چهارشنبه 12 دي 1386
شهيد راه قدرت، اشپيگل،
برگردان از الاهه بقراط
به نقل از سايت گويانيوز
ظاهرا با مرگ بینظير بوتو آخرين بخت برای آرام کردن پاکستان نيز مرد.
پاکستان به عنوان قدرت اتمی و متحد آمريکا و کنام خشونت اسلامی میرود تا
با خود جهان را نيز به سقوط در هرج و مرج بکشاند
مرگ بینظير بوتو با وجود تهديدها و ترورها برای پاکستان و جهان نامنتظره
بود. اشتباهات بینظير بوتو در چنبره داد و ستد سياست داخلی و خارجی سبب
نمیشود که وی را به مثابه يک زن سياستمدار برجسته نستود آن هم در جامعهای
مذکر، عشيرهای و مذهبی که سالهاست به کنام تروريسم اسلامی تبديل شده است.
فشرده گزارش مفصل مجله اشپيگل (۳۱
دسامبر) را درباره بینظير بوتو میخوانيد که روی جلد خود را با عنوان
«وضعيت سبز» به موقعيت اسلاميستها و خطر «بمب اسلامی» در وضعيت نابسامان و
بحرانی پاکستان اختصاص داده است. ميانتيترها از مترجم است.
ظاهرا با مرگ بینظير بوتو آخرين بخت برای آرام کردن پاکستان نيز مرد.
پاکستان به عنوان قدرت اتمی و متحد آمريکا و کنام خشونت اسلامی میرود تا
با خود جهان را نيز به سقوط در هرج و مرج بکشاند.
بینظير بوتو میتوانست همه چيز باشد: برای کسانی که به او رأی میدادند
شاهزاده خانمی سوار بر اسب سفيد بود با صدايی نرم و مخملين و پلکزدنهای
فريبا که بشارت خدا و جهان را در بر داشت. بانومالکی در برابر رعايای
املاکش در ايالت لارکانا با لحنی ناشکيبا و در عمل سختگير. يک سياستمدار
غريزی در برخورد با دوستان حزبی و مخالفان سياسی که در جلب نظر آنها
دلرحم بود و در پيشبرد برنامههايش نرمشناپذير. بینظير بوتو
۵۴
ساله محصول تربيت نخبهپرور غربی و فئودالمسلک شرق بود، در حالی که از سوی
اين يک تحسين و از سوی آن يک به عنوان بهترين بخت کشورش به مثابه پرچمدار
دمکراسی تشويق میشد. ديگران که وی را فاسد میناميدند و به عنوان
خودشيفتهای که از ميدان به در نمیرود دشنامش میدادند، به او نفرت
میورزيدند. بینظير بوتو همانا اويتا پرون پاکستان بود با ضريب هوشی
هيلاری کلينتون و اراده آهنين مارگارت تاچر.
نامش را که به معنای بیهمتاست پدر و مادر قدرتمند و سختکوش وی برای
فرزندشان انتخاب کردند. بینظير بوتو با آگاهی به اهميت تاريخی خود
اتوبيوگرافیاش را «دختر سرنوشت» ناميد. اينکه آيا کسی از او خوشش میآمد
يا نه و اينکه آيا دولت بوش واقعا قصد داشت روی او به عنوان فرد مورد علاقه
خود و اميد بزرگ دمکراسی در پاکستان حساب باز کند، تأثيری بر وی نداشت.
دختر سرنوشت
در آن بعد از ظهر پنجشنبه سرنوشتساز در راولپيندی که بخشی از نيروهای صلح
در آن مستقر هستند، فقط چند کيلومتر دورتر از پارلمان و وزارتخانههای
اسلامآباد، بینظير بوتو قصد داشت مبارزه انتخاباتی خود را پيش ببرد. او
میخواست عزم راسخ خود را در مبارزه با تروريسم اسلامی اعلام کند و خود را
به مثابه ناجی پاکستان به نمايش بگذارد. خانم بوتو که ميانه اکتبر پس از يک
تبعيد هشت ساله به وطنش بازگشته بود با حزبش «حزب مردم پاکستان» در
نظرسنجیهای مربوط به انتخابات پارلمان که قرار بود روز هشتم ژانويه برگزار
شود، از همه جلوتر بود.
هنگامی که بینظير بوتو با شال سپيدی که به دور خود پيچيده است در اتومبيل
سفيدی با بلندگوی سفيد و قديمی مینشيند تا به محل تظاهرات برود، اميد
شادمانه تغيير در هوای پاک زمستانی موج میزند.
کاروان بینظير آهسته از ميان جمعيت میگذرد. جمعيتی که برای نيروهای محافظ
يک کابوس است. اما خانم بوتو با وجود سوءقصدی که در کراچی تنها چند ساعت پس
از ورود او به پاکستان صورت گرفت و صد و چهل انسان را به قتل رساند، بر
نزديک بودن به مردم اصرار دارد. او که از آن سوءقصد جان سالم به در برد
همان زمان به دوستان حزبيش که نگرانش بودند گفت: «خداوند مدتهاست که ساعت
مرگ مرا تعيين کرده است». پس از سخنرانی پرشورش در «باغ لياقت» راولپيندی
سوار اتومبيل میشود. اتومبيل به سوی در خروجی میراند. در آنجا عدهای از
هواداران بینظير تجمع کردهاند. با وجود هشدارهايی که نسبت به سوءقصدهای
تازه داده شده بود، خانم بوتو بلند میشود و سر خود را از شيشه سقف اتومبيل
بيرون میآورد تا برای هوادارانش دست تکان دهد. در اين لحظه به سوی او شليک
میشود.
تروريست انتحاری چندين تير شليک میکند. مطابق نخستين گزارشات تيرها به
بینظير بوتو اصابت نمیکنند. ولی قاتل که ظاهرا نقشه خود را با جزئيات
دقيق طراحی کرده بود، و بايد کسی از ميان نيروهای امنيتی و محافظان به او
کمک کرده باشد وگرنه امکان نداشت بتواند با سلاحهايی که همراه داشت بدون
هرگونه مشکلی تا اين حد به قربانی خود نزديک شود، برای اطمينان ضامن کمربند
انتحاری را میکشد. موج انفجار خانم بوتو را که پس از شليک نخستين گلولهها
خود را خم کرده بود، با سر به سقف اتومبيل میکوبد. فلز جمجمه او را
میشکافد. اين عمليات انتحاری دست کم بيست نفر ديگر را همراه با بینظير
بوتو کشتار میکند.
روز
۲۷
دسامبر
۲۰۰۷
ساعت هجده و شانزده دقيقه به وقت محلی پزشکان مرگ بینظير بوتو را اعلام
میکنند. در اين روز و در اين دقيقه آخرين اميد پاکستان به يک آينده آرام،
خاموش میشود.
سقوط در هرج و مرج
چه کسی بینظير بوتو را کشت؟ آيا تروريستهای القاعده که از ماهها پيش وی
را به مرگ تهديد میکردند چرا که صراحتا از اقدام مشرف برای حمله خونبار به
مسجد سرخ راولپيندی استقبال کرده و به همه مذهبيون افراطی اعلام جنگ کرده
بود؟ آيا نيروهای بدنام سازمان جاسوسی پاکستان «آی اس آی» حساب قديمی خود
را با وی تسويه کردند؟ ممکن است هواداران نواز شريف، رقيب ديرينه و اصلی او
اين سوءقصد را انجام داده باشند؟ آيا اين يک اقدام انتقامجويانه چشم در
برابر چشم بود چرا که چند ساعتی پيش از اين خود نواز شريف مورد سوءقصد قرار
گرفته بود که از آن جان سالم به در برد ولی به قيمت جان چهار نفر از يارانش
تمام شد؟
چند ساعتی پس از ترور، فردی که خود را سخنگوی القاعده معرفی میکند با تلفن
به روزنامه «آسيا تايمز» میگويد القاعده اين عمليات را انجام داده است.
کارشناسان اف بی آی در آمريکا بلافاصله اين خبر را «خيلی موثق» اعلام
میکنند.
ولی چند ساعت پس مرگ بوتو ای ميلی از وی پخش میشود که او روز
۲۶
اکتبر به دوست و مشاور آمريکايی خود، مارک سيگل فرستاده بود که با موافقت
بینظير بوتو در اختيار خبرگزاری سی ان ان قرار میگيرد. بینظير بوتو اين
ای ميل را با عنوان «در صورت قتل من» فرستاده و تأکيد کرده بود که متن آن
تنها پس از مرگ وی اجازه انتشار دارد. درودی آميخته به بوی مرگ از
سياستمداری که ظاهرا غسل مرگ کرده بود تا حتی از درون گور نيز آخرين حرف و
آخرين روايت حادثه را خود به زبان خويش بگويد. بوتو در آن ای ميل مینويسد
در صورت هدف سوءقصد قرار گرفتن وی «پرويز مشرف مسئول است». مشرف «درخواست
وی را برای وسايل امنيتی و اتومبيل مخصوص و اسکورت پليس و دستگاه خنثی و از
کار انداختن کردن ضامن بمب رد کرده است».
همه چيز ممکن است ليکن تنها يک چيز مسلم است: پاکستان در هرج و مرج سقوط
میکند. در پيشاور و لاهور و دهها منطقه ديگر به ويژه در کراچی بزرگترين
شهر ايالت سند و پايگاه اصلی حزب مردم پاکستان، بمب است که منفجر میشود.
رهبران کشورهای مختلف در شرق و غرب تکانخورده واکنش نشان میدهند. پرويز
مشرف همان شب سه روز عزای عمومی اعلام میکند. اما بسياری از کارشناسان
درباره اينکه مشرف به مثابه رييس جمهوری که به شدت نامحبوب است و او را
«نوکر واشنگتن» و «بوشرف» [بوش و مشرف] میخوانند بتواند کشور را حفظ کند،
به شدت ترديد دارند. جنگ داخلی، سلاحهای هستهای بیسرپرست، گروههای
تروريستی که در سراسر کشور آزادانه عمل میکنند، کشوری که بهترين کنام
طالبان شده است، حملههای احتمالی عليه هند دشمن ديرينه، مبارزه بر سر
کشمير و بر اساس همه اينها عدم ثبات در يک منطقه جهانی يک سناريوی
کابوسگونه را به نمايش میگذارد.
روبرت گالوچی سياستمداری که سالها يکی از مقامات بلندپايه آمريکا بود
جمهوری اسلامی پاکستان را «تهديدآميزترين کشور برای ايالات متحده» ناميد.
نيوزويک مجله خبری آمريکا آن را «خطرناکترين کشور جهان» خواند. فريد ذکريا
کارشناس خاورميانه و اسلام معتقد است: «اگر يک جبهه مرکزی عليه تروريسمم
وجود داشته باشد، نه عراق بلکه پاکستان است».
کسی بهتر از سازمانهای جاسوسی انگليسی نمیداند اختاپوس تروريسم در
پاکستان تا چه اندازه میتواند به سوی اروپا دستاندازی کند. تخمين زده
میشود تا کنون در لندن بيش از چهار هزار اسلاميست افراطی که در
اردوگاههای مرز افغانستان آموزش ديدهاند، به انگلستان آمدهاند. دقيقتر
بگوييم: به انگلستان بازگشتهاند چرا که اکثر آنها تابعيت بريتانيايی
دارند.
آلمان هم مدتهاست که زير ذرهبين تروريستها قرار دارد. سپتامبر گذشته بود
که سه نفر تبعه آلمان که در همان اردوگاهها آموزش ديده بودند و قصد ساختن
بمب و عمليات تروريستی داشتند، بموقع دستگير شدند.
اسلاميستهای افراطی محتملترين کسانی هستند که ممکن است بوتو را به قتل
رسانده باشند. او برای اسلاميستها نماد همه آن چيزهايی بود که آنها از آن
متنفرند: غربگرايی، حکومت قانون با قوه قضاييه مستقل، تساوی حقوق زنان،
آموزش و پرورش دولتی مبتنی بر سکولاريسم و خارج از مدارس مذهبی که حدود يک
و نيم ميليون مرد را آموزش میدهند. هم اکنون بخش بزرگی از پاکستان به ويژه
در روستاها و هم چنين در شهرهای بزرگی مانند کراچی در دست مذهبيونی است که
آزادانه حرکت و عمل میکنند. منطقه وزيرستان که به غرب وحشی پاکستان معروف
است و دولت مرکزی به طور سنتی چندان نفوذی در آنجا ندارد، همواره صحنه
درگيریهای خونين بين اسلاميستهای افراطی و نيروهای ارتش است. اين منطقه
عشيرهای که «بطور فدرال» اداره میشود و تقريبا به وسعت کشور بلژيک است با
جمعيتی بالغ بر سه ميليون نفر بسيار عقبمانده و از نظر اقتصادی به آن
بیتوجهی شده است. مردم اين منطقه که اکثرا بيسواد هستند بهترين طعمه به
اصطلاح يک «حقيقت» سادهاند. طالبان و جنگجويان القاعده برای عقبنشينی و
سربازگيری در اين منطقه حضور کاملا بیمزاحمتی دارند و در واقع وزيرستان
موطن آنها به شمار میرود. آنها تقريبا هر روز در روستاها و شهرهای منطقه
گشت میزنند و به دنبال کسانی میگردند که حاضر به عمليات انتحاری هستند.
گفته میشود جايی در همين منطقه بايد بن لادن «پدرخوانده ترور» پنهان شده
باشد که چهار بار در سال
۲۰۰۷
از مخفيگاه خود پيامهای تحريکآميز خطاب به جهان فرستاد.
کشور نظامیها
ولی اين تنها اسلاميستها نيستند که با قتل خانم بوتو دستشان بازتر میشود.
در ميان نيروهای نظامی و سازمانهای جاسوسی پاکستان نيز هستند کسانی که با
اعلام «شفافيت» از سوی بینظير بوتو و فعاليتهای وی منافع خود را در خطر
میديدند و از آنجا که نمیتوانستند به يک پرويز مشرف تضعيفشده اتکا کنند،
میتوانند در پشت قتل بینظير بوتو قرار داشته باشند.
پرويز هودبوی يکی از فيزيکدانان هستهای پاکستان زمانی گفته بود: «همه
کشورها ارتش دارند ولی در پاکستان اين ارتش است که کشور دارد». سی و سه سال
اين نظاميان بودند که بر کشور حکومت میکردند. در طول بيست و هفت سال دولت
«غيرنظامی» آنها از پشت صحنه همه چيز را هدايت میکردند. ارتش پاکستان با
ششصد و نوزده هزار نفر و يک چهارم بودجه کشور يک سپاه نازپرورده و ممتاز را
تشکيل میدهد. در صورت برقراری يک دمکراسی واقعی در پاکستان به ويژه
ردههای بالای ارتش خيلی چيزها دارند که از دست بدهند. در پاکستان تقريبا
چيزی وجود ندارد که به افسران بلندرتبه ارتش تعلق نداشته باشد و فعاليتی
نيست که آنها در آن سهمی نداشته باشند. ارتش زير پوشش بنيادهای گوناگون
صاحب کارخانجات شيمی، الکترونيک و يک بانک است. ارتش بزرگترين بساز و بفروش
کشور است. صاحب کارخانه سيمان است و کارخانجات کفش دارد. تعجبی ندارد که
جاهطلبترين و زرنگترين آدمها در پاکستان تلاش میکنند در ارتش جايی برای
خود دست و پا کنند. افسران در پاکستان نخبگان واقعی کشور هستند.
بمب اسلامی کجاست؟
وقتی پرويز مشرف زير فشار آمريکا و خانم بوتو از لباس نظامی به گفته خودش
«با چشمانی اشکبار» به در آمد، عدم اطمينان ارتش گسترش يافت. بیاطمينانی
در سازمانهای جاسوسی پاکستان که هنوز افرادی از طالبان در ميان اعضای آن
وجود دارند، بيشتر است. از سوی ديگر مهمترين مسئله اين است که در زمينه
حفاظت از بمبهای اتمی پاکستان، هيچ بوی خوشی از جوش و خروش چه در ارتش
پاکستان و چه در سازمانهای جاسوسی به مشام نمیرسد.
اگرچه مشرف دو سال پيش اطمينان داد که «بهترين تدابير امنيتی جهان» را در
مورد بمبهای اتمی پاکستان به کار برده است، ليکن جهان مطلقا در اين باره
قانع نشده است. اگر مشرف سرنگون شود، هيچ کس نمیداند چه بر سر گروه او
خواهد آمد که محافظت از تقريبا شصت و پنج کلاهک هستهای را بر عهده دارد.
يکی از مقامات بلندپايه آمريکا چند هفته پيش به «نيويورک تايمز» گفت:
«حقيقت اين است که ما نمیدانيم چه اندازه تدابير امنيتی به افراد مشرف
بستگی دارند و چه اندازه از آن تدابير واقعا نهادينه شدهاند». آنچه گفته
میشود اين است که کلاهکها جدا از راکتها و هم چنين تمامی اينها جدا از
آتشزنهها نگاهداری میشوند. صحبت بر سر حداقل دوازده مقر اتمی است. يک
مرکز امنيتی هستهای با هزينهای بالغ بر صد ميليون دلار از سوی آمريکا در
دست ساختمان است. ولی اين همه چه سودی دارد هنگامی که برنامههای سرّی به
دست القاعده و ديگر افراطيون بيفتد؟
کارشناسان غربی در مورد اطمينان به قولهای مشرف هشدار میدهند. پنج سال پيش
نيز مشرف درست مانند امروز به جهان اطمينان داده بود هيچ روزنه انحرافی در
برنامه اتمی پاکستان تصورپذير نيست. در همان زمان عبدالقادرخان که به «پدر
بمب اتمی پاکستان» معروف است و نقش مهمی در اين داشت که پاکستان در سال
۱۹۹۸
به قدرت هستهای تبديل شود، به گشت و گذار مشغول بود. عبدالقادرخان که برخی
همکارانش به وی لقب «دکتر کمياب» میدهند ظاهرا به نقش بينالمللی خود قانع
نبود. گفته میشود وی که به ايدئولوژی اسلامی نزديکی دارد بدون اطلاع
مقامات بلندپايه نظامی، در آن گشت و گذارها با کره شمالی، ايران و ليبی به
داد و ستد میپرداخت. او طرحهای اتمی و سانتريفوژ برای غنیسازی اورانيوم
در بازار سياه میفروخت. وقتی سازمان سيا در سال
۲۰۰۴
مدارک فعاليتهای غيرقانونی او را رو کرد، مشرف برای عبدالقادرخان حبس
خانگی مقرر نمود و در عين حال بالاترين نشان دولتی را به وی اعطا کرد.
سازمان بينالمللی انرژی اتمی که به مثابه «سگ نگهبان» جامعه جهانی عمل
میکند بسيار علاقه دارد درباره معاملات عبدالقادرخان از او پرسشهايی به
عمل آورد ليکن تا کنون دولت پاکستان از تماس هم بازرسان سازمان ملل و هم
سازمانهای جاسوسی آمريکا با عبدالقادرخان جلوگيری کرده است.
بینظير بوتو حتی در اين زمينه نيز خود را آماده توافق نشان داده و از لغو
مصونيت عبدالقادرخان حرف زده بود. اگر «دکتر کمياب» مردی که به بمب عشق
میورزد زبان باز کند، آنگاه ممکن است رؤسای ارتش و سازمانهای جاسوسی و خود
مشرف در تنگنا قرار بگيرند. آيا ممکن است بینظير بوتو به همين دليل به قتل
رسيده باشد؟
فرزند شرق و جاذبه غرب
هيچ کس مانند بینظير بوتو نماد رؤيا و تراژدی مردم و ملتش نبود. پاکستان
تنها کشور جهان است که تأسيس خود را به هنگام تقسيم خونين شبه قاره هند در
سال
۱۹۴۷
به مثابه يک کشور هندو و يک کشور مسلمان به نام «کشور پاکان» به اسلام
مديون است. اينکه دين تا کجا بايد در حکومت، قانون اساسی و قضا و دادگستری
نقش داشته باشد تا به امروز نيز پاکستانیها را به دو گروه تقسيم کرده و آن
را به مردمی تبديل ساخته که پس از شصت سال که از تأسيس کشورشان میگذرد
هنوز به طور کامل هويت، ارزشها و انتظام خود را نيافته است.
مسئله بزرگ ديگری که کشور را از يکديگر میگسلد، همانا ساختار اجتماعی آن
است. شيوه ملوکالطوايفی قرون وسطايی اروپا که بر اساس آن فئودالهای بزرگ
مناطق زير دست خود را اداره میکنند، هنوز در پاکستان جاريست. اگرچه
کارمندان آنها اغلب ديگر رعيت به شمار نمیروند ليکن زنان طبق قوانين
سختگيرانه در چهارديواری خانه دربندند. مثل عربستان سعودی زنانی که در اين
مناطق مورد تجاوز قرار میگيرند بايد منتظر باشند که به ناحق از آنها شکايت
شود.
برای بینظير اما چنين قوانينی جاری نبودند. او در بهترين بيمارستان کراچی
در
۱۹۵۳
در يک خانواده مرفه مستقر در لارکانا به دنيا آمد. او نازپرورده پرستاران
بود و در تجمل و رفاه زندگی میکرد. مادر ليبرال وی که يک زن زيبای
ايرانیتبار بود از همان سالهای جوانی وی را با ادبيات بومی و هم چنين غربی
آشنا کرد. پدرش او را تشويق میکرد با الگوهای تاريخی مانند ژاندارک و زنان
معاصر مانند اينديرا گاندی، زنی که سرنوشتش به طرز دردناکی به سرنوشت
بینظير تبديل شد، آشنا شود. بینظير نوجوان بود که در فعاليتهای پدر با
اينديرا گاندی آشنا شد و او را به مثابه «زنی از ابريشم و آهن» تحسين
میکرد.
پدر بینظير که در سال
۱۹۷۳
به نخست وزيری پاکستان رسيد میگفت: «دختر من وارد سياست میشود و نخست
وزير خواهد شد». بینظير خودش هرگز اين مسئله را که احساس میکند رسالتی بر
عهده دارد پنهان نکرد ليکن نه فقط به دليل آرزوی پدرش بلکه به اين دليل که
خداوند وی را به اين رسالت فرا میخواند. او مغرور و مقدرگونه در
اتوبيوگرافی خود نوشت: «من اين زندگی را انتخاب نکردم، بلکه اين زندگی است
که مرا انتخاب کرده است».
او در دانشگاههای هاروارد و ماساچوست تاريخ و علوم سياسی خواند. بعدها در
سال
۱۹۷۷
در آکسفورد، دانشگاه انگليسی نخبگان، به عنوان نخستين دانشجوی خارجی رييس
انجمن دانشجويی شد. او هم چنين رياست باشگاه معتبر «گفتگو» را بر عهده
داشت. بینظير در بحثهای داغ سياسی شراب سيب مینوشيد و با مردان دانشجو
خوش و بش میکرد. اغلب خود را «فرزند شرق» میخواند حال آنکه به هنگام
تحصيل يک جاذبه غربی به شمار میرفت: شلوار جين تنگ، بلوز چسبان و پلکهايی
که با عشوه بر هم میآمدند. از نظر سياسی خود را «سوسيال دمکرات» و «مبارز
پيشرو حقوق مردم» میناميد.
همان زمان چندی پس از بازگشت به پاکستان او اقتصاد فئودالی خانواده خود را
به مثابه يک امر بديهی میديد. حتی رفتار بطور فزاينده خودکامه پدرش در
عرصه سياست کلان نيز اندکی او را نمیآزارد. بینظير مانند سمندر رنگ عوض
میکند: در روستا و املاک خانوادگی زنی مردمی، سختگير و مؤمن، و در شهرهای
بزرگ زنی روشن، باز و لائيک است.
پس از دستگيری پدر در سال
۱۹۷۷
و اعدام وی در سال
۱۹۷۹
بینظير بوتو دستگير میشود. در سال
۱۹۸۴
اجازه میيابد از کشور خارج شود. او به انگلستان میرود. چهار سال بعد اما
باز میگردد و در تاريخ دوم دسامبر
۱۹۸۸
به عنوان نخستين زن نخست وزير در يک کشور اسلامی سوگند ياد میکند.
خيلی زود اما کنترل اوضاع از دستش به در میرود. برنامههای اجتماعی پيش
نمیروند و همسرش علی آصف زرداری که وی به عنوان يک زن آگاه در يک رابطه
خانوادگی به ازدواج با وی تن داد به عنوان «آقای ده درصد» معروف میشود که
با بستن قراردادهای بیرويه با کشورهای خارجی تنها به دنبال سهم ده درصد
خود است. پس از دو سال بینظير بوتو به دليل سوءاستفاده از قدرت دولتی
برکنار میشود. همسرش به دليل فساد به حکم دادگاههای پاکستان بايد هشت سال
در زندان بسر میبرد. حتی خود بینظير بوتو توسط يک دادگاه سوييسی به دليل
پولشويی با وثيقه به زندان محکوم میشود.
هر کس ديگری به جای بینظير میبود چه بسا از سياست دست میشست. ولی
بینظير بوتو برای بار دوم بخت خود را میآزمايد. او يک بار ديگر از سال
۱۹۹۳
تا
۱۹۹۶
به نخست وزيری پاکستان میرسد بدون آنکه بتواند تغيير مثبتی در اوضاع به
وجود آورد. در عوض برای اينکه بتواند بر «عيب» خود به مثابه غربزده در
جامعه مذکر پاکستان فائق آيد، خود را يک مسلمان مؤمنه نشان میدهد. اما اين
هم کافی نيست: با اينکه بینظير بوتو به مثابه يک متفکر روشنفکر با
اسلاميستها فاصله دارد، ليکن دست سازمان امنيت پاکستان را باز میگذارد تا
به طالبان که به گمان او بايد نفوذ پاکستان را در همسايه شمالی آن،
افغانستان، تأمين میکردند، ياری برساند. اقدامی که وی بعدها از آن به تلخی
ابراز پشيمانی نمود.
توافق پشت پرده
میگويند خانواده بوتو نفرين شده است. پس از اعدام پدر، شاهنواز برادر
بینظير در جنوب فرانسه احتمالا توسط سازمان جاسوسی پاکستان مسموم شد.
مرتضی برادر ديگرش که به يکی از احزاب اپوزيسيون پيوسته بود، در کراچی به
طرز نامعلومی کشته میشود. خاکسپاری پس از خاکسپاری. برای بینظير مادر
بيمارش میماند و سه فرزندش: پسرش بيلاول که اينک نوزده ساله است و در
آکسفور در رشته حقوق تحصيل میکند. دخترانش بختور هفده ساله و آصفه چهارده
ساله.
از سال
۱۹۹۹
بینظير با خانوادهاش بار ديگر به تبعيد میرود و اين بار طولانیتر از
هميشه. وی از همان لندن و دوبی که محل اقامت وی بودند، تلاش میکند با
آمريکا و دولت نظامی پرويز مشرف تماس بگيرد.
۱۱
سپتامبر
۲۰۰۱
به نقطه عطف تبديل میشود. با عمليات تروريستی يازده سپتامبر آمريکا اسلحه
خود را روی سينه پاکستان میگذارد و دولت مشرف را تهديد میکند يا در «جنگ
عليه تروريسم» جانب آمريکا را بگيرد يا اينکه به گفته يکی از رهبران سياسی
دولت بوش «به عصر حجر پرتاب خواهد شد». مشرف به متحد نزديک آمريکا تبديل
میشود و ميلياردها دلار اسلحه و کمک اقتصادی دريافت میکند. در عوض
میگذارد فعالان القاعده دستگير شوند. ولی اينکه آيا مشرف همواره با کارت
باز دست به بازی زده است، جای ترديد است.
مشرف به عنوان سياستمداری که يکی به ميخ و يکی به نعل میزند و با علاقه
ويسکی مینوشد و با عقايد افراطی مذهبی نزديکی ندارد، بين اسلاميستها و
آمريکا مانور میدهد. او معتقد است برای حفظ قدرت به اسلاميستها نياز دارد
اگرچه خودش تا کنون بارها هدف سوءقصدهای تروريستی قرار گرفته است.
مطابق يکی از گزارشهای جديد سازمانهای جاسوسی آمريکا «القاعده در پاکستان
خود را خوب سازماندهی کرده و امروز در موقعيتی به مراتب بهتر از گذشته برای
حمله به غرب است».
مرگ بینظير بوتو دست کم برای جرج بوش يک کابوس را به واقعيت تبديل کرده
است: اعتراضهای خشمگين در شهرهای يک کشور مسلمان که سلاح هستهای دارد.
کشوری که نام «دوست» وی مشرف در آن از سوی هواداران بینظير بوتو به عنوان
«قاتل» فرياد زده میشود.
دولت واشنگتن در راه تحقق پروژه بلندپروازانه خود در کشوری که توسط
اسلاميستها در هم ريخته است، واقعا بر روی سياستمدار زيباروی پاکستانی
سرمايهگذاری کرده بود. کاخ سفيد مشرف را واداشت تا به بینظير بوتو اجازه
بازگشت به کشور بدهد. دولت آمريکا با پرويز مشرف، کسی که با کودتای نظامی
به قدرت رسيد، به اين توافق رسيده بود که وی پس از کنار گذاشتن لباس نظامی
به عنوان رييس جمهوری باقی بماند و بینظير بوتو نخستوزير شود.
آيا برگزاری يک انتخابات در شرايط فعلی اصلا ممکن است؟ در همان روز مرگ
بینظير بوتو وزير خارجه آمريکا کانداليزا رايس با آصف زرداری همسر بيوه وی
تلفنی صحبت کرد. آصف زرداری از سوی بسياری از هواداران حزب ترغيب میشود تا
جای خالی همسرش را پر کند. قرار بود در صورت نخستوزيری بینظير از همسرش
اعاده حيثيت به عمل آيد. واشنگتن سالهای زيادی تنها بر روی مشرف
سرمايهگذاری کرد تا پاکستان را در مبارزه عليه ترور کنار خود نگاه دارد.
ولی بوش خيلی زود دريافت کسی را که در خيابانهای پاکستان به عنوان نوکر
آمريکا نام میبرند، متحد مطمئنی نيست.
آمريکا از سپتامبر
۲۰۰۱
تا به امروز ده ميليارد دلار به پاکستان سرازير کرده تا مطمئن شود که آيا
مشرف و ارتشاش به مثابه قدرتمندترين نهاد اين کشور، سرانجام به متحدين
قابل اعتمادی در مبارزه عليه تروريسم اسلامی تبديل میشوند يا نه و البته
با اين هدف که آنها نيز در کشور خودشان بر ترور غلبه کنند. با اينکه پنجاه
درصد از آن پول صرف ارتش شد ولی مشرف که در کنار حسنی مبارک محبوبترين حاکم
مطلقه آمريکاست، نتوانست اتفاقا همين موضوع را تضمين کند.
آمريکا با بینظير بوتو خوابهای شيرينی میديد. ساختار قدرتی که بینظير
بوتو قرار بود در رأس آن قرار بگيرد، يک چشمانداز آرام را به نمايش
میگذاشت: يک روبنای غيرنظامی و دمکراتيکنما که در پشت آن همچنان ارتش به
مثابه تنها تضمين امنيت به عنوان حکومت در حکومت باقی میماند. اگر بینظير
به قدرت میرسيد به ارتش آمريکا اجازه میداد با سربازانی که در پايگاههای
خود دارد به شکار تروريستهای القاعده بپردازد، البته اين را هم میافزود
در صورتی که سربازان پاکستانی خود از عهده اين کار بر نيايند. بوتو در
آخرين گفتگوی خود با اشپيگل تأکيد کرده بود بزرگترين خطر برای کشورش
تروريسم است و پاکستان «نبايد طالبانيزه شود».
در مبارزه انتخاباتی اما بینظير بوتو میبايست محتاط باشد. نزديکی او به
ايالات متحده و رييس جمهوری نامحبوب آمريکا سبب میشد تا رقبا و مخالفانش
عليه او به آسانی عمل کنند به ويژه نواز شريف که همواره تلاش میکرد با
فاصله از آمريکا حرکت کند. به اين ترتيب در آخرين روزهای زندگی بینظير
بوتو معلوم نبود که آيا توافق با رييس کشور هنوز برجاست يا نه. او در
سخنرانیهايش به جای تقسيم قدرت بيش از پيش به مشرف حمله میکرد. مشرف هم
دريافت که آمريکا در ميان ژنرالهای مشرف به دنبال مرديست که بتواند جای او
را پر کند.
بيم و اميد
امروز حتی دوستان مشرف هم باور ندارند که وی بتواند بر بحرانی که گريبان
پاکستان را گرفته است غلبه کند. در يک نظرسنجی که در اوت گذشته انجام شد
ميزان محبوبيت بن لادن در پاکستان چهل و شش درصد و ميزان محبوبيت مشرف
۳۸
درصد بود.
ولی اميد هم وجود دارد. اميد به شکل گيری يک جامعه مدنی. به ندرت در کشوری
فشار در خيابان چنين شکلی يافته است. در تظاهرات صلحآميز خيابانهای
پاکستان نه مخالفان کف بر دهان آورده و دانشجويان خشمگين و کارگران عاصی
بلکه اکثريت را وکلا و زنان تشکيل میدهند. زنان در حالی که پلاکاردهای با
شعار حقوق بشر در دست دارند ساکت عبور میکنند. نيروهای امنيتی و پليس در
لباسهای شخصی گاهی حمله و جمعيت را متفرق میکنند. برخی به حبس خانگی محکوم
و برخی نيز حتی به زندان میافتند.
مردان پلاکاردهايی در دست دارند که در آنها استعفای فوری مشرف را
میخواهند. مزدوران رژيم با آنها خشنتر از زنان برخورد میکنند. با مشت و
لگد به جانشان میافتند و آنها را کتک میزنند. يکی از آنها که دستگير شده
از پشت وانت فرياد میزند: «به ما کمک کنيد تا پاکستان را از سقوط نجات
دهيم!»
سفر دراز و تلخ بینظير بوتو جمعه گذشته در آرامگاه خانوادگی بوتو به پايان
رسيد. دهها هزار نفر او را بدرقه کردند. آخرين ديدار بینظير بوتو از اين
آرامگاه پس از بازگشت او از تبعيد در اکتبر بود هنگامی که بر گور پدر حلقه
گل میگذاشت. دقايقی با قامتی خم شده سکوت کرد. تو گويی در اين لحظات
ناگهان آنچه را به وی به ارث میرسيد، درمیيافت. بینظير پس از آن مراسم
نشست و آخرين تجربيات شخصی خود را نوشت که در واشنگتن پست منتشر شد. سخنانی
که پيامبرگونه و شاعرانهاند:
«من يک زندگی غيرعادی داشتم. پدرم را که در پنجاه سالگی به قتل رسيد به خاک
سپردم، و دو برادر را که در سالهای شکوفايی پرپر شدند. من فرزندانم را به
عنوان يک مادر تنها بزرگ کردم هنگامی که همسرم هشت سال در زندان بسر
میبرد. من گروگان زندگی سياسی خود بودم» و ادامه میدهد: «من انتخاب خود
را آن زمانی کردم که بار سنگين رهبری سياسی پس از قتل پدرم بر شانههای من
قرار گرفت. آن زمان من از پذيرش مسئوليت سر باز نزدم. درست همانگونه که
امروز از پذيرش مسئوليت هراسی به دل راه نمیدهم».
|