نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 

 

دربررسی يك كتاب:

بيوگرافی نويسی يا سياست پردازی ؟!

رضا مرزبان

به نقل از سايت عصرنو

مقدمه

 

     مدتی است كتابی به نام "در تيررس حادثه" در قلمرو فارسی زبانان، گفت وگوی بسيار برپا كرده است؛ صاحب كتاب هم خود در برپايی اين گفت و گوها بی تأ ثير نيست تا آنجا كه نوعی جبهه بندی گروهی در بارهء كتاب ، شكل گرفته كه از كتاب و تدوين آن  بسيار فراتر می رود.  و برخوردی موشكافانه را با اين جبهه بندی طلب می كند.

      بگذاريد در همين جا وضع خود را در جدال حاضر مشخص كنم: با نام آقای شوكت، 26 سال پيش در استانبول، آشنا شدم ؛ هنگامی كه به انتظار رسيدن اجازهء ورود به فرانسه بودم. ما تيمی شش نفره بوديم كه دونفر وضع معلومی داشتيم و چهار نفر دل به دريا زده بودند و رفيق راه ما بايد راه پناهندگی شان را به آلمان هموار میِ ساخت. واو از دوستش آقای حميد شوكت، برای اين كار كمك گرفت تا با وكيل در فرودگاه فرانكفورت منتظرشا ن باشد.

      در پاريس هم آن رفيق راه، با كمك آقای شوكت، گزارش اوضاع و احوال ايرا ن دست خوش هجوم"ارتجاع سياه" را برای مطبوعات آلمان تهيه كرد. و اگر خطا نكنم درذهنم نشست كه او نويسندهء يك مجلهء آلمانی است. می بينيد كه هردومورد تصوير مطبوعی در خاطر من  گذاشته بود. بعدها نيز كه نخستين كتاب "نگاهی از درون به جنبش چپ ايران" را با خاطرات آقای "خانبابا تهرانی" منتشر كرد، با آن كه نام كتاب را بسيار بلند پروازانه يافتم،‌ ومتن را هم خالی از ويراستاری لازم ديدم، تصوير مصاحبه گر در ذهنم زياد جا به جا نشد. و با دومين كتاب، كه مصاحبه با آقای "ايرج كشكولی" بود، ا لفت بيشتر نشان دادم. درانديشه داشتم تا چند كتاب ديگر "نگاهی از درون ..." را كه به خاطرات عصيان گران برخاسته از" كنفدراسيون" نظر داشت، نيز پيدا كنم. و اين چهره ها را كه به كارهای افسانه يی در ديكتاتوری شاه دست يازيده بودند، با روايت خودشان ببينم.  تا از طريق نقدی كه آقای دكتر "منوچهر صالحی" بر كتاب "در تيررس حادثه" نوشته بود با كار تازهء آقای شوكت روبه رو شدم كه موضوع آن نيز توجه مرا بر می انگيخت... 

      سال ها پيش ــ به يقين بيش از ده سال ــ  خاطرات مردی صاحب نام را می شنيدم كه از "بازيگران عصر آريامهری" بود. و او هنگامی كه به "قوام السلطنه" رسيد،مكثی كرد و به تعريف از درايت سياسی وی پرداخت و افسوس  داشت كه در آخرين بازی، رودست خورد. طبيعی است كه من با عقيدهء او موافق نبودم . ونقش قوام را در واقعهء آذربايجان هم دوگانه می ديدم: اوهنگامی كه تمام مهره های سياسی معروف به "انگلوفيل"، درمقام نخست وزيری شاه  از گشودن گره كور"مسألهء آذربايجان" در مانده بودند با چهرهء يك دموكرات، پشت ميز بازی قرارگرفت ويكی ازدوبازی را تا پايان برد. گره خارجی مسأله را گشود بی آن كه طرف مقابل هم باخته باشد. و بعد گره داخلی را هرچه توانست كوركرد ؛ تمام ورق های بازی او در ساختن حزب دموكرات، و روكردن به طبقهء كارگر و تعهد به اجرای قانون اساسی در تأسيس انجمن های ايالتی و ولايتی و حفظ آزادی های سياسی، در آتش خشم كورملاكان آذربايجان و نظام مدافع آنان سوخت و خاكستر شد. وخود او در كنار شاه وعوامل شاه با خاطری آسوده، به تماشای كشتاروغارت مردم شهروروستا درآذربايجان وسركوب آزادی درسراسركشورنشست  وبا تقلب رسوا درسامان دادن مجلس پانزدهم، وظيفه اش را به آخررساندو مرخص شد.

      تصور اين كه "استالين" از "قوام" رودست خورد ـ تبليغی كه هواداران قوام راه انداختند ـ ساده انگارانه است؛ استالين، و حكومت شوروی، قوام را از زمان ايالت خراسان، و نخستين دورهء نخست وزيری وی پس از كودتای سيد ضياء الدين می شناختند. و درگيری آنها با شاه و نخست وزيران "انگلوفيل" اويك نمايش قدرت  بود. صدارت قوام به عنوان مهره يی باگرايش آمريكايی، مفری برای پايان بخشيدن به اين درگيری شد.  وتوافق های قوام در مسكو، مانعی در راه حضورنفتی آمريكا در دريای خزرايجاد كرد كه ازسال 1300 خورشيدی و با  كوشش ناكام همين قوام السلطنه زمينه آن  فراهم شده بود وازسال 1322 كمپانی های آمريكايی  باز با دولت ايران مذاكرات محرمانه داشتند. نگرانی روس هاازبازشدن پای  كمپانی های خارجی، اعم از آمريكايی، انگليسی و هر كشور ديگر به دريای خزرو شمال ايران بود. ...

      اما آن روز به كنه نظر آن مرد صاحب نام،پی نبردم كه چرا می خواست پس از نيم قرن فراموشی، از قوام السلطنه سيمايی فرا تاريخ و خادم به ايران و پيروز در سياست ساخته شود.

تا انتقاد آقای دكتر صالحی، و در پی آ ن، نقد آقای "ا. شيرازی" را بر نكات فراوان كتاب "در تيررس حادثه" خواندم و اين دومی بر كنجكاوی من افزود. كتاب را از دوستی به امانت گرفتم وحالا دربارهء آن با شما حرف می زنم. ( ا لبته دراين فاصله هم نقد و نكته سنجی آقای دكتر بيات زاده و چند نقد ديگر را خوانده ام و دفاع آقای شوكت را نيز، كه گوياترا زدفاع موافقانش وارد ميدان شده است و موضوع اصلی كه كتاب اوست دارد در اين عرصه گم می شود.  و از  آنجا كه پای تخطئۀ مبارزات ملی و تبليغ سازش و تسليم به سياست بيگانه را در ميان ديدم ـ كه از مقدمه آغاز می شود و تا آخر ادامه می يابد ــ نتوانستم خاموش بنشينم.)

      

بحث را با ديدارساختاری از كتاب آغازمی كنم:

      1 ـ كتاب شيوه يی‌ روايی دارد. و نويسنده، شوق زده از سبك مسلط نقّالی، پيشاپيش به استقبال مطالبی میِ رود كه بعد بايد طرح كند.  يا بی  اختيار به "پلميك" با مخاطبان نامرئی می شتابد وبرای خوانندهء ناشناس، مصلحت انديشی می كند.

      2 ــ از زندگی ومحيط پرورش  پرسوناژ خود، دستش خالی است. درمجموع اطلاعاتش ازوی بسا كه كمتراز بيشتر خوانندگان مسن تر كتاب باشد. حتی اين خلأ درباره نزديكان قوام نيزبه چشم می خورد ـ كه ا لبته درمورد وثوق الدوله، ازسر مهرورزی به پرسوناژ است ــ

         3 ــ فضايی كه زندگی قوام در آن ترسيم می شود، فضای زندگی اجتماعی و ارتباط های اجتماعی ايران نيست. مثل اين كه "احمد قوام" درخانواده يی ، درمحله يی و در ميان مردمانی در بافت شهری به نام تهران به دنيا نيامده است. بلكه از وسط اپيدمی وبا و طاعون، و بلای قحط و مرگ كه تهران نام گرفته، و فوج فوج آدم هايی كه اشباح هستند تا ا نسان؛ و مثل برگ های پاييزی‌ به زمين آن ريخته اند، ناگهان روييده است. و ترجيع بند " تهران شاه زادگان و رؤسای طايفه های قاجار و امرا و مستوفيان دربار، در تهران اعيان و اشراف و نجبا، تهران درويشان و جارچيان و قلندران، تهران برده فروشان و كف بينان و كفن نويسان " نظير تهران "انبوه باغ ها، ميوه های مرغوب و هوای گاه عفن و لطيف" در حد يك آرايش كلام خيال انگيز و خالی از محتوا، رديف شده تا بساط نقالی را رونق دهد.

        4 ــ جا به جا، چهرهء آدم هايی را از خوب و بد ــ كه ديگران ساخته اند و شمارشان نيز زياد نبست ــ برجسته می كند تا شخصيت كتابش را در سايهء آنها پرورش دهد. پيش از آن كه خود اين چهره ها را از غبار دوقرن پاك كند و ارزش و اعتبارشان را محك بزند. اين نام ها، ــ كه گاه بی ارتباط به پرسوناژ، سايه شان روی نام قوام می افتدــ بی نقد خودشان وگذشته شان چون ابزاری زيركانه برای  پوشاندن ابهام های زندگی و شخصيت واقعی قوام السلطنه به كار گرفته شده اند. 

        5 ــ  به شدت شيفتهء پرسوناژی است كه می خواهد از او قهرمان ملی و تاريخی بسازد و زمانه و مردم ناسپاس و فريب خورده را وادارد از ستمی كه بر او روا داشته اند، احساس شرم و پشيمانی كنند.  وحتی پيش از ساختنِ ِ آن، نه مانند يك پژوهنده، از سر تحقيق و موــ شكافی، بل همانند پدری كه به فرزند دلبند و دردانه اش مهر ورزد، دربرابر منتقدانی كه طی قرن گذشته از قوام به خوبی ياد نكرده اند و امروز ديگر نيستند، جبهه می گيرد و از سر خشم  تا مرز درشت گويی ناهموار به آنها، پيش می رود.

        6 ــ اما، مهم تر از همه، در تمام كتاب، يك طرز فكر قديمی در قا لبی نو، برای تخطئه يا تخدير توجه زمانه به شناخت جهان واقعی، شناخت واقعيت های تاريخی حاكم برنظام قدرت ها ورقابت ها چه درسطح جهانی ومنطقه يی و چه درسطح ملی و داخلی در امر هيرارشی و سلسله مرا تب حكومت بر مردم، آشكارا گسترده شده است. سنگ بزرگی كه می توان ديد، پرتاب آن از توان وظرفيت كتاب بيرون است. و خواننده را با افقی محدود روبه رو می‌سازد.

       گاه، درمتن كتاب ودرنتيجه گيری های نويسنده به عنوان مدعی و نه پژوهشگر ، اين احساس به خواننده دست می دهد كه گويا كتاب در خدمت زمينه سازی برای توجيه تسليم شدن به سياست های مسلط ــ در شرايط روانی حاصل از شكست انقلاب بهمن و استيلای روحانيت بر حاكميت ملی در ايران است، تا ا فتادگان، و نيمه افتادگان را به دنبال حال و هوايی بكشاند كه می طلبد فرو كشيدگان از قدرت شاهی را در صف سرخوردگان از انقلاب جا بيندازد.

      آنچه درهمين جا گفتنی است اين است كه نويسنده، مغروربه قدرت بيان روايی خود، پا در عرصه يی گذارده است كه قرن گذشته نويسندگان برجستۀ اتريشی ـ آلمانی "ستفان زوايگ" و "اميل لودويگ" درآن هنرنمايی كرده اند. اما كافی است بيوگرافی " ژوزف فوشه" را در مقام  مقايسه با بلند پروازی خود در اين تأليف كنارهم بگذارد، تا به روشنی فاصلهء راه را دريابد.

      7 ــ  انبوه منابعی كه به رخ خواننده می كشد، تركيبی از آثار قابل اعتماد و آثار غير قابل اعتماد است . و آثار هدفمند، و غير قابل اعتماد، بخش عمده و اصلی را تشكيل می دهد و در استفاده از آنها، نويسنده مشخص نمی كند، مطلب مورد استفاده را از كدام منبع برداشته است. شيوۀ ارائۀ منابع هم، كمكی به تشخيص سند مورد استناد نمی كند. اين نقص تا آنجا كه به پرداخت صحنه هايی نظير وبا، يا توسعۀ پايتخت مربوط می شود، از حد مسامحه تجاوز نمی كند، ولی به نقل امور سياسی كه می رسد خواننده مردد می ماند كه جز مطلبی كه با شماره مشخص شده، باقی منابع، سند كدام عبارت  يا نقل مطلب است. برای نمونه از يادداشت های 5، 6، 7، 11، 12، 14 ، 15  در فصل اول، نشانی می دهم .

     مؤلف، تمايلی هم به محك زدن ارزش و اعتبار منابع مورد استفاده نداشته است؛ كه خود نكتۀ بسيار دقيقی است. (واين بحثی جداست.)

 

1

می دانم كه مطلب به درازا می كشد. اما شما را در فصل فصل كتاب به گردش می برم تا هم از شيوهء موفق روايی نويسنده نمونه داده باشم و هم از ناسازی‌ فضای روايی با بيوگرافی يك مرد سياسی و پر تحرك. فصل اول چنين آغاز می شود: "در تهران ديده برجهان گشود. در تهران شاهزادگان و رؤسای طايفه های قاجار، امرا و مستوفيان دربار، در تهران اعيان و اشراف و نجبا، تهران درويشان و قلندران، تهران برده فروشان و كف بينان و كفن نويسان؛ و سرانجام در تهران "انبوه باغ ها، ميوه های مرغوب و هوای گاه عفن و لطيف".  تاديده بر جهان گشود، تهران چند سالی بود كه حال و هوايی ديگر داشت. قحطی و وبای هولناك سال 1250 شمسی ....... پايان گرفته و ميرزا حسين خان مشيرالدوله .. به رغم دشواری ها، هنوز در پايتخت ناصری بر كرسی صدارت تكيه داشت؛ و اين همه، بيست سال پس از مرگ امير كبير، گويی نشانه ی آن بود كه روزگار نحسی و نيستی به سر آمده و ايّام سعادت و نيك بختی  در پيش است." ( به هم سنگی سپهسالار با  امير كبير، در نگاه نويسنده دقت كنيد)

   اين سير پروازگونه، درباره تهران ادامه دارد:"تهران از دير باز زير نگين پادشاهانی قرار داشت كه در استبداد شهره بودند. پايتخت ممالك محروسه آيينهء تمام نما و چشم و چراغ سر زمينی بود كه سلاطينش جواهرات سلطنتی را زير تخت خود پنهان می كردند و در تشويشی بی پايان از توطئه ی درباريان، شامگاهان را در پناه حراست  قراولان گرجی به صبح می رساندند. سرزمينی كه مردمان بی پناهش در معرض اجحاف و بی عدالتی حاكمان و داروغگان، در اصطبل شاهی بست می نشستند و به عثمانی و فرنگ می گريختند و گاه زير بيرق بيگانه، يا سرانجام، در باغ سفارت خصمی كه هستی شان را ربوده بود، زبان به شكوه  و شكايت گشوده و سر به شورش می نهادند."

     باز مثل كبوتر اهلی، بالای سر تهران می چرخد؛ دور و نزديك می شود. بيشتر روی بام دهه های 1240 و 1250 معلق می زند؛ می كوشد تا تهران را "ا ز هنگامی كه در برج و باروی شاه طهماسبی محصور بود تا روزگاری‌ كه در دارالخلافهء‌ ناصری از خواب قرون بيدار شد" "در چنبرهء قحطی و طاعون و وبا گرفتار" تعريف كند. و برای اين كه نام مرد استخوان داری چون مستوفی الممالك را تيمناً در كتاب آورده باشد به خواننده يادآوری می كند كه شاه اورا وميرزا عيسی خان وزير دارالخلافه را مأمور كرد تا حصار قديمی شهر را خراب و محلاتش را گسترش" بخشند. "در اين روز مبارك" ــ يعنی سال 1246شمسی ــ سلام عام منعقد گرديد.... و "ذات همايونی" با كلنگی كه از نقره ساخته شده بود، حدودشهر را تعيين كرد...." .  ونيز از "لرد‌ كرزن" نقل می كند : " كه مبلغی از وجوهی كه برای كمك به قحطی زدگان سال 1250 شمسی از انگلستان ارسال شده بود، صرف مزد كارگران حفر خندق ها شد"  كه دور"دارالخلافهء ناصری"  می كشيدند.

     اما اين پروازها و چرخ زدن ها چه ربطی به تولد "احمد قوام" دارد كه در سال 1256 چشم به جهان گشود؟ ا لبته خوانندهء كنجكاو، خود بايد با علامت سؤال آن را مشخص كند.

     اين در حالی است كه كبوتر تيزپر راوی ما، بارها و بارها از روی وقايع و رويدادهايی كه خون زندگی در رگ های خودداشتند گذشت و آنها را نديد، يابه آنها اعتنا نكرد: فاجعهء هجوم استعمارغرب به كشوركه با تبانی روس وانگليس ازجنگ های ايران و روس آغازشد  و شكل گيری بخشی از نهاد روحانی در قالب سازمانی متشكل برای پوشاندن سراسر كشورو رواج كشمكش های فرعی ملاها،جای توجه به استيلای قهرآميز سياست استعمارغربی بر اقتصاد  كشور، هجوم كالای خارجی و گسيختن شيرازهء توليد سنتی و مانوفاكتور داخلی، و تسخير كشاورزی ايران، از طريق توليد مواد مورد نيازخارجی،  كه بيكاری و فقررا درروستا ها و شهرها رواج داد. واكنش عمومی  به هم دستی و شكست روحانيت و سلطنت قاجار در جنگ با روس، كه عاقبت در چهرهء قيام باب، آشكار شد و اوج قهرآن در واقعهء شجاعانهء ترور ناموفق ناصرالدين شاه و  سركوب آن با وحدت عمل شاه قاجار و مراجع روحانی‌، تمام تاريخ حيات ناصرالدين شاه و دوران پس از آن را تاامروز پوشانده است. مردان شمع آجين سوار بر قاطر كه قراولان شاهی برای عبرت "رعايا"، دور شهر می گرداندند. و جسد كشتگانی كه دوپاره شده و از دروازه های تهران آويخته مانده بود، به نگاه نه چندان كنجكاو كبوتر تيزپر، در نمی آيد. و چشم ها را می بندد تا فرمان شاه به قتل عام "بابی ها" وشركت دادن تمام اركان حكومت حتی معلمان دارالفنون و ملاها را به طور گروهی، در كشتن آنها نبيند، كه همين مستوفی الممالك هم با مستوفی هاو ديگر نوكر باب های ديوانش مشمول اطاعت امر بودند!

     راوی شيرين كلام ما، سال تولد قوام را به "سرانجام يافتن "  كار توسعهء پايتخت وسپری  شدن " سال قحطی با تمام پيامد های هولناكش" پيوند می زند تا خوش يمن بودن قدم نو رسيده را يك جوری به "تاريخ ناصری" هديه كند. و دربارهء قحط سالی 51ــ 1250 داد سخن می دهد. تا خواننده را دستخوش هيجان سازد.  و از "فريدون آدميت" برای مستند ساختن كلامش مدد می گيرد ومصيبت وبا و طاعون را هم بر قحط نان می افزايد كه با شايعه های متواتر خوردن سگ و گربه و حتی آدم، تكميل شده بود. اما دلايل قحط و غلا را باز نمی كند كه نخستين آن، ازهم پاشيدن نظم سنتی كشاورزی بود. و سپس ترويج انبارداری غلات ازجانب قشر نوخاسته مالكان روييده در پيكر حكومت و روحانيت. تنها "آقا نجفی" بزرگ ترين مقام مذهبی اصفهان نبود كه آشكارا احتكار را رونق می داد؛ در تهران هم آية الله حاجی ملا علی كنی، اين خدمت را به عهده گرفته بود. در همان قحط و غلای 1250، سپهسالار به شاه گزارش داد:".. اگر وجود نظام الدوله (معيرالممالك) و حاجی ملاعلی كنی و غلّهء اين دو نفر نبود، هرگزگندم در تهران از 15 و 18 تومان بالا نمی رفت. اگر گندم 15 تومان بود نظام ــ الملك گفت حتماً كمتر از 20 تومان نمی دهم، ماهم مجبوراً و لابداً خريديم. فوراً حاجی ملاعلی شنيد، گفت نرخ 20 تومان است، همين قسم متدرجاً به 50 تومان رسيد."(انديشهء ترقی و حكومت قانون ــ دكتر فريدون آدميت) . در آذربايجان و خراسان و ساير ايالت ها نيز وضع بر همين منوال بود. اين كه نويسندهء ‌محترم، با وجود در اختيار داشتن كتاب آقای دكتر آدميت، گواهی روشن گزارش به ناصرالدين شاه را ناديده گرفته است كاش تنها از سرتسامح باشد.

     البته تمام تفصيل "قحطی" و "وبا و طاعون" در خدمت برجسته كردن نقش ميرزا حسين خان است ، كه به نظر نويسنده مردی در رديف ميرزا تقی خان امير كبير بود. تا از آن نتيجه بگيرد " روزگار تلخ اين بزرگ مرد تاريخ ايران كه در پاييز سال 1260 (1881ميلادی) به سر آمد"، واين زمان " احمد قوام كه فرمان مشروطيت به خط اوست، چهارساله بود"! 

     و بعد ازآ ن كه قوام 4ساله می شود، تازه پای نسب او به ميان می آيد كه :"ازتبار محسن خان آشتيانی، از ملاكان و ديوانيان بنام ايران بود. او در دوران حكومت نادر شاه افشار و كريم خان زند ثروت و مكنت بی كرانی بر هم زد و بازماندگانش، نسل در نسل، در دربار سلاطين خدمت كردند و به بركت نفوذی كه يافتند، نام شان با نام و تاريخ ايران عجين شد."

    چون قصد ندارم مردگان قوام رااز گور بيرون بكشم و جای نكير و منكر به سؤال و جواب بگيرم، می گذارم تا خودشان درآن دنيا جوابگو باشند كه مثلاً پدر بزرگ قوام، درمقام وزارت خراسان، چگونه "ستارهء اقبالش افول كردو در سال 1240 شمسی كه سالی نامبارك برای ايران بود،..." "فاجعهء مرو" به بار آمد. همان بيان روايی نويسنده در نقل از قهرمان ميرزا سالور و ــ توضيح "فاجعه" و باز خريد مجددخدمت از شاه و وزارت اصفهان وانتصاب به كارگزاری فارس. و پيشكاری ظل ا لسلطان ووزارت گمركات و محاسبات ، تا چهارسال پيش از تولد قوام،  كه در گذشت ــ كفايت می كند.

     پدرش به يمن قدم فرزند دوم، در همان سال از شاه لقب گرفت. برای آن كه روايت جان بگيرد، نويسنده به مدد اعتماد السلطنه، از جشن تولد شاه می گويد كه چهارصد شاهزاده از نوه و نتيجه سر سفرهء ناهار حاضر بودند. و در اطاق گلستان  ... به ميرزا ابراهيم معتمد السلطنه  لقب جنابی مرحمت شد."  اين اندازه برجسته كردن شجره نامه يی كه مردانش حتی پيش از رواج "معجزهء سكه های طلای دولت انگليس" ــ به گفتهء سرجان ملكم ــ با اين معجزه گری خوگرفته بودند، و بعد كم اهميت جلوه دادن خلق و خوی آنان، بايد از سر تصادف باشد!    

     اين جا راوی به ما خبر می دهد كه "ميرزا ابراهيم خان معتمد الدوله با طاوس خانم، دختر ميرزا مجدالملك سينكی كه از رجال بنام عهد ناصری بودازدواج كرد و صاحب دو فرزند به نام های حسن و احمد شد. اما هنوز چند صباحی از اين ازدواج نگذشته بود كه طاوس خانم درگذشت." تا به رخ خواننده بكشد كه" با مرگ او، برادرش ميرزا علی خان امين الدوله كه روزگاری ديگر از صدر اعظم های به نام ايران شد، در كنار معتمدالسلطنه، پدر حسن و احمد بر "مراقبت و حسن تربيت" خواهرزاده هايش همت گمارد."

     وتازه به ياد راوی می گذرد كه بايد از اصل موضوع چيزی بگويد : " احمد قوام درتهران ديده برجهان گشود. پيرامون دوران كودكی اوآگاهی چندانی در دست نيست؛همين قدرمی دانيم كه ميرزا مهدی خان شقاقی، طراح ساختمان بهارستان ومسجد سپهسالار، سه سال پيش ازتولد قوام، طرح خانه ای را برای پدراو كشيده بود" وبعد از نوشتهء‌ميرزا مهدی خان سند می آورد واين كه "دركتاب دارالخلافهء‌ تهران نيزآمده است كه معتمدالسلطنه درتهران خانه ای در محله ی دولت داشت. و می توان گمان كرد دوران كودكی احمد دراين خانه سپری شده باشد"!

      بعد خبر می دهد كه " احمد به دنبال تحصيلات متداول و مرسومی كه. ....برای فرزندان صاحب مال و مكنت فراهم بود، به سياق نويسی وادبيات فارسی و مقدمات عربی و"حسن خط و انشاء" مشغول شد." و "همراه برادرش حسن، نزد شيخ علی نوری و سيدعبدالكريم لاهيجی در مدرسه ی مروی به تحصيل معانی و بيان و منطق پرداخت و تا اندازه ای علوم معقول و منقول آموخت. محمد گلپايگانی ، معروف به اديب گلپايگانی، نيز معلم هردوآنان بود. قوام "علوم جديد" را نزد مسيو بارنئوفرانسوی و ولی الله خان نصر فراگرفت" و يادآوری می كند برای ادعای تحصيل وی دررشته حقوق سياسی مدرسه پاريس دليلی نيافته است.

     اما نكتهء درخورتأّمل اين است كه پژوهندهء خوش روايت ما، كه مكرر ازخط قوام تجليل می كند واز صاحب نظران دراين باره سندتأييد می آورد، هيچ جا از استادی كه خط نويسی را به قوام تعليم داد نام ونشانی نمی دهد.شايد وی را قابل نمی داند تا نامش در كنار شاگرد بيايد هرچند می نويسد خط قوام كليدی بودكه درهای بسته دربار ناصرالدين شاه را به رویش گشود. و اين گشايش با دست دايی او ميسر گشت.

       و از اين جا به توصيف مقام و موقع امبن الدوله می پردازد، تا خلأ ِ خبر آفرين نبودن پرسوناژ خودرا پر كند. وبا او درمقام های مختلف دربار ناصرالدين شاه ودومين سفرشاه به فرنگ، وماجرای امتياز تنباكو پروازمی كند. و ازتأسيس پست خانه وكارخانه كبريت سازی درالهيه وقند كهريزك وايجاد مدارس جديد وسيله ا و وازصدارتش می گويدوناگهان به ياد پرسناژخود می ا فتد و به مقايسهء‌آن دو می پردازد:" ...هردو منشی مخصوص شاه شدند... هردو به وزارت و اندكی بعد به صدارت رسيدند... و هردو روزگاری ديگردر چرخشی تند و ناخواسته در شمار نخست وزيران ناكام ايران در آمدند. ... غرور ويژگی هردو بود.... هردو، دل در گرو زندگی اشرافی داشتند. امين الدوله خانه ی زيبايی در تهران ساخت كه پارك و باغی مصفا داشت و ظروف نقره و چينی آن را ازخارج سفارش داد وخواهر زاده اش، احمد،  ساعت های گرانبهاو به روايتی هزار دست لباس داشت و " عمارت قشنگ و گلكاری باغ او در تهران ضرب المثل بود." هردو در پی اصلاح نظام مالی و اداری كشور و تجديد سازمان ارتش بودند وارتش {كدام ارتش؟} به فرمان هيچ يك درنيامد. هردو می خواستند از خارجه وام بگيرند؛ يكی از بلژيك و هلند يا آلمان و فرانسه و ديگری از آمريكا. يكی می خواست گمركات را به آنان واگذارد وديگری امتيازنفت را.... باكی نداشتند اگر منتسب به همكاری با بيگانگان شوند، كه غوغای عوام را بر نمی تابيدند . نجات ايران را نه در رويارويی با قدرت های استعماری، كه دربهره جويی از كشمكش و رقابت آنان با يكديگرجست وجو می كردند. هردو به عضويت در فراماسونری منتسب بودند....

       تا اين جا، با شيوه نقالی راوی خوب آشنا شده ايد. امين الدوله را كه آردش را بيخته و غربالش را آويخته است، در كفهء ترازويی می گذارد كه كفهء ديگر را به قوام جوان داده و از اين همانی های آن دو می گويد. و زيركانه راه صا ف می كند برای آنچه بعد خواهد گفت.  و چون جز اين كه قوام، برادر وثوق الدوله و پسر معتمد السلطنه و مادرشان طاوس خانم خواهر امين الدوله است وخطی خوش دارد كه دايی، آن را برای راه يافتن احمد به دربار وسيله ساخته است، مطلب ديگری از پرسوناژ خود ندارد، برای مطلب دندانگير و راوی پسند، به سراغ تهران در تدارك جشن پنجاه سالۀ سلطنت ناصرالدين شاه و گزارش كشته شدن ا و به تيرميرزا رضا كرمانی  در حرم شاه عبدالعظيم می رود. و مظفرالدين شاه را به تهران می آورد، و شاه تازه، امين الدوله را به پيشكاری آذربايجان می فرستد. و او، خواهرزاده اش را با سمت منشی مخصوص خود به آذربايجان می برد. و راوی  بازفرصتی پيدا می كند تا به خواننده ياد آوری كند: احمد قوام "اگر نام و نشانی از خود برجای گذاشت، بيش از همه با آذربايجان و بر سر آذربايجان بود."!

     اما دربارهء كار، يا كارهای قوام درآذربايجان مطلبی برای گفتن نداردجزاين كه:" خدمت احمد در تبريز... را می بايست فصلی بس مهم در رشد افكار و چگونگی آشنايی ا و با راه و رسم و رازورمز فعاليت سياسی وچند وچون دستگاه اداری دانست.." و اورا همراه دايی جان به تهران می آورد و امين الدوله را به صدارت می رساند و به خواننده ء مفتون ياد آوری می كند"اين بار، احمدمنشی مخصوص و محرم صدر اعظم شده بود... دست يابی به چنين مقام و مرتبه يی كاری سهل وآسان نبود؛ آن هم نزد"نويسنده دقيق و صاحب خطی مانند امين الدوله"  واحمدكه ديگر ملقب به دبير حضورشده بود... از عهده ی چنين مهمی برآمد" و مستوفی را شاهد می گيرد كه(خدمت ميرزااحمد خان درآذربايجان ودوره پانزده ـ شانزده ماهه ی صدارت امين الدوله را كه اومنشی مخصوص صدر اعظم بود، فاصله ای می داند كه طی آن"كليه كار ها از زير قلم شان می گذشت") [باز تأكيد روی خط!]

      بعد ازفراغ ازاين زمينه چينی، به ياد "مهدی فرخ" از نويسندگان شرح حال قوام می افتد كه "حضوراحمدخان را در تبريز ازمنظری ديگرمورد بازبينی قرار می دهد..." و ازتصنيفی كه شاگرد بناهای تبريز، هنگام كار زمزمه می كردند. و اشاره به روابط جنسی غير متعارف دبير حضور با محمدعلی ميرزا،وبعد حضورش در مجالس "شب های عياشی مظفرالدين شاه" و"معاشقه اش با عين الدوله" با بی اعتمادی يادمی كند وبه تخطئهء نوشته هايش می پردازد  كه "دوراز كاوش و دقت علمی است" و بعد از دفاعی جانانه ازقوام، فرخ را متهم می كند كه ميل به" رسوا" ساختن طرف داشته است. و هنگامی كه اصل قضيه را مورد ترديد خواننده قرار داد، به اختصار يادآوری می كند "قهرمان ميرزا سالورنيز دركتاب روزنامه خاطرات عين السلطنه، گاه آشكار و گاه پنهان، اشاراتی گذرابه زيبايی و رفتار جنسی او دارد." و باز

به كتاب "تاريخ رجال ايران" می پردازد كه روايتی از شوريده، شاعر نابينا و شعاع السلطنه والی فارس نقل كرده است. و با استنادبه كوری شوريده، اصل روايت را تخطئه می كند. و از آن خصمانه ترجبهه گيری نويسنده دربرابر"تقی زاده" است كه در"زندگانی طوفانی" نوشته : " ....مظفرالدين شاه امين الدوله را والی آذربايجان كرد. جوان خوشگلی كه با او به تبريز آمدو تلألؤ می كرد همان قوام السلطنه در اوايل جوانی اش بود". واز آقای شوكت پاسخ می گيرد كه " چرخش كلام تقی زاده در وصف " جوان خوشگلی كه تلألؤ می كرد" يا توصيفی است در حوزه ی بيان زيبايی، آن گونه كه تقی زاده دريافته است، يا در باب مقوله ای است كه، هرچند پوشيده، اما ميل به وسوسه وارضای ذهنيتی كنجكاو در حيطه ی روابط جنسی دارد. و بر توصيف فرخ و پرده دری هايش پهلو می زند."!

      حالا نوبت خواننده است كه در بارهء ميزا ن و اعتبار پژوهش های نويسندهء محترم ترديد كند وبا آگاهی ها كه از دربارو رجال قاجاردارد، و جزاين چند نفر كه دم تيغ آقای  حميدشوكت قرارگرفته اند، دربارهء قوام منابع ديگرمی شناسد؛ ازاين همه شيفتگی حيرت كند. اگر تصنيف 

تبريزی های دوران محمدعلی ميرزا، در دسترس كسی نيست، اما ديوان"ميرزادهء عشقی" (و  شايد "ايرج ميرزا") همه جا هست. او هنگامی كه به يكی از هم طرازان قوام، در مقام افشا ــ گری می گفت " قوام سلطنه نصف توداد، والی شد.." هرگز باور نمی كرد "مثل سائره"ء او درايهام، هشتاد سال بعد چنين مدافعی پيدامی كند. يادمان باشد؛عشقی(يا ايرج) از قوام السلطنۀ والی خراسان حرف می زند.

     پس از بركناری امين الدوله، قوام با پسر او، به اروپا می رود. كی و چه مدت؟ مبهم است. ولی مناسبتی است تا راوی ازهمين جا، تكليف خواننده را با آيندهء پرسوناژخود روشن سازد و بگويد" ظاهراً اين رسم وراه قوام بود كه می خواست يا مصدركاری باشدو يا درايران نباشد"    "..دربازگشت ازاين سفر، كه گويابه درخواست شاهزاده عين الدوله صورت گرفته بود، منشی صدراعظم شد." [يعنی عين الدوله] ..." ... انتخابی كه بر نفوذ و اعتبار قوام می افزود.".

     از اين جا به بعد پيداست ديگرمطلب دندانگيری ندارد؛ و برای جلوه دادن به چند "سند" مبهم در ارتباط با نام دبير حضور، زمينه سازی می كند: " او از همان روزگاری كه وارد دربار شد و لقب دبير حضور را از آن خود ساخت، دامنه ی نفوذ و قدرتش را گسترش داد. اين فاصله ای است كه طی آن درشماری از جلسات و مجامع مهم، رد پايی از او به چشم می خورد." و بعد از ( نامه های مغيث الدوله) می آورد : " شاه منزل اتابك ميهمان بود.... اتابك خودشان از طرف حكام ... هريك تقديمی گذارده اند منجمله يك صدتومان هم به اسم حضرت مستطاب عالی ... مأموروصول هم دبيرحضوراست." و در"يادداشت ها" اضافه می كند: "قهرمان ميرزا سالور نيز با اشاره به آخرين سفرمظفرالدين شاه به فرنگ و خريدهای شاه و نقش قوام می نويسد: "..  عين الدوله آن چه شاه خريد، حسابش و پولش را به دبير حضور واگذاركرده بود" ( البته اين موضوع به سفر سوم مظفرالدين شاه  ومدتی بعدمربوط می شود) و"نمونه ی ديگری از نفوذ ميرزا احمد خان" را "در دايرهء قدرت، شركت او در مجمعی می شمارد كه می بايست، در آستانه ی انقلاب مشروطيت به نارضايتی تجار رسيدگی كند". و با شرح واقعه شكايت تجار، از"اُ فت " روايت می كاهد:" سرانجام مجلسی در دربارمنعقد شد.... از كسانی كه در آن نشست حساس شركت كردنديكی هم ميرزا احمدخان دبير حضور بود.". و باز تجديد خاطره يی با نام امين الدوله، و پايان عمر او در خرداد 1283.

      آقای شوكت، شايد به عمد فراموش می كند كه انقلاب مشروطه چند سال بود از "آستانه" گذشته بودو تيرهايی كه از تپانچهء ميرزا رضا شليك شد، انقلاب را اعلام كرده بود. او حتی برای آن كه  خوانندگانش دچار هيجان نشوند، آنها را از ديدن صحنه رويارويی  ميرزا رضای كرمانی  با ناصرالدين شاه و لحظهء  شليك گلوله ها محروم ساخت و طوری به تماشای  شاه برد كه : "... تا آبدارها و عملهء خلوت اسباب نماز را فراهم كنند، "، "از زير عينك به زنها نگاه می كرد"‌ . بعد هم "ناگهان، در ضلع جنوبی بقعه، صدای شليك طپانچه در فضا پيچيد و تير قضا مصادف آمد". دليل فراموشی هم روشن است؛ ايشان می خواهدآغاز انقلاب را با دست خط " فرمان مشروطيت" پيوند بزند. ونقش مردی را كه ازميان مردم عادی برخاسته بود، از ناصيهء انقلاب بزدايد.  او از انقلاب قبايی می دوزد كه  متناسب  قامت " پرسناژ" روايتش باشد، نه چنان كه اتفاق افتاد. آن هم با روايتی كه در فصل دوم كتاب نقل می كند.

 

2

    فصل دوم با عنوان "وزارت و انقلاب" اين طور آغاز می شود:

    (تكيه كلامش " خدای لاشريك له" بود و برای هر حرفی دوازده بار قسم می خورد. می گفتندنمازش ترك نمی شود و از محرمات و مسكرات به دور است و بر خلاف پدر، به زن چندان مايل نيست. ازطوفان و رعد و برق و باران های تند، خوف و وحشتی غريب داشت 

وتا هوا"بنای انقلاب" می گذاشت، به زير عبای سيد بحرينی كه چشم و چراغش بود پناه می برد. پس در سفربه فرنگ نيز اورا باخود به همراه برد تا پس از تماشای آتش بازی برايش روضه بخواند كه "شوق بسيار به گريه داشت".)

    توصيفی كه هم چنان ادامه دارد و در آن، مظفرالدين شاه درسيماهای مختلف تصوير می شود. وراوی، كه خواننده را غافل گير كرده، به نقل نظرهای مختلف دربارهء شاه مشروطه خواه می پردازد. كاری كه با زيركی همراه است. از تذبذب و ترديد اودركارها و تصميم ها و ازجسم عليل و رنجور او در مقايسه با "شاه شهيد" می گويد كه "مشروطه خواهان را بيمناك كرده بود كه مبادا بيماری شاه كه اميدبه بهبودی آن نمی رفت، كوشش های شان را در به امضارساندن فرمان مشروطه نيمه كاره بگذارد". و انجمن های سری ـ بست نشينان سفارت انگليس ـ علما ـ تجار ـ انقلابيان پاك باخته ـ روشنفكران پرآوازه ـ صاحب منصبان عالی رتبه ـ وسرانجام شماری ازنجبا و نزديكان شاه "كه قوام جزو آنان بود" همه را دربيم وهرا س مرگ شاه قرار می دهد. و با اين ترفند، قوام را در شمار" نزديكان شاه" وارد صحنه  می كند.

     عين الدوله،قوام راازسفرفرنگ به تهران فرا می خواندتا به عنوان "منشی مخصوص" صدر اعظم مشغول كار شود. و راوی ، پيشاپيش تير به تاريكی می اندازد: " چنين به نظرمی رسد كه ازهمين جا ­با مشروطه خواهان در"سر وسرّ" بود .. گاه از تصميما ت عين الدوله... آگاهشا ن می ساخت و گاه نزد صدر اعظم برايشان به شفاعت بر می خاست تا از تقصيرشان بگذرد"!! و به عنوان سند، اول نقل می كندكه يك سال پيش از صدور فرمان مشروطه، عين ـ الدوله :".. رئيس نظميه و رئيس قراولان را احضار كرد و... دستور داد تا ملك المتكلمين، سيد جمال اصفهانی وشيخ محمد واعظ رابازداشت كنند". و"قوام با نفوذی كه در دربار داشت، از ماجرا آگاهی يافت و توسط محارمش به آنان خبرداد تا مخفی شوند". 

    و به اين اندازه اكتفا نمی كند:" او با مجدالاسلام كرمانی، از مشروطه خواهان پرآوازه، نيز در تماس بودو اورا از خطری كه در كمينش بود آگاه ساخت" و از نو به تكرار نقل اول می پردازد: " قوام به ملك المتكلمين كه زبان گويای مشروطه و در سخنوری و "منبر، شخص اول ايران " بود، پيغام فرستاد كه عين الدوله دستور داده است شما را دستگير كنند و توقف شما در تهران خطرناك است  و بهتر است كه امشب را به شميران، منزل من يا منزل وثوق الدوله بياييد و شب در خانه نباشيد. " و ملك المتكلمين هم شب را در باغ ييلاقی وثوق الدوله گذراند. وبعد به رجزخوانی نقالانه می پردازد:" بی هيچ شبهه ای، اين اقدامات خالی از خطر نبود. پناه دادن به ملك المتكلمين يا باخبرساختن كسانی كه در معرض بازداشت قرار داشتند، می توانست برای قوام مخاطراتی جدی به بار آورد؛ آن هم هنگامی كه عين الدوله صدر اعظم در پی بيماری شاه قدرتی روزافزون يافته ....بود" و استناد به نامه قوام  در خصوص تحولات آخرين ماه ها و هفته های پيش از امضاء فرمان مشروطه در دربار می كند كه " اغلب با عبارت "كاملاً محرمانه" آغاز می شود " و "حاكی از حساسيت اوضاع و توجه او به اين امر است".

      همين جا بگذاريد دم خروس مشروطه خواهی قوام را كه  آقای شوكت كوشيده با تردستی در لا به لای اسناد كتاب خود پنهان سازد، بيرون بكشيم : آقای دكتر خسرو شاكری، در بارهء دوران دبيرحضوری قوام  می نويسد "در اين سمت بود كه وی در پيگرد مشروطه خواهان شركت فعال داشت" و از تاريخ بيداری ايرانيان  ج 2،صفحه 101 وكتاب نارنجی، صفحهء 268 نقل می كند : در زمانی كه سيد جمال اصفهانی از مشروطه خواهان مبارز ردهء‌اول ، تحت پيگرد  عين الدوله قرار داشت و توسط مشروطه خواهان ديگر پنهان شده بود، دبير حضور قوام ، با كمك جاسوس خودمجدالاسلام، كه ظاهراً از مشروطه خواهان بود، به خفاگاه وی پی برد و آن را به عين الدوله گزارش كرد. در واقع در اين زمان وی نقش رئيس پليس سياسی  عين الدولهء مستبد را ايفا می كرد. اين نشانی آن اندازه روشن است تا دليل احضار او از اروپا، و يا حضورش را در مجمع رسيدگی به شكايت تجار، توجيه كند.

     راوی، آغاز مشروطه خواهی قوام را به زمانی پيوند می زند كه سران روحانی مشروطه خواه به قم كوچ كرده بودند و طی نامه ای  خطاب به آنها توجه داد كه "اراده (ناخوانا) شاه بر آن تعلق گرفته است كه عدالتخانه  تشكيل ودايرشود"‌ وبه آنها اعلام كرد ضروری است تا راپورت "امورواقداماتی كه" صورت  می گيرد،همه " به طورخيلی محرمانه " و"درفوريت" انجام گيرد" آنچه را او نشان هوشياری منشی مخصوص صدر اعظم، نسبت به موقعيت خطير مشروطه خواهان و تنطيم روابط  آنان با تحولات درون دربار " تعريف می كند؛ با زبا ن بی زبانی می خواهد به حساب ايفای نقش رهبری مشروطه خواهان از جانب "دبير حضور" بگذارد كه  " در اين روزگار رئيس دفتر و محرم شاه شده بود" :" در نامه اش به اعلم الدوله، پزشك مخصوص شاه، ....نوشت : بعضی اقدامات را من به واسطه موقعيت مخصوص نمی توانم بكنم و شما كه واسطه هستيدبايد هر روز مراقب باشيد و حضرات را از كليه ماوقع مطلع كنيد. همه مطالب را نمی شود نوشت." و.." بازدو روز است حضرتعالی را زيارت نكردم، در صورتی كه ملاقات اين دوروزه ضروری بوده است ... از شر دشمنان نمی شود ايمن بود. اگر ممكن است امشب سه ساعت از شب گذشته  بنده را ملاقات تا مع الاتفاق به يك محلی برويم" و بی دادن مجال تأمل به خواننده ، به داوری می پردازد: " واين همه بيش تربه رفتار عنصری انقلابی می مانست تا منشی مخصوص صدر اعظم و محرم شاه"!

    در حالی كه اين اسناد بريده بريده وانتزاعی از آنچه در دربار و بيرون دربار می گذشت، تنها می تواند نشان دهد كه  دبيرحضور ومحرم شاه و صدراعظم، با احساس پايان كار استبداد  به خدمت محرمانه مشروطه خواهان درآمده است و آن توصيف های نقالانهء عنصر انقلابی ، و صرف وقت برای  رديف كردن دلايل رابطه با آيت الله طباطبايی ، يا آشنايی با فلسفه همه خالی از وجه است. اتفاقاً نقل مطلبی از" زندگی طوفانی " تقی زاده ، در يادداشت ها، گرهی را كه راوی، جای گشودن، كور كرده، باز می كند: " اين را بگويم كه وثوق الدوله يك حقه ای زد. اين قوام السلطنه داخل آدم ها نبود. برادركوچك اوبه اسم احمد خان بود. منشی وخوشنويس بود.اين ها درمركز انقلاب بودند، هی مطلب نوشتند. گفته بود اجازه بدهيد احمد بيايد كمك بكند  اورا آوردند. يواش يواش داخل دستگاه شد"(اين مطلب ازنقل راوی دريادداشت 8 برداشته شده است.) اما راوی ، جای روشن كردن جايگاه "قهرمان خود، در انقلاب" اول "سندی به خط قوام " رو می كند "كه نشان می دهد شماری ازمشروطه خواهان متنی را به امضا رسانده اند كه طی آن، از مجاهدت برای تحصيل فرمان مشروطيت و برقراری حريت تا سرحد امكان" سخن ددرميان است. نكته ی مهم در اين "قسم نامه" تكيه بر اين اصل است كه "وسيله آقايان قوام السلطنه و وزير همايون و خليل خان اعلم الدوله شاه را آماده اعطای فرمان مشروطيت نماييم و هواخواهان درباری خود را به فعاليت و زمينه سازی برای قبوليت شاه و مبارزه با مخالفين و اعداء عدالت تشويق نماييم" وبعد به تخطئهء نوشتهء تقی زاده می پردازد ومدعی می شود: "همين مطلب و به ويژه نقش قوام در آن روزهای بحرانی در دربار نشان می دهد كه نظر تقی زاده مبنی بر آن كه او نقشی در تحولات آن روزگار نداشته  و "داخل آدم" نبوده است از اعتبار چندانی بر خوردار نيست. شايد ادعای پر تفرعن تقی زاده پيرامون بی اهميت بودن نقش قوام ، حاكی از آن باشد كه تقی زاده، به عنوان سرآمد آزادی خواهان، بر كوشش های به دور از جنجالی كه در راه مشروطيت انجام می گرفت عنايتی نداشته و بی اعتنا مانده باشد؛ كوشش هايی كه دستيابی و تحقق حكومت قانون را، به ويژه در آغاز كار، بر اصلاحات و مبارزه ای آرام و عاری از تكاپوی انقلابی استواركرده بود؛ مبارزه ای كه اگر چه با از خود گذشتگی و هوشياری و توجه به راه و رسم مبارزه در شرايط استبدادی انجام می گرفت، اما بر بردباری تكيه داشته و عاری از تنش ها و هيجانات معمول بود. قوام بی گمان نماينده ی چنين گرايشی شمرده می شد."يا "بی هيچ شبهه ای ، مشروطيت بدون مبارزهء انقلابی با استبداد كه به ويژه پس از يورش محمدعلی شاه به مجلس اجتناب ناپذيرگرديد، ميسر نمی شد اما تأكيد براين واقعيت نمی تواند نافی اهميت و نقشی باشد كه شماری از اصلاح طلبان، چون قوام ، در راه تحقق مشروطيت ايفا كردند."

     از آغاز كتاب تا اين جا دومين بار است كه "راوی" جای "داور" می نشيند و اين بار به دفاع انفعالی از قوام، رو می آورد. اين نوع سرسری گرفتن تاريخ، و"خط نشان دادن" نكتهء كوچكی نيست. قسم نامه يی هم كه " به خط قوام در دست است" وجمله يی از آن نقل می كند، خود سؤال آفرين است: در چه تاريخ و چه كسانی آن را امضا كرده اند؟ اما او بی اعتنابه گرد و غباری كه برپاكرده، به معركه باز می گردد و به روز امضا ی فرمان مشروطه می رسد و نفس تازه می كند: ... سيزدهم مرداد1285، قلب بست نشينان سفارت انگليس با نبض تحولاتی كه در نياوران جريان داشت، در تپش بود. از انقلابيان پاك باخته تا روشنفكران پرآوازه ای كه برای مشروطيت جانفشانی هاكرده بودند، شماری ازعلما وتجارتا صاحب منصبانی كه آينده ی  ايران را درشاهراه ترقی و تعالی می ديدند؛ وسرانجام برخی از اشراف ونجبا كه اساس دولت را بر بنيادی استوارو نه برخاك و خاكستر می خواستند، چشم انتظار فرمان مشروطيت بودند.  دراين ميان تنی چند همراه قوام در كاخ صاحبقرانيه ، با آن تالار آيينه و باغ های مصفا وبوته های گل سرخ، به حضورشاه شرفياب شدند وهريك پيرامون "متن فرمان وكيفيت آن عرايضی كردند" ديگرهمه چيز مهيا بود. " ـ اما روز چهاردهم مرداد است كه "قوام سينی بلورمستطيلی را كه لوازم تحرير شاه درآن جای داشت پيش كشيد ودرحضورشاه روی زانو نشست و فرمان مشروطيت را با خطی خوش كه در آن شهره بود نوشت. آنگاه متن فرمان را برای شاه خواند و او و اعلم الدوله چند بار گفتند : قربان توشيح بفرماييد، مبارك است. و شاه بدون تأمل چنين كرد. .." ( كسروی در تاريخ مشروطه، ايراد می گيرد كه روز توشيح قانون اساسی، كه به گاه شمار قمری نوشته شده برابر با 13 مرداد است اما عقيده به نحوست عدد 13 باعث شده كه در تقويم ها 14 مرداد بنويسند.  می بينيد كه راوی  دل اورا نشكسته و هردو روز را برای  توشيح  نقل كرده است! )

    بهتر از اين نمی شد يك نمايش عروسكی از مراسم توشيح قانون اساسی،  ترتيب داد.  شاه مشروطه خواه، شش ماه بعد به ابديت می پيوندد، و با ورود محمدعلی ميرزا به صحنه، قوام روانهء اروپا می شود. و نزديك سه سال از صحنهء سياست ايران كه دستخوش انقلاب و عرصهء جنگ ها و درگيری های آزادی خواهان و مستبدان و لشكر كشی های خارجی است دورمی ماند.. تا پس از فتح تهران، كه مشروطه خواهان، در غياب مجلس، يك اجتماع بزرگ دربهارستان تشكيل دادند و از ميان خود يك هيأت مديره 22 نفری انتخاب كردند كه درحقيقت قائم مقام رئيس دولت باشد. و دولت جديد زيرنظرهيأت مديره شروع به كار كند، وثوق الدوله كه عضو هيأ ت مديره شده بود، اورا نيز به "كميسيون احكام آن، چون تخته پرشی به معاونت وزارت بعدی، وارد[می] سازد" ( اين عبارت را ازمقاله آقای دكترخسرو شاكری  به عاريت گرفته ام) .  اولين مقام او معاونت وزارت داخله است.در سال 1288 .  و همين جا راوی، از پيش تمام سنگينی بارحكومت انقلاب را بردوش وی نشان می دهد. خوانندهء شكيبا بايد تا آخر كتاب  به تحمل اين نوع رجز خوانی ها عادت كند.

     تاريخ به ما می گويد، محمدعلی ميرزا با شبكهء درباريان ضد انقلاب و روحانيت زيان ديده از مشروطه در داخل و خارج كشوراز همان فردای تبعيد از ايران، برای بازگشت مجدد به قدرت تلاش می كردند. و اين تلاش درسراسرايران محسوس بود. با تأ سيس حزب انقلابی [دموكرات عاميون] و اعتدالی [اجتماعيون اعتداليون] درمجلس دوم، هردوحزب پناهگاه امن ضد انقلاب شد. و مخالفان انقلاب كه بيشتر در صف اعتدالی ها بودند، حتی هنگامی كه دولت را در دست داشتند و از مجلس برای قلع مادۀ ناامنی و آشوب اختيارات گرفته بودند، ناگهان رئيس الوزراء به رشت رفت و آنجا ماند. و تهران در بحران سياسی فرو رفت. هواداران شاه مخلوع، در تهران و شهرستان ها به فعاليت دامنه داری رو آوردند. مساجد و مكان های مذهبی و بازار كانون فعاليت آنها بود. شهربانی  نام چهل تن از عناصر شناخته شدۀ ضد مشروطه را به هيأت دولت فرستاد و تقاضای توقيف آنها را كرد. اما دولت با خودداری از توقيف آنها نشان داد كه سپهدار و عده يی از وزيرانش در نهان از محمدعلی ميرزا هواداری می كنند . مجلس كابينه سپهدار را ساقط كرد و صمصام السلطنه را به نخست وزيری برگزيد كه وزارت جنگ را نيز خود به عهده داشت. با خبر های پی درپی  تداركات شاه مخلوع  و اقدامات عمال او در ميان تركمانان برای بسيج آنها، كه مرتب به مجلس ودولت می رسيد، دولت جديد به توقيف هواداران به نام محمدعلی ميرزا مبادرت كرد. اما او، با لباس مبدل از راه روسيه خودرا به دشت گرگان رساند، در حالی كه مقدار زيادی مهمات جنگی در صندوق هايی همراه داشت كه روی آنها مارك آب معدنی زده شده بود. سالارالدوله نيز نيروی داوطلبی از كردو لرو شهری  و دهقان در غرب ايران فراهم كرد و پس از تصرف باختران به همدان تاخت ... ( ايران در دورۀ سلطنت قاجار ــ 543 به بعد)

     راوی، جای بيان عينی وقايع، از جانب خود به بيان موقعيت دشوار قوام در مقام معاونت وزارت كشور  كابينهء دوم سپهدارمی پردازد و سازمان دهی مشروطه خواهان را در تأ سيس "هيأ ت مديره"  با اختيار تصميم گيری، زير سؤال می برد. و بيش از هركس ديگر، به نقد ناروای تقی زاده سرگرم می شود. شيوهء او، در عين تخطئۀ تقی زاده، به نحوی به "نعل و ميخ" زدن است . و از مطالبات  طرفداران محمدعلی ميرزا، كه مجلس سنا می خواهند، و بهانهء نبودن ديوان عالی  كشور،می گيرند؛ حمايت می كند. و پافشاری تقی زاده را بر ضرورت علنی بودن محاكمهء‌ قزاقانی كه با پليس دولت مشروطه زد و خورد كرده اند، به طنز می گيرد كه:"بيش از آن كه نشان مشروطيتی نوخاسته باشد، حكايت از "عدالت" داروغگان ...داشت". يا پافشاری وی را درمجلس ،برای مبارزه با بسيج آغاز شده وآشكارای ياران و وفاداران شاه مخلوع، به استبداد رأی سخنران تعبير می كند. و"جوهراستبداد" . نقش قوام را در دفاع از "زندانيان سياسی" يعنی كسانی  كه برای برچيدن حكومت مشروطۀ نوپا فعاليت كرده اند، زير سايۀ مشكلات اقليت ها و حقوق آنها و اين قبيل گرفتاری ها می نشاند.

تمركز نيروهای مختلف مجاهدين در پايتخت، كه هم مسلح بودند و هم بی درآمد و بی شغل،به تدريج يكی از گرفتاری  های دولت و مجلس شده بود. و دو لت های روس و انگليس هم  نسبت به حضور آنها در پايتخت حساسيت نشان می دادند. مشكلی كه  سرانجام  با تدبير و تلاش مستوفی الممالك، داشت آسان می شد. ولی درست زمانی كه با تفاهم و همكاری جمعی اجرای خلع سلاح مجاهدان آغاز شده بود، دو تبعۀ عثمانی به محل اجتماع وارد شدند  و آنها را از اين كار منع كردند و شليك يك گلوله به درگيری مجاهدان و نيروی دولتی منجر گرديد.

    راوی، با همان شيوۀ مألوف، می كوشد نقش قوام را در اين واقعه برجسته كند. و اگر نام مستوفی الممالك را كنار نام وی می گذارد برای آن است كه ناكامی قهرمانش را سبك كند.

 

3

فصل سوم، باز با رجز خوانی آغاز می شود: "خراسان تا سيزده فروردين 1300 شمسی زير نگين ميرزا احمد خان قوام السلطنه بود." . دوصفحه رجز خوانی ، كه نظير فصل اول، از واقعيت های جاری در خراسان و پيوند های  حكومت با مردم ، و ساختار جامعه يی كه "قهرمانش" با آن دست و پنجه نرم می كند، به دور است. خراسانی كه او می بيند، به اندازهء قهرمانش  غير واقعی است.  شهر مشهد، در مركز اين خراسان، در تمام دوران قاجار، درگير جنگ  های استقرار قدرت اين ايل بوده است. اول با اعقاب نادر شاه و بعد با شاهزادگان قجر. و پس از اعلام مشروطه هم، از كانون های پركشمكش مشروطه و استبداد بوده، و در جدال های  داخلی، هم اسير صف بندی های شريعتمداران، بود و هم قوای روس كه به اشغال ايران، چون حياط خلوت خود نگاه می كرد. و روزی كه قهرمان راوی، وارد مشهد شد، هنوز آثار فتنهء يوسف هراتی ‍[اسكلی] و سيد طالب الحق، و حضور قوای تزاری ، در فتنه تازه بود. و حتم هنگام ورود وی به شهر، راهنماها،به عنوان تازه ترين ديدنی، آثار گلوله های توپ قزاقان روس را روی گنبد و خرابی های  آنها را دربارگاه امام ، نشانش داده بودند. فتنهء طالب الحق و يوسف  اسكلی،‌ برپا شده بودتا محمد علی ميرزا را به تخت بنشاند و ماه ها شهر و حريم آستانه  امام را قلمرو وحشت پراكنی آنها ساخته بود تا سالدات های روس به تسخير آستانهء امام  رو كردند. بی حضور يوسف و سيد طالب الحق هم، روسها در مشهد به تعبيری كميسر نظامی داشتند. 

قوام، در خراسان به كارهايی مقدم بر حضور در كشمكش های ارتش انگليس و بلشويك های روس اشتغال داشت كه بايد "سرقفلی " ايالت را جبران كند. علاوه بر آن، اگر در وقايع  و اشتغال های  ارتش انگليس در آن سوی مرزهای ايران عليه بلشويك ها،خودی نشان داده، ذهن آلمانی شدۀ راوی است كه در خدمت به بزرگ نمايی وی می خواهد پلی بين قهرمانش و آن اشتغال بزند. اين كه قوام روابط  خوبی با خان ها وسران قبايل خراسان داشت نكتۀ درستی است. اما در شرايطی كه قوای انگليس در خراسان و حريم مرزهای روسيه حضور دارد، و نوع رابطۀ  اورا هم با انگليسی ها می دانيم، در آن سوی مرزهای ايران چه نقشی می تواند ايفا كند؟ جز اين كه به راوی فرصت دهد چند صفحه را با رؤياهايی كه برای قهرمانش دارد، سياه كند.  و بعد تأ سف بخورد كه "سرزمين هايی كه در جنگ تركمن ها و تحت فرماندهی  پدر بزرگ قوام از خاك ايران جدا شده اند ديگر بازستاندنی نيستند" !

بعد قوام را در مقام والی حكومتی كه : قرارداد شهريور 1298 (اوت 1919) را امضا كرده است، به جنگ  كمونيست های ايرانی  می برد. و به نقش بلشويك ها در حمايت از نا آرامی های گيلان به رهبری ميرزا كوچك خان، و اقدامات حزب عدالت و سرانجام حضور چند هزار كارگر مهاجر ايرانی در تركمنستان می پردازد كه " دولت ايران، امپراتوری بريتانيا و والی خراسان را با نگرانی های بی پايانی روبه رو ساخته بود" !

بيش از اين اغراق و غلو، از هيچ راوی ديگر ممكن نيست. دامنۀ روايت هم چنان با نقل قول های خارجی ادامه دارد. تا آنجا كه "در تيرماه 1299 در مناطق شيروان و قوچان قيامی به سركردگی خداوردی، از سران عشاير ، رخ داد. در اين قيام شماری از روستاييان و خان های قبايل كوچك دست به مصادره ی املاك و زمين های اربابی زدند و خواستار مجازات خان ها و مالكان بزرگ و اخراج انگليس ها از خراسان شدند"‌. حركت خداوردی  شكست خورد و مجروح به عشق آباد گريخت و جمعی از يارانش گرفتار و تيرباران شدند.

بعد از صحنۀ پرهيجان جنگ  قوام و خداوردی، راوی به ياد می آورد كه رژيم بلشويكی در شوروی از صدور انقلاب به ايران ... دست شسته بود.  اما همين جا فرصت را غنيمت می شمارد كه از سال 1299 به سوی سال 1325 خيز بردارد و به خواننده اعلام كند " گويی تقدير بر آن بود كه اين بار نيز ميرزا احمدخان قوام السلطنه ... ايران را از ورطۀ سقوط برهاند"!

ناگهان به ياد "دشواری های خراسان" می افتد كه " تنها محدود به شورش های ايلی و درگيری های نظامی نبود. اقتصاد نيز موقعيتی آشفته داشت و كسادی بازار و بيكاری گسترش يافته بود" . بعد معلوم می شود كه دولت محلی  قادر به پرداخت حقوق ژاندارم ها نبود. و با استناد به گزارش روزانه سركنسول انگليس  خبر می دهد در مهر ماه 1299 كه قوام به جنگ الله وردی، به قوچان رفته بود "ژاندارم ها و نظميه اورا محاصره و اعلام كردند تا حقوق شان را نپردازد، اجازه نخواهد داشت شهر را ترك كند. قوام به اجبار به تجار مراجعه كرد و موفق شد چهارهزار تومان از آنان قرض كند ... و از مخمصه نجات يابد."

اين واقعه و زمان آن، برای خواننده تأ مل برانگيز است وسيمای  قهرمان قدرتمند راوی را زير سؤال می برد : يك ـ  نمايش ميزان اقتدار قوام در ادارۀ ايالت  و حسن مديريت او. و راز ياغی گری خداوردی را برملا می كند.  دو ـ  زمان اين واقعه  سه سال پس از والی  ـ گری قوام است و بعد از آن وی ديگر فرصتی نداشته است تا به قول راوی " با سازمان دهی ژاندارمری و نظميه و سركوب شورشيان وايجاد امنيت در راه ها وشهرهای خراسان، شرايط را برای بهبود اوضاع اقتصادی فراهم " سازد. (و به نقل قولی می پردازد كه درعين بی پايی، توهينی به مردم خراسان است. و در پناه آن، اشتهار فساد مالی  قوام را، اتهام  می نامد.) سه ـ با عنوان كردن فقرو بيكاری و كساد بازار، ازاعتبار ارقام  وميزان ثروت اندوزی قوام  در سه سال و اندی واليگری ، می كاهد. گرنه، راوی جايی نشان نداده است كه با وضع اقتصادی  ايران در دوران مورد تحقيق خود آشنايی دارد. يا می داند خراسان و آذربايجان در اقتصاد كشور چه جايگاه داشته اند.

( نكته يی را كه بايد در آغاز بحث عنوان می شد، و غفلت كردم، اين جا و دربارۀ لااقل  دو منبع از استناد های راوی ياد آوری می كنم : يكی  ابراهيم صفايی است كه اهل كتاب، با احتياط به كارهايش نگاه می كنند واورا به تعبيری "مورخ دولتی" می نامند.  ديگری تاريخ احزاب سياسی‌ "بهار" است، كه  شميم نيز با وجود احترام بسيار به مقام استاد، در "ايران در دورۀ سلطنت قاجار" صريح از تعلق خاطر وی  به دو برادر (وثوق الدوله و قوام السلطنه)‌ ياد می كند. در ديوان  بهار نيز قصيده يی است در گله گزاری از قوام كه به مسائل سال 25  باز می گردد ،شاعر ضمن خدماتش به دو برادر يادآوری می كند كه "برای خواجه و برادر او، تاريخ نوشته است. و منظورش "تاريخ احزاب سياسی " است كه بعد از شهريور 1320 ابتدا به صورت پاورقی در روزنامهء مهر ايران "مجيد موقر"  انتشار يافت.)

راوی، از سياهۀ اموال و دارايی قوام ، پيش و پس از واليگری خراسان ، كه مهدی فرخ، در كتاب " زندگی سياسی خاندان قوام السلطنه"  آورده، فقط نام می برد. و در پاسخ به ابراهيم صفايی متوسل می شود كه  " قوام كليۀ املاك مزروعی و مستغلات آستان قدس را بر مبنا و ميزان مجموعه مال الاجاره های معمول با سالی شصت هزارتومان اضافه اجاره بها ... برای مدت دوازده سال اجاره كرد وتوليت ... رسماً از او سپاسگزاری نمود" و "نيز از عايدات قوام از محل املاك خالصه سرخس نام می برد" .

لازم نيست خواننده، اطلاعی از قلمرو املاك آستانه رضوی داشته باشد تا بداند چه  منبع سرشاری از ثروت در اختيار والی قرار گرفته است . تنها كافی است رقم شصت هزارتومان  اضافه اجاره بها را كه نسبت به اجاره بهای قبلی پرداخت شده، در نظر بگيرد و آن را با رقم  چهارهزارتومان كه سال بعد برای پرداخت حقوق عقب افتادۀ ژاندارم و پليس شهر قوچان، از تجار شهر وام گرفت، بسنجد.  نكتهء ديگر اين كه  اجارۀ املاك يك  معاملهء صوری بود. و ادارۀ اين املاك را نه والی، كه مباشرانی برای او عهده دار می شدند.  و بنا بر سنتی كه از دوران استبداد مانده بود، از اين طريق، دست والی روی  نان روزانهء مردم قرار داشت.

برای مخدوش كردن شهادت های فرخ، از او و از حسن اعظام قدسی، نقل می كند كه قوام قصد  جداكردن خراسان را از ايران و اجرای كودتا داشته است. اما به علت دوری خراسان از مركز ، انگليس ها از اين كارمنصرف شدند. و در اينجا سرانجام راوی قبول می كند او هنگام واليگری در خراسان ثروت زيادی اندوخت. و می پذيرد كه در اين راه از قدرت و نفوذ خود استفاده كرد. 

راوی كه ابتدا از كساد بازار و بيكاری  و فقر خراسان می گفت بی مقدمه فاش می كند كه "حكمرانی در خراسان به معنای امكان دستيابی  بر منابع مالی بيكران بود " و احمد شاه  "در زمستان 1297 شمسی تصميم گرفت اورا از واليگری خلع كند" اما وثوق الدوله مانع اجرای اين تصميم شد و دموكرات های تهران به حمايت او برخاستند.

     هم زمان كودتای 1299 ، راوی از قهرمان خود اين تصوير را می سازد: " قوام در سال های فرمانروايی خود برخراسان، صاحب شكوه و جلالی بی كران شد. ديگر قدرت، شهرت و نفوذش چنان بودكه اورا"خدای خراسان"می گفتندوگاه نايب السلطنه ی خراسانش می خواندند كه اين لقب در مقام قياس با نايب السلطنه ی هندوستان، معنا و اعتباری ويژه می يافت" !

اين قلم فرسايی بی وجه و بی معنا برای آنست كه پس ازوصفی تازه ازموكب باشكوه والی دربازگشت ازآيين 13 نوروز، ذهن خواننده را زيرضربۀ حادثه قرار دهد :" ميرزا احمد خان قوام السلطنه  و همراها نش به نام شاه و امر كلنل محمد تقی خان پسيان توقيف شدند."

به دنبال توقيف و اعزام قوام السلطنه به تهران، راوی به نقل واقعۀ كودتا و نقش سيدضياء الدين و رضا خان وزير جنگ می پردازد كه چون جدا از بحث در بارهء قهرمان اوست، از نقل  فاصله می گيرم. و يادآوری می كنم كه پيش بينی كودتا، چون يك  نقطۀ ختم شرايط  پس از شكست شاه مخلوع، محور توجه محافل سياسی  و مطبوعات بود.  مطبوعات، دانسته و ندانسته  درآرزوی دستی بودند كه ازغيب برون آيد وكاری بكند. حتی نخبگان تبعيدی انقلاب در انديشۀ  برگرفته از انقلاب فرانسه، به دنبال "ناپلئون" ايران می گشتند. لندن، در مقام واشنگتن امروز،‌ وبا تسلط بيشتربر فضای مستعمراتی آسيا،پس ازسقوط  امپراتوری تزاری حامی سلطنت قاجار، جدی تربه مسألۀ ايران روآورده بود. فوران نفت ازچاه های خوزستان، امنيت كمپانی نفت را در فعاليت هايش، پايۀ سياست انگليس قرار داده بود. و بدنۀ روابط عمومی كمپانی، و وزارت درياداری بريتانيا نقش عمده در پيش بردن طرح های مربوط به سرنوشت ايران داشتند. گروه های مطالعات و برنامه ريز وزارت امورخارجۀ انگليس در تهران با محافل و شخصيت های سياسی وفرهنگی رابطۀ مستقيم ومنظم داشتند. شوربختی ايران اين بود كه از دومحورمدّ نظر آنها قرارداشت: درجنوب، چاه های نفت و درسراسر مرزهای شمال هم جواری  پيچيده با حكومت انقلابی جانشين امپراتوری روسيه. و در شرق همسايگی با شبه قارۀ هندوستان، كه  تاج امپراتوری بريتانيا به شمار می رفت.

پيش از طرح قرارداد 1919  در سطح اروپا گزارش های فراوان در بارۀ وضع آشفتۀ ايران، زندگی قرون وسطايی در اين كشور، و مسا ئل مربوط به ايلات و عشاير، وسيلهء آنها منتشرمی شد . و درتهران، بردولت و درباری مشروطه خواه شده، تسلط كامل داشتند. هنگامی كه آشكار گشت قرارداد 1919 به صورت يك عهدنامه از جانب مردم پذيرفتنی نيست، فكريك كودتا، برای ايجاد تمركز، محور فعاليت ديپلمات ها ونيز كارگزاران نظامی انگليس شد كه بعد از پايان  جنگ جهانی اول هم هنوز در ايران حضور داشتند.

پس از استقرار مشروطه، جز گارد قزاق، كه از زمان ناصرالدين شاه، افسران تزاری برای حراست از شاه تشكيل داده بودند و آن را اداره می كردند؛ و دركودتای محمدعلی ميرزا عليه مشروطه، وارد عمل شد و پس از شكست و خلع شاه، اعتباری نداشت، و خرج نگاهداری آن را انگليس ها می دادند. و گاهی در درگيری های ارتش انگليس به حمايت منشويك ها، شركت می كرد. به دعوت ايران، مستشاران نظامی سوئد به ايران آمدند و ژاندارمری را تأسيس كردند كه نقش ارتش مشروطه را به عهده گرفت. و كادری از افسران جوان  آنجا تربيت شدند كه  حضورشان در وقايع كشور محسوس بود.   

دسته يی از نخبگان انقلاب مشروطه كه در خارج از ايران به سر می بردند، يكی از اين افسران جوان را كه تبار نظامی داشت، و برای تحصيل به آلمان رفته بود، نشان كردند. اين افسر جوان كلنل محمدتقی خان پسيان بود، كه علاوه بر تحصيل نظامی، اولين خلبان ايرانی  به شمار می آمد. او كه به ايران باز گشت، يكی از نامزد های آن دست بود كه بايد از غيب برون می آمد و كاری می كرد. به شهادت بهار در "تاريخ احزاب سياسی"  و دولت آبادی در "حيات يحيی"‌ مأ موران سفارت، دائم به خانۀ اهل سياست و قلم می رفتند و با آنها مشورت می كردند. به نوشتهء بهار، كه آن زمان در دستهء وثوق الدوله  بود، مستشار سفارت نظر به نصرت الدوله فيروز داشت كه در رأس كودتا قرار گيرد.  دستهء تقی زاده و دكتر شفق، به كلنل اميد بسته بودند، از كسان ديگری هم  نام برده شده است. اما هيأ ت نظامی انگليس كه كارگردان اصلی اجرای كودتا بود، نگاهی خلاف آنها داشت: كودتا، بايد می آمد و اصول قرارداد ردشدۀ 1919 را اجرا می كرد. و مجری كودتا بايد آدمی معمولی، ولی دارای جاه طلبی لازم می بود.

مستشاران نظامی انگليس، حاضرنبودند سرنوشت ايران را به دست نيروی ژاندارم بدهند كه صبغهء آرمان خواهی  داشت. اما در ارتباط چندساله با گارد قزاق، كه با روحيۀ قزاقی  پرورش يافته بود، و افسرا ن ايرانی آن، به  اطاعت كور وچاپلوسی از فرماندهان روسی خود عادت كرده بودند، انگليسی ها عنصرمطلوب رانشان كرده بودند. اين قزاق های سختی كشيده، و فرماندهان ايرانی شان توقع زيادی نداشتند. و حضورشان، عامل مهمی در سركوب موج نا رضايی بود كه داشت در روستاها عليه اربابان بيدار می شد.  چنين بود كه آنها سيدضياء الدين  را به ميدان فرستادند و قزاق ها و ميرپنج شان را پشت سر او پنهان كردند. انتخاب رضا خان يك انتخاب به دقت حساب شده بود. او تنها مجری سربه راه برنامه های آنها نبود، بلكه به علت خاستگاهش، مناسب ترين نمايندهء نظام شكل گرفته اما جا نيفتادهء "ارباب ـ رعيتی" هم شد و نيم قرن  خطرعصيان دهقانی و برچيده شدن سيستم اربابی را عقب انداخت.

برداشت های نويسنده، بعد از سقوط سيد ضياء، از سياست انگليس، ناشی از محك نزدن منابع مورد مراجعۀ وی است. و نخست وزيری قوام هم از زندان، رهين نامه يی است كه از آنجا به وزير مختار انگليس نوشت و آقای دكتر خسرو شاكری، متن نامه را به عنوان سند در مقاله "حضرت اشرف" احمد قوام .. آورده است و من بخشی از آن را با اجازۀ ايشان نقل می‌ كنم : " فدايت شوم ، پس از عرض ارادت و تأسف از اين كه از سعادت ملاقات محروم هستم، ..... فعلاً بعد از تحمل صدمات ومشقات يك هفته است وارد تهران و درعشر[ت] آباد محبوس هستم و با كمال حيرتی كه از اين پيشآمد دارم اين مختصر را به جناب مستطاب عالی عرض می كنم هرچند ممكن است بفرماييد مداخله در امور داخلی ايران نخواهيد فرمود ليكن نظر به دوستی و روابط صادقانه و صميمانه كه در اين سه سال با مأمورين دولت فخيمه داشته و در هيچ موقع از حفظ منافع آن دولت كوتاهی نكرده ام و از طرف ديگر هم تصور نمی كنم اقدام جناب مستطاب عالی در اين مورد حمل بر مداخله شود زيرا آن چه بدون جهت و دليل بر من وارد شده است جز بر اشتباه و عدم تحقيق محلی [حمل] نمی تواند كرد و در اين صورت اقدام جناب عالی برای رفع اشتباه است نه برای مداخله .......  خواهشمندم اين مكتوب در خدمت عالی محرمانه بماند و هر اقدامی می فرماييد مستقيماً از طرف خودتان باشد زيرا در صورتی كه معلوم شوددر اين حال با جناب عالی مكاتبه كرده ام بيشتر بر فشار مأمورين و گرفتاری من افزوده خواهد شد .....  احمد قوام "

     اما كلنل: او در مشهد پايگاه اميدهای مشروطه خواهان شده بود. و عليرغم تمام منقولات راوی از منابع گوناگون در بارۀ روابط  خارجی و داخلی كلنل، مردم مشهد وافكارعمومی را به سوی خود جلب كرده بود، و جنبشی ضد انگليسی را رهبری می كرد.  مدير روزنامۀ  "بهار" (شيخ احمد بهار) به زبان مردم كوچه و بازار می سرود: انگليس از مردم ايرون چی مخه ــ  ما خودمان نون   ِنِدِرم  ای همه  مهمون چی مخه. وعارف، در جست و جوی آرمان گم شده به مشهد روآورده بود. اميرشوكت الملك علم، كه خانواده اش بعدها ازنزديكان خانواده  رضاشاه بودند ورضاشاه، برای آن كه اورا از قائنات دور بدارد، تا شهريور 20 درمقام وزير پست و تلگراف نگاه داشته بود، "نشان دار" ترين رجال سيا سی دوران مشروطه به بعد بودكه قوام اورا به عرصۀ مخالفت با كلنل كشاند. ودر سازش های پنهانی يا افسرانی كه كلنل را همراهی می كردند، از دو روز پيش از آغاز درگيری با كردها،‌ چند تن آنها بی خبر اردو را ترك كردند. آخرين آنها معاون كلنل بود كه شبانه گريخت و اورا تنها گذارد.  و صبح  از همه سو حمله به كلنل و نيروی اندكی كه با او مانده بود،آغازشد. كلنل، پشت مسلسل، و دردفاعی رشيدانه،  كشته شد. و سر بريدۀ اورا به مشهد حمل كردند. دوبيت عارف كه برای سربريدهء كلنل ساخته، بيان حقيقتی است كه تاريخی شده است:

     اين سر كه نشان سرپرستی است  آزاد  و رها  زقيد هستی است

     با  ديدۀ  عبرتش ببينيد  اين عاقبت وطن پرستی است

     اين هم گفتنی است كه راوی كشاندن پای لنين را به ماجرای كلنل پسيان هم فراموش نمی كند تا به اصل توازن دو كفۀ سياسی  روس و انگليس در ايران، ادای دين كرده باشد. و تا آنجا پيش می رود كه " اما دستور لنين بی نتيجه ماند" .. " مرگ نابهنگام كلنل، طرح لنين را برای جمهوری شوروی خراسان نقش بر آب كرد." !

 

4

فصل چهارم با وصف تشريفات نشاندن قوام (به عبارت راوی)" برجايگاه قدرت و مسند صدارت" آغاز می شود. صدارتی كه به دنبال فرستادن نامه ء يادآوری سوابق دوستی وخدمت  از زندان به وزير مختار انگليس، به سراغ قهرمان آمده بود. و ميزان قدرتش از نوشتۀ سرگرد "گری" مأمور  اطلاعاتی سفارت انگليس ، پيداست . "رضا خان" پس از استعفای سيد ضياء از وی می پرسد :"چه كسی بايستی نخست وزير آينده شود؟  " گری" احمد قوام، برادر وثوق را نام می برد و می گويد اورا بسيار خوب می شناسد. و مطمئن است كه می تواند ادامهء كار  "آرميتاژ اسميت" مستشار مالی بريتانيا را تأمين كند. بعد می گويد اما او در زندان است. و رضاخان اظهار می كند اورا بلافاصله آزاد خواهد كرد." (اين پاراگراف را از مقالهء آقای دكتر شاكری اقتباس كرده ام ). البته شيوهء نقل راوی، از تماس "وزير قدرتمند كابينه"‌ با كلنل انگليسی  وجويا شدن نظر وی  دربارهء جانشين سيد ضياء الدين، در فضای ديگری است. و به راحتی  نقش انگليس را در كودتا توجيه و تأييد می كند وبه دنبال آن،با صدور حكمی قالبی  نتيجه می گيرد : آن زمان"قوام تنها سياستمداری بود كه توانايی تشكيل دولتی نيرومند و مصمم به انجام اصلاحات را داشت .." . تعصب راوی در تجليل و ستايش قهرمانش، وسعی در انتقال اين حرمت گزاری، به خواننده جايی قطع نمی شود، حتی هنگامی كه با سدی مثل سردار سپه رو به روست كه  راوی سر تجليل از او هم دارد. و ناسازگاری اين دو نمايش بزرگ نمايی را سهل انگارانه  ناديده می گيرد تا بتواند به تخطئهء مخالفت با كودتا و فرعی بودن نقش انگلبس  در آن بپردازد، بی آن كه به روی خود بياورد كه چند صفحه پيش تر به طور تلويحی بيان كرد انتصاب قوام ، به انتخاب مأمور اطلاعاتی سفارت انگليس انجام گرفت. 

      با نقل گزارش "برنامۀ دولت قوام" به مجلس، می گويد "اين برنامه بی شباهت به برنامهء سيد ضياء نبود." و " برسه نكته پای فشرد: برقراری ‌نظم و امنيت؛ استفاده از منابع كشوراز راه سپردن امتياز به شركت های بين المللی و تأسيس شركت های داخلی ؛ و حفظ مرزهای كشورو تشكيل ارتش منظم از راه استخدام مستشاران نظامی از كشورهای  غير همجوار... و ايجادراه آهن .." ومدعی می شود استخدام افسران سوئدی برای ژاندارمری ازنخستين اقدامات  او بود. اما می دانيم استخدام افسران سوئدی و تشكيل ژاندارمری  از نخستين كارهای مجلس شورای ملی بود . به  گواهی مؤلف"ايران در دورۀ سلطنت قاجار"  ژاندارمری مورد بغض روس و انگليس قرارداشت ومستشاران بلژيكی برای بودجۀ آن كار شكنی می كردند. و دولت انگليس، به موازات آن، "پليس جنوب " را تشكيل داد . نظاميانی چون كلنل محمد تقی خان و مسعود كيهان، و ابوالقاسم لاهوتی  جزو پرورش يافتگان ژاندارمری سوئدی ها بودند..

      در دفاع از برنامهء استخدام مستشاران خارجی  كه راوی"به كار شناسان خارجی " تعبير می كند تا قبح رفتارديرينهء مستشاران را بپوشاند، به جنگ نمايندۀ مخالف می رود و برای  توجيه بيان استعماری "بيگانه ستيزی" محملی پيدا می كند. وپشت به نخست وزيری كه منتخب بيگانه، و كابينه يی كه محصول كودتای خارجی است و روبه  خواننده می گويد :" قرارداد های اسارت بار گذشته و قدرت كارگزاران دولت های بيگانه در سرنوشت ايران، فضايی را ايجاد كرده بود كه هر اقدامی برای رابطه با كشورهای ديگر با ترديد نگريسته شود و گاه در خصومتی نابخردانه، معنا و مفهوم خود را در ستيز با بيگانه بازيابد"!

     به دنبال نقل مطالبی عادی كه نياز به بازگفتن ندارد ، ناگهان "جنم" روايت گری‌ راوی سر بلند می كند و معلوم می شود كه به ابتكار قوام : " در گيرو دار مباحثاتی كه پيرامون استخدام مستشاران خارجی جريان داشت، انتشار خبر واگذاری امتياز نفت شمال به كمپانی استاندارد اويل كه طی جلسه يی سرّی به تصويب مجلس رسيده بود،جهان ديپلماتيك را با شگفتی رو به رو ساخت..." و"

 قوام...بيم داشت مبادا كارگزاران سياست انگليس و شوروی به موضوع پی ببرندو كوشش هايش را .... عقيم گذارند. " ." وسواس فوق العاده ی قوام در پنهان نگاه داشتن اين اقدام چنان بود كه حتی نمايندگان مجلس نيز جز آنان كه "محرم" بودند، خبری از ماجرا نداشتند. " ! امانشان نمی دهد كه  پس از تصويب محرمانه و غافلگير قرارداد، چرا دوباره در سی ام آبان 1300 شمسی طرح چهارماده يی دولت برای واگذاری امتياز به كمپانی آمريكايی،  در مجلس مطرح شد." او با شوق تمام به برجسته كردن اظهارات قوام در مجلس می پردازد. و می گويد " طرح دولت .... نظر به اهميتی كه از نظر سياسی و اقتصادی داشت در اختيار كميسيون های خارجه، فوائد عامه و تجارت ... قرار گرفت.". كميسيون نيز پس از ارزيابی از جوانب گوناگون طرح و افزودن ماده ای به آن، مجدداً آن را به شور نمايندگان گذارد." اين جا اعلام  می شود كه رئيس كميسيون ، نصرت الدوله فيروز، يعنی نامزد بدنهء وزارت امور خارجهء انگليس برای كودتا بوده است ؛ تا ميزان پنهان بودن تصويب طرح از "كارگزاران سياست انگليس و شوروی" معلوم شود. و نيز ميزان آشنايی راوی را با تشريفات و مراحل طرح و تصويب يك لايحه، به دست می دهد.

     و باز راوی به رجزخوانی ازاعتبار رييس دولت درمجلس و در افكار عمومی می پردازد " كه بر ناآرامی هايی چون مسئله ی خراسان پايان بخشيده و خطر تجزيه را مرتفع ساخته بود...ووزنه ی سنگين دركسب حمايت مجلس از طرح كابينه به شمار می آمد" و"از پشتيبانی رضاخان، وزير جنگ قدرتمند و مصدق، وزير خوشنام و پركارماليه" هم برخوردار بود. بيانی كه هدف راوی از آن برجسته كردن بازهم بيشتر سيمای قهرمانش در تصوير سازی سه گانه  از قوام، سردارسپه و دكتر مصدق است.  و در ادامهء روايت، به اظهار نظر می پردازد :" چنين به نظر می رسدكه كابينه ی قوام در نظر داشت با اتخاذ سياستی مستقل، آينده ی ايران را در مسيری جديد قرار دهد و از قيد وابستگی های تاريخی برهاند.." و چند صفحه را از بحثی قديمی سياه می كند تا مدعی شود كه "دولت قوام، باتكيه بر افكار عمومی كه بيش از پيش بر ضرورت پايان بخشيدن بر قيد و بندهای استعماری اصرار می ورزيد، خودرا برای بهره برداری از موقعيت مساعد داخلی و بين المللی آماده می ساخت".

      يك بار ديگر اين اظهار نظر را بخوانيد تا فراخنای ادعا را بهتر كشف كنيد. من می فهمم  گره كار راوی كجاست. طی دو دههء اخير، ابتدا با احتياط و به تدريج با شجاعت و به فراوانی سر انواع خاطره نويسی در توجيه كودتای حوت 1299 و خدمات آن باز شد. و گذشته از آن، ترجمۀ متون نو وكهنه ازكارگزاران انگليسی درهمين بسترانتشاريافت ودستگاه ارشاد اسلامی كه در تفتيش كتاب از لغت نامهء دهخدا هم نمی گذرد، با بستن فضای روشنگری، مجالی برای  بحث و نقد اين كالای سياسی هدفمند نداد. هدفمند، زيرا روی خطی كه اكنون ديگر روشن شده است، در خدمت ترويج فرهنگ و سنت سلطنت پنجاه وچند ساله سلسلهء پهلوی است . فرهنگ و سنتی كه جدا از فرهنگ ايرانی است و در آن، كودتا مقدس ـ سركوب آزادی، دموكراسی ـ ترويج فساد، پيشرفت ـ  غارت ثروت ملی، نبوغ اقتصادی ـ سرسپردن به اجنبی ميهن پرستی ـ رهن گذاردن استقلال كشور، دفاع از تماميت نام دارد. و مدعيانی از اين خاندان، و خادمان آنها، با استفاده از گذشت يك دوران سی ساله برفضاحت های برخاسته از دو كودتا(سوم حوت 1299 و 28 مرداد 1332 ) ــ و فجايع  مدعيان حكومت الله ، در خدمت به ارتجاع بين المللی، در صدد اعادهء آبرو و اعتبار فرهنگ پهلوی ها، و تخطئهءاستقلا ل طلبی ومطالبه ء آزادی و دموكراسی كه بنياد انقلاب بهمن 57 بود، برآمده اند. و از حمايت خارجی هم برخوردارند. خارجيانی كه می دانند درايران با مردمی طرف هستند كه طی سی سال پس ازكودتای خمينی به تمام معناسياسی شده اندولازم است پس از انقطاع سی ساله، حافظۀ آنها را منحرف ساخت.

    آنها، كه در تدارك كودتای 28 مرداد دركنار عوامل برنامه ريزی و اجرايی كودتا حضور فعال داشتند وهيچ سپری نتوانست مانع رسوايی شان بشود، فرصت غنيمت شمرده اند و با رهبری نامرئی اين موج به خدمت گرفته، به صحنه آمده اند وبا انتشارانبوهی كتاب خاكستری از جمله برای راوی ما، آذوقه فراهم آورده اند تا بانام و نشان محقق تاريخی قدم رنجه كرده به صحنه بيايند؛ جنبش ملی ايران را در گذشته زير سؤال ببرند، كسانی را كه در اين جنبش فدا كاری كرده اند يا نقشی داشته اند، بدنام سازند، چهرهء تاريخی مردان دوران سازی را كه سدّ راه پيشروی نئوكلنياليسم پس ازجنگ جهانی دوم بودند،با لجن پراكنی براوراقی به نام تحقيق خدشه دارسازند و به نسل معاصر اندرز دهند راه درست از آن ِ خادمان صاحب اريكه و سر سپردهء نظام نئو كلنياليسم بود؛ و امروز نيز چنين است. بايد سايه به سايهء قدرت های جهانی حركت كرد. ودرخدمت آنها خط بطلان روی انديشه های آزادی، دموكراسی، استقلال، عدالت اجتماعی كشيد. آنها، آرمان خواهی آگاه وسركش را كه دربستر ديكتاتوری و ستم اجتماعی، خودرا باز می يابد، به باد تهمت و نكوهش گرفته اند تا ازنو به بار ننشيند.

     به راوی ونقل هايش برگرديم كه يك سابقۀ تاريخی را به حساب كشف خود درمشی سياسی  قوام عنوان می كند؛ دردوران استقرارمشروطه، انديشه يی چاره جويانه پا گرفت كه  درشرايط  ژئوپليتيك ايران ِ گرفتار چنبرۀ دوقدرت قاهر روس و انگليس، قدرت ثالثی را به ايران بكشانند  البته اين فكر درزمان سلطنت محمدشاه و صدارت حاجی ميرزا آقاسی، جوانه زده بود كه سعی داشت پای فرانسه را به سياست ايران باز كند ... اما، دراين دوره سياستمداران ايرانی، شيفتۀ دولت نو به عرصه آمدهء آمريكا،و موفقيت هايش، به آن فكر پر و بال دادند و اميدی رمانتيك بستند كه با كشاندن قدرت جديدی كه دريا ها از ايران فاصله دارد و نمی تواند طمع ارضی به ايران پيدا كند، رقيبی نو، ميان دو حريف كهنه كار بنشا نند. شهرت "ارض جديد"  پيش از اين ها درايران پيچيده بود ، مظفرالدين شاه شوق ديدار آنجا را داشت ولی سفر دريايی  مانع بود. اين چاره انديشی رمانتيك، اما با واقعيت های ايران همخوانی نداشت. آمريكای نو به عرصه رسيده، حتی آن زمان، دارای هدف های استيلا جويانه بود.  اگر معلم مدرسۀ آمريكايی تبريز در كنار مجاهدان مشروطه، برای آزادی ايران جنگيد و كشته شد، اين نشان خوی انسانی و اعتقاد فردی او به آزادی بود؛ و نبايد آن را به حساب دولت آمريكا گذارد. :كسروی در تاريخ هيجده سالهء آذربايجان يك نمونۀ‌ سياست دولت آمريكا را برای تجزيۀ ايران می آورد و چون محملی برای آن نمی يابد، به بدخواهی "پاكارد" ديپلمات آمريكايی مقيم اروميه تعبيرمی كند. اين ديپلمات درجريان برنامهء سياه وخونين تصفيۀ‌ نژادی درعثمانی، آسوريان فراری پناهنده  به ايران را كه مردم اروميه با مهربانی و همدردی در خانه های خود جا داده بودند و از ايشان پذيرايی می كردند؛ بسيج كرده بود تا با تصرف شهر ِميزبان، دولتی مستقل تشكيل دهند. ( می دانيم كه  هيأ ت های مذهبی آمريكايی در اين منطقه سابقهء فعاليت درازمدت داشتند.) يا نقش شواليه مانند مورگان شوستر، كه در مأ موريتش به عنوان مستشار مالی، به تنطيم امور مالی ايران سر و سامان بخشيد، و پس از بازگشت به آمريكا نيز كتاب "اختنا ق ايران" را در دفاع از ملت ايران وتجسم سياست استعماری انگليس و روس تأ ليف كرد؛ درحافظۀ ايرانيان باقی ماند، (حالا روشن است كه آن زمان با برنامۀ  تسخير ميدان فعاليت  برای كمپانی های نفت آمريكا، به ايران آمده بودبعد هم به عنوان مشاورحقوقی با سفارت ايران همكاری‌داشت. وبه نقل راوی " با تكيه بر تجارب و روابطی كه با محافل بانكی و مالی  آمريكا داشت پيشنهاد های مفصلی را پيرامون واگذاری امتيازبه مؤسسات آمريكايی برای سرمايه گذاری درمعادن، راه آهن و سد سازی در ايران ارائه داد." و "... اندكی بعد به دولت ايران اطلاع داد كمپانی استاندارد، امتياز نفت را پذبرفته و آمادگی خود را يرای پرداخت 10 ميليون دلار قرضه اعلام كرده است" )  با وجود صحنه های پرهيجانی كه راوی از كوشش های قوام و كمپانی های آمريكايی رسم می كند، اما در نقطهء حساس، سرو كلهء انگليس روی پرده ظاهر می شود و دولت آمريكا هم از كمپانی ها می خواهد شركت نفت انگليس را وارد معركه كنند. ولی مجلس به اين اعتبار قرار داد استاندارد را لغو می كند. كمپانی سينگلر،جای استاندارد را می گيرد.  وعلی رغم ادعای راوی   كه اين جاهم دنبال گازانبرمشترك انگليس وروس برای شكست سياست مستقل ايران می گردد، سينگلر برای انتقال نفت از قلمرو دولت شوروی ، با روس ها هم به توافق می رسد. و اين دو سال بعد است كه ديگر قوام نخست وزير نيست. و به قول راوی روز تصويب امتياز كمپانی  در مجلس ( كه اوتيرماه 1302 آورده است و شميم به نقل از كتاب فاتح، ذی حجه 1340 قمری ــ  اوت 1922 ميلادی  وتاريخ عقد قرارداد  دولت ايران با نمايندگان سينگلر را آذرماه سال 1302 ـ دسامبر1923نوشته)  ، گوشه يی از ساختمان مجلس آتش می گيرد.

   از آنجا كه "انگرت" وزير مختار آمريكا، در ماجرای نفت، از حريم دولت خود پيش تر آمده بود؛ از جانب انگلستان با ماجرای " قتل ماژور ايمبری" تنبيه شد. ايمبری، كنسول امريكا و معاون وزيرمختار بود. و راوی  تاريخ قتل اورا، جمعه 27 تيرماه 1303 می گويد ولی آنچه به فراموشی می سپارد، سايهء اين جنايت سياسی است كه روی نام سردار سپه، درمقام نخست وزيری، و دستگاه انتظامی او ــ نظميه ــ  افتاد و محو نشد. 

    البته، كابينهء قوام هفت ماه واندی سركار بود. و در29 دی ماه 1300 سقوط كرد. و راوی كه نمی خواهد دامن قهرمانش را آسان ازدست بدهد، به ياد ناوگان جنگی شوروی تحت فرمان دهی راسكولنيكف می افتد كه سالی پيش از زندان و صدارت قوام، يعنی روزهای اردی بهشت 1299" درپی اقدامی ناگهانی، انزل‍ی و غازيان را زير آتش گرفت و اندكی بعد ملاحان ارتش سرخ، با سرود انترناسيونا ل بر لب، رشت رابه اشغال خود درآوردند." و بعد به چرای شما پاسخ می دهد:  "دستاويز بلشويسم در بمباران انزلی و غازيان، سركوب باقی مانده ی نيرو های ژنرال دنيكين، فرمانده بخشی از ضد انقلابيون روس بود كه ...در انزلی مستقر شده و در پناه حمايت نيروهای انگليس .... بودند" . و خواننده، خود را در فضای جنگی می بيند كه پای روس وانگليس درميان است، واز آنجا، با چشم بندی راوی به " كارزارنظامی دولت بلشويكی روس كه به تشكيل جمهوری شورايی ايران به رهبری ميرزا كوچك خان انجاميد" پرتاب می شود. بی آن كه فرصت پيدا كند مردم انزلی ورشت و گيلان را پيش روی خود ببيند. وتنها از "واكنش تند دولت وثوق الدوله" و نصرت الدوله وزير امورخارجه با خبر می شود، تا راوی به او بگويد " بيست و پنج سال بعد نيز، ايران در اقدامی مشابه، نسبت به اشغال آذربايجان توسط ارتش سرخ به شورای امنيت ... شكايت كرد..."

     پا فشاری در ساختن "اين همانی ها" و تكرار مكرر آن، عجيب است كه خود راوی را خسته نمی كند. دراينجا، بازيگران "اين همانی" را"اشراف و انقلابيون جان بركف، ديپلمات های كاركشته وكارگزاران دولت های بيگانه" يعنی "...ازوثوق الدوله وفيروزتا كوچك خان، از تقی زاده و علاء تا سيدجعفر پيشه وری، از لنين و روتشتين تا استالين و مولوتف، می سازند، " نام قوام در اين ميانه امّا،از مقام و منزلتی ويژه برخوردار" است.

    به اين ترتيب، شما "زندگی نامۀ قوام " را در اختيار نداريد؛ مدح نامه يی در دست شماست كه با هرتعريف از قوام، توصيف مجرد و رعب انگيز وتكراری از انقلاب، مبارزه های ناكام  با حاكمان دزدونادرست ووابسته به بيگانه،هجوم بلشويسم، خطركمونيسم تا حد تلقين، و سبك روضه خوانی شب های جمعه، در آن برجسته شده است.

     شرح  راوی از كشمكش های سياسی دولت ايران كه همه جا به كشمكش های قوام و ميرزا كوچك خان تبديل شده، طولانی است. اما طبيعی است كه پايان كاررا سردارسپه از راه نظامی رقم می زند. با اين وصف بار ديگر، اشتياق راوی به "صنعت اين همانی"‌ اورا تسخيرمی كند. اين عين عبارات اوست : " سال ها بعد، در مسئلۀ آذربايجان نيز سياستی مشابه به كار گرفته شد. در آن جا قوام تصويب موافقت نامه ی نفت با شوروی را منوط به خروج نيروهای آن كشور ساخت و همزمان با خواست محمدرضا شاه برای پايان بخشيدن به بحران آذربايجان از طريق دست زدن به اقدام بی موقع نظامی، كه بی شباهت به سياست رضا خان در مسئله ی گيلان نبود ، مخالفت كرد.".

     انگليس ها، پس ازدفع شركمپانی های نفت آمريكا، دولت را ازنظر مالی در فشار گذاردند.  قوام با گرايش آمريكايی كه از خود نشان داده بود، نياز به تنبيه داشت. آنها در موضعی نبودند كه از نخست وزير ايران چنين گرايشی را تحمل كنند. و راوی ، تنبيه قوام را از جانب آنها به حساب اخراج افسران انگليسی از "ديويزيون قزاق" و خودداری از استخدام دوبارۀ "آرميتاژ اسميت" مستشار مالی می گذارد و باز تلقين می كند كه اين دو اقدام "اين گمان را بر انگيخته بود كه دولت در راه پايان بخشيدن به نفوذسياسی و اقتصادی بريتانيا، از جديتی انكار ناپذير برخوردار بود." ( يعنی در كابينۀ دوم كودتا و نخستوزيری قوام !)

     و اين تلقين را كه مكرر كرده است و بار اول نيست، در حالی می كند كه می داند گذشته از موقع ممتاز قدرت كودتا ساز، سردار سپه هم كسی نبود كه اجازه دهد قوام جای او، برای اخراج افسران انگليسی از"ديويزيون قزاق" ــ جانشينان افسران روس ــ تصميم بگيرد. و بعد بارديگر به قلمرو تخصص ضد بلشويكی خود رومی آورد و بحث را به " سياست فاجعه بار لنين" درروسيه و" گرسنگی و قحطی كه شورش های دهقانی را درپی داشتند" سوق می دهد.

     مجلس، مشيرالدوله را به نخست وزيری برگزيد و او، روز 5 بهمن 1300 كابينه اش را معرفی كرد. عمر كابينه كوتاه بود و در  اردی بهشت 1301بر سر دفاع از آزادی مطبوعات  استعفا داد. علی مرادی مؤلف " از زندان رضا خان تا صدر فرقهء دموكرات آذربايجان" از كتاب "آيينۀعبرت" سيف پور فاطمی، نقل می كند:

    در دولت مشيرالدوله " آزادی جرايد موجب  شد كه روزنامه حقيقت راجع به اختلاس های سردار اعتماد رئيس قورخانه .... شرحی نگاشته و در ضمن اسنادی راجع به سوء استفاده ء خدايار خان رئيس انبار غله و نان تهران نگاشته و در ضمن سردار سپه را هم طرف حمله قرار می دهد. وزير جنگ ... دستور توقيف روزنامه را می دهد. مشيرالدوله دستور اورا نقض كرده و می گويد اگر شكايتی دارد به عدليه رجوع كند ..... سردارسپه به وسيلۀ  سالار نظام و محمودآقاخان[، ] امير اقتدارحاكم نظامی به رئيس الوزراء پيغام می دهد كه اگر روزنامهء حقيقت توقيف نشود دستور می دهم شما را به دربار وهيئت وزراء راه ندهند.

      مشيرالدوله فوراً در مجلس حاضر شده، و به سردم داران  می گويد " اين مرد ديوانه شده است بنا بر اين من و دولتم نمی توانيم با اين اوضاع كار كنيم" در زير فشار مجلس، رضاخان در ظاهر مجبور به عذرخواهی از مشيرالدوله می شود اما هم چنان مشغول دسيسه عليه مشيرالدوله است و سرانجام مشيرالدوله اعلام می كند كه با وجود اين وزير جنگ  و افراط كاری های او، نمی تواند از قانون اساسی و حقوق افراد دفاع نمايد در نتيجه مجبور به استعفا می شود. " اما پس از استعفای او، قوام به نخست وزيری می رسد و ضمن اعلام اتحاد و هم دستی  با سردار سپه در حمله به روزنامه هااعلام می كند:

     " نظر به اينكه دولت نمی تواند در مقابل هرنوع تجاوزات و تعرضات جرايد نسبت به مقامات عاليهء مملكتی و ساير طبقات بی قيد بماند و در مقابل هتك اعراض و حيثيات مقامات مزبور كه اثرات سوء آن فی البداهه در تمام مملكت مشهودو موجب تجّری اشرار و ناامنی بلاد گرديده است تماشاچی واقع شود، لزوماً به عموم آقايان ارباب جرايد اخطار می شود مادامی كه قانون هيأت منصفه از مجلس نگذشته با حس وفاق و وطن پرستی كه از ارباب جرايد انتظار می رود، بايد رويه ء سابق متروك و از هرگونه تجاوزات و تعرضات  بی رويه  اجتناب ورزند. ــ‌ هرگاه با وجود اين اخطاريه رويهء نامطلوب سابق  تعقيب گردد و اين نصايح خيرخواهانه مؤثر نگردد دولت ناچار است هر روزنامه ای را كه از حدود نزاكت خارج و به تعرضات  نامناسب و حملات بی رويه بپردازد تا تشكيل محكمهء صالحه آن روزنامه را توقيف نمايد". نقل اين مطلب با تفصيل آن، مجالی است تا شخصيت دو نخست وزير،و درعين حال فاصلهء قهرمان راوی  با قوام السلطنهء واقعی  برخواننده آشكار شود.

    راوی اعتراف می كند پيروزی های نظامی، " بر اعتبار رو به رشد رضا خان افزود كه كوشش داشت شهربانی را نيز .. تحت اختيار خود درآورد. " و چنين نشان می دهد كه او در چند ماه بركناری قوام، به چنان قدرتی رسيده كه خواستار منضم شدن شهربانی و ژاندارمری  به  وزارت جنگ شود. واز تصرف رياست اداره غله و نان، و ادارۀ ماليه تهران وسيلهء دو افسر قزاق، " |در خلال سقوط كابينهء‌قوام و تشكيل كابينهء مشيرالدوله " خبر می دهد تا به حساب ضعف  قهرمانش گذارده نشود! واز شوراندن مجلس و مطبوعات برضد قوام می گويد و" حملهء شماری از مطبوعات ..در پيروی از رضاخان ، ...كه گاه تا حد حملات شخصی و تهمت های بی اساس پيش می رفت."  و چنين جلوه می دهد كه قوام با پشتيبانی مدرس به جنگ رودر رو با قدرت رو به افزايش وزير جنگ خود برخاسته بود. و حتی شكايت قوام را به وليعهد، و مجلس آشتی كنان كاخ گلستان را دليل اين مبارزه نشان می دهد. در حالی كه خود همانجا دربارۀ‌پيشروی سردارسپه، گوشزدمی كند:".. اين... تازه آغاز كار بود...و وزير جنگ ... خودرا برای كارزاری گسترده تر با رئيس دولت آماده می ساخت.." و كوشش شوروی را برای سقوط قوام، زمينهء مناسبی‌ برای فعاليت های رضاخان می شمارد . و از قول وزير مختار انگليس درتهران هم می آورد كه به قوام نمی توان اعتماد كرد. و نارضايی انگليس را ازقوام به حساب برنامۀ وی برای سركوب شيخ خزعل می گذارد.  البته به خواننده هم فرصت نمی دهد كه از حياط خلوت خاص راوی، راهی به وقايع جاری در كشور، باز كند و رابطهء پشت پرده و نيمه علنی  اين وقايع  و از جمله صف بندی مدرس و دوستا نش را در واداشتن خزعل به رويارويی با دولت مركزی و حمايت از احمدشاه، كه در اروپا سنگر گرفته ببيند.  

    سرانجام باز سقوط قوام را به پای نمايندهء شوروی ،می نويسد . كابينه بر سر سوء استفاده از تمبر دولتی درمجلس استيضاح می شود و سقوط می كند. راوی ضمن يادآوری نقش سليمان ميرزا اسكندری در اين واقعه، خواننده را هشيار می سازد كه عامل سقوط دفعه پيش كابينه هم سليمان ميرزا و اختلافش با وزيرماليه ــ دكتر مصدق ــ  قوام بود.  و بعد نقل می كند كه "رضا خان نيز بيكار نمانده بود...او طی گفتگويی با وزير مختار بريتانيا از بی كفايتی قوام سخن گفت واعلام كرد وزرای كابينه فقط به فكر پركردن جيب های خود هستند ...و ازادامه كار آنان در كابينه جديد جلوگيری خواهد كرد."

    مدتی بعد از سقوط كابينه، سرتيپ درگاهی، رئيس نظميه ، قوام را به اتهام توطئه ء ترور سردار سپه به زندان فرستاد. و قوام با پايمردی احمدشاه نزد سردارسپه، از زندان آزاد شد و دولت طی اعلاميه يی  خبرعزيمت قوام را به فرنگستان اعلام كرد.

 

5

     در فصل پنجم، ما را به سراغ حضور و فعاليت های آلمان نازی، در ايران دوران سلطنت رضا شاه می برد و با آشنايی كه به شيوۀ كاراو داريم، نبايد از اين كه عبورمان  از كوچه پس كوچه های خلوت  رقابت های جاسوسی‌ است، تعجب كنيم. اطلاعاتی هم كه نقل می كند دست چين نا قص گزارش های كارگزاران سياسی انگليس وروس ومنابع آلمانی حاضردراين جنگ  است. و تنها يك مورد، و با مقدمه چينی، از مهندس مفرح، مؤسس بانك صادرات ايران ياد می كند كه پدردوست دوران تحصيلش بوده،و با منوچهری (آريانای بعدی) وكاشانی (رئيس بانك ملی) فعاليت داشته و برای فرار دادن "ماير آلمانی "، او را با چادر سوار ترن راه آهن جنوب كرده است.

    درتوجيه اين سليقۀ راهنمايی، شايد بتوان گفت كه  روال زندگی قوام، آن را ايجاب می كرده و راوی، برای برجسته كردن سيمای قوام، در تاريكی دوران اختناق رضاشاهی، ناگزير به كند وكاو فعاليت های جاسوسی آلمان كشيده شده است. اما در ا ين فصل كه موضوع آن آلمان نازی است، راوی همه جا لحن دوستانه دارد. و همان ابتدا، آنجا كه از فعاليت  های سياسی در "كلوپ آلما ن ها ... كه خانه ی خاكستری نام داشت.. " ياد می كند، می گويد: " شايد همه ی اين ها بهترين بيان خودرا در مجتمع وسيعی كه قراربود به سان مركز نظامی آن كشورو با عنوان برگرفته از نام حزب نازی در" نازی آباد" تهران ساخته شود، باز يافته است." و با اين نام تلنگری به حافظۀ خواننده می زند كه محلهء جنوب شهر و نزديك به "كشتارگاه تهران"  را   به ياد آورد.  جز اين، عمارت شهربانی، زندان و ايستگاه راه آهن تهران هم از سری كارهای ساختمانی مهندسان آلمانی است. و تأسيسات نا تمام رهاشدۀ ذوب آهن ايران دركرج،مدت  سی سال يكی از عوامل انگليس ستيزی ايرانيان بود. اما كمك آلمانی ها،به تأسيس اتومبيل سازی و هواپيماسازی، را بايد به حساب اغراق های راوی گذارد.

     تلاش راوی برای "مستند سازی " گزارش هایش از رقابت سه گانۀ انگليس، شوروی و آلمان، در عين پركردن اوراق، باعث پس و پيش و قاتی شدن زمان ها ست.  راديو برلن با آغاز جنگ در اروپا به كار افتاد ومجلۀ ايران باستان كه ازمحل تبليغات تجاری تغذيه می شد ابتدا در آلمان انتشار يافته بود.[در سال 1311 امتياز آن در تهران صادر شد] [ و انتقالش به تهران ناموفق بود].

       در "اين مستند سازی" ، ادعا می شود" شوروی و انگلستان در گرماگرم جنگ، يعنی هنگامی كه روابط  ميان ايران و آلمان در سطح گسترده ای جريان داشت، نه تنها تمايلی بر كنارزدن رضا شاه نداشتند، بلكه در صدد بودند توجه اورابه احتمال بروز كودتايی نيز جلب كنند." و " از سوی ديگر... آنچه به روشنی وصراحت در اسناد وزارت خارجه ی آلمان برآن تأكيد شده حاكی از آن است كه مسئله ی  تدارك كودتايی برضد رضاشاه در سطح مقامات بالای آن كشور مورد بحث و گفتگو قرار گرفته بود" و نتيجه می گيرد : " همين واقعيت، می بايست اين حكم كم و بيش پذيرفته شده را پيرامون اين كه رضا شاه در سال های آخر حكومتش عامل آلمان بوده است، با ترديدی جدی روبه رو سازد." بی آن كه "همين واقعيت" را بشكافد و ببيند درون آن چه اندازه و چه نوع واقعيت های ديگر وجود دارد. و در ادامۀ بحث از هدف كودتای آلمانی می گويد كه معلوم نبود:"اعلام جمهوری بود" يا "بازگرداندن قاجاريه" يا " به پادشاهی رساندن فرزند ‍[رضاشاه]  را كه به دوستی با آنان شهرت داشت دنبال" می كردند.

      گرايش جدی  رضا شاه به  دوستی با آلمان، و حضور آلمانی‌ها در برنامه های كارخانهء  تسليحات ارتش، نظير مسلسل سازی  و سلاح سبك كه مورد نياز  پياده نظام ايران بود، و فعال شدن آلمانی ها در رشته های آموزش حرفه يی، كه از پِِيش در تهران سابقه داشت، و در سطح دبيرستان به استان هاهم گسترده شد،محيط مناسبی برای آلمان درافكار عمومی بازكرد . دايرۀ وسيع تجارت ايران با آلمان، كه سابقه يی قديم داشت، و آزردگی تاريخی ايران ازهمسايگانش  انگلستان و روسيه كه حالا صبغهء ايدئولوژيك هم داشت، زمينۀ هرنوع پيوند بين دو دولت را آماده ساخته بود. جاذبۀ سياست برتری نژادی آلمان هم، درایرانی كه با انقلاب مشروطه و در بوتۀ كشاكش های جنگ جهانی اول،هويت ملی خود را باز يافته بود شديد بود. سياست گرايش به آلمان، در كارگزاران حكومت ايران، علاوه بر پيروی از شاه، از فضای مساعد اجتماعی برخوردار بود. در آستانۀ جنگ جهانی دوم، سروان محسن جهانسوزی، كتاب "نبردمن" هيتلر را ترجمه كرد وشجاع الدين شفا، "موسولينی و ايتاليا" را منتشرساخت. البته سرنوشت سروان جهانسوزی را كه با هستۀ كوچكی در ارتباط بود، دادگاه نظامی  (با هسته اش) به اتهام توطئۀ كودتا رقم زد. ولی "نبرد من" در ويترين كتابفروشی‌ها آزاد عرضه می شد. انتقاد راديو برلن هم از رضا شاه، به اين قضايا باز می گشت. 

     راوی، فارغ از جست وجودر پرونده های سياسی و جنائی مدفون در تشكيلات نظامی، قضائی و اطلاعا تی آنچه  "در" و "بر" ايران در آن زمان گذشته، در منابع مربوط به جنگ جاسوسی ميان آلمان و انگليس و شوروی  نام  قوام را جزو كسانی می يابد كه برای ايجاد رابطه با قدرتی كه دست بالا را در دست گذاشتن بر سرنوشت ايران داشت، و فصل پنجم، در اين راستا رديف می شود.

     بنا بر برداشت های راوی  " آن چه در ميان اسناد وزارت خارجه ی انگلستان پيرامون كودتا به قوام مربوط می شود، سندی است مبنی بر شركت او در اقدام برای برانداختن رضا شاه " كه " دربيست ماده تنظيم شده است، [با] اشاراتی دقيق به چگونگی  كودتا، عوامل مؤثر در آن " و " تركيب دولتی كه می بايست .... قدرت را در دست می گرفت. نخستين ماده ی اين سند حاكی از آن است كه قوام،‌دستكم تا شهريور 1322 (اوت 1943) در تماس دائمی با آلمان ها بود". "علاوه بر اين، او در آغاز سال 1942 با سفارت ژاپن در تهران نيز تماس داشته و پبشنهاد هايی به آنان كرده است."

    به ياد بياوريد كه سوم شهريور1320، قوای انگليس و روس ايران را اشغال كردند و روز 29 شهريور رضا شاه ديگردر تهران نبود تا عليه اوكودتايی شود. يا قوام  كه در مرداد 1321   به نخست وزيری رسيد، دست كم تا شهريور 1322 يعنی دوسال پس از تبعيد شاه سابق، در تماس دائم با آلمانی ها باشد. يا در آغاز سال 1942 يعنی زمان نخست وزيری خود، با سفارت ژاپن درتهران تماس بگيرد وبه آنها پيشنهادهايی بكند! بی آن كه نيازبه مراجعه به سندی باشد اين ادعا ها، نادرستی  خود را فرياد می زند. اما چرا راوی  بی محك زدن منابعی كه برای نقل خود، گردآورده، به آنها استناد جسته است؟  پاسخ را بايد از خود او خواست. هرچند اين سابقه را دارد كه برای برجسته كردن نقش قهرمانش  در روی صحنه هيچ فرصت را از دست  نمی دهد( واين جا فرصت داوطلبی كودتا با حمايت آلما ن را، بی محاسبۀ شرايط كشور اشغال شده از جانب سه اشغالگر در گير جنگ با آلمان،) كه با فرصت طلبی قوام سازگاراست.

     در بازی با اين روايت، راوی  البته وجدان ضد بلشويكی خودرا با اين جملۀ بلند آسوده می كند :"درصورت موفقيت اين اقدام [يعنی رسيدن قوای آلمان به مرز ايران] و تصاحب ذخائر نفتی باكو، ضربه ای شكننده به منابع تأمين سوخت و آذوقه ی ارتش سرخ وارد می آمد. نيرو های آلمان قادر می شدندبا تصرف اين مناطق، راه خود را برای پيشروی به سمت ايران و عراق هموارسازندو از اين طريق به خليج فارس راه يابند و ارتباط ميان نيروهای متفقين در خاورميانه  و هندوستان را قطع كنند. بی هيچ شبهه ای پيامدهای چنين تحولی تأ ثيری انكار ناپذير در صحنه ی سياسی  ايران وچه بسا درسرنوشت جنگ باقی می گذاشت"!  هنر راوی را ــ در بيان آنچه اتفاق نيفتاده است ــ می بينيد ؟

     بعد از ارائۀ سند شركت قوام در تدارك آلمانی ها برای كودتای ضد رضا شاه، راوی به كشمكش انگليس و شوروی با ايران برای اخراج آلمانی ها و سرانجام اشغال ايران و رفتن رضا شاه و فعاليت های ستون پنجم آلمان در ايران می پردازد و اين بار از زبان آلمانی ها نقش قوام را در برنامۀ كميتۀ ترور رضا شاه نقل می كند و از كشمكش سفيران آلمان درمسكو وتهران خبرمی دهد كه هركدام خود را مسؤول "مسألۀ ايران" می  دانست و نتيجه می گيرد:  " همين واقعيت ، اين گمان را بر می انگيزد كه در بالا ترين سطوح تصميم گيری دولت آلمان، سياست روشنی پيرامون "|مسئله ی ايران" وجود نداشت" . و از قول سفير آلمان در مسكو،[!] نقل می كند: " قوام نخست وزير كنونی ايران را دوست انگلستان خواندن نادرست است." ـ قوام نه جزو دوستداران انگلستان بود و نه جزو دوستداران روس، بلكه همواره بی طرف و كاملاً  ملی بوده است.." .

      اين نكته جا لب است كه انگلستان در نخست وزيری قوام كسانی را به نام عامل يامظنون به همكاری با آلمان دستگيركرد. قوام اصرار ورزيد اين اقدام بايد طبق قوانين ايران باشد. و برای اول بار راوی ازوزيرمختار آمريكا، دريفوس، ووزارت خارجۀ آمريكا ياد می كند كه : "در تأييد قوام  بودند."   بعد به كوتاهی می گويد " ديری نپاييد كه دولت قوام در پی نا آرامی های تهران كه به بلوای نان شهرت يافت سقوط كرد..."و بی آن كه موضوع را بشكا فد  تبانی دربار ومجلس را مانع برگشتن قوام  به نخست وزيری معرفی می كند. در حالی كه "بلوای نان"  در واقع  نمايش قدرت دربار و بدنهء رضا خانی حكومت در برابر قوام بود. آنها  در كار سازماندهی بازگشت مجدد به سياست رضا شاهِ بودند. و محوری از مردان سياسی  وفادار به اين برنامه در دربار به وجود آمده بود كه قوام با گرايش آمريكايی درآن، جايی نداشت.

       حضور قوای خارجی ، همراه با مشكلات و مسائل گوناگون ، آزادی را هم با خود آورده بود. و دربار هم برای برآمدن مجدد در اريكۀ قدرت، به  آزادی رو آورد. ناگهان، احزاب متعدد تشكيل شد. روحانيت در صحنۀ اجتماعی حضور آمرانه پيدا كرد. مشكل نان و گوشت سرپوش هدف گير ی های سياسی شد. دربار هم آهنگ با فضای سياسی  نو به حركت درآمد و دربرابر روزنامه های مخالف رضا شاه كه مرتب می روييد، و حزب توده كه وسيلۀ كمونيست های ايرانی آزاد شده از زندان تأسيس شده بود، به تأسيس روزنامۀ  طرفدارسلطنت و تشكيل حزب پيكار،رو آورد؛ دراين مرحله  سياست درباركه محرمانه ودورازحضورآشكاردرصحنه به كار بسته می شد ،با ايجاد فضای ضد كمونيستی از سران مذهبی، و رهبران اجتماعی و شبكۀ اقتصادی در تجارت وكشاورزی، و ارتش وستون فقرات اداری كشور،كاررا آغازكرد و درآن فضا، به يارگيری و سازماندهی بازهم نامرئی درعرصۀ  سياسی ادامه داد. محفل های  درباری‌ و مجالس هفتگی كسانی از خاندان سلطنت، رونق پيدا كرد. ونخستين جبهه در برابر موج  وسيع حملهء مطبوعات به  شاه سابق و رفتار گذشتۀ افرادی از خاندان سلطنت پا گرفت. و دفاع از برنامه های اجرا شدۀ بيست سال اقتدار رضا شاه  شروع شد.  شاه شخصاً برای انتشار روزنامه سرمايه گذاری كرده بود.

      اوج فعاليت حزب پيكار، مشاركت در ترتيب "بلوای نان" بود كه با هجوم جمعيت بسيج شده به مجلس، و خرابكاری ها كه پيش آمد، سنت آزادی ورود مردم به فضای  بهارستان را شكست. و قوام السلطنه را هم از صدارت ساقط كرد. دامنۀ "بلوا"  به حدی وسيع بود كه اگر قوای خارجی درتهران وشمال وجنوب كشورحضور نداشت سرنوشت كشور را تغييرمی داد. شعار های "بلوای نان" همان ها بود كه روزنامۀ ارگان حزب پيكار ( نبرد ) هفته ها بود در صفحۀ اول خود با مقالات تهييجی به امضای "گرسنه" منتشر می كرد. و بعد از "پايان بلوا" كسانی از نويسندگان روزنامه، و مسؤولان حزب، در شمار جمعی از مردان ينام سياسی  و نظامی،  از جانب انگلستان، دستگير و در"اردوی سلطان آباد" قوای انگليس زندانی شدند. 

     مداخلۀ  "متفقين" در پی گيری "بلوای نان" ، كه از جمله، نقش "ستون پنجم" آلمان را  در واقعه يافته بود، در تعديل نقش آفرينی های خودسرانۀ شاه اثر بخشيد. حزب پيكار هم نخست درحزب ميهن پرستان ادغام شد وآن حزب، نام ميهن گرفت و سرانجام به حزب ايران پيوست.  

    اين يادآوری، بی مناسبت نيست كه در روزنامه های "بهار" ارگان موقت پيكار و"نبرد" و "ايران ما" ،نويسندگانی قلم می زدند كه بعد از شمارموفق ترين نويسندگان و روزنامه نگاران تاريخ مطبوعات ايران شدند، بی آن كه با هم، روی يك خط سياسی باشند.

     به راوی برگرديم كه می گويد : كابينه ی قوام " دو ماه بعد، در پی توطئه ها وتبانی دربار و... وسهيلی سقوط كرد" و با تلخی اعتراف می كند كه "دشواری های قوام  هم چنان به قوت خود باقی ماند و سوداگران بازار...مانع موفقيت اوشدند." و ترجيع بند فشار روس و انگليس  و بی نتيجه ماندن كوشش های دريفوس در حمايت قوام  تكرار می شود. فراموش می كند از توقيف چندروزۀ تمام مطبوعات به امر نخست وزير و انتشار يك بولتن خبری برای نياز های روزانۀ دولت ياد كند.  ولی فراموش نمی كند كه بگويد:"‌ آخرين اقدام برجستۀ قوام پيش از سقوط، كوشش برای جلب نظر آمريكادر پيوستن به قرارداد ميان ايران و متفقين بود.... .. امضای چنين قراردادی  كه آمريكا نيزسهمی انكار ناپذير در آن داشت، پيمان ايران با فاتحان جنگ را معنی می داد. " و به تفسير سياست قوام می پردازد:" قوام با اين اقدام می خواست از آمريكا به عنوان وزنه ای در برابر شوروی و انگليس استفاده كند و با استخدام مستشاران مالی و نظامی آن كشور، سياستی را كه  موازنه ی مثبت نام گرفته بودبه اجرا در آورد؛ سياستی كه  می بايست حاكميت و استقلال ايران را تضمين كند و مشاركتش را در نشست های بين المللی پس از پايان جنگ جهانی دوم امكان پذيرسازد."  باز هم بيشتر به تجليل از سياست نبوغ آسای  قوام در خدمت "موازنۀ مثبت" داد سخن می دهد تا درواقع زمينۀ يورش بعد خود را به سياست "موازنۀ منفی"  دكتر مصدق بسازد.  و در يادداشت توضيح اين تفسير  پا را فراتر می گذارد ومی افزايد:" اين قرار داد سرانجام در آذر 1322 (نوامبر 1943 ) ، در كنفرانس تهران به نتيجه رسيد. با تصويب آن، موقعيت آمريكا كه سی هزار سرباز درايران داشت، تا حدودی شكل قانونی برخود گرفت  شركت  ونقش ايران درجنگ پذيرفته شد ورسميت يافت و تصريح گرديدكه استقلال و تماميت ارضی كشورتضمين شده وايران ازكمك های اقتصادی برخوردار شود." كه اشارۀ او به كنفرانس معروف استالين، چرچيل، روزولت درتهران است وبا ترجيع بند ثابت معجزۀ قوام درواقعۀ آذربايجان فصل را به پايان می بردومژده می دهد:" منشی امين الدوله در دارالسلطنۀ تبريز، اين باردرگرماگرم جنگ سرد، پا به چنين عرصه ای [عرصۀ سرنوشت ايران] خواهد نهاد!

6

    در فصل ششم ، راوی ، خوانندگانش را به تماشای رويارويی  اميرارسلان نامدار، با فولاد زره نابكار، می برد. جايی كه قوام بايد طلسم هفت توی  آذربايجان را با شمشير زرنگار وعدۀ قرار داد نفت شمال، بشكند. و اين همان قراردادی است كه در نخستين دور صدارت خود، در كابينه يی  كه سردارسپه وزير جنگ بود با آن كمپانی های آمريكايی را به ايران كشانده بود. و پس ازتمهيدهای فراوان انگلستان، با توطئۀ قتل "ماژورايمبری" كنسول سفارت آمريكا، در نخست وزيری سردارسپه پرونده اش بسته شد. ولی  با جنگ جهانی دوم، درنخست وزيری ساعد، از نو دولت و كمپانی های آمريكايی، محرمانه برسر آن به مذاكره پرداختند. و مسكو كه از جريان با خبر شد، به عنوان يك  معامله گر، به ميدان آمد و برای مذاكره، هيأتی به تهران فرستاد و پاسخ رد شنيد وكار جنگ نفت بالا گرفت. هيأ ت روسی به دنبال مصاحبۀ مطبوعاتی دوم آبان 23  درسفارت شوروی، با قهراز تهران رفت ودو جبهۀ طرفدار ان دولت و شوروی  به جان هم افتادند.  سيد جعفر پيشه وری ازاعضای قديم حزب كمونيست ايران ومديرروزنامۀ آژير كه اعتبارنامه اش در مجلس چهارده رد شده بود؛ روزنامه اش نيز از طرف فرمانداری نظامی تهران ، روزا ول شهريور24 توقيف گرديد، و او از تهران به تبريز رفت و روز 12 شهريوردرآنجا تأسيس فرقۀ دموكرات آذربايجان را اعلام كرد ودر پناه حضور قوای شوروی  دولت و مجلس و نيروی فدائی تشكيل داد. و سازمان حزب توده در آذربايجان بی اطلاع كميتۀ مركزی حزب،به او پيوست. و روز 21 آذر موجوديت حكومت فرقه را اعلام كرد.

     تشكيل دولت فرقه با واكنش های مختلف روبه رو گرديد. حكومت مركزی آن را محكوم كرد و مطبوعات حزب توده به دفاع از آن برخاستند و مطبوعات ميانه رو، به بررسی علل نا رضائی عمومی و مشكلاتی كه به اين روی كرد انجاميده، پرداختند. پيشه وری با شتاب  به تأسيس راديو،دانشگاه،واسفالت شبانۀ خيابان ها، پرداخت و نيروهای مركزی محل، خلع سلاح شد. و سفارت شوروی به دولت ايران اجازۀ اعزام نيروی نظامی به آذربايجان نداد.  تهرا ن كوشيد با مسكو وارد مذاكره شود، كابينه های متعدد با گرايش انگليسی تشكيل شد و ناكام از جلب  مواففت مسكو  برای مذاكره، سقوط كرد. تا سرانجام  قوام با سيمای دموكرات كابينۀ خود را تشكيل داد. اول به دل جويی روس ها پرداخت و از سياست افراطی راست فاصله گرفت. هم زمان، به مسائل كارگری توجه نشان داد، وزارت كار تأسيس شد و راديو برنامۀ كارگرترتيب داد. و به جلب اعتماد مسكو روآورد. هنگامی كه برای مذاكره با هيأ تی به مسكو رفت. در آنجا از طرف روس ها  نيزبه خوبی استقبال گرديد. مذاكرات قوام در كاخ كرملين، دو جلسه با استالين و سه جلسه با مولوتف و اقامت او در مسكو سه هفته بود. و روز 19 اسفند به ايران باز گشت و قرار شد مذاكرات با سادچيكوف  سفير شوروی، در تهران ادامه يابد. و در دوستی با سفارت شوروی تا آنجا پيش رفت كه چندماه بعد با شركت حزب توده و حزب ايران  كابينۀ ائتلافی تشكيل داد.    

    راوی به تفصيل شايعات مربوط به مداخلۀ آمريكا و تهديد مسكو از جانب ترومن را زير و رو می كند و به همان نتيجه می رسد كه  تورج اتابكی، رسيده بود و آن را نادرست می خواند اومی گويد : " در آستانه ی سفر سادچيكف به تهران، طرحی سرّی پيرامون مسئله ی نفت و فرا خواندن نيروهای شوروی از ايران در وزارت خارجه ی آن كشور آماده می شد. در نامه ای كه همراه اين طرح برای تصويب نهائی از جانب مولوتف به استالين فرستاده شد آمده است كه طرح مزبورمی بايست در 27 اسفند 1324 .... هنگام سفر سادچيكوف به تهران در اختيار او قرار گيرد تا در جريان مذاكره به نخست وزير ايران تسليم گردد. اين همان تاريخی است كه قوام به علاء دستورداد شكايت خود را نسبت به حضور نيروهای شوروی و .... ..در شورای امنيت عنوان سازد. معلوم نيست آيا تصميم ايران برای مراجعه ی مجدد به شورای امنيت، سفر سفير شوروی به تهران  را سرعت بخشيد يا نه ؟ اما مسلم است كه شوروی طرحی را تهيه كرد كه طی آن قرار بوددر قبا ل ايجادشركت مختلطی درمسئله ی نفت شمال، نيروهايش را از ايران فرابخواند؛ اقدامی كه پيش ازطرح مجدد شكايت ايران درشورای امنيت در دستور كار قرار گرفته بود."  و بعد به ابراز ترديد در شايعات نقش آمريكا در تصميم شوروی  می پردازد اما  فرصت را برای نمايش نفرت ضدكمونيستی خود از دست نمی دهد.و از اسناد آمريكايی نقل می كند : " قوام با آگاهی از دشواری هايی كه مسكو با آن روبه رو بود، طی گفتگويی پيرامون تحولات آتی، خطاب به سفير آمريكاچنين گفت : اگر شوروی بتواند به هدف هايش يعنی نفت و آذربايجان دست يابدچنين خواهد كرد. اما اگر مجبور باشد بين اين دو يكی  را انتخاب كند، اطمينان دارم كه آذربايجان را قربانی خواهد ساخت."

      او با اين نقل، می خواهد جنايت قوام را در حمله به آذربايجان به دوش شوروی  باركند : "تا اين پيشگويی به ثمر بنشيند، هنوز فرصت زيادی باقی بود؛ فرصتی كه طی آن ، قوام از دفاعی فعال به تهاجمی سازمان يافته گذرمی كرد.با خروج آخرين سربازشوروی ازآذربايجان  در اردی بهشت1325 ... تداركی همه جانبه برای دست زدن به چنين تهاجمی درعرصه های گوناگون نبرد آغاز شد. " ــ  "شانزدهم آذرماه 1325 ، هفت ماه پس از امضای معاهده با شوروی، قوام فرمان اعزام نيروها ی ارتش را به آذربايجان تحت عنوان " نظارت برانجام انتخابات" صادر كرد." ــ و" خطاب به علاء نوشت.: "... قريباً قوای كافی به تبريز فرستاده خواهد شد و چون متصديان امور آذربايجان با اين تصميم جداً مخالفند، ناچار مبارزه و زد و خورد پيش خواهد آمد. بديهی است تا قوای مورد اطمينان به آذربايجان نرسد انتخابات به صورت قانونی انجام نخواهد شد و دولت برای برقراری اقتدار خوددر آذربايجان، در اجرای اين تصميم مقاومت خواهد كرد. نظر به اين كه........ بهانه ای برای مداخله به دست مأمورين شوروی ندهد، لازم است ..... ... به دبيركل شورای امنيت نوشته شود.... كه نظر به اين كه مسأله ايران در شورای امنيت باقی مانده است، ...اميدوارم شورای امنيت مراقبت خود را ادامه داده ...موضوع در شورای امنيت مهياو آماده باشد و همين كه دستورداده شد رسماً در شورا به جريان افتد..."

     ازاين جا اونظير يك گزارشگر كشتی، درگفت وگوهای قوام با "آلن" سفيرآمريكا حضور می يابد و جزئيات انديشۀ قوام را در مرحلۀ نهائی كشتی با حريف غول پيكرـ  شوروی ــ  به خواننده انتقال می دهدتا ثابت كند آمريكا و بيشتر انگليس با رد قراردادنفت موافق  نبودند. اما ناگهان به ياد می آورد كه  درلحظات خطيرواكنش سفير شوروی،از تأخير قوام در بردن قرار داد نفت به مجلس، جرج آلن با حضور در انجمن روابط فرهنگی آمريكا، و اعلام  پشتيبانی كشورش از ايران گفت " هرقراردادی ميان دولت ها، می بايست آزادانه و  عاری از تهديد و ارعاب باشد. " . كه البته اين طور هم می توان تعبير كرد كه  آلن، به مجلس  برای رد مقاوله نامۀ نفت با شوروی قوت قلب داده بود. و در 30 مهر 1326 مجلس مقاوله نامه را رد كرد.

        تا آخر فصل راوی در تجليل قهرمانی كه روی سكوی قهرمانی برده، به تكرار ترجيع بند مألوفش می پردازد، وبا ياد پيروزی های قوام برشوروی درواقعۀ جنگل، و در"معاهدۀ خوشتاريا" و.. سكوی خيالی را گل باران می كند.

      اما، تا اينجا ــ و تا آخر سرگذشت ــ  يك واقعه را كه در بازی های پشت پرده اتفاق افتاد، زيرخاكستر می گذارد كه جای تعجب است: در صفحۀ 185 " فراز و فرود فرقۀ دموكرات آذربايجان" آمده است كه " شاهزاده اشرف پهلوی با سفر خود به شوروی، نقش معينی در اتخاذ روش سخت از جانب رهبران شوروی نسبت به رهبران آذربايجان  ايفا كرده است. بيستم ژوئيه (6 مرداد 1325) استالين ، اشرف پهلوی را به حضور پذيرفت. در اين ديدار مولوتف وزير امور خارجه نيز حضور داشت. ــــ  روز بيست ويكم ژوئيه بنا به فرمان شورای عالی اتحاد جماهير شوروی، يك قطعه نشان پرچم سرخ كاربه اشرف پهلوی اعطا شد. اعطای اين نشان به خاطر " خدمات برجستۀ" او در جمع آوری اعانه در ايران برای فرزندان يتيم نظاميان شوروی بود كه درجنگ به قتل رسيده بودند. ـــ  اشرف  درمراجعت ازشوروی،  در كنفرانسی مطبوعاتی در سعدآباد  اظهارداشت:" ژنراليسيم استالين نسبت به ملت ايران احساساتی خيرخواهانه دارد. به طور كلی رهبران شوروی نسبت به ملل كوچك نظر احترام آميزی دارند و از حقوق و استقلال آنها دفاع می كنند".  سفر شاهدخت اشرف پهلوی به مسكو، از رويدادهای جنجال آفرين آن زمان بود و مدت ها با "پالتو پوست اهدايی استالين" موضوع گرم مطبوعات شد.

7

      راوی هنوز ازوسوسۀ قهرمان پروری، دل نمی كند؛ و در فصل هفتم، با باز گشت به عقب، تازه به شاه بيت روايت خود می رسد ؛ كه بايد فتح نامۀ جنگ با استالين، را برای نجات آذربايجان، به گردن قوام بياويزد، و به قدری در اين كار شتاب دارد، كه برای كشاندن استالين به صحنه، حتی  زمان را گم می كند. فصل هفتم اين طورشروع می شود:    

      " تابستان 1324 (1945)، در گرماگرم تدارك اشغال ايران توسط ارتش سرخ،‌ باقروف، ...... به مسكو احضار شد. استالين اورا فرا خوانده بود تا در اقدامی همه جانبه، "آزادی‌" ايران را سازمان دهد ...." و "بريا" را هم روی صحنه می آورد تا خوف دستگاه امنيتی استالين هر چه بيشتر در خاطر خواننده جا بيفتد؛ و  بعد به وصف "فروپاشی نظام رضاشاهی" و صحنۀ فرار مردم آذربايجان از برابرارتش سرخ می پردازد وچندان داد سخن می دهد؛ كه نه تنها خود او، بل  هشت يا يازده مشاور معتمد او، از دوست و خويش و ويرا ستار نيز متوجه نمی شوند روزحملۀ ارتش سرخ شوروی و ارتش انگليس به ايران، سوم شهريور1320 (1941) بود؛ نه 1324  ( 1945 ) كه چندماه بود،جنگ دوم تمام شده بود. 

      آذربايجان هم، در اين توصيف، سيمايی مفلوك و "باسمه يی" دارد. و آن چه نا ديده و نا گفته می ماند، واقعيات آن روزگاراست كه تاريخ را می سازد: استقرار نظام مشروطه به جای سلطنت مستبد قبيله يی، دركشوری وسيع و عقب مانده، با آميزه يی‌ ازاقتصاد شهری نوپا و "كمپرادور" و اقتصاد روستايی  وعشيره يی، ازبسيارجهات شبيه حكومت و تقسيم قدرت در افغانستان امروز بود. اجتماع  روحانيان و سران ايلات، و كارگزاران نظام استبداد با خواست های متفاوت ومحافظه كارانه دردولت ومجلس شورا، كه نظام مشروطه را نمايندگی می كرد، تحمل تك صدا های برخاسته از انقلاب و مطالبات آن را نداشت و نيازهای جامعه را نمايندگی نمی كرد. مجلس شورا، هنگام طرح گزارش های عصيان دهقانی گيلان و آذربايجان  و راه ندادن مالكان به ده، به دفاع از مالكيت وبهره كشی مبتنی بر نظم "ارباب ـ رعيتی"‌ برخاست و از دولت خواست مرتكبان را مجازات كند. 

     اما هنگامی كه مؤسسان حزب دموكرات ايران، اساسنامۀ حزب را می نوشتند، آگاهانه ضرورت تغيير اين نظام را نشانه گرفتند و اصلاحات ارضی را در برنامۀ حزب گنجاندند. كودتا كه آمد، طراحان آن، دانسته، به سراغ نيروی قزاق رفتند كه با نيّات افسران تزاری و برای خدمت به سلطان تربيت شده بود وازميرپنجی حمايت كردند كه بايد جوانی مذهبی عصا كش او می شد. مردی كه خشونت و خلق و خوی‌ جاهلی را با فروتنی در برابر قوی آميخته بود. و به قدرت كه رسيد، همراه با برنامۀ حكومتی كه به دستش داده بودند، كوشيد به نظام "اربا ب ـ  رعيتی " رونق بدهد. و خود با جمع آوری املاك فراوان،‌ نماد اين نظم شد. "ايجاد امنيت" را از اين معبر عبور داد و جای ژاندارمری رابه "امنيه" سپرد كه افسران قزاق اداره می كردند. "امنيه" تنها به ارباب خدمت نمی كرد بلكه خودش هم گرگ سيری ناپذيرروستا ها بود. و نفرت ووحشت روستا نشينان از"امنيه" به حدی بود كه پس ازسوم شهريور، اتفاقاً قوام، نام امنيه را به ژاندارم تغيير دادتا به بحث ستم اجتماعی بيست و چند سالۀ آن در افكار عمومی پايان دهد (گو اين كه تغييرنام چيزی از اقتداراين نهاد نكاست). ازسال 1323 درمحافل سياسی  ضرورت اصلاحات ارضی مطرح شد و روزنامۀ" داريا" بحث را دنبال می كرد؛ كاری كه از تبليغات سياسی حزب توده جدا بود و نشان می داد كه نظم استوار " ارباب ـ رعيتی" نقطۀ گرهی مسائل جاری  و آيندۀ كشور است. (موضوعی كه چند سال بعد، توجه برنامه ريزان "اصل 4 ترومن" را در ايران جلب كرد و درگيرو دار"جنگ نفت"  كارشناسان آمريكايی به سفرتحقيقی دراز مدتی در سراسر استان های ايران پرداختند. و نسخۀ اصلاحات ارضی را نوشتند. و با بيدار باش آنها، شاه برای فروش املاك خود پيش قدم شد و نمونه وار چند ده از املاك سلطنتی را در ورامين فروخت وبه  سرمايۀ  بانك عمران اختصاص داد. )

          اما، نظام "اربا ب ــ رعيتی" كه بند پای ايران درعبوراز مرحلۀ فئودالی بود، پايۀ حكومت مشروطۀ سلطنتی هم به حساب می‌آمد، و تخت شاهنشاهی، روی آن استوار شده بود. دهقانان سربا ز به شاه می دادند، برای كشور خواربار تأمين می كردند، موقع انتخابات، مالك و امنيه آنها را پای صندوق های رأی می بردند و به نام آنان وكيل مجلس از صندوق ها در می آمد. مالكان، به نسبت جمعيت روستاهاشان در انتخاب نمايندگان مجلس سهم داشتند. مالكان، تنها مالك نبودند ؛ بازرگان هم به شمار می‌آمدند. نمايندگان پارلمان ايران، به فرمان شاه و اجرای وزارت كشور و همدستی مالكان، دست چين می شدند. بعد از سوم شهريور هم كه شيوۀ ابلاغ ليست از تهران برای انتخاب نمايندگان، در جهت افزايش بيشتر نقش مالكان تعديل شده بود، باز سهم دربار، رعايت می شد. 

      حتی در دورۀ اشغال، نمايندگان محدود حزب توده، كه همه از مناطق شمالی به مجلس راه يافتند، از تراضی مالكان با مقامات اشغالگر به نمايندگی رسيدند. و چنين مراوده يی بين آنها وجود داشت . درآذربايجان، كه پايگاه مالكان بزرگ بود، اشغالگران روس، با اربابان روابط  دوستانه و نزديك داشتند. و هنگامی كه "ليقوانی" مالك  بزرگ و سخت گير آذربايجان، در نزاع مسلحانه با دهقانا نش كشته شد، (وسازمان جوانان حزب توده، مشوق زد و خورد بود)  فرماندهان ارتش سرخ در آذربايجان از اين حادثه خشمگين شد ند و ازحزب توده كه باعث مرگ يك  دوست ارتش سرخ شده بود، بازخواست كرد ند.

     حكومت در قلمرو مالكيت ده، به مالك تعلق داشت. و مالكان، حاكم واقعی بودند؛ ژاندارم يا امنيه، در اختياراربابان، وسازمان های دولتی، در خدمت آنان بود.و هرچه از پايتخت فاصله بيشترمی شد، اقتداراربابان افزايش می يافت ، ودر تماس با شهرها، روستاييان با محروميت ها شان آشنا می شدند. دهقانانی كه هرسال چند ماه زمستان رادر شهر ها به كار می پرداختند، در بازگشت به ده، چشمانی باز داشتند. در شهرها نيز، جامعۀ وابسته به اقتصاد سنتی روستايی، وضع بهتری از جامعۀ روستايی نداشت و نگران آينده بود.

     قوام، پس از بازگشت از مسكو، حزب دموكرات ايران را تأسيس كرد. و در اردی بهشت 25 به دعوت قوام، پيشه وری با هيأتی از رهبران فرقه برای مذاكره به تهران آمد. و دربرابر روش سخت او، در مذاكرات، سرانجام سا دچيكوف، پيامی را كه استالين برای پيشه وری فرستاده بود، به وی نشان داد. پيامی كه پيشه وری را به توافق با تهران می خواند. و دور نهائی مذاكرات در آذربايجان دنبال شد. و با امضای موافقت نامه يی به پايان رسيد. و   قوام درمرداد ماه 25 كابينۀ ائتلافی  (با سه وزير ازحزب توده و يك وزير از حزب ايران) تشكيل داد. راوی كه آن همه در اسنادش به اسرار جلسا ت محرمانۀ استالين و باقروف و.. واقف بود، درگزارش چند سطری كابينۀ ائتلافی، مرتكب دواشتباه می شود؛ يك ـ  فريدون كشاورز وزير فرهنگ را وزير پيشه و هنر معرفی می كند. دو ـ  ايرج اسكندری وزير پيشه و هنر را، وزير صنعت و تجارت. (كه  معلوم نيست اين نام را از كجا آورده است.)

      توافق های دولت با "فرقۀدموكرات"  در تهران استقبال شد. روزنامه های عضو جبهۀ آزادی، آن را طليعۀ گشايش سياسی در كشور تلقی كردند.  ولی اين خوش بينی  بی دوام بود. بازی سياسی "قيام جنوب" كه بازيگرانش چند خان از سران  ايل های جنوب بودند و مزدشان را با تصرف بندربوشهر وچند شهر ديگر در جنوب، وغارت انبارهای گمرك  بوشهرگرفتند، به  آرمان استقرار دموكراسی در كشور پايان داد و قوام، با كراوات سرخ به ملاقات هم گامان چپ خود رفت. و از تهران راه حمله به آذربايجان را هموار ساخت.

      در گزارش گرايش ناگهانی سياست قوام از چپ به راست و از راست به چپ، جز نمايش  خصال يك سياستمدار بی پرنسيپ، و غير قابل اعتماد، راوی ، سايۀ شاه و عوامل انگليسی  و آمريكايی راهم روی اين جا به جايی ها نشان می دهد. اين درست است كه در علم كردن "قيام جنوب"، علاوه بر قوام، شاه و سياست انگليس و آمريكا  نيزحضور جدی داشتند ويا سرهنگ بختيار مدت ها بود با حضور در قلمرو ذوالفقاری ها، و هدايت فعاليت های چريكی در زنجان و حمله به تبريز به عنوان طلايۀ قوای اعزامی، ازسوی ستاد ارتش و شاه، مأموريت داشت.

    اما، آن چه در چند صفحۀ آخر فصل هفتم، از راوی می شنويم ديگر آن صلابت حماسی را ندارد: راوی با دلتنگی‌ شرح می دهد كه چگونه پس از آن كه مجلس پانزدهم مقاوله نامۀ نفت ايران وشوروی را رد كرد شاه ديگر قوام را جدی نگرفت. ونمايندگان مجلس ازدوراوپراكنده شدند. "جرج آلن" سفير آمريكا، حمايتش را از او برداشت و انگليس كه ادامۀ صدارت قوام را برای "شركت نفت انگليس" و مسألۀ  بحرين، خطرناك می ديد به مخالفان قوام پيوست. و قوام بار سفر فرنگ بست.( راوی ، پس از بيان نقش خواهر شاه در جلب نظر نمايندگان مجلس به مخالفت با قوام از اميرتيمور كلالی نقل می كند : " وقتی علت امررا پرسيدم گفتند هيچ علتی ندارد، جز اين كه قوام السلطنه دشمن ما است"  وبعد در يادداشت 30 ضمن دادن نشانی منبع، می گويد  شاهزاده اشرف پهلوی به رغم نظری كه دربارۀ قوام ابراز كرده بود، در تيرماه 1331 از انتصاب او به مقام نخست وزيری حمايت كرد.) . می دانيم كه حزب دموكرات قوام هم با آن همه سر وصدا با شتاب به فراموشی سپرده شد و مبلمان حزب را يك روزنامه نويس درباری، بار كاميون  كرد و برد!

       ولی  قوام كه رفت، روزنامه های طرفدار او، بيكار نماندند و به شدت  با دولت های بعدی مخالفت می كردند. تا در دولت حكيمی پرونده يی دربارۀ فروش جواز در حكومت قوام، تشكيل شد. موضوع دادن جواز ورود كالا های در انحصار دولت، به  اطرافيان و هوا داران قوام زبانزد خاص وعام بود. و به شوخی  روز تبديل شده بود. قوام  چنان كه دركتاب آمده، به ايران بازگشت و" با شاه ملاقات كرد و پرونده مختومه" وآتش بس اعلام شد. 

    اين جا اين سؤال پيش می آيد كه راستی قوام ، استالين را باطرح مقاوله نامۀ نفت فريب داد؟ وآيا مسكو سر آن داشت كه آذربايجان را از ايران جدا كند؟  حتی مرور كتاب حاضر كه با جهت گيری تدوين شده، نشان می دهد سياست دولت های پيش از قوام،كه محرمانه سرگرم كار  دادن امتياز نفت شمال به كمپانی های آمريكايی  بودند، در برخورد با واكنش روس ها  مسأله آفرين بود. به همان دليل كه آنها نمی توانستند امتياز نفت به روس ها بدهند، روس ها هم كه دريای خزر را به روی خارجی ها بسته بودند، نمی توانستند موافق حضور آمريكايی ها يا انگليسی ها در آنجا باشند.  بايد برای رد كردن تقاضای آنها تدبيری می شد تا كار به قهر و خشونت  نينجامد. واقعۀ آذربايجان مولود خشمی بود، كه با زمينه های اجتماعی رژيم شاه در كشور، درهرنقطۀ ديگر هم می توانست وقوع يابد. برای استالين و كرملين، همان دست يافتن به  رد مقاوله نامۀ نفت ازجانب مجلس، كفايت می كرد تا مطمئن شوند كه راه ورود آمريكابی ها را به دريای خزر بسته اند. و اين همان كاری بود كه  پس از جدال سياسی  چند ساله ، و سقوط  چند كابينه، سرانجام قوام  انجام داد.

     اما، آرمان تشكيل آذربايجان واحد، يادگار دولت مستعجل مساواتی ها بود،و آنها بودند كه  در آرزوی تشكيل دولت مستقل، نام قفقاز را به آذربايجان تبديل كردند و اين بذر را افشاندند. هنگامی كه پيشه وری حكومت فرقه را تأسيس كرد، طبيعی بود كه باقراف، و حكومت قفقاز  شرايط را برای بر آوردن آرزوی قديم  مغتنم بشمارد. و اين اتفاقی بود كه افتاد. و اگر اقتدار مسكو، راه باكو را نمی بست سرنوشت چيزديگر بود.  حق با راوی است كه انگشت روی دو سياست متفاوت، در كرملين می گذارد.

     ( باقراف، در ابراز نارضايی از مذاكرات قوام در مسكو ، سه روز پس از قوام در مسكو   ــ فوريه 1946 ــ‌ به استالين و مولوتف نوشت : " در آذربايجان ايران، افكارعمومی سفر قوام به مسكو را دنبال می كند. محافل ارتجاعی اميدوارند كه قوام بتواند درمذاكرات خود، برای خاتمه دادن به جنبش دموكراتيك آذربايجان جلب موافقت كند. تودۀ مردم طرفدار دموكراسی اطمينان دارندكه اتحاد شوروی به قوام امكان نخواهد دادكه منافع حياتی آذربايجان را به خطر اندازد. ... خود دموكرات ها قوام را به عنوان دشمن جنبش های دموكراتيك ايران می شناسند. آنها ناراحتی خود را پنهان نمی كنند، زيرا بيم دارند كه قوام اعتماد اتحاد شوروی را جلب كند. درسال 1908 هنگام محو انقلاب ملی در آذربايجان و قتل ستارخان رهبر خلق آذربايجان، قوام وزير داخله بود و نيز هنگامی كه در سال 1920 جنبش آزادی بخش ملی گيلان را تار و مار كردند و ميرزا كوچك خان را به قتل رساندند، قوام عضو حكومت بود." ــ ص 133 فراز و فرود فرقۀ دموكرات.. ــ  اين ابراز نگرانی، تنها بيان ناراضی باقراف نيست؛ نشانی هم از رشتۀ تسبيحی دارد كه راوی، دانه های آن را تا "آخرين فريب استالين از تدبيرسياسی قوام " فصل به فصل افزوده است. و در تمام طول كتاب، پرده گردانی می كند!)

     با چنين زمينه يی ، آنچه با فرمان قوام و رهبری شاه و حادثه آفرينی ارتش و مالكان، در آذربايجان خالی از نيروی بيگانه اتفاق افتاد، چه نامی می گيرد؟ آيا كسانی را كه سرزمين بی دفاع خودی را به خون و آتش و ويرانی كشيدند، تاريخ می بخشد؟ آيا می توان آنان را كه در آذربايجان "كارناوال خون وآتش" راه انداختند، با وجدان آرام ازسكوی قهرمانی بالا برد؟

 

8

      سرانجام به فصل هشتم می رسيم . فصل پايانی؛ فصلی كه لحن حماسه سرايی  روايت، جای خود را به سوگ سرايی می دهد . و راوی اندوهگين از سرنوشت قهرمانش، فرصت می يابد تا با قهرمانی كه مردم انتخاب كرده اند، و تاريخ اورا می ستايد، به ستيز برخيزد و هرچه دشمنان طی بيش از پنجاه سال ساخته و پرداخته اند، وهنوز می سازند تا نام  قهرمان مردم را بيالايند، پشتوانه ومرجع پژوهش خود كند. و در اين كار، لگام را به دست احساسات می دهد و چشم بر بديهيات حاكم بر ايران و منطقه می بندد، و نشان می دهد كه چرا درطول روايت صد ساله اش "رمانتيسم" را با پروازدرسطح، جانشين واقعيات فضای روايت ساخته است. و از آن  فراتر، با احساسی حق به جانب ازتلاش های چند سالۀ قوام نزد خارجی ها وتوسل های مكرر  به  سفيرا ن آمريكا و انگليس برای بازگشت به نخست وزيری گزارش می دهد.

    فصل با اين جملات گشوده می شود" تيرماه1331 ، ماه ناكامی ها، ماه آخرين نبرد نافرجام قوام  برای بازگشت به قدرت و نجات ايران بود. او در تدارك چنين بازگشتی كه زمينه های آن را از ماه ها پيش هموار ساخته بود، چهار هفته پيش از سقوط مصدق، برای نخستين بار با ميدلتون، سفيرانگليس، درتجريش ملاقات كرد" ـ "جزئيات اين ملاقات پنهانی كه به توصيه ی  هندرسون، سفير آمريكا، صورت گرفته بود، حاوی نظريات كارگزار سياست بريتانيا در ايران پيرامون ضرورت سقوط كابينه ی مصدق وجايگزينی آن بادولتی جديد بود" ،" جزئياتی كه از كوشش همه جانبه ی قوام برای جلب رضايت خاطر ميدلتون در انتخاب وی به عنوان جانشين مناسب مصدق حكايت می كرد." ـ "او پيشاپيش، در جريان گفتگويی سه ساعته  با هندرسون، به چنين تفاهمی دست يافته بود." !

     و ازگزارش سفير بريتانيا ، نقل می كند:" قوام ... چند بار از باور"غير قابل تزلزل" خود نسبت به ضرورت دوستی با انگلستان برای ايران سخن گفت " و اين كه .. اگر قدرت را در دست بگيرد " رابطه ی سنتی با بريتانيا را تضمين می كند و خواهان مشاركت مجدد انگلستان درامورصنعت نفت كشور خواهد بود ..." و باز به گفته ی  ميدلتون رو می آورد كه : " ايران بيش از هرچيز به دولتی قدرتمند نياز داشت... كه روش های عوام فريبانه را ترك گويد و .. دست به اصلاحات زند.. " و "قوام كلمه به كلمه با اظهارات سفير انگليس موافقت كرد." !

    و با استناد به اسناد محرمانۀ آمريكا و انگليس، سابقۀ كوشش های  قوام را برای جلب نظر دولت های  انگليس و آمريكا، به تابستان 1329 (زمان نخست وزيری رزم آرا) می رساند؛ كوشش هايی كه بنا بر مخالفت انگلستان و آمريكا، هربار با ناكامی روبه رو گرديد. و نتيجه می گيرد كه " برنامه ی قوام مدت ها پيش از نخست وزيری مصدق آغاز شده بود...و طرحی از پيش ساخته برای حذف مصدق نبود" ... تا " سرانجام، درمهمانی شام سفير تركيه در 18 خرداد1331، كه با تدارك قبلی برای ملاقات هندرسون و قوام ترتيب يافته بود، به انزوای سياسی او پايان داده شد " واين جا، راوی  به لحن حماسی خود بازمی گردد : " قوام با شركت در ضيافتی رسمی ... باز گشت خود را به صحنه ی نبرد اعلام می كرد. بازگشتی كه حضور سردار فاخر حكمت رئيس مجلس ، حسين علاء وزير دربار، و ابراهيم حكيمی و علی منصور نخست وزيران سابق ، و سفرای چند كشور اروپايی نيز در كنار هندرسون، معنايی خاص به آن می بخشيد " و يك " نكته ی پرمعنای ديگراز مهمانی " كه :" هندرسون از قوام با عنوان "جناب اشرف" ياد كرد ... كه از تأييد او درمقام نخست وزير آتی .. حكايت می كرد"!

      اين نشستن در طبقۀ بالا و چشم بستن بر آنچه در تمام مدت بر كشور وبرجنگی كه  ديگر از پرده بيرون افتاده و شاه و توانايی هايش را و دولت دكتر مصدق و حمايت های  ملت  را رو در روی هم قرار داده است، به روزهايی بر می گردد كه حاميان خارجی قوام توسل شاه را به خشونت  و سركوب مقاومت مردم حمايت می كنند. 

      راوی، ماجرای نفت و كشاكش ايران و انگليس را كه  با آغاز فوران نفت از چاه های مسجد سليمان شروع شده بود: با حضور وزارت درياداری بريتانيا در كمپانی " بريتيش ـ پتروليوم" كه انگلستان  پايۀ نخستين تخلف را در قرارداد دارسی گذارد. با اعمال روش های استعماری منجر به تبديل خوزستان به سرزمين باير، با هدف تأمين نيروی كار ارزان برای  صنعت نفت ـ در حالی كه به تأكيد كسروی، در مقام محقق، خوزستان استعداد تأ مين غلّۀ تمام كشور را داشت ــ با تحميل قرارداد 1919 ، كه ايران را رسماً زير پرچم بريتانيا می برد. و باخودداری احمد شاه ازتأييد قرارداد ومخالفت  افكارعمومی با آن، ترتيب كودتای سوم اسفند، و ده سال بعد، كه مشاوران رضا شاه اورا به شوق ثروت تاراج شدۀ نفت به كارزار كشاندند، تنبيه رضا شاه، با تجديد قرارداد دارسی، و تمديد شصت سالۀ آن، وواداشتن او، به حبس وقتل  تيمورتاش، نزديك ترين محرم سياسی خود. ودرمجموع ، برقراری ارادۀ كمپانی نفت بر ادارۀ كشور. هنگام اشغال ايران نيزرفتاری كه با رضاشاه شد؛ وشرايط استعفا وتبعيدش ازايران كه  شايستۀ مأموری دست نشانده ووظيفه نشناس بود. وبا پسر وجانشين وی (كه تا ازسرسپردگی  و تسليم مطلق او اطمينان نيافتند، سا يۀ دست روی سرش نگرفتند.) نمی بيند تا بتواند اختلاف شاه با ملت را، در ماجرای ملی شدن نفت تا حد "اختلاف  شخصی شاه و مصدق" تقليل دهد. و به راحتی می گويد: "25 تيرماه 1331، مصدق در پی اختلاف با شاه كه ظاهراً بر سر تصدی مقام وزارت جنگ پيش آمده بود، استعفا داد. وشاه فرمان نخست وزيری قوام را صادركرد"

     راوی نمی خواهد بداند كه از سال 22 زمزمۀ  غارتگری  كمپانی انگليسی طی 25 سال بهره برداری از منابع نفت جنوب،از افكار عمومی  به محافل اجتماعی و مطبوعات كشيده شد و "كافتارادزه" كه شكست خورده ايران را ترك می كرد، نظرها به سوی " بريتيش پترليوم" برگشته بود؛ به سوی كمپانی انگليسی كه هم منابع نفت جنوب را به غارت می برد و هم در تمام شؤون مملكت مداخله داشت. و حضورش در مجلس، مطبوعات، دولت، مقامات نظامی و اداری استان خوزستان عادی شده بود و همه جا اراده اش را پيش می برد؛و اين جدا از اختيار سرنوشت پنجاه هزار كارگر بود كه با شرايط بسيار دشوار، در سرزمين سوزان جنوب كار می كردند. و با ورود به " سرزمين نفت" ديگر از خود اختياری  نداشتند.

     در حوزۀ نفتی خوزستان، الگوی  روابط  كار مندان و كارگران با كادر انگليسی، روابط  مناطق مستعمره بود . دورۀ اشغال، كه  آزادی فعاليت های سياسی و اجتماعی را با خود آورده بود، چند بار بين كارگران موج اعتصاب برانگيخت و طبيعی است كه قوای نظامی، درخدمت  كمپانی،اعتصاب ها رامی شكستند و كارگرانی را كه چشم باز داشتند، ازكارگاه ها می راندند.

     دولت ها در تهران با نمايندگان كمپانی بر سرمطالبات مالی درازمدت كه داشتند به مذاكره نشستند. مذاكره يی‌كه از تمامی نبود. اول هژيرشروع كرد. بعد ديگران، تا نوبت  به گلشاييان رسيد و"طرح گس ــ گلشاييان "همان طور دردستورمذاكرات ماند. اما مردم،مطالبات ديگری داشتند. آنها می خواستند يوغ رابطۀ استعماری كمپانی را از گردن كشور بر دارند. حضور استعمار انگليس كه  دركمپانی نفت تجسم يافته بود، و در امور جاری دولت ها نيزمداخله می كرد، برای افكار عمومی تحمل ناپذيربود. بعد ازجنگ جهانی دوم، در قلمرومستعمرات رسمی هم، حركت ضد استعمار سربرداشته بود، حركتی كه موج فراگير وجهانی بود.

     درايران، بيشتررجال سياسی ما از بركت حضور كمپانی نفت‌ انگليس، "سُم" داشتند. چنان كه راوی، خيلی عادی وبا آب و تاب "سُم" قوام  را نشان داد. و از روايت كوشش های دوسالۀ قهرمانش در جلب حمايت سفيران آمريكا وانگليس برای نخست وزيری، احساس شرم نكرد .

    روزی كه مجلس 14 طرح سه ماده يی دكترمصدق را تصويب كردكه "هيچ نخست وزير، وزير و اشخاصی كه كفالت از مقام آنها و يا معاونت می كنند نمی توانند راجع به امتياز نفت با هيچ يك از نمايندگان رسمی و غير رسمی  دول مجاور و يا نمايندگان شركت های نفت و هركس غير از اينها  مذاكراتی كه اثر قانونی دارد بكنند يا اين كه قراردادی امضاء نمايند." وجدان برانگيختۀ ملی بود كه در تصميم مجلس تبلور می يافت. و اين اراده از همان جا كندن ريشۀ استعمار انگليس را هم از ايران، هدف گرفت. و دربار به عنوان پايگاه اصلی استعمار، به مقاومت دربرابر اين اراده ايستاده بود و خود را رأس وتصميم گيرندۀ امر نفت می دانست. برجسته شدن حضور آمريكا درايران نيز عاملی بود كه به پيچيدگی اين مبارزه كمك كرد. به زودی دولت های ايران عادت كردند كه بودجۀ  خود را از محل "اصل  چهار" ترومن تأمين كنند. و كارشناسان آمريكايی ، گره اصلی مشكلات ايران را در ساختار نظام روستايی، نشانه گرفتند. آنها با اين هدف گيری، البته از كنار نقش استعماری شركت نفت انگليس، با برداشتی ديگر، با سكوت گذشتند. در حالی كه در تمام امور، حضور خود را نشان می دادند.

     قدرت نظامی، كه ميراث اصلی رضا شاه برای فرزندش بود، به شاه وفادار مانده بود و در تمام مدت اشغال، حكومت نظامی، با ارادۀ شاه حافظ دولت هايی بود كه او در دورۀ تضعيف  مجلس، حق تعيين رياست آنها راازمجلس سلب كرده و به خود اختصاص داده بود. و از زمان "اشغال"، ادامۀ حكومت نظامی به صورت امری عادی ، پا برجا مانده بود. ارتش و شهربانی و ژاندارمری، پايگاه های خاص شاه به حساب می آمد و مجلس و دولت جواز دخالت در امور آنها نداشتند. اما اعمال ارتش، شهربانی و ژاندارمری‌ به حساب دولت ها نوشته می شد.  در كابينه ها، تعيين وزير جنگ حق شاه بود.  وزير جنگ ، در كارهايش با شاه سروكار داشت و حضورش در كابينه، تشريفاتی بود. وزارت كشورنيزازنقاط كليدی به حساب می آمد و آن سال ها،معاون ثابتی داشت كه متخصص امرانتخابات بود وبه اين مناسبت يكی ازسوژه های  دائم مطبوعات، حساب می شد و مسؤوليت بيرون آوردن ليست نمايندگان "تأييد شده" با او بود.

     به دنبال نمايش تيراندازی به شاه، و برقراری حالت فوق العاده، و اختناق شديد مطبوعات،  دولت به تدارك انتخابات مجلس 16 پرداخت كه آشكاربود چه مأموريتی برعهده دارد. كمپانی

نفت، و وابستگا نش، فارغ از حضور حزب توده،  با دست باز به  فعاليت پرداخته بودند، و بايد، تكليف جدال بالا گرفتۀ نفت در آنجا روشن می شد. علی رغم شدت عمل حكومت نظامی، دكترمصدق برای دفاع از آزادی انتخابات، پيش آمد و ابتدا دردربار، متحصن شد. و جمعی از شخصيت های مطبوعاتی و اجتماعی به وی پيوستند. وبعد محل تحصن را به مجلس انتقال داد. درميان كسانی كه به تحصن پيوستند،نام هايی مثل ارسلان خلعتبری ،عميدی نوری،مدير"داد"  وملكی مدبرروزنامۀ ستاره ديده می شد، و به تجمع اين مدافعان آزادی انتخابات، بود كه نام "جبهۀ ملی " داده شد.  با آن كه هيچ وجه مشتركی در گرايش های سياسی و اجتماعی، با هم نداشتند و جمعی از آنها پس از پايان تحصن خود را از مبارزۀ مشترك، كنار كشيدند. اما، نامی كه در دورۀ تحصن، علم شده بود، از طرف اصناف، بازار، و دانشگاهيان وفادار به دفاع از آزادی انتخابات، تا پايان انتخابات مجلس 16 حفظ شد و گروه های ديگر به آن پيوستند. و نمايندگانی كه با اين پرچم به مجلس راه يافتند، در مبارزه يی كه درون مجلس در گرفت، رابطۀ خود را با دكترمصدق كه مبارزه با كمپانی و با حضور استعماری انگليس را اعلام كرده بود زير اين نام نگاه داشتند و  پاره يی از آنان تا جنبشی كه  مصدق، رهبری می كرد، با افق های سياسی و اجتماعی شان تصادم نيافت، در اين مسير با اوماندند. و بعد به دشمنان او پيوستند. و در صف مقدم دشمنان ، قرار گرفتند. گرنه، جبهۀ ملی، يك سازمان از پيش برنامه ريزی شده و دارای ديسيپلين حزبی نبود. و باكودتای 28 مرداد بود كه وفاداران به راه وروش دكتر مصدق، و كسانی كه طی پنج سال مبارزۀ پی گير و رسمی او عليه استعمار، بينش ملی يافته بودند، اين نام را سپر سازمانی مبارزات خود ساختند. 

   راوی می گويد:"شاه ،هرچند با ترديد وتعلل، ازمدت ها پيش در فكركنارگذاشتن مصدق ... بود....اما تمايلی به بازگشت قوام نداشت...حسين مكی می نويسد شاه تا آخرين دقايق مردد بود. اوهمان قدر كه از استعفای مصدق نگران بود، دو چندان از روی كار آمدن قوام می ترسيد" و اين برای ارزش دادن به قدرت قوام است. اما ارزشی كه مفهوم منفی پيدا می كند. همان طور كه مذاكرات  محرمانۀ قوام با سفيران آمريكا و انگليس هم، معرف بی اعتمادی آنان به اين مرد سياسی سالخورده بود. 

    جالب توجه است كه راوی  دفاع از "اطلاعيۀ نخست وزيری‌ قوام"ــ كشتی بان را سياستی دگرآمد ــ را پس از پنجاه سال به عهده می گيرد تا "كج فهمی" ميليون ها مردم آن زمان و ده ها ميليون مردم چند نسل ايران را ثابت كند : " متن تند اطلاعيه كه در محتوا و كلام از صراحتی چشمگير برخوردار بود، به اعتراض و شورشی دامن زد كه در تاريخ معاصر ايران با عنوان "قيام سی تير" نقش بسته است. از آن پس، نام او كه خودرا به درستی "كشتی بان" سياستی ديگر می دانست، در قضاوتی نادرست و مغرضانه با خيانت مترادف شد. .." و به تفسيراطلاعيه می پردازد: او " به كوشش خود درراه "استيفای حق كامل ايران" از كمپانی نفت ايران و انگليس اشاره كرد.اقدامی كه اين بار، پس از پيروزی ايران در رويارويی با شوروی، مقابله با انگلستان در مسئله ی نفت و اعاده ی حق حاكميت ايران بر بحرين را مدّ نظر داشت؛ هرچند كه اين اقدام با سقوط دولت او در زمستان 1326 ناتمام مانده و در نخستين گام های خود به سرانجامی ناخواسته و پر شتاب رسيده بود" ! جمله را دوباره بخوانيد و قوام را در شرايط لرزان، سرگردان بين سياست شاه، و سياست سفيران انگليس و آمريكا، با اين تفسير سياسی عالمانه، پيش نظر بياوريد.  قوامی كه به هر تعهدی برای صدارت تن می دهد. بعد از زبان قوام، به تخطئۀ مصدق می پردازد كه او" در مقابل هيچ فشاری از پای ننشست. اما بدبختانه در ضمن مذاكرات، نوعی بی تدبيری نشان داده شد كه هدف را فدای وسيله كرد و مطالبه ی حق مشروع از يك كمپانی را مبدل به خصومت بين دو ملت  ساخت. ".

     قوام، در مقام  سياستمداری معامله گر، حق دارد جای "هدف" و "وسيله" را تغيير دهد. ولی راوی چرا اين تقلب را می پذيرد و دنبال می كند؟ و به تجليل "قوام، استاد مسلم شگرد و تدبير سياسی" می پردازد كه وعده می دهد : " در پيشبرد هدف های برحق ايران، در مسئله ی نفت، بيش تر بر ديپلماسی تكيه كند تا بر رويارويی آشكار؛ آن هم با امپراتوری نيرومندی كه روزگاری نه چندان دور، از جنگی جهانی فاتح بيرون آمده بود." و گمان می برد در جعبۀ "شامورتی" قهرمانش، برای هر معجز سياسی، ابزاری يافت می شود!

     او، بی آن كه  خود رابا تحريكات استعماری سفارت بريتانيا و كمپانی نفت در تهران آشنا كند،و مشاركت وهم دستی های  آشكاردربار و محافل روحانی و سرسپردگان بيگانه را ببيند،  به توصيف ناكام بودن مقّدر كوشش دولت برای استيفای حقوق مسلم ايران، و ضرورت كنار آمدن دولت با منافع مشترك كمپانی نفت و دولت انگلستان، حكم می دهد. و "نقش قوام را در مسئله ی فرقه ی دموكرات و خروج نيروهای شوروی .." ياد آوری می كند. كه قياس مع ــ الفارق است.  و بعد ملهم از شرايط امروز كشور، نظر قوام را در بارۀ حضور آن روز وزنۀ كاشانی در سياست، می آورد: " نكته ی با اهميت ديگر اعلاميه، نگاه ويژه ای نسبت به مذهب و چگونگی مبارزه با كمونيسم بود كه بيان آن در چنان ابعادی سابقه نداشت. او نوشت "به همان اندازه كه از عوام فريبی در امور سياسی بيزارم، در مسائل مذهبی نيز از ريا و سالوس منزجرم. كسانی كه به بهانه ی مبارزه با افراطيون سرخ، ارتجاع سياه را تقويت نموده اند، لطمه شديدی به آزادی وارد ساخته، زحمات بانيان مشروطيت را از نيم قرن به اين طرف به هدر داده اند. من در عين احترام به تعاليم مقدسه ی اسلام، ديانت را از سياست دور نگاه خواهم داشت و از نشر خرافات و عقايد قهقرايی جلوگيری خواهم كرد" .

     ای كاش راوی نمی دانست كه نخستين ترور (ارتجاع  سياه) ــ قتل فجيع احمد كسروی ــ  در زمان نخست وزيری قوام (اسفند 24) انجام شد. و نامۀ  تقاضای  آزادی قاتلان كسروی و منشی او، حدادپور هم ، خطاب به قوام، هنگامی كه  از جانب قوام در كابينۀ ائتلافی ، مطرح شد و ايرج اسكندری، با مداخلۀ  دولت در كار قوۀ قضائی مخالفت كرد، مانع اقدام  نخست وزير نشد و به آزادی قاتلان واقعۀ كاخ دادگستری  انجاميد.

     اطلاعيۀ قوام، درآن شرايط  بحرانی ، به اعلاميۀ بك  فرمانده نظامی شبيه بود تا سياست ــ مداری‌كه با دست خالی و به پشتوانۀ قدرت دربار، و نمايندگان سياسی آمريكا وانگليس  روی  كار آمده است. ولی او، كه به قول راوی، عادت كرده بود، يا پشت ميز صدارت بنشيند، يا پشت ميز قمار در اروپا، گويا اين بار جای بلوف زدن را از ياد برده بود. و كوشش هايش برای شكاف انداختن در جبهۀ مقابل  با ناكامی رو به رو گرديد. راوی هم  ــ پس از اين همه سال ــ برای ترميم و تفسير اطلاعيه، ناگزير می شود بگويد: " قوام با اعتماد به نفسی آميخته به تفرعن اشرافيت قاجار، نقش مردم و ضرورت جلب حمايت آنان را در پيشبرد سياستی كه خوشبختی شان را ميسر سازد، ناديده می انگاشت" و نتيجه بگيرد كه : "چنين اقدامی، امكان موفقيت اورا ..... كه به هر حال امری دشوار بود، با مخاطراتی فزاينده رو به رو سا خت. "

    قوام، در آن چند روز، بيكار نبود و برای  كنار آمدن با مخالفان، و ايجاد شكاف در هوا ــ داران دكتر مصدق، دست به كار شد. از جمله  دكتر ارسنجانی را به سراغ آية الله فرستاد. اما مطالبات آية الله خيلی با انتظار قوام فاصله داشت. يا قوام ، از حال و هوای او، بی خبر بود. به نقل راوی، قوام پيشنهاد انحلال مجلس را به شاه داده بود و شاه روز 28 مرداد با اين پيشنهاد موافقت كرد. همچنين با استناد به جزوۀ معروف و ناياب ارسنجانی، در بارۀ سی تير، می گويد قوام ، پس از آن كه بين او و آية الله كاشانی توافقی حاصل نشد، تصميم گرفت آية الله را از صحنه خارج كند و دستور بازداشت اورا صادر كرد. اما دو ساعت پيش از اين اقدام، راديو لندن خبر قراربازداشت را پخش كرد. و خبررسيد كه سيد ابوالقاسم كاشانی ...به دربارمتوسل شده و دربار وساطت كرده تا از توقيف كاشانی صرف نظر شود.  در مقابل آية الله درنامه يی فاش كرد ارسنجانی از جانب قوام پيامی آورده بود كه اگر "سكوت" اختيار كند، انتخاب شش وزير كابينه را مطابق ميل او انجام خواهد داد. 

    در نقل اين مطالب و مطالبی از گفت و گوهای شاه با چند تن از نمايندگان عضو جبهه، و ديدار وزير دربار، با آية الله  كاشانی ، راوی هدف روشنی را دنبال می كند: تذبذب و دو دلی شاه در برابر نخست وزيری كه فرمان  شاه و تصويب پارلمان را با هم در دست دارد، و بحرانی كه استعفای مصدق پديد آورده، و از آن نتيجه می گيرد كه ترديد شاه  نقش عمده در واقعۀ سی تير داشت و قوام را قربانی كرد.

      قوام پنج روزفرصت داشت. واكنش ها ی عمومی از روز 28 مرداد بود كه به طورجدی آشكار شد. جمعيت ها، احزاب، مطبوعات، اصناف، بازار،مدارس، دانشگاه، ادارات، كارخانه ها، به بهارستان كشيده می شدند. و در روز 30 تير، تظاهرات به اوج رسيد. معروف بود كه برادر شاه، شاهپورعليرضا، سوار برجيپ از برابر جمعيت گذشته وبه سوی مردم تير اندازی كرده كه به مرگ چند نفر منجر شده است.  منتها، شرح فجايع،  خوش آيند راوی تيست.

     راوی ، نتيجه می گيرد: با توجه به پيشنهاد شاه به نخست وزيری حسين مكی يا اللهيار صالح و رفت و آمد های آشكار و پنهان سران جبهۀ ملی به دربار، ملاقات علاء با آية الله كاشانی ، نقش منفعل[!] ارتش دربرقراری آرامش و...می توان به كوشش همه جانبه ای كه  از جانب دربار، برای ساقط كردن قوام جريان داشت پی برد. ــ صبح دوشنبه سی ام تير ماه، چهار تن از نمايندگان فراكسيون نهضت ملی مركب از رضوی، مشار، معظمی و شايگان، برای ملاقات با شاه به كاخ سعد آباد رفتند........ ـ  بعداز ظهر سی ام تير ماه ، علاء و سپهبد يزدان پناه برای ملاقات با قوام به باغ ييلاقی سفارت آلمان درپل رومی آمدند. علاء به قوام كه از اوضاع شهر اظهار بی اطلاعی می كرد گفت: "در تهران جوی خون جاری شده است" . و .... ساعت 5 بعد از ظهر، نخست وزير، هنگامی كه فرياد "مرگ بر قوام" تهران را به لرزه درآورده بود، برای ملاقات با شاه به سعدآباد رفت ...."

    در تفسير وقايع بعد ازروز 30 تير، صحنه آفرينی های كتاب بيش ازحد عليه وقايع باجانب گيری همراه است. وراوی ، همه جا هدف گيرانه  و مطلق انگار، تنها به قاضی رفته است:

 قوام را درنقش قديسی شهيد و مظلوم ، تصوير  می كند، كه بی خبر از آنچه در بيرون كاخ تابستانی سفارت آلمان می گذرد، دچار تشويش، لحظه شماری می كند تا از دربار دنبالش بيايند و اورا برای "استعفا" به كاخ سعد آباد ببرند . اوج گرفتن روحيۀ  حزب اللهی،  را در جامعه برجسته می كند و  مصداق عالی  آن را در  رفتار و كردار كاشانی و بقائی ، و مكی  نشان می  دهد. و واكنش های  نمايندگان  "فراكسيون نهضت ملی" را در برابر آنچه اتفاق افتاده بود،‌ به مسلخ پيش داوری های خود می كشاند.  او حضورحادثه آفرين، و شعارهای‌ سرشته از تعصب مذهبی  را كه  "فداييان اسلام" حامل آن بودند، می خواهد به حساب دكتر مصدق وجبهۀ ملی ،  (هم چون حزب يك پارچه ومتشكل زيرفرمان مصدق !) بگذارد؛ و حضورمسلط حزب زحمت كشان بقائی  ــ  حزب اميرموبورها وحبيب سياه ها و. . ـــ  را كه چند سال بود ميدان بهارستان وخيابان ها ی منتهی  به آن را در قرق خود داشتند، نمی بيند. وفرياد های خشمگين " مرگ بر قوام" تظاهرات را زير تير باران قوای  نظامی، به لعاب شعارهای مذهبی می آلايد تا خواننده  فراموش كند كه محرك اين اجتماع و اين حادثه، قوام و اطلاعيۀ رعب انگيزش بود كه از راه نرسيده  مردم را با " ديگر شدن سياست كشتی بان" تهديد كرد. و تير و مسلسل نيروی نظامی، چيزی جزآغاز اجرای آن "سياست دگر" نبود.

     طبيعی است از اين راوی افسون شده با نام قوام، نبايد انتظار داشت به ياد بياورد، روزی كه دستۀ چهار نفری نواب صفوی  با فرياد های الله اكبر، به اتاق بازپرس، در كاخ داد گستری حمله بردند و كسروی و منشی اورا پاره پاره كردند، و خون آلوده و با سلاح های گرم و سرد خون چكان، در خيابان به راه افتادند و بشارت جنايت خودرا به ساكنان پايتخت دادند، قوام بار سفرمسكو را، برای  جنگ  تن به تن با استالين می بست. و پنج ماه بعد كه ديگر توفان نگرانی كشور از اين نخستين جنايت تعصب مذهبی، فرو خوابيده بود، عاملان اصلی تدارك جنايت به شاه و به نخست وزير نامه نوشتند و عفو آدم كشان را خواستند. و قوام علی رغم اعتراض يك وزيربه مداخلۀ او درامری كه به دادگستری مربوط است، تن به مداخله داد. چهار آدم كش، بی ــ كيفرآزاد شدند. دارای روزنامه شدند و باهمان تعصب وجمود فكری وارد گود سياست شدند. افكار عمومی را به شنيدن خبرقتل ها و ترورهای سياسی ــ دينی خود عادت دادند. وزير و نخست وزير كشتند. و حالا عليه خود او، سراغ خانه اش را می گيرند، می خواهند خانۀ اورا آتش بزنند و خودش را بكشند.  از اسفند 24 تا تيرماه 31 راه درازی نبود!

     سايه يی راوی را دنبا ل می كند تا بی كاوش در تركيب و نقش روحانيت، بعد از شهريور 20 به بزرگ نمايی های آية الله كاشانی، زياد بها دهد و اورا جای تمام نهاد روحانی بنشاند. و از حضورنامرئی شاه دربسيج های اين نهاد وروابط گوناگون نهاد با دولت وبا دربارغافل بماند  با سوم شهريوركه رفتن رضاشاه، آزادی را به ايران آورد، ضعف دولت وخاصه دربار، مهار های اجتماعی را گسيخت. ديكتاتوری بيست ساله بی آن كه جای گزينی برای تغيير زمينه های اجتماعی پيدا كند به سركوب خان ها و سران ايلات پرداخته  وبا جا به جا كردن ها و به زندان انداختن سران ايلات، سرپوشی روی مسأ لۀ اصلی گذاشته بود ؛ همان طور كه در خدمت به سياست معينی، از پا گرفتن احزاب و سنديكاهای صنفی با خشونت ممانعت می كرد. و برای كاستن از قدرت نهاد روحانی، و مهار زياده روی هايش شدت عمل نشان داد و در رويا رويی با اين نهاد، تا پای توپ بستن صحن و حرم امام هشتم شيعه در مشهد ــ كه نام خود و پسرانش را از وی داشت ــ پيش رفت.

     با سقوط ديكتاتور، هم سران ايلات و خان ها آزاد شدند و به قدرت ايلی خود باز گشتند و هم  نهاد روحانی، بند های  سانسور ، تفتيش و محدوديت های  هشت ساله را گسست و آزادانه به مخالفت با تمام كارهای مثبت دوران آرامش ناشی ازديكتاتوری برخا ست. و به ايجاد سنگر وپايگاه، درميان قشرهای  سنتی جامعه كمر بست .هم همان اتحاديه ها و حزب ها، كه ممنوعه بود، روييد و در مخالفت با نظم ديكتاتور سا بق به ميدان آمد. شرايط اشغال كشور و حضور ارتش های بيگانه، پای مداخلۀ خارجی را هم در امور كشوربه ميان كشيد.  در چنين احوالی، دربار كه به قدرت نظامی متكی بود، و ارتشی كه اين قدرت را تأمين می كرد، به شدت ناتوان و ازهم پاشيده بود. و دربار برای حفظ  بقای خود ، به روحانيت و سران ايلات  توسل جست و به جلب حمايت آنها كوشيد و با اين پيوند نامبارك،  ايران را به  وضع دوران فترت بعد ازخلع محمد علی ميرزا باز گرداند.

      روحانيت، به عنوان يك نهاد، از سازمانی گسترده در ايران و عراق برخوردار بود. و دو كانون رهبری آن در نجف و قم  با هم روابط پيوسته داشتند. همين پيوند بين كانون هايی مثل تهران، مشهد، بروجرد، تبريز با قم و نجف  بر قرار بود.  رابطۀ دربار نيز با حوزۀ قم، و با بيت آية الله  بهبهانی، در تهران، وبا مشهد، بسيار "حسنه" بود و تا اجرای برنامۀ "اصلاحات ارضی" ، بيت بهبهانی در تهران، متحد بی قيد و شرط دربار در تمام امور، از جمله انتخابات مجلس  و صف بندی  های سياسی داخل مجلس  به شمار می آمد . در كودتای 28 مرداد هم، خانۀ او يك پايگاه اصلی بود. (آية الله  خمينی، در دورۀ رهبری‌ و امامت، نقل كرد روز 30 تير، در خانۀ بهبهانی خبر های ميدان بهارستان را دنبال می كرده است.  زمانی كه هنوز رابط بروجردی با شاه بود.) . كاشانی  درسلسله مراتب نهاد روحانی، جای برجسته يی نداشت ودر

رقابت با موقع ممتاز بهبهانی، پيوسته ژست مخالفت با دربار می گرفت. هرچند كه حضور سياسی او در ايران به شركت در مجلس مؤسسان انتقال سلطنت قاجار به رضا شاه پهلوی باز می گشت.  می كوشيد در صحنۀ سياست حضور علنی داشته باشد. با ستون پنجم آلمان،‌ در زمان اشغال ايران، رابطه داشت. (راوی، خود نقل كرده كه از آلمانی ها پول گرفته بود) بر سر اين رابطه  به زندان رفت و 28 ماه در زندان انگليسی  ها بود. اوكه مدرس را الگو قرار داده بود بارها به زندان و تبعيد های مختلف رفت. آخرين زندان و تبعيدش در رابطه با نمايش ترور شاه در دانشگاه بود كه به لبنان فرستاده شد..

معروف است كه  كاشانی،  به مقام بروجردی در قم نظر داشت. ولی يا توجه به ساختار نهاد مذهبی ، از وی بعيد به نظر می رسد. رقابت او با رياست دينی آية الله بهبهانی بود بر تهران؛ كه با بريدن از مصدق وپيوستن به شاه، راه آشتی آن دو هموارگشت و كسی كه اين گره را باز كرد، حجة‌الاسلام خمينی بود. و اين پس از آن بود كه كوشش كاشانی برای به دست گرفتن زمام فدائيان اسلام بی نتيجه  ماند. و مريدان كاشانی نتوانستند فدائيان را در خود ذوب كنند. و جدايی آنها، افتراق خمينی و كاشانی را هم همراه داشت. اما سابقۀ اين آشنايی :

    حجة الاسلام  ثقفی، پدر همسر حجة الاسلام خمينی با كاشانی قرب جوار داشت و خمينی در سفرهای منظم كه از قم به تهران داشت، به ديداركاشانی هم می رفت و اين گونه، دست دستۀ فدائيا نش را در دست كاشانی گذاشته بود تا در سايۀ وی "حضور سياسی"  پيدا كنند. و "عبدالله كرباسچيان"، صاحب امتياز روزنامۀ "نبرد ملت" جوانی كه كلاه پوستی  به سر می گذاشت، روزنامه اش را ارگان آنها كرد.

       وجه مشترك كاشانی وبهبهانی،  رقيبا ن ديرين، شيوۀ تسخير محله ها يی بود كه ساكن بودند.  البته، قلمرو نفوذ بهبهانی تا "ميدان بارفروش ها" امتداد می يافت. و پامنار و سرچشمه تا بهارستان و دروازه شميران و خيابان گرگان زير سايۀ كاشانی بود . به شيوۀ قديم، خانۀ آيت الله ها، محل گره گشايی كارمراجعان هم شمرده می شد.

     تكيۀ شاه به روحانيت، وميدان يافتن روحانيان با حمايت دولت و دربار، برای مذهبی كردن  فضای  كشور، كه زير پوشش مبارزه با ترويج كمونيسم، انجام می گرفت، در ابتدا حتی باعث زمزمۀ تعطيل مدارس دخترانه، و باز گرداندن زنان به حجاب، شد. و مدارس ابتدائی‌ مختلط، منحل گرديد. به زنان بی حجاب دربازار تهران، هتاكی می شد. و ورود آنها به اماكن مذهبی ممنوع بود.  قاتلان كسروی،بار اول در اردی بهشت 24 روز روشن، تكبيرگويان،  در خيابان حشمت الدوله با كارد و دشنه به او حمله كردند . وهمراهانش،  پيكر پاره پاره اش را با درشكه به بيمارستان  رساندند. به درخواست مجتهد مشهد، در سال های بعد  فروش آبجو و مشروب الكلی در آن شهر ممنوع شد و تا پيش از استقرار روحانيت به قدرت، در ماه رمضان، روزها، تا ساعت شرعی افطار،هر نوع خوردن ونوشيدن، و دود كردن در ملأ عام  در سراسر كشور ممنوع بود و كيفر جريمه و بازداشت داشت. اين فضای خفقان دينی را اتحاد ضد دمكراسی شاه با روحانيت از فردای سوم شهريور به وجود آورده بود. در تظاهرات  سی تير هم، يك حزب به ميدان نيامده بود، و هر سازمان و گروه، شعارهای خود را حمل می كرد. ولی چتر دين  كه روی سر تظاهر كنندگان بود. مرز چپ و راست را تعيين می كرد.

      هنگامی كه در مجلس، حريف با چماق دين به سراغ  نمايندگان نهضت آمده بود، و آنها می كوشيدند اورا باسلاح  خودش عقب بنشانند، راوی به آنها برچسب عوام فريبی می زند  و فراموش می كند ؛اگر قوام جای آنها بود، اواين كار را به نبوغ سياسی قوام تعبير می كرد .

     دكتر بقائی، جنمی ديگر داشت؛ فرزند يك كارگشای سياسی بازنشسته بود. و پدر را الگوی  آرمان سياسی و خلق و خوی خود سا خته بود. بعد از شهريور 20 بود كه به ميدان آمد. و به محفل روشنفكرا ن آن روزگارپيوست. ازرابطه اش با صادق هدايت ياد كرده است كه به دورۀ  بحرانی وقايع آذربايجان می رسد. و همان زمان، كه از حضور او و چند استاد ديگر دانشگاه،  در" حوزۀ استاژ"  عضويت حزب توده، نشانی داده اند. اما با تأسيس حزب دموكرات ايران، اورا آنجا می يابيم. و از كرمان به مجلس پانزده روانه می شود.

      هنگامی كه با رد مقاولۀ نفت قوام ــ سادچيكف در مجلس، بوی نفت فضای كشور را پر كرده بود، دكتر بقائی، زندگی سياسی خود را با آن پيوند زد. و با انتشار روزنامۀ شاهد،( كه ابتدا قرار بود مجله يی هنری باشد) به  مبارزان مخالف شركت نفت انگليس پيوست وبه دليل صراحت و زبان تند روزنامه، در محافل سياسی و اجتماعی جا باز كرد. مقاومت هايش در برابر هجوم مأموران حكومت نظامی، به چاپخانۀ روزنامه، برای او، شهرت فراوان آورد؛ برسردرچاپخانه نوشته بود اين جا خانۀ دكتربقائی نمايندۀ مجلس است، و باهرهجوم مأموران  غوغايی برپا می ساخت. درجريان انتخابات مجلس شانزدهم، با شعار"سال شكستن پيت نفت" وارد مبارزه شد. و در غياب حزب دموكرات، و حزب غير قانونی اعلام شدۀ توده به تأسيس حزب زحمتكشان پرداخت. طی چند سال، نشان داد به عنوان يك آژيتاتورسياسی ظرفيت لازم را دارد. اما حزب او، در كمر كش يكی از دهانه های ميدان بهارستان، نشانی از يك سازمان سياسی نداشت.  تا خليل ملكی وگروهی كه با وی در سال 26 از حزب توده انشعاب كرده بود  با جاذبۀ نام حزب وروش روزنامۀ شاهد ، به دكتر بقائی  پيوستند، و به حزب اوهويت سياسی و روشنفكری بخشيدند و " نيروی سوم" را سازمان دادند. دكتر بقائی و حزب او با اين ائتلاف سياسی اعتباری بزرگ  كسب كردند. و حزب از محدودۀ چهره های محلی ميدان بهارستان به حريم دانشگاه و محافل سياسی و اجتماعی قدم گذارد. و مكتب فكری مستقلی شد.

      خليل ملكی و يارانش، با بينش سياسی ، جای خودرا درمبارزه يی كه بين سرسپردگان سياست استعماردر ايران، ومخالفان آن سياست وجود داشت و ديگرعلنی شده بود، مشخص كرده بودند. ونقش سازماندهی  آنها بندی شده بود بر پای رهبری دكتر بقائی، كه به سركشی    و سياست های نمايشی و شركت در محافل محرمانه  و خاص متكی بود.

     بعد از سی تير، دكتر بقائی‌ ، تغيير مشی سياسی  خود را با كودتا در حزب  همراه ساخت و با همان روش كه به مخالفان خود حمله می كرد، با سازمان متشكل نيروی سوم در حزب رو به رو شد. و آنها را از ساختمان حزب بيرون كرد. و به زمان حزب اميرموبور و حبيب سياه و اميرمشگی و.. باز گشت.

     مرد ديگر مورد عنايت راوی، حسين مكی است؛ كه استوار سابق ارتش و كارمند راه آهن بود و مهندس نفيسی، مدير كل وقت راه آهن ايران، اورا به محفل هفتگی منزل نفيسی ها راهنمايی كرد. آن زمان، انتشار مجموعه های منتخب اشعار مد بود. و كتاب های بهترين اشعار پژمان بختياری  و گلچين جهانبانی رواج داشت . روی همين خط، آقای مكی، "گلزار ادب " را منتشر كرد. در اين فاصله، سوم شهريور رسيد و طبعاً فضای به شدت سياسی شدۀ كشور، در آن محفل نمی توانست بی اثر باشد. و كتابخانه و آرشيو مطبوعات صاحب كتابخانه برای كسی كه می خواست در فضای آن روز، خود را مطرح كند، مغتنم بود. در سال های بسيار دور، كه "تاريخ بيست ساله" تازه منتشر شده بود، كسی از سعيد نفيسی نقل كرد كه محصول دسترسی مكی به آن كتابخانه بوده است.  تاريخ بيست ساله ابتدا پاورقی يكی از روز نامه ها بود. و نام مكی را به اهل سياست و مطبوعات معرفی كرد. و خود او، نظير دكتر بقائی برخاسته از حزب دموكرات و نمايندۀ حزب در مجلس 15 بود. و با جاگرفتن در صف اقليت مجلس و پيوستن به صف  سياست ملی، جای خود را در سياست سال های  جنگ نفت، محكم كرد. و حتی  دبير جبهۀ ملی شد و هنگام اجرای ملی شدن نفت ، رئيس هيأت پارلمانی بود كه به  آبادان رفت. و لی  چون  نام او درهيأت همراهان دكتر مصدق به داد گاه لاهه  نيامد، از دكتر مصدق رنجيد. و راهش را از  فراكسيون نهضت ملی، جدا كرد.

      در ميان مطالب نيشدار راوی، در همدردی باقوام، اين جمله هم خواندنی است : "وزارت دربار نيز به فرمان مطاع همايونی كه گويی به صدای انقلاب  پاسخ می گفت، فداكاری شهدای سی ام تير را ستود و مراتب تأثر و تألم خاطر مبارك شاهانه  را به بازماندگان آن اعلام كرد."

    هنگامی كه شاه با قبول سپردن وزارت جنگ به نخست وزير، فرمان مجدد دكتر مصدق را امضاء می كرد، خوب می دانست كه  چراغ علاء الدين خود را از دست داده است و بايد آن را به هرقيمت بازيابد. شاه درتماس هايش با كسانی كه درشمار رهبری جبهه با او ديدار كرده بودند،آگاهانه روی رگ حساس آنها انگشت گذاشته بود.مردانی كه با تصادف، طی چند سال به كرسی نمايندگی مجلس وشهرت سياسی رسيده بودند، شنيده بودند، شاه به آنها پيشنهاد نخست وزيری می دهد. و اين بازی شاه در كسانی چون بقائی و مكی، گرفته بود. يا وعدۀ قوام به آية الله كاشانی، كه شش وزير كابينه اش را با نظر وی انتخاب می كند، حتی اگر كاشانی اغراق هم گفته باشد، نمی توانست دروی توقعی برنينگيزد. تنها اين سه نفر نبودند. حجة الاسلام شمس قنات آبادی هم كه در خط كاشانی بود، دنيای خودش را داشت .

    راوی از حسيبی ، مكی، بقائی ،شمس قنات آبادی نام می برد كه "در مقام نماينده ی مجلس به زيارت حضرت معصومه در قم شتافتند " و برای مردم از ضرورت انتقام و قصاص گفتند. و بعد خود از  موضع گيری های مكی و بقائی ياد می كند و كار ندارد كه حجة الاسلام شمس قنات آبادی به مير اشرافی مدير روزنامۀ آتش، از كارگزاران كودتا پيوست وچند سال بعد از كودتاهم مجلۀ آتش را منتشر  كرد كه به معرفی هنرپيشگان وخوانندگان " كافه لاله زاری" با عكس های نيمه عريان اختصاص داشت.

     چرا راوی سعی دارد از آية الله كاشانی چهره يی  ملی و مقتدر بسازد كه جلو دكتر مصدق قد علم كرده بود؟ مگر خود او نقل نكرده است كه قوام  روز 29 تير،دستور بازداشت كاشانی را داد ولی دو ساعت پيش از بازداشت كاشانی، راديو لندن خبر آن را منتشر ساخت؛ وكاشانی به شاه متوسل شد، شاه پا درميانی كرد تا او توقيف نشود.  و باز ازصلابت ملی وی می گويد! البته در آشفته بازاری كه  يك دستۀ چند نفری به نام فدائيان اسلام، به حمايت قم، می توانست امنيت فرهنگی وسياسی كشور را هدف بگيرد، كاشانی هم كه نمی توانست نقش رياست دينی بهبهانی رادر تهران داشته باشد، از شهريور 20 پيوسته در وقايع، با نقش يك "پرووكاتور" سياسی به صحنه می آمد. نقشی كه پس از 28 مرداد و تسلط شاه برقدرت، ديگر رنگ باخت.

   راوی در ادامۀ اين فصل، با گلچين گفته ها و كارهای نمايندگانی كه مخالف قوام بودند و نيز با برجسته كردن تصميم مجلس به تصويب مادۀ واحدۀ‌ برائت قاتل رزم آرا، به عنوان مداخله در قوۀ قضائيه، كوشيده است "جبهۀ ملی" را به طور عام و " فراكسيون نهضت ملی" را به طور مشخص، به تازيانه ببندد. و به تفسير های دلخواه از اظهارات دكتر مصدق در مجلس و حتی "دادگاه نظامی شاه" بپردازد، كه همه جا چكيدۀ مطالب گذشته او است : تأكيدش برمتهم ساختن جبهه ملی، به عنوان يك حزب سياسی، متهم ساختن نمايندگان جبهه، به تفكر مذهبی، (با بينش امروزی) و بی توجه به فضای مذهبی شدۀ 54 سال پيش، دفاع تكرار شده اش  از قوام مظلوم، چيزی اضافه بربازگويی ندارد. و فقط اقدام قوام را در مقام صدرقوۀ مجريه برای تبرئه و آزادی قاتلان كسروی و منشی وی به ياد خواننده می آورد.

    اما، بحثی كه زيركانه پيش می كشد،هدف های چندگانه را نشانه گرفته است، و آن را آغاز اختلاف دكتر مصدق با كاشانی می نامد:" اعلام اسامی وزيران كابينه و انتصاباتی كه از سوی دكتر مصدق انجام گرفت، برای كاشانی قابل قبول نبود..." و"...ضمن اعتراض به تصميمات مصدق كه بدون مشورت با اوگرفته شده بود، وی را به اتخاذ سياست های قاطعانه تری دعوت كرد." می دانيم كه روز29 تير كاشانی اعلام كرده بود، قوام به او تعيين شش وزير كابينۀ خود را وعده داده است. وبه گفتۀ راوی، حالا توقع داشت بابت نپذيرفتن آن پيشنهاد، درانتصابات دكتر مصدق، سهم داشته باشد. و " مصدق را تهديد كرد چنان كه انتظاراتش مبنی بر تجديد نظر در برخی از انتصابات را ناديده انگارد، ..... از ايران خارج خواهد شد" و پاسخ مصدق صريح تر از ايراد آيت الله بود: چنان چه بخواهند اصلاحاتی بشود، بايد از مداخله در امور مدتی خودداری فرمايند. .." اين پاسخ، (كه به گفتۀ راوی فقط يك هفته بعد ازسی تيرداده شده)

خواننده را ازهربحثی برای رد كردن ادعای راوی در نقش رهبری  كاشانی در سی تير بی نياز می كند. راوی از "انتصاب سرلشكر وثوق، برادرزاده ی دكترمصدق" به عنوان "دانه ای

...در تسبيح استدلال حضرت آيت الله " برای "توجيه جدايی" ياد می كند. كافی است كه بدانيد دكتر مصدق برادرزاده يی به اين نام ندارد. و دنبال نسب سرلشكر وثوق بگرديد. شايد ابتدا از نام وثوق به ياد برادر قوام بيفتيد. اما، بعد می بينيد سرلشكر با قوام هم نسبتی ندارد. بلكه نسبش به وثوق الممالك از رجال دورۀ ناصری می رسد. همين كافی است تا بی اعتمادی شما نسبت به اظهارات راوی افزايش يابد. و هنگامی كه می گويد :" مصدق با واقعه ی سی تير ديگر به نقش وقدرت روز افزون آيت الله كاشانی بيش از پيش پی برده بود" خيلی راحت،به اين نقالی، ناباوری نشان دهيد. البته  رياست مجلس كاشانی، سرآغاز شكل گيری و علنی شدن دسته بندی منافقان درون جبهه بود. ونشان داد چه كسانی با گردش نگاه كارگزاران خارجی جهت سياسی  خود را تغيير می دهند.

     راوی ژست های  كاشانی را كه برای آشتی با فدائيان اسلام  وانحراف افكارعمومی از شكافی كه در جبهۀ ملی وضد استعماری مردم ايران افتاده، و كاستن از اهميت مبارزۀ ضد استعماری  دولت، به زی خود، در آمده بود و به قول راوی از فلسطين و اسراييل و وطن اسلامی سخن می گفت و سياست دربار و عوامل وابسته، و بسيج شده،را كه موريانه وار به پايه های حكومت ملی افتاده بودندوبا كمك حوزۀ علميۀ قم، مجلس را ازمبارزۀ ضداستعماری به جبهۀ "منع مسكرات" سوق می دادند. و دولت را بر سر دوراهی مخالفت با نهاد دينی ــ و نه يك آية الله ــ  يا تسليم به اين مسأله آفرينی می گذاشتند. بزرگ می كند و به حساب " ايجاد فضای عدم تفاهم ملی" می گدارد.  . 

       ياران چندگانۀ كاشانی هم ،درمجلس با اين باوركه درمبارزه نقش سرنوشت ساز دارند، خيلی زود آشكارا راه  مخالفت با دكتر مصدق را پيش گرفتند. و حلقه را گرد او تنگ كردند.  در تفسير وقايع، راوی، تقاضای اختيارات را از جانب دكتر مصدق زيرسؤال می برد، هم چنان كه رفراندم انحلال مجلس را. و با آن كه جواب  قاطع و مثبت مردم را به مصدق در رفراندم پيش رودارد، گفتۀ اندكی پيش خود را از"فضای عدم تفاهم ملی"‌، پس نمی گيرد. مثل اين كه "فضای تفاهم ملی" برای وی، محدود به چهارديواری چند آخوند و دربار و چند پرووكاتور و دلال سياسی است. و هنگامی كه پارلمان، ميدان تاخت و تاز جمال امامی و چند منافق جبهۀ ملی است، كه مجال سخن به نخست وزيرنمی دهند، و او پشت به تالارمجلس  و رو به بهارستان ، خطاب به جمعيت انبوه می گويد " مجلس آنجاست كه توده ها باشند" اواين سخن را " جزتحريك تمايلات خفته ی عوام ودل سپردن به اقبال جلب حمايت توده ای عاصی ، چيزی بيش " نمی داند. گويی راوی در مقام قوام، يا شاه ، يا فرماندار نظامی  نشسته است. و با اين صغری، كبری چيدن، از ياد می برد كه مملكتی هست، شاه و كارگزارانی دارد، طبقۀ حاكمه يی دارد كه صلاح خود را با منافع دوقدرت استعمارجهانی، پيوند زده اند و ابزاردست سياست نفتی استعمار شده اند. درصحنۀ  نبردی چنين، تنها كاشانی را می بيند كه رو در روی مصدق ايستاده است!

     جان كلام راوی، ازاين پس انتقاد ازسازش نكردن مصدق با اربابان خارجی است وفسوس بر ناكامی قهرمان وی كه در راه چنين سازشی می رفت و مردم نفهميدند و نگذاشتند. و سند و مدرك ارائه می دهد كه حتی پيش از نخست وزيری مصدق در نامۀ منتشر نشده يی  ( به قول راوی‌ ) " كه به نظرمی رسد خطاب به سياستمداران بريتانيا تنظيم شده باشد، به توضيح نظراتش پيرامون دستيابی به تفاهم با آن كشوربر سر مسألۀ نفت پرداخت. او در اين نامه كه نشان از آمادگی اش برای احرازمقام نخست وزيری داشت، به " سير قهقرايی" ايران و نقد سياست خارجی دولت های وقت پرداخت..." . مدركی كه حكايت دارد، قهرمان راوی، جای مردم ايران، به مقامات  خارجی  متوسل می شود تا اورا به نخست وزيری انتخاب كنند! گويی اين تكرار تأييد آميزتوسل قوام به خارجی، يكی از چند "تم" عمدۀ تأليف كتاب است.

   عاقبت راوی به توطئه حادثه آفرينی 9 اسفند می رسد، كه ظاهراً ربطی به روايت او ندارد ولی خودرا موظف می داند كه  با ارائۀ تفسيرهايی از سياست و تغيير سياست  حزب توده، وارد معركه شود. و از جايی شروع می كند كه " شاه و ملكه چمدان ها را بستند تا برای مدتی كشور را ترك كنند" ولی آن را دنبال نمی كند.شايد به اين دليل كه خوشش نمی آيد  خاطرۀ توطئۀ آشكار ولی نافرجام درباررا در نمايش نگرانی مردم از سفر شاه و ملكه، و ترور دكتر مصدق ــ كه در كاخ شاه بود ــ  تازه كند. جای آن، به توصيف "آرايش نوين" "صفحه ی شطرنج سياسی جامعه ی ايران" می پردازد. (اين كه چرا توطئۀ 9 اسفند مبهم وناگفته می ماند  نكتۀ كليدی است كه نبايد ساده ازآن گذشت) وتمام تفصيلات به تفسيرهای " سياست حزب توده درزمان تأ ييد راه مصدق" و"دوگانگی آن " ختم می شود وكشيده شدن حزب توده به انتشار اعلاميه های ضرورت برچيدن دستگاه سلطنت درروز 27 مرداد ودستورمصدق به فرمان ــ داری  نظامی درجلوگيری از فعاليت اخلال گران: "كه در خنثی كردن مقاومت حزب در روز كودتا بی تأثير نبود."

    با تفسيرهای نه چندان جدی ، در ترسيم بی پايه يی از روز 28 مرداد و تنها ماندن مصدق ، باز آية الله كاشانی،‌ آن هم به استناد مطالب و كتاب هايی كه خاندان كاشانی بعدها برای دفاع از جا خالی كردن وی، در مبارزه با استعمار توليد كرده اند ، وارد صحنه می شود و "در واپسين ساعات آغاز كودتا" وسيلۀ نوه اش "اتمام حجتی" برای دكتر مصدق می فرستد.

    به راستی كه دست مريزاد به اين حسن ختام. و به اين كشاندن پای آية الله، به لحظات پايانی عمر حكومت ملی. مردی كه دست در دست كودتاچيان دارد، به اتمام حجت با مظهر مبارزۀ مقاومت ملی ومبارزۀ مردمی با استعمارمی پردازد. آن هم با نشانه هايی از آخرين ديدارش در دزآشيب و با حضور هندرسون!" . كسانی كه اين نامه را جعل كرده اند، حتی به خودشان زحمت مراجعه به روزنامه های ده روز اول كودتا را نداده اند تا عنوان درشت صفحۀ اول روزنامه ها را بخوانند كه آية الله به خبرنگاران خارجی می گويد : " دكتر مصدق عليه شاه مسلمان ايران قيام كرده است" و حكم شرعی می دهد كه "مجازات او مرگ است" !  

     شنيده ام، در حضور استاد صاحب نظر، آقای دكتر آجودانی در كتابخانه ومركز اسناد ايرانی  لندن مجلسی برای معرفی اين كتاب ترتيب يافته بود، با شناختی كه از نظر صائب استاد دارم، می خواستم ببينم، آن نگاه دقيق كه  روی "صف نعا ل" در تحقيق دكتر آدميت انگشت می گذارد،با اين كتاب چه گونه برخوردی داشته است، متأسفانه جايی نشانی نيافتم.

     اما آخرين نكته ، كه به اندازۀ ادعای برادر زادگی دكتر مصدق برای سرلشكر وثوق، معاون وزارت جنگ، ميزان دقت در مستند سازی كتاب راوی را به دست می دهد، عكسی است كه به نام "خانۀ قوام" با نشانی  محل سفارت مصر در خيابان قوام السلطنه جزو تصوير ها آمده است .  به ياد آوری  دوست صاحب نظری كه كتاب را به امانت از وی گرفته بودم : 1ـ اين عكس خانۀ قوام السلطنه (سفارت سابق مصر و اكنون موزۀ آبگينه )  نيست. 2 ـ  خانۀ قوام، از سال 1320 به بعد در خيابان كاخ شمالی(فلسطين كنونی) بود كه بعد دفتر نمايندگی  اسراييل شد و پس از انقلاب، به  تصرف سازمان آزادی بخش فلسطين در آمد. 3 ـ  قوام مدتی در خيابان سهيل و ابتدای خيابان تخت جمشيد(پشت دانشگاه) زندگی می كرد كه بعد محل باشگاه انجمن فرهنگی ايران و شوروی شد. (با توجه به ذوق خاص راوی درترسيم رابطه های قوام و شوروی !) . 4 ــ عكسی كه  به نام خانۀ قوام چاپ شده، تصويرخانۀ قوام الملك است،  در شيراز كه به موزه تبديل شده، و بادگير ساختمان نمونۀ معماری خاص منطقۀ جنوب را نشان می دهد.

                                                                 

                                                                    8 نوامبر 2007 ــ پاريس