نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 

Textfeld:

 

گفتاری درباره نوروز

منوچهر صالحی

 

 

مردُمي كه در يك سرزمين با يك‌ديگر زندگي مي‏كُنند، مجبورند ميان خود رابطه برقرار سازند و در نتيجه‏ي يك‌چنين مُراوده‌اي است كه زبان و فرهنگ و تاريخ مُشترك به‌وجود مي‏آيد. بنابراين فرهنگ مُشترك زيرپايه پيوندهاي قومي و ملي را تشكيل مي‌دهد. در اين رابطه مي‏توان به نوروز اشاره كرد. نوروز يكي از كُهن‌سال‌ترين نهادهاي فرهنگي اقوامي است كه با وجود تفاوت‌هاي زباني و نژادي با يك‌ديگر در نجد ايران زندگي كرده و تاريخ و فرهنگ مشتركي را به‌وجود آورده‌اند. شايد در اين رابطه بتوان از جشن نوروز به‌عنوان يكي از مُهم‌ترين نهادهاي فرهنگ مُشترك تمامي مليت‌هائي نام برد كه در نجد ايران زندگي مي‌كُنند.

مي‏دانيم كه پيش‏ از هجوم اقوام آريائي نژاد به نجد ايران، در اين بخش‏ از جهان مرُدمي با فرهنگ و زبان‌هاي بومي گوناگون زندگي مي‏كردند. اقوام آريائي در آن دوران مردُمي كوچنده بودند و براي به‌دست آوردن مراتع سرسبز به سوي ايران آمدند و توانستند بر كسانى كه در نجد ايران زندگى مي‏كردند، استيلا يابند و به‌تدريج آن اقوام را در خود جذب كُنند. ديري نپائيد كه اقوام آريائي به زندگى زراعي روي آوردند و در حدود 700 سال پيش‏ از ميلاد نخستين دولت آريائي، يعني دولت ماد را تأسيس‏ كردند. كمي پيش‏ از اين دوران، يعني در حدود 800 سال پيش‏ از ميلاد بايد زرتشت، پيامبر آريائي نژاد ظهور كرده باشد. آئين او از مردُمي كه به كشاورزي روي آورده‌اند، دفاع مي‏كُند و اقوام كوچنده را كه براي زندگي زراعي ارزشي قائل نبودند و مردُمي را كه به زندگي روستائي و حتي شهرنشيني ‍ روي آورده بودند، مورد شبيخون قرار مي‏دادند و و غارت می‌کردند، نيروهاي اهريمني مي‏نامد (1).

در كتاب‌هاي ‍ تاريخي آمده است كه مادها از شش قبيله تشكيل مي‏شُدند و در ابتدأ گله‌دار، يعني اقوامي كوچنده بودند و سپس‏ به تدريج به كشاورزي روي آوردند (2). پيدايش‏ دولت ماد زماني رُخ ‏داد ‍ كه توليد كشاورزي به وجه غالب توليد اجتماعي در بخش‏ شمال غربي ايران بدل گشته بود. از زمان پيدايش‏ دولت ماد تا كنون بيش‏ از 2600 مي‏گُذرد. يك بررسي كوتاه نشان مي‏دهد كه در اين دوران نجد ايران قرن‌ها تحت سُلطه بيگانگان قرار داشته و اقوام ديگرى با زبان‌ها، سُنت‌ها و فرهنگ‌هاي گوناگوني بر مردُم آريائي‏‌تبار نجد نشين ايران حكومت كردند. ايران طي 2600 سال گُذشته بيش‏ از 200 سال زير سُلطه يونانيان قرار داشته است. علاوه بر آن، تا پيدايش‏ حكومت صفاريان كه در بخشي از ايران بدون تأئيد خليفه عباسي حُكومت مي‏كرد، اعراب 240 سال بطور كامل بر ايران تسلُط داشتند. پس‏ از زوال حكومت‌هاي ايراني‌تبار، ديري نپائيد كه ايران به تصرُفِ اقوام تُرك‌تبار در ‏آمد و اين اقوام بيش‏ از 230 سال در رأس‏ دولت‌هائى قرار داشتند كه بر ايران حُكومت كردند. از آن پس‏ نيز اقوام مغول و تاتار بيش‏ از 260 سال ايران را زير سُلطه سياسي- نظامي خود داشتند. خلاصه آن كه اقوام انيراني نزديك به 1000 سال در ايران حُكومت كردند. اما با اين حال مي‏‌بينيم كه نه سُلطه يونانيان، نه حاكميت اعراب، نه استيلاي اقوام تُرك‌نژاد و نه سيطره مُغول‌ها و تيموريان بر ايران، نتوانست هويت ملي- فرهنگي ايرانيان را خدشه‌دار سازد. ايرانيان توانستند در تمامي اين دوران هُويت فرهنگي و قومي خود را حفظ كُنند و در بيش‌تر موارد، اقوام مهاجم را در سپهر فرهنگی خود جذب نمايند و آن‌ها را وادار سازند كه به آداب و رسوم ايراني احترام گُذارند و حُكومت‌هاي خود را بر اساس‏ ضابطه‌هاي فرهنگ ايراني شالوده‌ريزي كُنند.

جشن‏هاي نوروز و مهرگان دو جشن بزرگ آريائيان بوده‏اند. در دوران‏هائي كه ايران به مستعمره قدرت‏هاي بيگانه بدل گشته بود، يعني زماني كه يوناني‏ها بر ايران سلطه يافتند و يا در هنگامي كه اعراب ايران را ضميمه امپراتوري اسلامي خود ساختند و يا در دوراني كه فتنه مغول سراسر ايران را فراگرفت، برگزاري جشن نوروز كوششي بود از سوي ايرانيان براي حفظ و پايداري هويت فرهنگي و قومي خويش. ايرانيان با بزرگداشت جشن‏هاي باستاني خود به پايداري و استمرار ارزش‏هاي فرهنگي، ديني و اجتماعي خويش تداوم بخشيدند. همين امر سبب شد تا ايرانيان برخلاف مردم سوريه، مصر و تحت تأثير فرهنگ اقوام غالب قرار نگيرند و در آن حل و جذب نشوند. حتي كوشش‏هاي خميني كه مي‏خواست «ملت ايران» را به «امت اسلام» تبديل كند و به‌همين دليل با مظاهر فرهنگي ايران باستان در ستيز بود‏، نتوانست در ممنوع ساختن برگزاري جشن نوروز چاره‏ساز شود. مقاومت مردم در برابر خواست و تمايل خميني، سرانجام حكومت اسلامي را مجبور ساخت كه به ايرانيت و همراه با آن به بزرگ‌داشت جشن نوروز تن در دهد.

در حال حاضر نيز نه تنها در ايران، بلكه در افغانستان، تاجيكستان، جمهوري آذربايجان و نيز در بخش‏هائي از پاكستان مردم نوروز را جشن مي‏گيرند. مردم كردتباري كه در تركيه، عراق و سوريه زندگي مي‏كنند، مي‌كوشند با برگزاري جشن نوروز از هويت فرهنگي و ملي خويش حراست كنند، هر چند كه در تركيه برگزاري جشن نوروز تا چند سال پيش قدغن بود.

با آن‌كه در اوستا، يعني در كهن‏ترين اثر نوشتاري ايرانيان از نوروز نامي برده نشده‏، با اين حال نوروز يكي از جشن‏هاي بسيار كهن ايراني است. هردوت نيز در تاريخ خود با آ‌ن‌كه به عادات و رسوم ايرانيان اشاره مي‏كند، ليكن از جشن نوروز نامي نمي‌برد. اما بنا بر تحقيقات دارمستتر Darmesteter در برخي از كتاب‏هاي ديني كه در دوران ساساني نوشته شده‏اند و از آن جمله در «بندهش» از جشن نوروز ياد شده است (3).

در «نوروزنامه» كه مي‏گويند حكيم عمر خيام آن‌را نگاشته است، درباره پيدايش «نوروز» چنين آمده است: «اما سبب نهادن نوروز آن بوده است كه چون بدانستند كه آفتاب را دو دور بود: يكي آن كه هر سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانه روز به اول دقيقه حمل باز آيد به همان وقت و روز كه رفته بود بدين دقيقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت كم شود و چون جمشيد آن روز را يافت، نوروز نام نهاد و جشن آئين آورد و پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدأ كردند» (4).

بررسي آثار كهن نشان مي‏دهند كه «نوروز» با تمامي تاريخ اساطيري ايران ارتباط دارد. بنا بر داستان‏هاي اساطيري ايران، از يك‌سو خدا جهان و هفت آسمان را بايد در اين روز خلق كرده باشد و ار سوي ديگر خلقت انسان نيز در همين روز انجام گرفته است.

بر اساس بسياري از كتاب‏هاي تاريخي دو نوروز وجود داشت. روز اول فروردين را كه روز آغاز سال است، «نوروز عامه» مي‏ناميدند. در عوض روز ششم فروردين را «نوروز خاصه» نام نهاده بودند. بر اساس داستان اساطيري ديگري كه در «برهان قاطع» و چند اثر ديگر ثبت شده است، جمشيد بنيانگذار «نوروز» است. هنگامي كه جم «سير عالم مي‌كرد، چون به آذربايجان رسيد، فرمود تخت مرصعي را بر جاي بلندي رو به‌جانب مشرق بگذارند و خود تاج مرصعي بر سر نهاد و بر آن تخت بنشست. همين كه آفتاب طلوع كرد و پرتوش بر آن تاج و تخت افتاد، شعاعي در غايت روشني پديد آمد. مردمان از آن شادمان شدند و گفتند: اين روز نو است و چون به زبان پهلوي شعاع را شيد مي‌گويند، اين لفظ را بر جم افزودند و او را جمشيد خواندند. و جشن عظيم كردند و از آن روز اين رسم پيدا شد» (5).

هم‌چنين در واژه‌نامه «انجمن آرأ ناصري» كه آن را رضاقلي خان هدايت در قرن 13 هجري تدوين كرد، روايت ديگري درباره پيدايش نوروز ارائه شده است. در اين فرهنگ آمده است: «چون شاهنشاهي به جمشيد رسيد، تجديد آئين ايزدپرستي كرد ... و ناميد اين روز را نوروز و عيد گرفت». ديگر آن كه بنا به همين فرهنگ «و گويند در اين روز نيشكر به‌دست جمشيد شكسته شد و از آن خورده شد و آبش معروف و مشهور گرديده و شكر از آن ساختند» (6).

ابوريحان بيروني كه دانشمندي بزرگ بود، در كتاب «آثارالباقيه» درباره پيدايش نوروز مي‌نويسد: پارسيان «نوروز را دليل پيدايش و آفرينش جهان دانستند و گفته‌اند در اين روز بود كه خداوند افلاك را پس از آن كه مدتي ساكن بودند، به گردش درآورد و ستارگان را پس از چندي توقف گردانيد و آفتاب را براي آن كه اجزاي زمان از سال و ماه و روز به آن شناخته شود، آفريد ... و گفته‌اند خداوند عالم سفلي را در اين روز آفريد و كيومرث در اين روز به شاهي رسيد و اين روز جشن او بود كه به معناي عيد او است و نيز گفته‌اند خداوند در اين روز خلق را آفريد و اين روز و مهرگان تعيين كننده زمان هستند، جنان كه ماه و آفتاب فلك را تعيين كنند» (7).

اما پيش از آن كه ايرانيان نوروز را گرامي دارند، در ايران باستان جشني گرفته مي‌شد كه آن را «فروردگان» Farvardagan و يا فرورديان Farvaradyan مي‌ناميدند. در «برهان قاطع» در رابطه با جشن فروردگان آمده است كه فروردگان «يعني پنج روز آخر سال و اين پنج روز را فارسيان به غايت معتبر دارند و جامه‌هاي نفيس پوشند و جشن سازند و عطريات بسيار به‌كار برند و تنعمات كنند و ميوه‌هاي لطيف خورند و به آتش‌خانه‌ها روند و گاهنبار همسپتميديم(؟) را به عمل آورند، يعني دعاها و بخوراتي كه روز اول خمسه مسترقه بايد خواند و بايد كرد، در اين پنج روز كنند و بخوانند» (8). اما فرهنگ دهخدا تفسير ديگري از واژه «فروردگان» ارائه مي‌دهد: «ايرانيان باستان جشني داشته‌اند بنام فروردگان [فرورديان] كه آن دو روز طول مي‌كشيد، فروردگان كه در پايان سال گرفته مي‌شد، ظاهرأ در واقع روزهاي عزا و ماتم بود و نه جشن و شادي ... و ظاهرأ به همين سبب جشن نوروز كه پس از آن مي‌آمده، علاوه بر آن كه روز اول سال محسوب مي‌شد، روز شادي بزرگان بوده است» (9).

بهرحال، آن چنان كه در «برهان قاطع» نوشته شده، در دوران ساسانيان، شاهان كه از آن‌ها به عنوان «اكاسره» (10) نام برده شده است، از «نوروز عامه تا نوروز خاصه كه شش روز باشد، حاجت‌هاي مردمان را برآورندي و زندانيان را آزاد كردندي و مجرمان را عفو فرمودندي و به عيش و شادي مشغول بودندي» (11).

در «نوروزنامه» جستاري نگاشته شده است درباره مراسم جشن نوروز در دربار شاهان ساساني. بر اساس گزارش حكيم عمر خيام «آئين ملوك عجم از گاه كي‌خسرو تا به روزگار يزدجرد شهريار كه آخرين ملوك عجم بود، چنان بوده است كه روز نوروز نخست كس از مردمان بيگانه، موبد موبدان پيش ملك آمدي با جام زرين پر مي و انگشتري و درمي و ديناري خسرواني و يك دسته خويد (12) سبز رسته و شمشيري و تيركمان و دوات و قلم و اسپي و بازي و غلامي خوب‌روي و ستايش نمودي و نيايش كردي او را به زبان پارسي به عبارت ايشان. چون موبد موبدان از آفرين بپرداختي، پس بزرگان دولت آمدندي و خدمت‌ها پيش آوردندي» (13). آن‌چه كه موبد موبدان به شاه مي‌گويد، در «نوروزنامه» چنين به ثبت رسيده است: «شها، به حشن فروردين به ماه فروردين، به آزادي گزين يزدان و دين كيان، سروش آورد تو را دانائي و بينائي به كارداني و دي‌زي و با خوي هژير (14) و شادباش بر تخت زرين و انوشه خور به جام جمشيد و رسم نياكان در همت بلند و نيكوكاري و ورزش داد و راستي نگاه‌دار، سرت سبزباد و جواني چو خويد، اسپت كامكار و پيروز و تيغت روشن و كاري به دشمن و بازت گيرا و خجسته به درم و دينار، پيشت هنري و دانا گرامي و درم خوار و سرايت آباد و زندگاني بسيار». در «نوروزنامه» سپس چنين آمده است: «و چون اين بگفتي، چاشني كردي و جام به ملك دادي و خويد در دست ديگر نهادي و دينار در پيش تخت او بنهادي و بدين آن خواستي كه روز نو و سال نو هر چه بزرگان اول ديدار چشم بر آن افكنند تا سال ديگر شادمان و خرم با آن چيزها در كامراني بمانند و بر آن برايشان مبارك گردد كه خرمي و آباداني جهان در اين چيزها است كه پيش ملك آورندي» (15).

جاحظ كه گويا در سال 160 هجري در شهر بصره زاده شد و در سال 255 هجري در همان شهر درگذشت، در كتاب «المحاسن و الاضداد» خود درباره مراسم نوروز ايرانيان اطلاعات بسيار ارزشمندي را گرد آورده است. بنا بر گزارش او «در هر يك از ايام نوروز پادشاه بازي سپيد پرواز مي‌داد و از چيزهائي كه شاهنشاهان در نوروز به خوردن آن تبرك مي‌جستند، اندكي شير تازه و خالص و پنير نو بود، و در هر نوروزي براي پادشاه با كوزه‌اي آهنين يا سيمين آب برداشته مي‌شد. در گردن اين كوزه قلاده‌اي قرار مي‌دادند از ياقوت‌هاي سبز كه در زنجيري زرين كشيده و بر آن مهره‌هاي زيرجد كشيده بودند، اين آب را دختران دوشيزه از زير آسياب‌ها برمي‌داشتند» (16). هم‌چنين او نوشته است هرگاه نوروز به شنبه مي‌افتاد، در آن صورت «پادشاه مي‌فرمود كه از رئيس يهوديان چهار هزار درهم بستانند و كسي سبب اين كار را نمي‌دانست جز اين كه اين رسم بين ملوك جاري شده و مانند جزيه گرديده بود». بر اساس گزارش او «25 روز پيش از نوروز در صحن دارالملك 12 ستون از خشت خام بر پا مي‌شد كه بر ستوني گندم و بر ستوني جو و بر ستوني برنج و بر ستوني باقلي و بر ستوني كاجيله (17) و بر ستوني ارزن و بر ستوني ذرت و بر ستوني لوبيا و بر ستوني نخود و بر ستوني كنجد و بر ستوني ماش مي‌كاشتند و اين‌ها را نمي‌چيدند مگر به غنا و ترنم و لهو. در ششمين روز نوروز اين حبوب را مي‌كندند و ميمنت را در مجلس مي‌پراكندند و تا روز مهر از ماه فروردين [16 فروردين] آن را جمع نمي‌كردند ... و گمان مي‌كردند كه هر يك از آن‌ها نيكوتر و بارورتر شود، محصول در آن سال فراوان خواهد بود» (18).

يكي از مراسم مهم جشن نوروز بارعام دادن شاهان بود. همان‌طور كه گفته شد، پنج روز نخست فروردين را «نوروز عامه» مي‌ناميدند و در اين پنج روز شاهان بارعام مي‌دادند. درباره مراسم بارعام نيز مطالب با اهميتي را مي‌توان در آثار كهن يافت. ابوريجان بيروني در «آثارالباقيه» كه آن را به عربي نوشته، در اين باره چنين نگاشته است: «آئين ساسانيان در اين ايام چنين بود كه پادشاه به روز نوروز شروع مي‌كرد و مردم را اعلام مي‌نمود كه براي ايشان جلوس كرده كه به ايشان نيكي كند و روز دوم را براي دهقانان كه قدري مقام‌شان بالاتر از توده بود، جلوس مي‌كرد و خانواده‌ها نيز در اين قسمت داخل بودند و روز سوم را براي سپاهيان و بزرگان و خاصان خود و روز پنجم براي خانواده و خدم بود و به‌هر كدام آنچه مستحق رتبه و اكرام بودند، ايصال مي‌كرد و آنچه مستوجب و سزاوار مبرت و انعام بودند، مي‌رساند و چون روز ششم مي‌شد، از قضاي حقوق مردم فارغ و آسوده شده بود و براي خود نوروز مي‌گرفت و جز اهل انس و اشخاصي كه سزاوار خلوت‌اند، كسي ديگر را نمي‌پذيرفت و در اين روز آن‌چه را كه روزهاي گذشته براي تفريق مي‌كرد و مي‌بخشيد و هر چه كه قابل خزانه و توديع بود، نگه‌مي‌داشت» (19).

اما از مراسمي كه در دوران نوروز در ميان توده مردم وجود داشت، اطلاعات چنداني وجود ندارد. با اين حال بيروني يادآور مي‌شود كه «در اين روز رسم است كه مردمان براي يك‌ديگر هديه مي‌فرستند» و به‌خاطر گرامي‌داشت كشف نيشكر «مردم براي يك‌ديگر شكر هديه فرستادند» (20). هم‌چنين او يادآور مي‌شود كه چون با بازگشت جم به جهان قحطي از ميان رفت و «هر چوبي خشك شده بود، سبز شد»، پس به‌خاطر گرامي‌داشت اين رخداد تاريخي «اين رسم در ايرانيان پايدار ماند كه روز نوروز در كنار خانه هفت صنف از غلات در هفت استوانه بكارند و از روئيدن اين غلات به‌‌‌خوبي و بدي زراعت و حاصل ساليانه حدس بزنند» (21). ديگر آن‌كه بيروني يادآور مي‌شود كه «مردم در اين روز هنگام سپيده دم از خواب برمي‌خيزند و با آب قنات و حوض خود را مي‌شويند و گاهي نيز آب جاري بر خود از راه تبرك و دفع آفات مي‌ريزند. در اين روز مردم به‌يك‌ديگر آب مي‌پاشند» (22). هم‌چنين «رسم ملوك خراسان اين است كه در اين موسم به سپاهيان خود لباس بهاري و تابستاني مي‌دهند» (23). ديگر آن‌كه تمامي مردم با آغاز نوروز بايد ماليات‌هائي را كه دولت برايشان تعيين كرده بود، به مباشرين حكومت مي‌پرداختند.

و سرانجام، پس از آن‌كه مأمون كه مادرش و همسرش ايراني بودند، توانست با كمك طاهريان به‌قدرت دست يابد، برگزاري جشن نوروز و ديگر رسوم و آداب ايراني را در دربار خلافت مرسوم كرد (24).

از مراسمي كه هنوز در رابطه با جشن نوروز در ايران برگزار مي‌شوند، مي‌توان از چيدن «سفره هفت سين»، جشن «چهارشنبه سوري» و مراسم «سيزده بدر» نام برد. در اين‌جا كوشش مي‌شود به اختصار هر يك از اين مراسم توضيح داده شوند:

همان‌طور كه در پيش يادآور شديم، مردم ايران در هزار سال پيش، يعني در دوراني كه ابوريحان بيروني مي‌زيست، در آستانه فرارسيدن نوروز، هفت گياه را در هفت استوانه پرورش مي‌دادند تا هم رسيدن بهار را گرامي دارند و هم آن‌كه براي خود سالي پر بركت را آرزو كنند. همين امر نشان مي‌دهد كه نوروز را بايد ايرانياني بنياد نهاده باشند كه از زندگي عشايري دست برداشته و به كشاورزي روي آورده بودند. نوروز آغاز فصل بهار است كه فعاليت كشاورزي با آن آغاز مي‌شود. بزرگ‌داشت نوروز، يعني ارجحيت دادن به توليد كشاورزي.

در حال حاضر مردم با گردآوري هفت شئي كه نام آنها با حرف سين آغاز مي‌شود، «سفره هفت سين» را مي‌آرايند. «سفرة هفت سين» يكي از مشهورترين مراسم نوروز است. ايرانيان معمولأ بر روي اين سفره سيب، سياه‌دانه، سنجد، سماق، سير، سبزه گندم، سبزي، سمنو، سركه، سكه، آئينه و ... مي‌گذارند. بيش‌تر اين اشياء داراي منشأ گياهي هستند. همين امر بار ديگر ثابت مي‌كند كه نوروز را ايرانيان پس از آن‌كه به كشاورزي روي آوردند، اختراع كردند و جشن گرفتند. همان‌طور كه از «آثارالباقيه» ابوريجان بيروني نقل كرديم، در هزار سال پيش نيز مرسوم بود كه «هفت صنف از غلات در هفت استوانه بكارند و از روئيدن اين غلات به‌خوبي و بدي زراعت و حاصل ساليانه حدس بزنند» (25).

در فرهنگ‌هاي كهن به واژه تركيبي چهارشنبه سوري برنمي‌خوريم. اما بررسي اين تركيب نشان مي‌دهد كه ايرانيان آخرين روز چهارشنبه از سال را جشن مي‌گرفتند، چرا كه واژه سور به معني جشن است. در عصر روز سه شنبه، ايرانيان به پيشواز آخرين روز چهارشنبه سال مي‌روند و در كوچه‌ها بوته‌هاي علف و خوار را آتش مي‌زنند و دسته‌جمعي از روي آتش مي‌پرند و مي‌گويند«زردي من از تو، سرخي تو از من». هم‌چنين در شب چهارشنبه سوري مردم كوزه خالي از آب را مي‌شكستند و بر اين باور بودند كه بلاها در كوزه تراكم يافته‌اند و با شكستن آن مي‌توان سال نو را بدون بلا آغاز كرد. ديگر آن‌كه در همين شب مردم به هم‌ديگر آجيل تعارف مي‌كنند كه آن‌را «آجيل چهارشنبه سوري» مي‌نامند. اين آجيل بايد هم شور و هم شيرين باشد. در برخي از نقاط ايران آجيل چهارشنبه سوري را «آجيل مشكل گشا» مي‌نامند. ديگر آن‌كه در شب چهارشنبه سوري مردم «فالگوش» مي‌ايستند، يعني در گوشه‌اي كز مي‌كنند و به سخنان اولين عابري كه رد مي‌شود، گوش مي‌دهند و هر چه از دهان آن عابر شنوند را به فال خود مي‌گيرند. اگر آن سخنان خوب بودند، سال آينده را سالي خوب مي‌دانند و بر عكس، هرگاه از آن عابر سخني بد بشنوند، سال آينده را بد ارزيابي مي‌كنند. باز آن‌كه كساني كه داراي مشكلي هستند، گوشة دستمالي يا چادري را گره مي‌زنند و بر سر راه مي‌ايستند و از اولين عابري كه رد مي‌شود، مي‌خواهند كه آن گره را باز كند . اگر آن كس حاضر به‌اين كار شد، گمان دارند كه از مشكلات‌شان در سال نو گره‌گشائي خواهد شد.

جشن «سيزده بدر» نيز يكي از جشن‌هاي كهن آريائيان است. ايرانيان نيز هم‌چون بيش‌تر اقوام آريائي عدد سيزده را نحس مي‌دانند. بنابراين در سيزدهمين روز سال نو از خانه‌ها بيرون مي‌روند و در چمن‌زارها به‌سر مي‌برند تا نحسي براي تمام سال از خانه آن‌ها دور شود. در اين روز مردم به جشن و پايكوبي مي‌پردازند و دوشيزگان با گره زدن سبزه آرزوي شوهر خوب براي خود مي‌كنند.




پانويس‌ها:

1-     «گات‌ها»، ترجمه و تأليف ابراهيم پورداود، صفحه 73.

2-  «تاريخ ايران»، سر پرسي ساكس، ترجمه فخر داعي گيلاني، ناشر دنياي كتاب، سال انتشار 1370، صفحه130. و نيز «تاريخ كامل ايران»، تأليف دكتر عبدالله رازي، انتشارات اقبال، سال انتشار1341، صفحه17.

3-      رجوع شود به Darmsteter, Etudes graniennes Vol. II. P. 9-208  

4-  «كليات آثار پارسي حكيم عمر خيام» به تحقيق و اهتمام محمد عباسي، انتشارات باراني، سال انتشار ؟، صفحه 306

5-  «برهان قاطع»، ابن خلف تبريزي، به اهتمام محمد عباسي، مؤسسه مطبوعاتي فريدون علمي، سال انتشار ؟، صفحه 1152

6-     «فرهنگ انجمن آرا»، تأليف رضاقلي خان هدايت، به نقل از فرهنگ دهخدا، جلد 48، صفحه 872.

7-  «آثارالباقيه»، ابوريجان بيروني، ترجمه اكبر دانا سرشت، انتشارات امير كبير، سال انتشار 1363، صفحه 325.

8-     «برهان قاطع»، صفحه 827.

9-     «فرهنگ دهخدا»، جلد 48، صفحه 873.

10- اكاسره جمع عربي واژه كسرا فارسي است كه لقب برخي از شاهان ساساني و از آن جمله انوشيروان كسرا بوده است.

11- «برهان قاطع»، صفحه 1152.

12- «خويد به جو و گندمي گويند كه سبز شده باشد، ليكن خوشه آن هنوز نرسيده باشد و به معني غله‌زار هم به نظر آمده است و به كسر اول نيز به معني غله و جو نارس بود»، «برهان قاطع»، صفحه 461.

13- «كليات آثار پارسي حكيم عمر خيام»، صفحه 322.

14- «به معني ستوده و پسنديده و خوب و نيك و خاصگي باشد. و به معني جلدي و چابكي و هوشياري هم آمده است». «برهان قاطع»، صقحه 1201.

15- «كليات پارسي حكيم عمر خيام»، صفحات 4-323.

16- «المحاسن الاضداد»،عمروبن بحرين محبوب ابن افزاره كناني بصري، صفحه 234، به نقل از «فرهنگ دهخدا»، جلد 48، صفحه 873.

17- اين واژه را نمي‌توان در فرهنگ‌ها يافت. شايد كاجيره باشد كه بنا به «فرهنگ دهخدا» «دانه‌اي باشد سفيد كه از آن روغن كشند»، جلد 39، صفحه 73.

18- «المحاسن الاضداد»، صفحه 234، به نقل از «فرهنگ دهخدا»، جلد 48، صفحه 873.

19- «آثارالباقيه»، ابوريحان بيروني، ترجمه اكبر دانا سرشت، انتشارات امير كبير، سال انتشار 1363، صفحه 325.

20-  همانجا، صفحه 327.

21- همانجا، صفحه 330.

22- همانجا، صفحه 331.

23- همانجا، صفحه 329.

24- «تاريخ كامل ايران»، تأليف دكتر عبدالله رازي، انتشارات اقبال، سال انتشار1341، صفحه 142.

25- «آثارالباقيه»، ابوريحان بيروني، ترجمه اكبر دانا سرشت، انتشارات امير كبير، سال انتشار 1363، صفحه 330.