسترش مطالعات و تحقيقات ايرانشناختی فعاليت میکند، ناگزير بايد با نگاهی نو بهاين گستره پهناور بنگرد و راه و روش و ساز و کار خود را با وضع جديد تطبيق دهد. امکانات جنبی برای شناخت از ايران ناگفته نگذارم که بيرون از اين حلقه و غير از فعاليتهای دانشگاهی و علمی، آشنايى مردمان سرزمينهاى آلمانىزبان با فلات پهناور ايران و شناخت آنان از تمدن و فرهنگ و هنر ايرانى و زبان و ادبيات فارسى، اغلب از طريق گزارشها و نوشتههای روزنامهها و نشريههای گوناگون و فيلمهاى مستند تلويزيونی و آثار جديد فيلمسازان ايرانی صورت میگيرد. مطالعه کتابهايی نيز كه درباره تاريخ و فرهنگ ايران برای عامه کتابخوان بهزبان آلمانى نشر و پخش مىشود بهاين امر کمک میکند. گرچه اينگونه اطلاعات و آگاهیها هميشه بیطرفانه و خالی از پيشداوری و عاری از شائبههای سياسی نيست؛ اما بههر حال در آشنايی آلمانیزبانان با تمدن و فرهنگ و هنر ايران بیتأثير نبوده است. سفرهاى تفريحى- معرفتى نيز كه بعضى مؤسسات جهانگردى، بهخصوص در سالهای گذشته، بهعلاقهمندان عرضه مىكنند، يکی از طرق خوب شناخت ايران و آشنايی با فرهنگ و آداب و رسوم ايرانيان است. مطالعه آثار ادبى نويسندگان معاصر ايران، بهويژه ادبيات داستانى هم كه در سالهاى اخير گسترش يافته و با اقبال روزافزون خوانندگان آلمانىزبان مواجه شده، در آشنايى بهتر آنان با فرهنگ و هنر ايران مؤثر بوده است. نقش موسيقی در گسترش ايرانشناسی آنچه اما تازگى دارد، رويكرد آلمانىزبانان بهموسيقى اصيل ايرانى است كه البته هنوز از گستردگى مطلوب برخوردار نيست. در رشته موسيقیشناسی دانشگاه برلين، بخشی بهمطالعه تطبيقی درباره موسيقی اختصاص دارد که از جمله بهموسيقی سنتی و کهن ايران و آسيای ميانه نيز پرداخته میشود. حتی چندی سال پيش از اين دانشجويی آلمانی پاياننامه خود را درباره "مقام سهگاه در موسيقی سنتی ايران و عراق" نوشت. گذشته از چنين فعاليتهای دانشگاهی، نشانههاى اميدواركنندهاى نيز در دست است كه در صورت کوشش در عرضه موسيقى اصيل ايرانى در محيط و فضاى مناسب و ارتقاء كيفيت و اجراى آن، اين نوع موسيقی بهخوبى بتواند رواج و گسترش يابد و تبديل بهوسيلهاى مناسب و مطلوب براى آشنايى اوليه اروپاييان با يكى از دلنشينترين جنبههاى هنر ايرانى گردد. خاصه آنكه موسيقى اصيل ايرانى كمابيش با شعر فارسى پيوند خورده و عجين شده است و توسعه موسيقى بهگسترش زبان و شعر فارسى نيز ياری میرساند.
|