چرا، يك نسل
سعيد شاهسوندی
به نقل از سايت
سعيد شاهسوندی
http://www.shahsawandi.com/
در میان سالها و
دهههائی که میآیند و میروند، دههها و گاه سدههائی است که
بهخاطر مجموعهي حوادثی که در آن اتفاق میافتاد، جایگاه ویژه و
گاه یگانه دارد. وقوع حوادث بزرگ تاریخی نظیر کشف قارهها، رسیدن
پای بشر به فضا، جنگ و صلحهای بزرگ، تحولات عظیم علمی صنعتی و
بالاخره انقلابهای بزرگ از این شمارند. من اما زاده پایان دهه 20
هستم. سالهای پر تب وتاب بعد از جنگ دوم جهانی، سالهای تقسیم
کشورها میان قدرتهای پیروز.
سالهای سربرآوردن قدرتهای
ویرانگر اتمی و سالهای آغازین جنگ سرد و تشدید جنگهای امپریالیستی.
و در ایران؛ سالهای بعد از
فروپاشی استبداد بیست ساله، سالهای حزب و حزب بازی، سالهای روزنامههای
نسبتا آزاد و انتخابات نسبتا آزاد و سر بر آوردن شور و شوق استقلال و آزادی
...
سالهای تب و تاب ملی شدن نفت و
شیلات... با نقشآفرینیهای بزرگ مرد تاریخ ایران؛ محمد مصدق.
اینها همه در کودکی من اتفاق افتاد.
من اما تا ببالم و بزرگ شوم،
جهان و ایران بسیار تغییر کرد. در پی کودتای 28 مرداد 32، سالهای هیجان و
آزادیهای نسبی سیاسی از ایران رخت بر بست. سازمان اطلاعات و امنیت کشور
شاهنشاهی (همان ساواک مخوف و البته منفور را میگویم) شکل گرفت و چوبههای
دار و تیرباران و دخمههای شکنجه روئیدن آغاز کرد. شورش خود انگیخته و غیر
سازماندهی شده 15 خرداد 1342 سرکوب شد.
نفسها در سینهها حبس شد ، چرا
که دیوار موش داشت و موش هم گوش.
شاه جوان و کم تجربه دوران مصدق با حذف مستمر کلیه مخالفان درون و بیرون
حکومتی خویش ضن توافق با قدرتهای شرق و غرب میرفت تا جامهی یک دیکتاتور
بزرگ اما ضعیف و بیمار را بر تن کند.
در بیرون و روی صحنه همه چیز از پیروزی بزرگ او خبر میداد. و ظاهرا همه
گوش بهفرمان و مطیع شدند و مخالفتها به پایان رسید.
در این ایام بازرگان میانسال اما
دردمند و آگاه، بازرگان اصلاح طلب و رفرمیست، او که نه دستنشاندهی خارجی
بود و نه نظامی و نه طرفدار مبارزه مسلحانه و خشونتآمیز، او که مذهب و حتی
خدایاش را نیز در آزادی و تقابل اندیشه و نه زور جستوجو میکرد، گرفتار
بند استبداد و تفرعن شد و کسی به آخرین گفتههای او در دادگاه نظامی توجه
نکرد.
استبداد و خفقان ناشی از آن ر
ابطه نسل ما؛ نسلی که در دهه پنجاه، بیست و سی ساله است را با پیشینیانمان
قطع کرد. در این انقطاع تاریخی ظاهرا حکومت برنده شده و هیچ نشان و دفتر و
دستکی از نسل پیشین و تجربه و کارهای آنان در دست ما نماند. جز به شمار
بسیار نادر و در پستوی خانهها و گاه خفته و یا پنهان شده در زیر خاک...
و چه ثروت عظیم زیر خاکی است این
تجربهها .
گفتم که حکومت به ظاهر برنده شد. اما فقط به ظاهر. سرکوب، ماهیها را به
عمق برد .
انقلاب سفید شاه را که خونین شدهبود هیچ کس نه جدی گرفت و نه باور کرد.
سلب اعتماد عمومی مردم از حاکمیت بزرگترین خسران و زیانی بود که سرکوب برای
حاکمیت بهبار آورد.
ما، دیدیم که بر بازرگان چه رفت.
ما، خواندیم که مصدق در احمد آباد اسیر است. ما، دیدیم که دنیا در جنب و
جوش عدالت و آزادی است. پس ذات عدالت خواه و آزادی خواه، همراه با شور و
اشتیاق جوانی برای تغییر، بر متنی از تحولات جهانی و منطقه خاور میانه که
زیستگاه سیاسی ما بود به تقابل با سکوت گورستانی که مطلوب حاکمیت بود آمد.
در فضای انقطاع تاریخی، در فضای
خفقان و سرکوب که روز بروز شدت می گرفت، در فضای جنگهای تجاوزکارانه
امپریالیستی علیه مردم ویتنام، کوبا، فلسطین و شمال و جنوب افریقا و در
فضای تجاوزات مکرر امپریالیستی به کشورهای خاور میانه و در فضای جنیش چریکی
فلسطینیها علیه اشغال و آوارگی؛ نسل من، تولد سیاسی یافت.
نسلی که عدالتخواه بود و آزادی
طلب و البته هیچکدام را هم تجربه نکردهبود. و به همین دلیل تشخیص سره ازنا
سره آنهم بدون معیار و محک تجربه برایش بسیار مشکل بود . نسلی که میخواست
و میبایست همه چیز را از نو بسازد. چرا که چیزی برایش نگذاشته بودند. و
این خطا و گناه بزرگ حاکمیت بود که گمان کرد با بستن دهانها و دستها
میتواند بر اندیشه و ذهن نیز لجام بزند.
ذهن ما همانند هر انسان جویای
حقیقیت، از قضا در فضای استبداد و خفقان شائق تر و تشنهتر شد. آتش در زیر
خاکستر آغاز به گرکرفتن کرد. در بیرون اما فضا سرد بود و خاموش. بانگ جغدی
هم نمیآمد به گوش.
آرشهائی میباید تا جان خویش در تیر کرده مرز ایران زمین را حراست کنند...
...ماجرا ادامه دارد
|