نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 

سی تیر و بیست و هشت مرداد

 رامین كامران

بخش 1

 

 

 

سؤال اول كار

مردمی كه سی تیر به طرفداری از مصدق به خیابان ها ریختند بیست و هشت مرداد كجا بودند؟ این سؤال را كه برخی با تأسف و بعضی با طعنه مطرح میكنند بارها شنیده ایم. اخیراً دوستی خواستار نظر من در باب آن شد. برای درست حلاجی كردن مطلب باید اول چند نكتهٌ كلی را طرح كنم، بعد به این دو واقعه بپردازم تا معلوم شود اصلاً تا چه حد میتوان با هم قیاسشان كرد تا آخر برسم به اینكه مردم كجا بودند.

 

بخش اول

مصدق و تحلیل سیاست او

در كار تحلیل تاریخ دو سؤال پیوسته و در پی هم مطرح میگردد. اول اینكه بازیگران صحنهٌ تاریخ چه كرده اند، دوم اینكه چرا چنین كرده اند. قسمت اول شامل گردآوری داده های تاریخی یا به قول معروف «فاكت»هاست. بخش دوم بازسازی منطقی است كه باعث شده هر بازیگر در موقعیت خاصی كه قرار داشته، تحت تأثیر انگیزه هایش و در پیگیری اهدافی كه انتخاب كرده است به این ترتیب خاص عمل كند.

ما برای روشن كردن چرای اعمال مصدق میپرسیم انگیزه اش چه بود و هدفش كدام، منتها خیلی از اوقات به كلی ترین شكل به این دو سؤال پاسخ میدهیم. یعنی از یك طرف اصول اخلاقی و سیاسی را كه وی بدانها پابند بوده است مرجع قرار میدهیم: درستكاری و انساندوستی اش و پابندیش به دمكراسی لیبرال. از طرف دیگر اهداف غایی وی را در نظر میاوریم: اعادهٌ استقلال ایران و تحقق آزادی مردمش. البته استناد به اینها هم لازم و هم اساسی است ولی برای روشن كردن چرای تصمیمات سیاسی كه او گرفته است كافی نیست.

مثالی میزنم تا مقصودم روشن شود. میتوان پرسید كه مصدق چرا در بیست و ششم تیر ماه هزار و سیصد و سی و یك استعفا داد؟ اگر فقط بگوییم به این دلیل استعفا داد كه درستكار بود و به اصول دمكراسی پابند بود و میخواست استقلال و آزادی ایران را تضمین نماید، چیزی را توضیح نداده ایم چون اگر هم استعفا نداده بود و مانور دیگری برای عقب راندن هیئت حاكمه و دربار پیش گرفته بود، باز میتوانستیم همین عوامل را با همین قاطعیت در توضیح رفتار وی به كار بگیریم. در اینجا ما باید وارد جزئیات شویم و اگر نشویم از عهدهٌ توضیح امری برنخواهیم آمد. وارد شدن در این «جزئیات» در درجهٌ اول مستلزم پرداختن به سیاست به معنای روزمرهٌ آن است، نه آنی كه فقط اصول بنیادی و اهداف غایی را راهنمای خویش قرار میدهد بلكه سیاستی كه شرایط روز و موقعیت متغیر و محدودیت امكانات را در نظر میگیرد و بر اساس آنها مانور میكند.

نمیتوان در میدان سیاست فقط با انحصار توجه به این اصول و اهداف عمل كرد. میباید به اوضاع متغیر محیطی كه ما را احاطه كرده نظر داشته باشیم. تعقیب هیچ برنامهٌ سیاسی نمیتواند فارغ از اعتنا به سیاستگری روزمره انجام بپذیرد. مصدق هم حتماً از این اصل مستثنی نیست كه هیچ اصلاً بخش عمده ای از توانایی سیاسی وی برخاسته از هنر سیاستگری اوست و مهارت كم نظیرش در مانور.

مشكل قدری از این برمیخیزد كه ما بسا اوقات و به نادرست سیاستگری روزمره را نوع پست سیاست میشمریم و مایل نیستیم تا دامن چنین شخصیت تاریخی بزرگی را به آن «آلوده» سازیم. این فكر از بن نادرست است چون هیچ سیاستمداری آنچنان قدرتی در اختیار ندارد كه بتواند بدون حاجت به در نظر گرفتن نیروهای مخالف یا با حذف غلطك وار آنها به هدف خویش برسد. مانور سیاسی امریست ناگزیر. نقطهٌ قوت مصدق در این نیست كه به سیاست روزمره بی اعتنا بوده، برعكس در این است كه توانسته آنرا با مهارتی چشمگیر در خدمت اهداف درستی بگیرد.

 

كمبود اطلاعات تاریخی

به هر حال پژوهش تاریخی فقط به پیروی از روش درست ختم نمی شود و محتاج خوراك است. مشكل دیگر تحلیل تصمیمات مصدق در اینجاست كه ما از چند و چون سیاستگری روزمرهٌ وی بسیار كم اطلاع داریم و به همین دلیل دائم تمایل داریم به كلیات بپردازیم و با ارجاع به اصول بنیادی كه تابع آنها بوده و با تأكید بر اینكه هدف غایی اش چه بوده كارهای او را تحلیل كنیم. رجوع به این عوامل كلی هم درست است و هم لازم چون اگر در نظر نگیریمشان اصلاً از عهدهٌ درك معنای اعمال او برنخواهیم آمد ولی تكیهٌ به آنها كافی نیست و اگر از این حد فراتر نرویم در نهایت وی را تبدیل به نماد ارزشهای مورد علاقهٌ خود میسازیم و تصویری از شخصیت وی ترتیب میدهیم كه جذاب هست و به چشم برخی كافی هم هست ولی حیات تاریخی در آن نیست.

در این میان خوشبختانه خود مصدق یادداشتهایی به جا گذاشته كه چاپ شده است و از بابت درك چند و چون تصمیمات سیاسی وی بسیار گرانقدر است ولی به هیچوجه كامل نیست. در درجهٌ اول به این دلیل كه مصدق خود بیش از هر چیز به ذكر عوامل كلی دخیل در تعیین سیاست خود پرداخته است و كمتر وارد جزئیات شده. احتمالاً به این دلیل كه این امور را سزاوار نقل برای آیندگان نمی شمرده است و آنچه را كه اهم میدانسته است طرح خطوط كلی عملش در احقاق حق ملت در قضیهٌ نفت بوده و برقراری دمكراسی. آنچه در خاطرات وی آمده و مختصری از پشت پردهٌ وقایع را روشن میكند مربوط است به سی تیر و نه اسفند و از بیست و هشت مرداد در آن ذكر قابل توجهی نیست. به هر حال مصدق میتوانست مهمترین اطلاعات را در بارهٌ واقعهٌ اخیر در اختیار ما قرار بدهد كه متأسفانه چنین نكرده است. شاید به این دلیل كه تأسف از پایان ماجرا از این كار و بازگشت به وقایع آن چند روز سرنوشت ساز بازش داشته است. شاید هم نوشته ای هست و از بین رفته یا هنوز چاپ نشده است. باید به یاد داشت كه بازماندگان وی برای انتشار همین «خاطرات و تألمات» كه منطقاً میبایست در اولین فرصت به دست مردم ایران میرسید، صبر كردند تا چند سال از انقلاب گذشت و تا قبل از آن (و حتی بعد از انتشار «تقریرات مصدق در زندان» كه در 1358 انجام گرفت) اصلاً منكر وجود چنین یاداشتهایی بودند. البته آنچه در محاكمات وی عنوان گشته منبع ارزشمندی است كه گردآوری آنرا مدیون سرهنگ جلیل بزرگمهر هستیم.

اطرافیان و نزدیكان مصدق هم بسیار كمتر از آنچه كه انتظار میرود مبادرت به یادداشت جزئیات یا نگارش خاطرات كرده اند و اضافه كنم در میان همهٌ مشكلاتی كه مورخ با آن دست به گریبان است انصافاً این یكی را نمیتوان به «توطئهٌ آمریكا و انگلیس» نسبت داد. متأسفانه وارثان نوشته ها هم به دلایل مختلف چندان شتابی برای انتشار آنچه كه در اختیار دارند نشان نمیدهند. خلاصه اینكه اطلاعات ما كم است و در بازسازی منطق اعمال مصدق از بابت كمبود مرجع بسیار دچار مشكل هستیم.

 

قدرت و ضعف مصدق

تحلیل رایج و «استاندارد» موقعیت مصدق در بیست و هشت مرداد كه از مقالات روزنامه نگاران تا كتب تحقیقی هزار جا تلویحاً و تصریحاً بدان برمیخوریم، بر یك تصویر بسیار ساده استوار است. ببینیم این تصویر چگونه ساخته شده است.

نقطهٌ شروع این است كه شكست مصدق در بیست و هشت مرداد نشانهٌ ضعیف بودن اوست (چون كسی كه قوی باشد كه شكست نمیخورد) و از آنجا كه میدانیم قبلاً قوی بوده (قیام سی تیر نشانهٌ این امر است) پس نتیجه میگیریم كه در فاصلهٌ این دو واقعه ضعیف شده بوده است. به اینجا كه رسیدیم میپرسیم چگونه ضعیف شده بود و طبعاً میرویم دنبال همان عواملی كه برای همه آشناست و بارها و بارها فهرست شده است: عده ای از همراهانش از وی جدا شده بودند، مكی و بقایی از یك طرف و سید كاشی از طرف دیگر، دول خارجی در برابر وی موضع مشترك و سخت اتخاذ كرده بودند و در نهایت و مهمتر از همه اینكه مردم از مبارزه خسته شده بودند. به این ترتیب دو واقعهٌ سی تیر و بیست و هشت مرداد به هم وابسته و تبدیل به دو قطب ارزیابی قدرت و ضعف مصدق میشود. سؤالی كه در ابتدای این نوشته ذكر شد بیان ساده و رایج همین قرینه سازی است. در پاسخش آنهایی كه مخالف مصدق هستند میگویند چون مردم به پشتیبانی از او وارد میدان نشدند شكست خورد. آنهایی كه طرفدار وی هستند میگویند مصدق شكست خورد چون از مردم نخواست به میدان بیایند. دو تحلیل كه هر دو غیبت مردم را تعیین كننده میشمرد ولی به دو عامل مختلف نسبتش میدهد.

به نظر من این تصویر اساساً نادرست است، به دو دلیل. اول اینكه بر تعریف ضمنی و محدودی از «كودتا» استوار است كه در مورد بیست و هشت مرداد صدق نمیكند. بر این تصور كه كودتا مقابلهٌ مستقیم نیروی دو طرف مبارزه است كه همیشه اینطور نیست. كودتا میتواند چنین حالتی داشته باشد مثل مورد آلنده در شیلی كه رئیس ستادش به او خیانت كرد و عملاً تمامی نیروی ارتش را به كودتا كشید. ولی كودتا میتواند از سوی طرف ضعیف با موقع شناسی، با بهره گیری از عامل غافلگیری و با استفادهٌ دقیق و محدود و موضعی از نیروی نظامی و با حركتی غیرمستقیم انجام بگیرد تا اختیار دستگاه دولت را از حریف مسقر بستاند و او را از صحنه حذف كند. بیست و هشت مرداد از این قسم است. اشكال دوم این تصویر این است كه بر برداشتی بسیط از قدرت سیاسی استوار است. این دو عیب آنرا از نظر تحقیقی بی اعتبار میكند. آنرا پایهٌ كار كردن فقط یك راه برای پژوهشگر باز میگذارد: پر كردن چند بارهٌ خانه های این گفتار پیش ساخته و رسیدن به نتیجه ای كه از اول معلوم و اصلاً نقطهٌ شروع كار بوده است. برای وارسی جدی قضایا باید اول از همه این تصویر ساده را كنار زد.

قدرت و ضعف یك دولتمرد امر ساده ای نیست كه بتوان مثل نیروی بازو به كمك وزنه و فنر اندازه گرفت و بر اساس مقدارش موقعیت را سنجید. اجزای آنچه كه قدرت یا ضعف خوانده میشود بسیار است و باید به همهٌ آنها توجه داشت. از این گذشته در هیچ درگیری فقط زور بازوی دو طرف نیست كه تعیین كننده است، قابلیت مانور نیز همان اندازه اهمیت دارد كه زور. این حتی در كشتی هم صادق است چه رسد به نبردهای وسیع سیاسی كه افراد پرشماری را طی مدتی دراز درگیر كشاكشی پیچیده میكند.

در ایران آن دوران چهار منبع قدرت سیاسی وجود داشت. یكی پشتیبانی قدرتهای خارجی كه یك بخش آن سهم توده ای ها بود و بخش دیگرش نصیب گروهی از هیئت حاكمه كه از قدیم به انگلستان ارادت داشت، دوم همراهی همین هیئت حاكمه، سوم دربار و آخر از همه اقبال مردم. مصدق با اولی مبارزه میكرد، از دومی بی بهره بود، سومی را میخاست به صفر برساند و طبعاً به آخری اتكا داشت و به طور كلی كوشش وی متوجه به این بود كه راه دخالت سیاست خارجی را در سیاست ایران سد نماید و طبقهٌ حاكم موجود را تضعیف و در نهایت متحول سازد و شاه را هم وادار کند که به جای دخالت در حکومت به سلطنت قناعت کند. قدرت مردم را هم میخواست در چارچوب یك دمكراسی پارلمانی محكم تثبیت كند و به خدمت تحكیم موقعیت دولتی بگیرد كه تابع ارادهٌ ملت است.

پشتیبانی مردمی از مصدق در عمل محدود به شهرها بود و بخصوص شهرهای بزرگ و در صدر آنها تهران كه مثل همیشه برای بقیهٌ كشور سرمشق بود. ولی مشكل مصدق از روز اول تا به آخر در این بود كه نتوانست نیرویی را كه از مردم اخذ میكرد به مجلس سرازیر كند و از آن در نهادی استفاده كند كه محل اصلی تمركز قدرت سیاسی بود و مكانی كه همهٌ سفته های قدرت باید در آن نقد میشد. دلیل این امر هم شكل خاص قانون انتخاباتی بود كه از مجلس دوم به این طرف عملاً اختیار این نهاد را به دست ملاكین و رؤسای عشایر داده بود.

در آن زمان ساختار اجتماعی ایران هنوز با موج تجدد به كلی متحول نشده بود. آن بخشی كه تحول یافته بود طبقهٌ متوسط شهرنشین بود كه هم پایش به تحصیلات عالی باز شده بود و هم به دستگاه دولت. ولی در مقابل اكثریت جمعیت مملكت كه خارج از شهرها زندگی میكرد هنوز تابع روابط اجتماعی بازمانده از نظام قدیم بود و نمیتوانست نقش شهروند آزاد را كه نظام انتخابات همگانی بر عهدهٌ وی نهاده بود به درستی ایفا كند. این امر همراه با سنگینی سنتی وزنهٌ شهرها در تعیین سرنوشت سیاسی ایران وضعیتی ایجاد كرده بود كه مانع تعادل سیاسی مملكت بود. اكثریت وكلا با آرایی برخاسته از جامعهٌ ماقبل مدرن ایران به مجلس میامدند و در عوض بخشی از جامعه كه بیش از باقی متجدد شده بود و عملاً بیشترین قابلیت را برای ادارهٌ سیاسی مملكت داشت و گاه در شرایط حساس بیشترین تأثیر را در تعیین سرنوشت ایران مینهاد، به تناسب امكانات خویش در مجلس نماینده نداشت. در یك كلام بین جامعهٌ سیاسی ایران و تركیب پارلمان عدم تطابق ساختاری وجود داشت.

این امر برای همه و از جمله برای نمایندگانی كه با آرای بیسوادان روستایی و ایلیاتی به مجلس وارد شده بودند روشن بود و به همین خاطر بر همه معلوم بود كه به رغم برابری رسمی و حقوقی وكلای مجلس، اعتبار آنها در حد وكلایی نیست كه از شهرهای بزرگ و با آرای مردم باسواد انتخاب میشوند. مصدق سرآمد این گروه دوم بود و تكرار عنوان «وكیل اول تهران» از سوی طرفداران وی محض تأكید بر این اعتبار غیررسمی اما واقعی صورت میگرفت.

 

نوع رابطه با مردم

قوت مصدق دربرابر پارلمان فقط از این برنمیخاست كه نمایندهٌ اول پایتخت بود. قدرت معنوی وی كه طی سالها شكل گرفته بود در درجهٌ اول مدیون پابندیش به اصول و شهامت وی در مبارزه با دشمنان آزادی بود و مایهٌ پشتیبانی صریح و مستقیم مردم. همین اعتماد و یاری مستقیم است كه برخی به نادرست رابطهٌ «كاریزماتیك» میشمرند، دشمنان وی به «عوامفریبی» تعبیر میكردند و امروز برخی نوخاستگان كم فرهنگ مقاله نویسی سیاسی به حساب «پوپولیسم» یا عوامگرایی میگذارند. تكلیف این سه را روشن كنم كه راه برای طرح مطالب اصلی باز شود، بخصوص كه خسته شدم بسكه دیدم هر كس رفت توی كوچه و یك فحش تازه یاد گرفت فوری آمد و گذاشت کف دست مصدق.

رهبری كاریزماتیك یا فرهمندانه به گونهٌ خاصی از رابطهٌ مستقیم فرمانده و فرمانبر اطلاق میشود كه پایه اش بر نوعی تقدس فرمانده یا همان «فرهمندی» اوست. رهبر كاریزماتیك هیچگاه مشروعیتش را از فرمانبران كسب نمی كند، گروه اخیر از او اطاعت یكپارچه میكند و این كارش تابع حساب منطقی نیست. انتظام این رابطهٌ مرید و مرادی هم نه تابع سازماندهی عقلانی است و نه حساب و كتابی كه محدودش سازد. رهبر كاریزماتیك یكتنه و بی واسطه صاحب اختیار كامل است. هیچكدام اینها در بارهٌ مصدق صدق نمیكند. اول از همه اینكه اعتبار او زاده از سابقهٌ طولانی و درخشان مبارزه اش در راه آزادی و استقلال ایران بود و اصلاً بعد قدسی و مذهبی نداشت. اضافه كنم كه برنامهٌ عملش هم هیچگاه وجه مذهبی نداشت و كاملاً سیاسی بود. دیگر اینكه مصدق مشروعیتش را دقیقاً و اساساً از مردم كسب میكرد نه از هیچ مرجع دیگر. اقبال مردم هم به وی از نوع كشش غیرعقلانی نبود، انتخابی بود بسیار عقلانی و روشن برای بهبود وضع خودشان و كشورشان توسط فردی كه برای این كار قابل شمرده میشد و سابقه اش هم گواه توانایی اش بود. آخر از همه اینكه قدرت مصدق به هیچوجه حالت مطلق و گسسته از هر قید و بند نداشت. چارچوبش قانون اساسی بود، مرجعش تفسیر لیبرال این قانون و هدفش تثبیت دمكراسی پارلمانی در ایران و دادن اختیار مملكت ایران به دست ایرانیان. همهٌ اینها هم از ابتدا تا انتها برای پیروانش روشن بود و ابهامی نداشت. از همهٌ اینها گذشته مصدق همیشه و به استناد تمامی نطقهایش در درجهٌ اول با شعور مردم طرف صحبت بود نه احساسشان و هیچگاه آنها را به راه كردار غیرعقلانی سوق نداد. مصدق با وجود اقبال گستردهٌ مردمی هیچوقت پا در راه گسترش بی حساب قدرت خود نگذاشت و از این بابت نمونه ایست كه در تاریخ كم نظیر است. اعتبارش را هم به مقدار زیاد از این خویشتنداری كسب میكرد و هنوز هم میكند. نمونهٌ رهبر كاریزماتیك خمینی است كه حائز جمیع شرایط این كار است. مفهوم و اصطلاح رهبری فرهمندانه كه ماكس وبر ساخته و الگوی اصلیش هم زایش جریانهای مذهبی است، در سالهای بعد از انقلاب و محض تحلیل قدرتگیری اوست كه باب شده و برخی جامعه شناسان آماتور این را به مصدق هم بسط داده اند كه جا ندارد.

برویم سر عوامفریبی كه شعار قدیمی دشمنان مصدق است. آنهایی كه به مصدق ارادت می ورزیدند از طبقات مختلف جامعه برمیخاستند و اگر هم از عامهٌ مردم بودند به هیچوجه «عوام» نبودند. آنها از افرادی بودند كه بیش از باقی ایرانیان قادر به ایفای نقش شهروند مدرن بودند ولی نظام حقوقی سیاست مملكت به طور ساختاری در اقلیتشان انداخته بود. «عوام» مملكت آنهایی بودند كه حیات سیاسیشان به رأی دادن هر دو سال یك بار به كسی كه حتی اسم او را هم نمیتوانستند روی كاغذ بنویسند محدود میگشت و فریب هم نمیخوردند، یا فرمان میبردند یا رأیشان را میفروختند و از این حق اساسی درآمدی حاصل میكردند. هواداران مصدق نه هیچگاه از وی فریب خوردند و نه وی را فریب دادند. فریب نخوردند چون اگر به شخص مصدق ارادت داشتند به دلیل پایبندی وی به آرمانهای دمكراسی و استقلال بود كه وی هیچگاه از آنها منحرف نگشت. فریبش ندادند چون هربار كه از آنها خواست به میدان آمدند و با قاطعیت از وی پشتیبانی نمودند.

اصطلاح پوپولیسم یا عوامگرایی هم به نسبت در واژگان سیاسی ایران نوزاد است و مال دوران پس از انقلاب، دوره ای كه رابطهٌ مستقیم خمینی با پیروانش و مشروعیت مذهبی او كه در نهایت برخاسته از تأیید الهی قلمداد میگشت، بهانهٌ كاهش اعتبار آرای مردم و سپس تقلب سیستماتیك درانتخابات شد. ولی این تهمت هم كه پسرعموی همان «عوامفریبی» است، به مصدق وارد نیست. او مورد ایراد واقع شده چون چند بار از مجلس به میان مردم آمد و حتی یكبار گفت «مجلس آنجاییست كه مردم باشند». اول از همه این را بگوییم كه رأی مردم كه صاحب حق حاكمیتند بر رأی نمایندگانی كه از جانب آنها این حق را اعمال میكنند سر است. در تعیین سرنوشت مملكت دستی بالای دست ملت نیست، این از این. دوم اینكه مصدق هیچگاه نفس اعمال حاكمیت از طریق پارلمان را محكوم نمیكرد كه بتوان وی را به این علت «پوپولیست» خواند. باید دید مشكل مصدق با مجلس چه بود كه باعث شد تا در برابر آن متوسل به مردم بشود. مشكل این بود كه تركیب مجلس، همانطور كه بالاتر به آن اشاره كردم، مطلقاً منعكس كنندهٌ توانایی سیاسی ایرانیان نبود. اختیار پارلمان به دست متولیانی بود كه هر كدام دسته ای وكیل پیرو داشتند كه غالباً به مدد به صندوق ریختن آرای بیسوادان به مجلس راه پیدا كرده بودند و به پشتوانهٌ این سرمایه دولت میاوردند و میبردند. تكلیف مردم هم در این میان روشن بود.

مصدق از سالها قبل از نخست وزیری و به دلایل اساسی متوجه به اصلاح قانون انتخابات بود تا چارچوب حقوقی دخالت مردم در سیاست را به تركیب واقعی امكانات سیاسی جامعه نزدیك كند ولی تا روز آخر نتوانست این اصلاح اساسی را كه از روز اول و در كنار ملی كردن صنعت نفت در برنامهٌ دولتش جا داشت، انجام دهد. چنین تغییری نه فقط میتوانست موقعیت خود وی را در قالب نهادهای سیاسی به شكل قابل توجهی تحكیم كند بلكه فراتر از آن به تثبیت حیات سیاسی ایران مدد برساند.

 

قدرت، مانور و ابتكار عمل

مصدق برای مانور در برابر مجلسی كه حتی یك روز هم در آن اكثریت نداشت، دررمقابل هیئت حاكمه ای كه به او به چشم خائن به طبقه اش مینگریست و در برابر پادشاهی كه در عین جوانی سودای احیای استبداد پدر را در سر میپرورد از پشتیبانی مردم سود میبرد و همین بود كه در كنار اعتبار اخلاقی و سیاسی وی و نیز هنر سیاستگریش امكان مهار مخالفان را برایش فراهم میاورد. نیروی لازم برای مانورهای سیاسی مصدق در نهایت از وجه عمیق و بنیادی سیاست او برمیخاست كه متوجه اصول اساسی و اهداف غایی بود ولی استفاده از آن در قالب سیاستگری روزمره صورت میپذیرفت.

نكته ای كه باید هنگام ارزیابی قوت و ضعف مصدق در نظر داشت این امر است كه قدرت و امكانات مانور او همتراز با هم كم و زیاد نشده است و در حقیقت به نوعی عكس هم حركت كرده. مصدق دو هدف را دنبال میكرد: یكی تحكیم دمكراسی لیبرال در داخل و دیگری تضمین استقلال مملكت در خارج. او در ابتدای كار برای مانور دادن بین حریفان داخلی مجال بیشتری داشت چون از تحقق اهدافش دور بود و برای همه این امكان وجود داشت كه تصور كنند با وی تا مقداری از راه میتوان رفت (البته حزب توده از این امر مستثنی بود) یا اینكه چون نمیتواند به مقصد برسد جای نگرانی نیست و میتوان سر فرصت جلویش را گرفت. ولی هر چه مصدق به اهدافش نزدیكتر شد عرصهٌ سیاست ایران قطبی تر شد و فضا از ابهام و توهم خالی گشت. در این شرایط امكان مانور مصدق در بین نیروهای سیاسی داخل ایران كاهش گرفت ولی این پیشروی به سوی هدف در عمل بر نیروی او افزود. او توانست موقعیت خویش را در برابر دربار و مجلسی كه هیچوقت با وی سر سازگاری نداشت، روز به روز محكم تر كند و طبعاً از نیروی این دو قطب مخالفت بكاهد. نقطهٌ اوج این كار قیام ملی سی تیر بود. گرفتن اختیارات از مجلس، پس گرفتن زمینهای كشاورزی محمدرضا شاه كه توسط پدرش به زور از مردم گرفته شده بود و سرمایهٌ اصلی تحركات سیاسی او بود، به اروپا فرستادن اشرف پهلوی و (به قول دكتر قاسم غنی) «ملكه ننه»، همه و همه نشانه های قدرت بود. هر كس به برنامهٌ مصدق دلبستگی داشت و نیرو گرفتن بیشتر وی را شاهد بود به وی گرایش بیشتر و ثابت تری پیدا میكرد و طبعاً دشمنان او هم در مقابله با وی سختی بیشتر نشان میدادند.

امكان مانور مصدق در صحنهٌ سیاست بین المللی نیز به همین ترتیب ولی نه به همین دلایل كاهش پیدا كرد بدون اینكه با افزایش نیروی او همراه باشد. مصدق از تعادل دو بلوك شرق و غرب برای حفظ استقلال ایران استفاده میكرد و میكوشید تا از تفاوت موضع بین انگلستان و آمریكا هم بهره برداری نماید. مرگ استالین تعادل دو بلوك را مختل كرد و روی كار آمدن آیزنهاور و چرچیل فاصلهٌ سیاست آمریكا و انگلیس را كاهش داد و امكانات مانور مصدق را تقریباً به صفر رساند. تنها راهی كه برای وی مانده بود شكستن محاصرهٌ نفتی بود كه به كندی ممكن شد چون مصدق تمایلی به یاری طلبیدن از مسكو نداشت. وی همانقدر كه به سیاست بی طرفی پابند بود از بابت ایدئولوژیك به جهان غرب نزدیك بود و نمیخواست این رابطه را قطع كند. البته این مانع نشد تا غربیانی كه لیبرالیسم را شعار مبارزه با كمونیسم كرده بودند دست از تهمت زدن به او بردارند.

آخر از همه باید به ابتكار عمل در مبارزه توجه داشت كه عملاً در تمام مدت و تا روزهای آخر حكومتش در دست مصدق بود. سیاستگری كم نظیر مصدق در اینجاست كه خود را بیش از هر زمینهٌ دیگر نشان میدهد، در نگاه داشتن ابتكار عمل و قابلیت سبقت گرفت دائم از مخالفان و دشمنانش. در میدان سیاست ایران به سختی بتوان كسی را سراغ كرد كه از این بابت با مصدق حتی قابل مقایسه باشد. كسی كه از هر ضعف خود قوتی بسازد و هر قوت حریف را به نقطه ضعفی بدل كند این چابكی در عمل درست خلاف آن چیزی بود كه از پیرمردی در سن و سال او انتظار میرفت. اول دلمشغولی طراحان كودتا، به شهادت اسناد خودشان، این بود كه چاره ای پیدا كنند تا ابتكار عمل را از دست مصدق كه تعادل را از دشمنان خود سلب كرده بود و هیچگاه نگذاشته بود تا بازش یابند، بگیرند.

در هنگام ارزیابی تحولات سیاست مصدق و عاقبت نهضت ملی باید خطوط نامتقارن تحول موقعیت مصدق را در نظر داشت،  قدرت داشتن را از هنر مانور دادن تمیز داد و آگاه بود كه داشتن ابتكار عمل كه امری كاملاً موضعیست از این دو جداست و در نهایت از خیال اینكه همهٌ این عوامل به یكسان و در جهت واحد حركت میكند حذر نمود.