نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 
احزاب مخالف، انتخابات و ثبات سياسي

به نقل از سايت ميزان نيوز

   
نویسنده : ابراهیم یزدی
پنجشنبه 01 آذر 1386
Thers 22 Nov 2007
نسخه قابل چاپ  

 

                                                             

1-هيچ حكومتي و دولتي نمي تواند انتظار داشته باشد  كه مخالف و منتقد نداشته باشد. حاكمان از زمره آدميان هستند و انگيزه ها و رفتارهاي هيچ آدمي بدون عيب و نقص نيست(مگر برگزيدگاني كه به اعتقاد دينداران، در پرتو عنايت الهي، معصوم هستند).

رفتار آد مي زادگان در مسند قدرت با زمان بي قدرتي متفاوت است. تجارب تاريخي نشان مي دهد كه وقتي حاكمي بر مسند صدارت و قدرت مي نشيند، اولا عطشي سيراب نشدني براي تراكم و تمركز قدرت پيدا مي كند. ثانيا حاضر نيست به سادگي و با رضايت آن را ترك نمايد، به هر كاري دست خواهد زد تا قدرت خود را مدام العمر سازد. چسبيدن به صندلي قدرت ، نوعي بيماري است كه عرب به آن "داء الكرسي"  يا بيماري صندلي مي گويد. كمتر صاحب مقامي است كه به اين بيماري مبتلا نباشد يا زمينه ابتلا به آن  را نداشته باشد. حتي پرهيزگارترين افراد هم ايمن از ابتلا به اين بيماري نيست. رسول خدا (ص) فرمود: "آخرين چيزي كه از دل صديقين بيرون نمي رود، طلب جاه و مقام است".

اما به نقل از رسول گرامي نيز آمده است كه خداوند براي هر دردي، دارويي آفريده است. براي بيماري صندلي و حفظ جامعه از عوارض و عواقب آن ،  دانشمندان راهكارهاي متعددي را يافته و بكار گرفته اند. مهمترين و عملي ترين آنها را ميتوان بر شمرد:

 

اول- رياست و صدارت انتخابي باشد،

دوم- محدود بودن دوره رياست، براي مثلا چهار سال، و هر فردي حق نداشته باشد بيش از دو دوره متوالي انتخاب شود،

سوم- تفكيك قواست. قدرت وسوسه انگيز و فساد آور است. قدرت مطلق فساد مطلق مي آورد.

 بنابراين نبايد تمامي قدرت در دست يك فرد متراكم و متمركز گردد. تقسيم و تفكيك قواي حكومتي بر همين اساس است.

چهارم- زميني  يا  ناسوتي  كردن قدرت است.

وقتي منشاء قدرت لاهوتي، آسماني و الهي باشد، هاله اي از قداست حاكمان را فرا مي گيرد، به طوري كه نقد عملكرد آنان، ورود در قلمرو

الهي و كفر تلقي مي شود.

زميني و كردن قدرت يعني: اولا- امكان نقد سياست ها ، برنامه ها، عملكردهاي حاكمان. ثانيا- مسئول و جوابگو بودن حاكمان به صاحبان اصلي سرزمين، يعني ملت. ثالثا- امكان عزل يا تغيير حاكمان.

 

پنجم- به رسميت شناختن حضور مخالف، به صورت فردي و گروهي. يا به تعبير ديني، برسميّت شناختن حق امر به معروف و نهي از منكر براي مردم و احزاب و گروهاي سياسي، در قلمرو سياست ها و برنامه ها و عملكردهاي حاكمان.

در هر حكومتي تمايل حاكمان و هواداران و حاميانش بر تبليغ نقاط مثبت عملكردهاست. در حالي كه سياستها ، رفتارها و عملكردهاي هر دولتي و حكومتي و رهبري نقاط مثبت و منفي وجود دارد. نقش احزاب و گروهاي مخالف، انگشت گذاشتن بر اين كاستيها و انحرافات است. اما حاكمان عموما اين را بر نمي تابند و جز سخن تائيد و تعريف را تحمل نمي كنند.

خداوند مي فرمايد:" ولتكن منكمّ امّه يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون"(آل عمران-104)، و بايد از ميان شما گروهي باشند دعوت گر به خير كه به نيكي فرمان دهند و از ناشايستي باز دارند و اينان همان رستگار شوندگانند.

علي(ع) مي فرمايد:" اگر فريضه امر به معروف و نهي از منكر از ميان مردم رخت بربندد، پست ترين افراد بر جامعه مسلط مي شوند".

تجربه حكومت هاي تماميت خواه حاكي از اين است كه اگر صاحبان عقل و خرد، به صورت فردي يا (حزبي)، حاكمان را نقد نكنند، ايرادها، كمبودها، انحرافات نه تنها كاهش نمي يابند و از بين نمي روند، بلكه به تدريج بر ابعاد آنها افزوده مي شود و در نهايت به صورت بهمني بر سرملت و مملكت  فرو مي ريزد.

نواقص و انحرافات بر روي هم انباشته مي شوند و نابساماني هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي جامعه را به نقطه غير قابل ترميم مي رسانند و در آن صورت انفجار حتمي  و گريز ناپذير خواهد بود.

يكي از برجسته ترين نمونه هاي عصر حاضر، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق است. در شوروي سابق، رهبران هيچ نوع اعتراض و نقدي را تحمل نمي كردند. مقام رهبرشوروي، استالين، هم سطح خدا بود.

مجله رونا شماره 9و10 مرداد و شهريور1386

كلام اوحكم وحي را داشت. شوروي دژ زحمتكشان و مادر سو سيا ليسم جهان بود . استالين معلم توده ها تبليغ مي شد. از ميان اطرافيان استالين كساني قدرت و نفوذ داشتند كه اين مقام و موقعيت را براي استالين  نه تنها به رسميت شناخته بودند، بلكه آن را تبليغ مي كردند. حتي نظريه هاي علمي، اگر مورد تائيد رهبر خردمند توده ها نبود اجازه طرح و بحث آن را نمي دادند. به عنوان مثال رهبري شوروي آراي جديد علمي درباره فيزيك كوانتوم و يا ژنتيك جديد را در تعارض با آموزه هاي ماركسيسم لنينيسم و ماترياليسم د يالكتيك مي دانست. دانشمندان بر جسته روسي، به جرم عقايد علمي مغضوب واقع شدند. دانشمندان روسي در پاره اي از مقولات علمي سابقه دار و پيش كسوت بودند. اما در دوران رهبري استالين، دانشمندان روسي از كاروان جهاني علم عقب ماندند. بعد از فروپاشي استبداد، بسياري از متخصصان برجسته شوروي سابق عقب ماندگي را نتيجه غلبه  ايدئولوژي دولتي بر ساحت علم دانستند.

بر سر شوروي سابق آمد آنچه آمد. از رسول گرامي نقل است كه:" الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم" – انسجام يك كشور و دولت با كفر ممكن است اما با ظلم خير. نظام حاكم بر شوروي سابق تركيبي از ظلم و كفر بود.

در جنگ سرد و رقابت ميان دو بلوك شرق و غرب، شوروي سقوط كرد و غرب پابرجا ماند. بسياري از جامعه شناسان اين پديده را مورد بررسي قرار داده اند و بر اين باورند كه يكي از علل اساسي بقاي غرب در نزاع با بلوك قدرتمند شرق ، كه با تمام سلاحهاي پيشرفته، از جمله اتمي، مجهز بود، به خاطر آن بود كه غرب نزديك به 200 سال است كه خود را مرتب نقد مي كند. آزادي هاي قلم، مطبوعات، كتاب و فعاليت احزاب سياسي به خصوص احزاب سياسي مخالف حاكمان و امكان جا به جايي صاحبان قدرت، به صورت ادواري، از طريق انتخابات آزادهمگاني، از ويژگيهاي تمدن جديد غرب است. هر تمدني ويژگي هايي دارد. ويژگي تمدن جديد حضور قدرتمند احزاب سياسي و رسانه هاي گروهي آزاد است. كه اجازه و امكان گردش آزاد اطلاعات را مي دهد و صاحب نظران قادرند سياست ها و عملكردهاي حاكمان و يا روندهاي نادرست اجتماعي- اقتصادي را، درست يا نادرست، صادقانه يا رياكارانه نقد كنند. اين نقدها لزوما، در تمام موارد، به خاطر رضايت عيسي مسيح و يا خدمت به مردم و كشور نيست. در پاره اي از موارد با انگيزه رقابت هاي سياسي در دستيابي به قدرت همراه است. اما به هر حال پخش نارسايي هاو انحرافات به سطح آگاه جامعه، از تراكم و انباشت انحرافات جلوگيري مي كند و مانع از رسيدن جامعه به نقطه انفجار مي گردد.

رسانه هاي گروهي، احزاب در عصر حاضر، نقش انعكاس دهنده آسيب ها و بيماري هاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي را بر عهده دارند.

رسانه هاي گروهاي ملي در كشورهاي استبدادي و غير دموكراتيك عموما در اختيار دولت هستند و طبيعي است كه هميشه آن روي سكه را كه رنگين و جذاب است به مردم ارايه دهنده . احزاب سياسي دگر انديش يا معترض و اپوزيسيون در واقع روي ديگر سكه را به مردم نشان مي دهند. بنابراين آزادي هاي سياسي، آزادي مطبوعات، آزادي فعاليت احزاب سياسي مخالف، براي حفظ سلامت جامعه و نظام ضروري و گريز نا پذ ير مي باشد.

2-انتخابات ادواري، نظيررياست جمهوري، مجلس شوراها، ابزارهاي اعمال حق حاكميت مردم است. مردم به عنوان شهروندان يك جامعه، براي اداره امور كشورشان، كه ملك مشاعي تمام اعضاء جامعه ،صرفنظر از رنگ، نژاد، جنسيت، دين و مذهب و قوميت، مي باشد، نمايندگان خود را انتخاب مي كنند.

اساس نظام هاي جمهوري، پذيرفتن اصل حق حاكميت ملت است. پيش نياز يا پيش شرط و راهكار اصلي جمهوريت و انتخابات آزاد، شكل گيري احزاب سياسي است. انتخابات آزاد، سالم وعادلانه هنگامي معنا دار و مقرون به صلاح ملي است كه به صورت حزبي برگزار شود. وجود و توسعه احزاب سياسي از غلبه سياست هاي بي شكل و بي درو پيكرپوپوليستي بر حيات سياسي جامعه جلوگيري مي نمايد. پوپوليسم، در پاره اي از شرايط به فاشيسم ختم مي شود. فاشيسم ان نوع استبدادي است كه از حمايت و پشتيباني توده ها(پوپوليسم) برخوردار است. حكومت هاي پوپوليستي عموما دماگوگ يا عوام فريب هستند.

حضور و نهادينه شدن مشاركت احزاب سياسي  در انتخابات پايداري درازمدت نظام را از چندين راه، تامين مي كنند:

اول- افرادي  كه سابقه كار سياسي- مديريتي ندارند و يا شناخته شده نيستند، نمي توانند وارد نهادهاي تصميم گيري بشوند. احزاب سياسي،

براي حفظ اعتبار سياسي خود، تنها كساني را كانديدا مي كنند كه واجد اعتبار، و تجربه باشند.

علاوه براين جامعه كنوني از جهات سياسي، اقتصادي و اجتماعي بسيار پيچيده است.هيچ نماينده اي به تنهايي بر تمام اين مسائل پيچيده اشراف ندارد. نمايندگان حزبي، از خدمات پشتيباني كارشناسانه گروهاي تخصصي جزبي برخوردارند. اين امر علاوه براينكه بر اعتبار نهادهاي تصميم گيري مي افزايد، موجب تقويت  تصميمات خرد ورزانه ميگردد.

دوم- در يك انتخابات آزاد حزبي، همه احزاب از جمله احزاب اپوزيسيون مي توانند به تناسب پايگاهاي مردمي  به صورت اكثريت يا اقليت، در مجلس حضور پيدا كنند. حضور و مشاركت حزب اقليت (اپوزيسيون) در فرايند تصميم گيري ها موجب استمرار مشروعيت برنامه ها و سياست ها مي گردد. در دموكراسي هاي نهادينه شده، پايگاه مردمي احزاب نوسان پيدا مي كنند. حزبي كه در يك دوره اكثريت را دارد، ممكن است بخشي از حمايت هاي مردمي خود را از دست بدهد و در دوره بعد  به حزب اقليت تبديل گردد، يا برعكس حزب اقليت اكثريت را بدست آورد. اين حزب نمي تواند به اين بهانه كه در گذشته اپوزيسيون و اقليت بوده است، خط بطلان بر تمام تصميمات گذشته بكشد. به عبارت ديگر حضور و مشاركت احزاب اپوزيسيون در انتخابات مجلس و در فرايند هاي تصميم گيري، ادامه سياست هاي كلان ملي را در چارچوب هاي فراحزبي ، تضمين مي نمايد.

سوم- جا به جايي قدرت از يك گروه به گروه ديگر سياسي بطور مسالمت آميز و قانونمند انجام مي شود. در نظام هايي كه دموكراسي نهادينه نشده است، صاحبان قدرت به راحتي آمادگي تحويل كرسي قدرت به گروه ديگر را ندارند. در اين نظام، حاكمان خود را معادل نظام مي دانند و هر نوع تلاش براي تغيير حاكمان را معادل براندازي مي دانند.  با فروپاشي شوروي سابق، كشورهايي كه سالها عضو امپراطوري روسيه بودند، از ان كشورها جدا شدند و استقلال خود را بدست آوردند و همراه با آن نظام هاي سياسي و اقتصادي اين كشورها نيز دچار تحول شد. اما در فرايند دگرگوني سياسي، در بعضي از اين كشورها، اگرچه اصول دموكراسي و انتخابات آزاد پذيرفته شد اما كساني كه در دوره هاي گذشته، مقامات كليدي رادر دست داشتند، حاضر نشدند جا به جايي قدرت را كه محصول انتخابات بود بپذيرند و با سوء استفاده ازا مكانات دولتي و مهار انتخابات، قدرت را همچنان دو دستي چسبيدند. اين امر موجب اعتراضات مردمي گسترده و آن چيزي شد كه به "انقلاب مخملي" معروف شده است. موتور اصلي انقلاب مخملي، امتناع حاكمان از جابجايي مسالمت آميز قدرت از يك گروه به گروه ديگر با حفظ استمرار نظام است. كادرهاي قديمي، اعضاي با نفوذ حزب كمونيست سابق در اين كشورها، خود را برابر با نظام و حكومت را حق مشروع خود مي دانستند. امتناع حاكمان از قبول جابجايي مسالمت آميز قدرت كشور را دچار تلاطم هاي بسيار مي نمايد.

حضور و مشاركت احزاب اپوزيسيون در انتخابات و سپس در مجلس، شرط لازم براي پايداري نظام است و شرط كافي، تن دردادن اكثريت حاكم به پيامدهاي انتخابات آزاد و منصفانه است.

3- در ايران متاسفانه حاكميت هنوز آمادگي براي پذيرفتن و تحمل انتقادو حضور اپوزيسيون ندارد. اين عدم تحمل و ناسازگاري دو علت دارد. از يك طرف ريشه در احساس عدم امنيت و بي ثباتي دروني حاكمان دارد. ممكن است حكومتي كاملا با ثبات باشد، اما حاكمان اين ثبات را احساس نكنند. اين احساس ناامني بر رفتار آنان اثر مي گذارد.  برعكس آن نيز درست است. يعني ممكن است حكومت در معرض فروپاشي باشد، اما حاكمان آنرا احساس نكنند يا آمادگي براي پذيرش بي ثباتي وضعيت خود نداشته باشند و در نتيجه حاضر به قبول اصلاحات سياسي و كاهش خطرات تهديد كننده نشوند و در نهايت بر سر حاكمان آن خواهد آمد كه از آن بيمناك هستند.

از طرف ديگر فشارهاي سياسي حاكمان ناپايدار بر گروهاي مخالف، فرايند فعاليت هاي سياسي سالم و بهداشتي را مختل مي سازد و مناسبات سياسي را به سطح كنش ها و واكنش هاي مقطعي زودگذر كاهش مي دهد. فشار بر احزاب سياسي دگر انديش و اپوزيسيون، سبب مي شود كه برخي از اين احزاب و گروها ويا جنبش ها اميد به موثربودن فعاليت هاي مسالمت آميز را از دست بدهند و از خط قرمزهاي حقوقي ،كه رعايت آنها در هر فعاليت سياسي مسالمت آميز و قانوني ضروري است، عبور كنند. اين نوع رفتارها، از هر دو سو، از عوامل بازدارنده نهادينه شدن دموكراسي ومستقيما به ناپايداري نظام كمك مي كند.