نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 

همسرائی مقتولین در منظومه ایرانی محمد مختاری

«چه کرده اند با این سرزمین»

 

نسیم خاکسار

 

ُنه سال از به قتل رسیدن محمد مختاری، شاعر و پژوهشگر، می‌گذرد. ُنه سال پیش طی قتلهائی که قتلهای زنجیره‌ای نامیده شد، شاعری را از جلو خانه‌اش ربودند و بعد او را کشاندند به زیرزمینی حوالی شهر تهران و با طناب خفه‌اش کردند. اکنون من کتاب منظومهء ایرانی او را دست گرفته‌ام که بخوانم. به یقین می‌توان گفت اینروزها من تنها خواننده‌ی کتاب او نیستم. اگر قتل مختاری نُه سال پیش یک اتفاق بود، به دست گرفتن کتاب او اینروزها یک اتفاق دیگر است. ُنه سال پیش او را کشتند که او دیگر خوانده نشود. اما ما هنوز او را می خوانیم. و در هربار خواندن کتابهای او، محمد مختاری از نو زنده می‌شود تا با صدای خودش برای ما شعرهایش را بخواند.

نه برگهای خویش را

بجا می‌آورد درخت

نه جای پای خویش را درمی یابد آب

و رود

می رود

که ریشه‌های رویا

بگسترد.

این صدای مختاری شاعر است. دارد برای ما شعرش را می‌خواند. اما او زنده نشده است که زندگی کند. زنده شده است تا باز مقتول شود. زیرا وقتی هنوز حکومتی که او را به قتل رسانده است دارد حکومت می‌کند و قاتلینش هنوز به کیفر نرسیده ‌اند، در هربار خواندن ما، او از نو زنده می شود که باز کشته  شود. مختاری به محض آنکه از خانه بیرون بیاید باز ماشینی جلوش ترمز خواهد کرد و چند مامور اطلاعاتی او را کت بسته به زیر زمینی خواهند برد تا با طناب خفه کنند.

هر شاعری که به قتل می‌رسد و قاتلینش هنوز کیفر ندیده‌اند در هر بار خواندن ما زنده می شود تا در چهره ی شاعری دیگر، آزاده ای دیگر، به قتل برسد.

در جمهوری اسلامی، هیجده سال پیش از مختاری، سعید سلطانپور تیرباران شده بود. و هفت سال بعد از آن در قتل عام سال 67 زندانیان سیاسی، حسین اقدامی و شاعران و نویسندگانی دیگر. و قاتلان آنها هنوز در قدرتند. برای همین است که چند سال پس از مختاری، زهرا کاظمی، عکاس و خبرنگار، کشته می‌شود. و بعد از او زهراهائی دیگر.

محمد مختاری در منظومه ایرانی‌اش، در آمیزه ای از خیال و واقعیت از سرزمینی سخن می‌گوید که هر تکه از وجودش را چون اجزاء پراکنده یک تن واحد در اسطوره و تاریخ دیده است. او در اندیشه ورزی بر واقعیات و اسطوره های ایرانی، از گذشته دور تا اکنون ِ سرزمینی که آن را خانه عذاب می نامد، همراه با رود اساطیری شعرش و در زلال و زمزمه جویبارهای آن از خاک و شنزارهای سرزمینمان می‌گذرد تا بتواند بازگو و بازتابانده ی دردها و امیدها و شکستهای مردم ما باشد.

چه کرده‌اند!

چه کرده‌اند با این سرزمین!

تاوان شادکامی کیست این غراب؟

کز بالهاش گسترده دود جا به جا می‌شود.

و مردمکهایش می‌گردد

می‌گردد

می‌گردد

در خانه ی عذاب.

جائی دیگر هم در این شعر این سرزمین، جنون رودابه نامیده می‌شود:

نه چشم بی‌آرام اسفندیار تاب  آورده است

و نه زمین به دستهای رستم خو کرده است

جنون رودابه است این سرزمین.

در این شعر بلند مختاری از آب می آغازد. با گیسوی روشن ناهید همراه می شود. و با حسهای عاطفی رودابه، اما گام به گام که جلو می رود برابرش سنگلاخهایی تیز می بیند. می افتد شاعر از روی سنگلاخها و ما در هر بند این شعر صدای زخمی او را می‌شنویم.

چنین است که منظومه ایرانی، نه صدای روشن آب، که حکایت زخم می شود. حکایت تیرهائی که بر جان و تن ما در طی تاریخ فرو رفته. حکایت مکرر تیرباران شدن انسان در آن خانه ی عذاب است.

ُنه سال بعد ازبه قتل رسیدن مختاری وقتی شعر او را می خوانیم، در گوش ما دیگر طنین یک صدا نیست که در شعر او شنیده می شود. طنین یک همسرائی است. طنین صداهائی است که از گلوگاه بسیاری از مردگان برخاسته. گویی همه مقتولین این جمهوری از خاک برخاسته اند تا صدا در صدا بر قتلشان گواهی دهند.

یکی می‌گوید:

جاری است رود

از شش هزار خاطره خونینم.

یکی دیگر می گوید:

و هر شب از درون خاکستر

آواز همسران جوانی را می‌شنوم

که گرده‌های تاریخ را می‌بویند.

و گیسوانشان را

از شانه ی ستاره می‌آویزند.

و یکی دیگر:

و راه می‌افتند

در مارپیچ معبدها، بازارها

طلسم ها، رویاها

سیلوها و تپه‌های اعدام

و باز صدائی دیگر

و نور تنها در سنگ تجزیه می شود

و خون تنها در سنگ تجزیه می شود

تا عشق نیز تنها با سنگ هماغوش گردد

بیست و شش سال است که سعید سلطانپور با سنگ هماغوش شده است. نوزده سال است که حسین اقدامی شاعر در سنگ تجزیه می شود. و پانزده سال است که فریدون فرخزاد هرشب از درون خاکستر می‌خواند. و ُنه سال است که احمد میرعلائی،غفار حسینی و پوینده و مختاری با شش هزار خاطره خونین همراه شده اند. و هنوز راههای سرزمین ما در کوچه‌های کردستان، خوزستان، شیراز، تهران، آذربایجان، در مارپیچ معبدها و بازارهایشان به تپه‌های اعدام می رسند. و هرروز و هربار که ما کتاب این شاعران را می‌خوانیم، آنها برمیخیزند تا در چهره انسانی دیگر که به رود و آب و رودابه نگاه کرده است از نو به قتل برسند.

دسامبر 2007

اوترخت.