نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 

رخنه و تخریب از درون،

یک شیوه ی تاریخی شناخته شده

علی شاکری  ـ زند

 

دزدی که نسیم را بدزدد دزد است!

بخش نخست

مالینوفسکی، حامد کارزای، احمد چلبی،

یا  مرد هزار چهره، شهریاری ؟

 

در دنیای عصر جدید، در کشور هایی که تحت نظام های استبدادی، دیکتاتوری یا توتالیتر قرارداشته اند یا دارند، از میان مؤثر ترین حربه ها برای تضعیف مخالفان و تخریب سازمان های آنان نفوذ سازمان های سری دولت حاکم یا قدرت های خارجی در صفوف این نیرو ها بوده و می باشد.

در دوران دیکتاتوری شاه، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، بخصوص بعد از تأسیس ساواک، این کار از طرف این سازمان که مأموران آن تحت نظر کارشناسان سی آی ای و موساد آموزش می دیدند، صورت می گرفت. یکی از مأموران نفوذی ساواک که زمانی با یکی از نام های مستعارش، شهریاری، شهرت فراوان یافت، چندان تغییرهویت داده بود که به «مرد هزار چهره» معروف شد. 

در تاریخ ِ اینگونه عملیات یکی از معروف ترین چهره های مردان نفوذی، رومن واسلاووویچ مالینوفسکی(Roman Vaslavovich Malinovsky) است که به تحریک پلیس سیاسی مخوف تزاری موسوم به اوخرانا به درون حزب سوسیال دموکرات روسیه، و آنهم درفراکسیون بولشویک آن، رخنه کرده بود و مدت درازی نگذشت که به اصرار لنین به عضویت کمیته ی مرکزی انتخاب شد. او تا آنجا پیش رفت که حتی با کاندیدا شدن برای مجلس دومای چهارم روسیه به پشتیبانی بلشویک ها به عضویت این مجلس انتخاب گردید و در آن رهبری فراکسیون شش نفره ی بلشویک ها را بر عهده داشت. زندگی پیچیده ی این شخص رمان کامل و مفصلی است. نکته ی حساس در اینجاست لنین که هم  به آسانی به اشخاص خوشبین نمی شد و هم در کار سازماندهی ید طولایی داشت در برابر سوء ظن های رفقای حزبی ِتراز اول خود به مالینوفسکی همواره مهمترین مدافع او بود ( بطوری که می توان گفت در این ماجرا مالینوفسکی به مصداق «دزدی که نسیم را بدزدد دزد است» تبدیل شده بود!). وقتی بعد از دست یافتن بلشویک ها به قدرت سیاسی آرشیو ها باز و پرونده ی مالینوفسکی کشف شد و نقاب از جهره اش فرو افتاد، او آنقدر به قدرت اقناعی خود بویژه در قبال شخص لنین مطمئن بود که بعد از آزادی از اسارت ارتش آلمان خود را به دولت بلشویک و حزب معرفی کرد و تحویل داد. در جریان محاکمه اظهار شرمندگی کرد و گفت من مستحق حکم اعدامم. دادگاه او را به اعدام محکوم کرد و حکم درباره ی او مجری گردید. بعضی مورخین نوشته اند که این کشف مهم و حیرت انگیز در روحیه ی بلشویک ها بدبینی شدیدی را برانگیخت که از عوامل برقراری دوران وحشتی شد که لنین در سال ١۹١۸ حکم آن را امضاء کرده بود و اعدام های بدون محاکمه ی بیشماری را در پی داشت.

کسانی که با تاریخ اینگونه عملیات و دسیسه های دستگاه های امنیتی جهان آشنایی دارند می دانند که سازمان های سیاسی اصیل هیچگاه کاملأ از گزند اینگونه عملیات در امان نیستند و همواره باید تمام هوش و حواس خود را برای پیشگیری ایمنی در برابر چنین ابتلائاتی بکاربندند.

در مقابل این نقطه ی نظر تاریخی و تجربی بعضی، در یک حکم کلی و انتزاعی که بر هیچ اسلوب منطقی استوار نیست، هر گونه افشاگری را به چیزی منسوب می کنند که آن را "تئوری توطئه" می نامند و  حذر از آن را موعظه می نمایند.

بویژه کسانی که خود ریگی به کفش دارند و از نزدیک یا دور با عملیاتی که  بدان ها اشاره شد  مرتبط اند، در برابر  بدگمانی دیگران نسبت به خود یا کسانی که به شبکه ی آنان تعلق دارند، بلافاصله به این حکم کلی متوسل می شوند که می گوید « نباید قربانی تئوری توطئه شد»، یعنی حکمی که خود آن نیز یک تئوری است(!)، و می کوشند از این راه خود یا همدستان خود را  از خطر بدگمانی مردم و سازمان های سیاسی برهانند. معمولأ همینکه خطر کشف یک عامل نفوذی و همدستان او افزایش می یابد تمام شبکه مأموریت می یابد تا، با هتاکی به محافظان اصیل سازمان مورد حمله، و بازدن نعل وارونه و با براه انداختن جاروجنجال پیرامون باصطلاح «تئوری توطئه»، اعضاء خود را جزو قربانیان این تئوری جای داده،  افشاگران خود را بعنوان  توطئه گر اصلی مورد اتهام متقابل قرار دهد! خواهیم دید، شخصی که در بخش دوم این مقاله از او صحبت خواهد شد، برای رد گم کردن عینأ به این ترفند متوسل می شود.

آنچه این ترفند را بی اعتبار می کند این است که بعد از جنگ بین الملل دوم و بویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ایران، در جریان نهضت ها و جنگ های آزادیبخش مستعمرات افریقایی و آسیایی غرب، سرویس های امنیتی استعمار کوشیدند تا افرادی را به میان این نهضت ها وارد کنند و  و بدست آنان، در زمان مناسب، زمام امور را از دست سران اصیل این جنبش ها و مبارزان شناخته شده بدر آورند و گاه نیز بدست آن عوامل خود رهبران قدیمی و امتحان داده را بقتل رسانند. معروف ترین این توطئه ها بازداشت پاتریس لومومبا رهبر آزادیخواهان کنگو بدست سرهنگ موبوتو (یک نظامی ارتش استعماری بلژیک) و سپس قتل او  بدست عوامل دیگر بلژیک در نقطه ای دور از پایتخت بود.

در عراق بعد از سرنگونی سلطنت دست نشانده ی انگلستان از طرف یک گروه ارتش به رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم، عوامل داخلی استعمار کودتا هایی را ترتیب دادند که درمرحله ی نخست آن قاسم به طرز دلخراشی بدست گروه صدام حسین به قتل رسید، و در مراحل بعدی  به دیکتاتوری صدام حسین که آمریکا و انگلستان او را برای گرفتن قدرت آماده کرده بودند، منتهی شد.

در افغانستان وقتی نیروهای مجاهد این کشور ارتش شوروی را بیرون راندند ابتدا بعضی از عوامل استعمار غرب افرادی مانند حکمت یار را به جنگ با حکومت ناشی از پیروزی مردم وادار کردند. در مرحله ی بعد طالبان را که مدت ها برای گرفتن قدرت آماده کرده بودند با کمک پاکستان به گرفتن کابل تشویق کردند. از همان زمان شخصی بنام حامد کارزای ( شرح صید و  بکار بردن او  را جدا گانه می آوریم) را که وزارت خارجه ی آمریکا از مدت ها پیش برای اجرای نیات خود پرورش می داد بمیان آنها فرستاده بودند. بعد از درگیری آمریکا با طالبان این کشور کارزای را از طرق مختلف برای احراز ریاست جمهوری افغانستان بعد از سقوط مجدد کابل آماده کرد و سپس زمام قدرت را بدست باند او سپرد (به خلاصه ی شرح حال کارزای رجوع کنید).

در دوران دیکتاتوری صدام حسین، زمانی که دولت آمریکا و سرویس های سری آن طرحریزی برای سرنگونی او را آغاز کردند، به رسم همیشگی خود، بجای پشتیبانی از آزادیخواهان عراقی، بسراغ افراد سر سپرده ی خود رفتند و با مشارکت آنان دوبار در لندن جلساتی بنام «کنگره ی ملی عراق» برپا کردند. رئیس این «کنگره»(!) ها شخصی بنام احمد چلبی بود که در دانشگاه آمریکایی بیروت تحصیل کرده، و از همان زمان برای همکاری خود را به سازمان های سری آمریکا و انگلستان داوطلبانه معرفی نموده بود.

او از کسانی بود که همراه با گروه نو محافظه کاران آمریکایی که دولت بوش را اداره می کردند، اطلاعات نادرست درباره ی برنامه های هسته ای صدام حسین را در مدارج عالی دولت آمریکا رواج داد. بعد از اشغال عراق از طرف ارتش های آمریکا و انگلستان در سال های ۲۰۰٥ تا ۲۰۰٦ معاون نخست وزیر عراق بود، و کفالت وزارت نفت عراق را نیز در همین سال ها مدتی به عهده داشت.  

چندین سال پیش از اشغال عراق این شخص بعنوان کلاهبرداری که مسئول اصلی ورشکستگی بانک  اردنی معروف پترا شناخته شده بود، شهرت یافت، اما این قبیل سوابق از دیدگاه سرویس های سری آمریکا بجای آنکه عیب و نقص اخلاقی و سیاسی محسوب شود امتیاز نیز بشمار می رود!

حال ببینیم انگیزه ی ما از طرح این موضوع و معرفی مثال هایی درباره ی آن، که در فعالیت سیاسی در عرصه ی اوپوزیسیون از آن گزیری نیست، و  بُعد ِ اصلی آن در بخش دوم این مقاله مطرح خواهد شد،  چیست.

قضیه از این قرار است که بعد از سخنان شخصی که اخیرأ در یکی از برنامه های صدای آمریکا مدعی عضویت در جبهه ملی ایران شده بود و  حتی پایه ی گستاخی را به آنجا رسانده بود که ادعا کند چندین سال میان جبهه ملی ایران و محمد رضا شاه رابط بوده، با افزودن این ادعای عجیب دیگر که جبهه ملی ایران امروزه دارای هیچگونه مرجع و ارگان رهبری نمی باشد، و دعاوی بی اساس و مضحک دیگری که ذکر همه ی آنها می تواند ملال آور باشد، دو ارگان عالی جبهه ملی ایران، هیئت رهبری و هیئت اجرائی با  اشاره به  مهمترین این دعاوی کذب و مغرضانه ی آن شخص، لازم می بینند که اطلاعیه ای با  عنوان هشدار مهم جبهه ملی ایران، در جهت تکذیب همه ی ادعاهای آن شخص، و از جمله ادعای ارتباط او با جبهه ملی ایران، منتشر سازند.

بدیهی است که نه اعضاء ارگان های مرکزی جبهه ملی ایران آنقدر ساده لوح بوده اند که این مدعی را شخصی منفرد تصور کنند که به سبب اغتشاش حواس یا بیماری روانی دیگری مدعی اکاذیبی چنین زمخت و غیر منتظره شده باشد، نه ما ! حتی کسانی که کمترین آشنایی با دسائس سیاسی سازمان های سرّی دولتی در داخل و خارج هر کشور دارند می دانند که اینگونه اتفاقات ِ بظاهر غریب همگی طراحی شده است و بر طبق برنامه های دراز مدت و عریض و طویلی که با قدرت لوجسیتیکی یک یا چند دولت پشتیبانی می شود، به اجرا در می آید و افرادی که در امر اجراء نقش بازی می کنند منفرد نیستند؛ آنان همواره مجری برنامه ی خود می باشند نه مبتکر آن.

چنانکه گفته شد، آگاهی بر وجود اینگونه مکانیسم ها سوای خواب و خیال و ابتلاء عامیانه به نظریه ی توطئه انگاری همه ی حوادث سیاسی است. این آگاهی ها آموزش تاریخ است.

البته بدبینی بدون دلیل و تحقیق و به صرف برخورد به نمونه هایی در گذشته بهیچ روی معقول نیست. اما اجازه نیز نمی توان داد که  بر این اساس درست که « همه چیز را نباید به چشم توطئه نگریست» بر واقعیت های زمختی که از چشم هیچ بیننده ی نیمه مجربی مخفی نمی ماند

دیده فروبندیم.  

ما نیز که همه ی کوشندگان قدیمی جبهه ملی در ایران و خارج از ایران را از دیرباز می شناختیم و می شناسیم و هرگز اثری از مصاحبه شونده ی برنامه صدای آمریکا را در هیچیک از شاخه های جبهه ملی، نه در داخل و نه در خارج کشور، ندیده بودیم معذلک بنوبه ی خود درباره فرد مذکور البته به تحقیقی فوری اقدام کردیم و اطلاعاتی که  درباره ی سوابق و  وابستگی های آن شخص بدست آوردیم  و در صورت لزوم منتشر خواهیم کرد نه تنها اندک نبود بلکه ما را به دامنه ی توطئه بیشتر واقف کرد. اما نشانه های دیگری که بر وسعت این دامنه حکم می کرد زود تر از آنچه می شد انتظار داشت به ظهور رسید و  در بخش دوم این مقاله به گوشه ای از آنها می رسیم.

ع. ش. زند

پاریس،  ١٣ تیرماه ١٣۸۷  ــ  ٣ ژوئیه  ۲۰۰۸

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رخنه و تخریب از درون،

 یک شیوه ی تاریخی شناخته شده

پر ِ کاه  را در چشم تو می بیند؛

خدنگ را در چشم خود نمی بیند !

بخش دوم

مائوییست،

یا ناسیونالیست افراطی و فاشیست نژاد پرست،

یا ...؟

بلافاصله بعد از صدور و انتشار وسیع اطلاعیه جبهه ملی ایران که در بخش نخست به آن اشاره شد، شبکه بکار افتاد و از چندین گوشه سرو صداهایی به دفاع از آن مدعی کاذب یا در نکوهش جبهه ملی، سهل است، در حمله ی یک صدا و یک قواره علیه ارگان های رهبری این سازمان برخاست.

ما  فعلأ به کار این ارکستر هم نمی پردازیم و نظر خود درباره ی طرز کار، پیوند های اعضاء، و مجریان برنامه ی آن به وقت دیگری موکول می کنیم. آنچه در این نوشته بدان می پردازیم از همه تظاهرات دیگر این پدیده شگفت تر و آموزنده تر است، و آن مصداق همان ضرب المثل کتاب عهد عتیق است که می گوید کسی پیدا می شود که عملی را به درست یا غلط بر دیگری خرده می گیرد و درست در همان حال خود مرتکب عملی از همان نوع می گردد اما صد ها برابر بزرگتر از آن! چنین کسی با این عمل، بدون اینکه بداند، مشت خود را باز می کند. ضرب المثل می گوید

پر ِ کاه  را در چشم تو می بیند؛

خدنگ را در چشم خود نمی بیند !

باری، تازه ترین واکنش هایی که نسبت به اطلاعیه ی ارگان های رهبری جبهه ملی ایران صورت گرفته و ما حال آن را بررسی می کنیم از این قرار است.

سایت انترنتی سیروس نیوز، با عنوان آژانس خبری کورش، که همه ی آشنایان صفحات آن

می دانند در خدمت کیست یا به چه کسی تعلق دارد، در تاریخ سوم تیرماه، متنی منتشر می کند تحت عنوان مطنطن «گفتگوی اختصاصی با کورش زعیم درباره بیانیه هشدار جبهه ملی».

  گذشته از عنوان دهن پرکن آن (گفتگوی اختصاصی(! )) که معمولآ درباره ی رؤساء جمهور، پادشاهان،  یا برندگان جایزه ی نوبل و این قبیل شخصیت ها بکار می رود، بخصوص بررسی بعضی از سئوال و  جواب ها، که ضمنأ  از سیاق آنها پیداست هر دو  نوشته ی شخص واحدی است و  در یک جا نوشته شده، بسیار جالب و آموزنده است.

حال برای وارسی صحت و سقم ادعای ما خوب است که به یکی دو سئوال و جواب از « گفتگوی اختصاصی با کورش زعیم درباره ی... » با دقت توجه کنیم.

 

پرسش:

«انگیزه صدور چنین بیانیه ای چه بوده و چرا جبهه ملی خود را همردیف دو نفر عضو ساده (تأکید روی کلمات اخیر از ماست) کرده و خود را موظف دانسته بجای تذکر درون سازمانی (ایضأ) پاسخ سرگشاده (ایضأ) بصورت «هشدار مهم!» بدهد؟»

بطوری که می بینیم سئوال با اشاره به مهمانان صدای آمریکا بعنوان دو عضو ساده زمینه ی پاسخ را بدین شکل تمهید می کند که پاسخ دهنده به خواننده تلقین نماید که موضوع داخلی بوده و نمی بایست به خارج کشانده می شده است.

 پاسخ دهنده نیز عینأ همینگونه عمل می کند و با اشاره ی تلویحی به ادعای سئوال کننده (...دو نفر عضو ساده...)در سخنان خود بر ارگان های رهبری جبهه ملی ایران خرده می گیرد که چرا امری داخلی را «علنی»کرده اند!

او می گوید « ... برخی بر این باور هستند که با هر ناهنجاری و هر اظهارنظری که نادرست باشد و یا در راستای منافع سازمانی نباشد، باید مقابله مستقیم و علنی کرد تا بقیه در گفتار خود دقت بیشتری بکنند. برخی دیگر باور دارند که اینگونه ناهنجاری ها در هر سازمانی [ خواننده توجه دارد که کلمات "در هر سازمانی"  یعنی " در داخل هر سازمانی"، حال آنکه ما دیدیم که موضوع مربوط به " داخل سازمان" نبوده  و استعمال این کلمات حاوی یک چشم بندی ناشیانه است] در هر جای جهان رخ می دهد، و در حالیکه ما هر ناهنجاری سازمانی [اینجا نیز همان چشم بندی تکرار شده است !] را باید بطور درون سازمانی [ایضأ] به سوی هنجار شدن [کذا!] هدایت کنیم،...» ( همه ی تأکید ها از ماست)

اما پاسخ دهنده  یا به معنای عمل اخیر خود و جملات دیگری که از او نقل خواهد شد واقعأ آگاه نیست یا ناشیانه تجاهل می کند زیرا او بر ارگان های رهبری جبهه ملی ایران نکته ای را خرده می گیرد، که بفرض انکه  درست باشد، خود وی با همین عمل در حال ارتکاب نمونه ی بمراتب عظیم تر و  نابخشودنی تری از آن است. او ابتدا می کوشد تا قضیه ی حضور عضو ادعایی جبهه ی ملی ایران در برنامه ی صدای آمریکا را، که فردی خارج از جبهه ملی بوده و عمل او عملی است مربوط به خارج از سازمان ما، بعلاوه ی ادعاهای گمراه کننده و  مخرب او که میلیون ها نفر نیز آنها را دیده و شنیده اند، با نوعی« چشم بندی » ناشیانه یک موضوع داخلی وانمود کند و  با این ترفند  ارگان های رهبری را تلویحأ سرزنش کند که چرا یک امر داخلی را به خارج از سازمان کشانده اند. حال آنکه در حقیقت خود اوست که با طرح این موضوع، یعنی بحث بر سر نحوه ی تصمیم گیری در داخل آن ارگان ها، که بعدأ به نقل حزئیات بیشتری درباره ی آنها می پردازد، امری صد در صد داخلی را برخلاف ابتدایی ترین موازین و مقررات تشکیلاتی، آنهم در کشوری که نیروهای مخالف زیر تیغ خونبار قدرت قراردارند، در برابر نگاه عمومی به نمایش می گذارد.

کسانی که از تجربه ی سیاسی، ولو مختصر، بهره دارند، یا از فرهنگ این بُعد ِ زندگی انسانی اندکی برخوردارند بخوبی می دانند که حتی در کشور هایی که مردم آنها از آزادی های سیاسی بهره مندند نیز جزئیات مذاکرات داخلی ارگان های رهبری درباره ی امور حساس و نحوه ی تصمیم گیری در باره ی آنها اموری است محرمانه که نباید در معرض دید رقباء سیاسی ـ و به طریق اولی، در نظام های دیکتاتوری، در معرض نگاه  قدرت حاکم ــ قرار گیرد و کسانی که به عمد یا به سهو به چنین اعمالی مبادرت کنند یا به سختی توبیخ و مجازات سازمانی می شوند یا، در صورتی که عمدی بودن عمل آنان به اثبات رسد، حتی به عضویت آنان به عنوان خاطی یا خائن، خاتمه داده می شود. 

اما  ببینیم نابغه ی سیاسی ناشناخته ی ملی ایران، این آقای زعیم، که می کوشد با مغالطه صدور یک اطلاعیه درباره ی یک حادثه ی خارج از سازمان را امری داخلی جلوه گر کند تا باین دستاویز عمل ارگان های رهبری را،  تحت عنوان علنی کردن یک امر داخلی، تخطئه کند، خود با امور صد در صد داخلی یعنی نحوه ی تصمیم گیری در جلسه ی مشترک ارگان های رهبری چه می کند. 

او در پاسخ به این سئوال آژانس خبری کوروش:

« آقای زعیم، بیانیه اخیر هیئت های اجرایی و رهبری جبهه ملی ایران باعث پرسشها و اظهار نظرهای زیادی شده که هیچکدام در دفاع از بیانیه نیست. بیشتر صاحب نظران انتقاد می کنند که موضع بیانیه شایسته یک سازمان قدیمی مانند جبهه ملی نبوده است. شما چه پاسخی در برابر این انتقادات دارید؟ »

ابتدا با طرح این موضوع پیش پا افتاده که «... باید توجه داشت که در جبهه ملی ایران رای اکثریت حاکم است و کسی نمی تواند به صرف اینکه رای مخالف داده، از گذاشتن نام خود زیر بیانیه ای که اکثریت عددی اعضای دو هیئت در یک نشست مشترک تصویب کرده اند جلوگیری کند. این با اصول دموکراسی مغایرت دارد...» می کوشد چنین القا کند که

١ ــ در باره صدور اطلاعیه ی مورد بحث یک اقلیت مخالف وجودداشته است.

۲ ــ این اقلیت مفروض یا ادعایی چاره ای جز تسلیم در برابر تصمیم [نادرست؟] اکثریت نداشته؛ و بدون آنکه صراحتأ  بگوید که او خود مخالفت کرده، یا سکوت؛ به متن رأی مخالف داده یا موافق؛ یا اصلأ رای نداده، تلویحأ چنین القاء می کند که با آن مخالف بوده؛  چرا تلویحأ، برای آنکه اگر خلاف آن ثابت شد بتواند ادعای دیگری بکند.

اما باز از این هم غیر قابل گذشت تر اینکه از دو سه تن نام می برد و بدون توضیح این که آیا آنان واقعأ مخالف اطلاعیه بوده اند یا نه، با این جمله که: آنان « همچون خود من بایستی که تسلیم رای اکثریت می شدند...»  نه فقط تصور مخالفت آنان را القاء می کند بلکه به افشاء امور داخلی حساسی مبادرت می نماید.

بدین ترتیب چنانکه گفته شد بدون اینکه بدانیم گوینده خود مخالفت کرده، یا سکوت، به متن رأی مخالف داده یا موافق، یا اصلأ رای نداده، تلویحأ به ما چنین القاء می شود که با آن مخالف بوده است. درباره ی سه نفر دیگر نیز، که بعلت تعهد به رازداری سازمانی( برخلاف اقای زعیم که خود را پایبند به هیچ قاعده و قانونی نمی داند و در مقابل هیچ چیز احساس تعهدی ندارد) در هر حال در موقعیت بیان حقیقت امر درباره ی خود نیستند، چنین وانمود می شود که از مخالفان بوده اند و تنها به علت تسلیم به رأی اکثریت ذیل اعلامیه را امضاء کرده اند.

همین عمل را درباره یکی دیگر از اعضاء ارگان های رهبری انجام می دهد، با ادعای اینکه نامبرده «... اظهار کردند که دادن بیانیه هیچ ضرورتی نداشت. (تأکید از ماست)»

ما که صورت جلسه را در برابر نداریم می توانیم فرض کنیم که این ادعا درست است یا نادرست. اما این امر از واقعیت تصویب اطلاعیه با اکثریت قاطع چیزی نمی کاهد؛ آنچه مخدوش می شود حق شخصیت نامبرده است که اولأ بدون رضایت او، ثانیأ برخلاف موازین مسلم تشکیلاتی در سراسر جهان، از او بعنوان یک مخالف بالقوه نام برده شده است، در حالی که وی نیز مانند سه نفر دیگر بالا به علت تعهد به اصول و مقررات تشکیلاتی که راز داری درباره ی اسناد و اطلاعات داخلی جزو الفباء آن محسوب می شود ـ یعنی همان چیزی که برای آقای زعیم پشیزی ارزش ندارد ـ قادر به توضیح درباره ی آنچه به او نسبت داده شده نمی باشد.

بدین ترتیب، فردی که چگونگی ورود خود او به جبهه ملی در سنینی حدود شصت سالگی و انگیزه ی او از این کار جزو ابهامات بزرگ است، عکس های او، در انواع حالت ها با برخورداری از یک پشتوانه ی وسیع لوجیستیکی صفحات بیش از ده سایت انترنتی را انباشته و مزین ساخته، در خارج از کشور اعضاء شبکه ی وسیعی که تقریبأ هیچیک از آنان سابقه ای در جبهه ملی ایران ندارند، در همکاری و همدستی با او  مدعی تشکیل یک جبهه ملی موازی در اینجا و آنجا شده اند و  برای به کرسی نشاندن او به عنوان شخصیت شاخص جبهه ملی ایران در داخل و خارج کشور به هر وسیله و حمله ای ، آنهم بزبانی بشدت عامیانه و مغلوط، متوسل می شوند، خود نیز با پخش اطلاعاتی، اعم از درست یا نادرست، درباره ی نحوه ی تصمیم گیری در ارگان های رهبری جبهه ملی ایران ــ درباره ی موضوعی که توضیح پیرامون آن را به زیان نیات خود دانسته ــ و با انتشار اسامی عده ای از حاضران در جلسه، با علنی کردن روابط و طرز کار در مرکزی ترین دایره ی تصمیم گیری سازمانی که سنگ آن را به سینه می زند، با متهم ساختن ارگان های رهبری به قرار دادن امضاء کسی که در جلسه حضور نداشته در ذیل متن( آقای مهندس امیر انتظام) و بعبارت دیگر ادعای تلویحی جعل امضاء این شخصیت شناخته شده، همه ی اصول و موازین تشکیلاتی را بی محابا لگدمال مقاصد «نا معلوم» خود ساخته، عملأ مانند کسی رفتار می کند که وظیفه ی او  فاش کردن اطلاعات داخلی سازمان یا در دست گرفتن زمام آن باشد، و در صورت عدم موفقیت در این هدف، تخریب این تشکیلات.

چنانکه در بخش اول این مقاله گوشزد کرده بودیم افراد و شبکه هایی که برای رخنه در سازمان های سیاسی برنامه ای را اجرا می کنند وقتی در مظان خیانت قرارگرفتند و نقاب از چهره ی آنان برگرفته می شود باه مصداق دزدی که به میان  مردم خزیده با آنان فریاد «آی دزد! آی دزد!» می کشد،

به افشاء خود افشاگران می پردازند و آنها را به پیروی از « تئوری توطئه» متهم می کنند، و این نمونه ی کوچکی از آن

آژانس خبری کوروش: در بیانیه به برخی رسانه ها حمله شده که بطور مشکوک خواسته اند جبهه ملی را بکوبند، آیا باید رسانه ها را به خاطر ناتوانی اعضای سازمان در پاسخ دهی محکوم کرد؟
کورش زعیم: در مورد رسانه ها نیز همین دوگانکی پنداری وجود دارد. برخی باور دارند
(...). البته توهم توطئه در میان ما ایرانیان بسیار قوی است.(...)
، و حتا در میان اعضای خودمان در جبهه ملی تارنماهایی هستند که برخی اشخاص و اعضای فعال و خبرساز [کذا !] جبهه ملی را بر پایه سلیقه و احساسات شخصی و بی توجه به منافع سازمانی و ملی بایکوت می کنند. ما هیچکدام از این عملکردها را نباید توطئه تلقی کنیم و باید به آزادی همه در بیان عقاید و سلیقه های خود احترام بگذاریم. (تأکید ها از ماست)

بار دیگر به اندرز این نابغه ی ناشناخته سیاسی ایران به ارگان های رهبری برگردیم که از طرف او مورد عتاب  قرار گرفته اند که گویا یک امر کوچک داخلی را به خارج کشانده اند. بعد از نو آنچه را که در سطور بالا دیدیم که حاکی از کشاندن جزئیات و کلیات زیادی از اطلاعات داخلی سازمان به معرض نگاه عمومی بود باز بخوانیم. این دو عمل را با هم مقایسه کنیم و از نو ضرب المثل اروپایی برگرفته از کتاب عهد جدید

پر ِ کاه  را در چشم تو می بیند؛

تیر ِخدنگ را در چشم خود نمی بیند!

را با هم بخوانیم.

اگر به این همه هنر بیانات پر طمطراق و سرشار از اغلاط فارسی ِاین خطیب بی استعداد در اینجا و آنجا، از جمله در ستایش نژاد آریایی  بعنوان نژاد برتر و اصل ایرانیان، را که گویا ملت ما نیز مانند نازی های دوران هیتلر باید بدان فخر کند؛ و نیز اگر شیرین زبانی های دیگری را که فعلأ از حوصله ی این نوشته بیرون است بیافزاییم، می توانیم  بگوییم که ایشان حدود هشتاد سالی دیر پا به عرصه ی سیاست گذاشته اند، چه دوران اینگونه سخنان که خاستگاه آنها در کشور های مرکز اروپا موسوم به محور، در آن زمان بوده، دیری است سپری شده و امروز که دانش نوین بنیاد نظریه ی پوسیده و شوم برتری نژادی را بیش از نیم قرن است بکلی در هم کوفته، بالیدن به نژاد نیاکان جزو سخیف ترین رفتار هایی است که، بویژه در عرصه ی فعالیت سیاسی، آنهم بنام پیروی از راه مصدق بزرگ، می توان مرتکب شد.

آیا بهتر نیست چنین اشخاصی، بجای بالیدن به برتری نژادی ایرانیان کهن (؟)، نشر افکار ناسیونالیستی افراطی و آنهمه دُرافشانی های عظمت طلبانه سخیف، حرمت و سلامت بزرگترین میراث نیاکان ما،  رکن رکین و اعظم فرهنگ ملی ایران، زبان فاخر فردوسی و خیام و سعدی و حافظ را، بیش از هر میراث باستانی دیگری پاس بدارند؛ با سعی و دود چراغ خوردن( گرچه ممکن است  برای بعضی در این سن و سال دیگر خیلی دیر شده باشد) در آموختن صحیح و کاربرد کم غلط تر، و اگر توانستند، بیان شیواتر آن، بکوشند تا هر روز بروی این مظهر فرهنگی زیبایی و لطافت پنجه نکشند؛ و  بجای پایمال کردن همه ی اصول و قواعد دستوری و مبتذل ساختن این زبان فخیم  با پرگویی های بیمایه و مشحون از غلط  های کودکانه ی خود ( و سیل ِ ابتذالات دار و دسته ی هوراکشان خویش در خارج از کشور)، ارج و کرامت کم نظیر آن را پاسداری کنند؟

اما نه! که اینهمه اگر میخ آهنین هم بود در سنگ رخنه ای نمی داشت.  

... و  ناچار، پس از نگاه  سریعی به تعلقات سیاسی پیشین شخص، در دوران دراز ِ پیش از  لغزیدن آرام  آرام او در سنی نزدیک به شصت سالگی (سنی که حتی جبرائیل امین نیز دیگر به پیامبران وحی نازل نمی کند!) به صفوف جبهه ملی ایران، و آنهم با اینهمه ادعا، این سئوال ِ مقدر پیش می آید که:

مائوییست؟ ناسیونالیست افراطی، و فاشیست نژاد پرست...؟ یا زبان ِ عالم بالا...؟

هرچند تجربه نشان داده که این فرض ها همیشه الزامأ با  هم ناسازگار نیست.

حالی درون پرده بسی فتنه می رود

تا آن زمان که پرده برافتد چها کنند

حافظ

ع. ش. زند

پاریس،  ١٣ تیرماه ١٣۸۷  ــ  ٣ ژوئیه  ۲۰۰۸

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نگاهی سریع  به سابقه ی حامد کارزای

حامد کارزای که در دوران اشغال افغانستان با گروه کوچکی از سلطنت طلبان این کشور همکاری می کرد در اولین دولتی که با خروج ارتش سرخ تشکیل شد یکی از معاونان وزیر خارجه بود. بهنگام درگیری های سخت و طولانی میان گروه های مجاهد سابق بر سر قدرت به احمدشاه مسعود پیشنهاد کرده بود که خود او زمام قدرت را بدست گیرد، اما مسعود حدس می زد که او یک عامل مخفی پاکستان باشد و پس از مدتی او را محبوس کرد. وقتی زندانی که در آن بسر می برد در اثر یک حادثه ی جنگی خراب شد او موفق شد از آنجا بگریزد. پیش از سقوط کابل بدست طالبان او با آنان که در آن زمان مورد پشتیبانی پاکستان ( و دولت آمریکا) بودند همکاری می کرد. پس ازآنکه آنان بر پایتخت دست یافتند  و ملا عمر نمایندگی  کابل در سازمان ملل را به او پیشنهاد کرد این سمت را نپذیرفت و بعد از قتل برادرش که  احتمالأ بدست یکی از طالبان رخ داده بود رابطه ی خود با آنان را بکلی قطع کرد.

در سالهای نود او مورد توجه ظلمای خلیل زاد آمریکایی افغانی تبار که عضو یک مؤسسه ی آمریکایی که اکثریت قریب به اتفاق سران آن از نو محافظه کاران آمریکایی یا همکاران آنان بوده اند یا می باشند( دونالد رامسفلد، کوندولیسا رایس، یکی از همکاران دیک چنی...)  قرارگرفت. بنا به توصیه ی خلیل زاد وزارت خارجه ی آمریکا تصمیم می گیرد که او را برای احراز سمت ریاست جمهوری درافغانستان بعد از طالبان آماده و پشتیبانی کند. بدین منظور قرار بر این می شود که او برای ایجاد زمینه ی مشروعیت آینده ی خود در متحد کردن تعدادی از ایلات کوچک پشتو فعالیت کند، اگرچه مسلم بود که  کار اصلی جنگ علیه طالبان را نیروهای مخصوص ارتش های دو کشور آمریکا و انگلستان انجام خواهند داد. بدین ترتیب او در ماه  ژوئن  ۲۰۰٢ از طرف  لویه جرگه  برای مدت دو سال به ریاست جمهوری افغانستان منصوب شد و سپس در انتخابات عمومی دسامبر ۲۰۰٤ که تحت اشغال کشوراز طرف ارتش های نامبرده و چند ارتش اروپایی صورت  گرفت  با پشتیبانی دولت آمریکا و کمک بزرگ مالی برادرش احمد ولی خان که یکی از عمده ترین قاچاقچیان تریاک افغانستان است بار دیگر به ریاست جمهوری افغانستان انتخاب گردید.

درسپتامبر ۲۰۰٦ که کارزای قرار بود، برای جلب پشتیبانی نظامی کانادا در برابر مجلس عوام اوتاوا سخنرانی کند، حزب دموکرات نوین کانادا ثابت کرد که پیش نویس سخنرانی او از طرف مسئولان نظامی این کشور تهیه شده بوده است. بعدأ نیز در یک گزارش ارتش کانادا که  ژنرال دیوید فریزر تهیه کرده بود نشان داده شد که  کارزای  در بعضی از موضوعات آن پیشنویس مانند آمارها، و ساخت کلی نیروهایی که از طرف ارتش کانادا پیشنهاد شده بود، دست برده است.