نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 

حماسۀ حسينی در برابر ولايت مطلقۀ اموی

نویسنده : محمد جواد اکبرین

اصلاح خبر بازداشت محمدجواد اكبرين

به نقل از سايت ميزان نيوز


براساس پیگیری انجام‌شده، خبر اولیه درباره بازداشت آقای اکبرین صحیح نبوده و تنها در فرودگاه از خروج ایشان به خارج از کشور و سفر به بیروت ممانعت شده است.

 

 


پنجشنبه 26 مهر 1386
Thers 18 Oct 2007

   

 

به گزارش رسيده، وي در ساعت پنج بعد از ظهر ديروز در حالي كه براي ادامه دوره دكتراي خود عازم بيروت ‏بود، در فرودگاه مهرآباد ممنوع الخروج شد. اين اتفاق در زماني توسط نيروهاي امنيتي رخ داد كه حتي ‏مهر خروج از گذرنامه‌ا اکبرین درج شده و قصد سوار شدن به هواپيمايي به مقصد بيروت را داشته است.‏

گفتني است فردي كه به ایشان مراجعه نموده كارت شناسايي "نهاد رياست‌جمهوري" را همراه داشته و در همين ‏حال احضاريه‌اي را به آقاي محمدجواد اكبرين نشان داده كه از سوي "دادگاه ويژه روحانيت" صادر شده بود. ‏ماموران  وقتي كه با اعتراض اكبرين در خصوص محل و نحوه برخورد مواجه شده‌اند، پاسخ ‏داده‌اند كه "چون آدرس منزل را نداشتند، احضاريه را به فرودگاه فرستاده‌اند"!‏

 در روزهاي اخير "عمادالدين باقي" و چندي پيش "هادي ‏قابل" نيز بازداشت شده بودند. اينها هر سه جزو فعال اصلاح طلب داراي صبغه و دانش حوزوي به شمار مي‌روند ‏و با قرائت رسمي از دين و حكومت ديني كه از سوي دولت جديد به شدت تبليغ مي‌شود، مخالفت آشكاري دارند.‏

محمدجواد اكبرين، از شاخص‌ترين افراد روحاني در جمع نسل جديد روزنامه‌نگاران اصلاح طلب ايران دانست. ‏اين طلبه مازندراني، از معدود روحانيون جواني بود كه در سالهاي پس از دوم خرداد 76 هزينه‌هاي جمع كردن ‏بين روحاني بودن و نوانديش بودن را به جان خريد و با نام واقعي خود به قلم زدن در روزنامه‌هاي اصلاح طلب ‏آن سالها پرداخت.‏

او كه بعدها به خاطر نوشته‌هايش در روزنامه هاي نشاط و عصرآزادگان به حكم دادگاه ويژه روحانيت بازداشت و ‏زنداني شد، در آن سالها با جمع كردن گروهي از طلاب جوان نوگرا، تشكلي تحت عنوان "مجمع طلاب خط امام" ‏تشكيل داد كه در ارتباط بين فعالان اصلاح طلب با بدنه حوزه‌هاي علميه تا حد ممكن موثر بود، اين گروه كه ‏اكبرين تا امروز دبيركلي آن را برعهده دارد، در جمع‌آوري امضا از روحانيون براي حمايت از اصلاحات در ‏بعضي مواقع كليدي بسيار موثر بود.‏

از جمله ديگر فعاليت‌هاي مجمع طلاب خط امام مي‌توان به اعطاي لوح تقدير به حجت الاسلام انصاري راد، رئيس ‏كميسيون اصل نود مجلس ششم؛ پي گيري وضعيت ناپديد شدن امام موسى صدر، حمايت از هاشم آقاجرى در ‏زماني كه او به اعدام محكوم شده بود و همچنين شركت در تحصن نمايندگان مجلس ششم پس از وقوع ‏ردصلاحيت‌هاي گسترده در انتخابات مجلس هفتم اشاره كرد.‏

محمدجواد اكبرين از چند سال پيش براي گذراندن تحصيلات تكميلي در دوره دكترا، به همراه خانواده خود به لبنان ‏سفر كرد و در ماههاي گذشته نيز در حالي كه در آخرين مراحل تحصيلي خود به‌سر مي‌برد، براي مدتي به ايران ‏آمده بود. اما او ديروز در حالي كه مهياي بازگشت به لبنان براي به پايان رساندن تحصيلات خود در دوره دكتري ‏بود، در فرودگاه مهرآباد توسط ماموران بازداشت شد.‏

برخي منابع خبر داده‌اند كه اکبرين در ارديبهشت ماه گذشته نيز از سوي دادگاه انقلاب براي "اداي پاره‌اي ‏توضيحات پيرامون کمپين يک ميليون امضا" احضار شد و چهار جلسه مورد بازجويي قرار گرفت.‏

او در يكي از آخرين نوشته‌هايش كه در بهمن سال گذشته در سايت "روز" منتشر شد، به مقايسه انديشه ديني-‏سياسي امام خميني و مهندس بازرگان پرداخته بود و از اصلاح طلبان خواسته بود بين اين دو انتخاب كنند و ‏مشخص كنند كه با يك دولت اسلامي (به روش 28 سال گذشته) مي‌خواهند به جامعه اسلامي برسند يا با يك دولت ‏سكولار، آنچنان كه مهندس بازرگان مي‌گفت. وي در اين يادداشت از قول بازرگان در آخرين روزهاي عمر ‏خطاب به سيد احمد خميني آورده بود: "تفاوت من با پدر شما اين بود که من اسلام را براي ايران مي‌خواستم و او ‏ايران را براي اسلام."‏

اين يادداشت اكبرين باعث شد كه چندي بعد نشريه ارگان جمعيت موتلفه، از احزاب محافظه‌كار، به شدت به وي ‏حمله كند و او را "از دين بي‌خبر"، "به دنبال اجراي بـرنامه‌هاي غرب در لباس پيامبر" و "در تلاش براي اجراي ‏نقشه آمريكا از بيروت" بنامد. ارگان موتلفه همچنين به نوشته‌هاي اكبرين در زمان اعتصاب غذاي اكبر گنجي كه ‏در دفاع از حقوق انساني وي نوشته شده بود، حمله كرده بود.‏

اكبرين در آن زمان نوشته بود: ما کشوري داريم که حاکمانش، آن را "ام القراي جهان اسلام" مي‌خوانند. کشوري ‏که در آن، همه ساله خيابان‌ها را به مناسبت جشن ميلاد امام علي [ع] چراغاني مي‌كنند؛ اما در عين حال، با ادعاي ‏‏"عدالت علوي" بر خانه‌اي هجوم مي‌برند كه صاحبش سالهاست به جرم نقد بي پرواي قدرت، در زندان به ‏سرمي‌برد. به نام خدا حريمش را مي‌شكنند و به فرياد و اشك خانواده‌اي كه جزهمان خدا پناهي ندارد پيروزمندانه ‏مي‌خندند! و من در ذهن خسته‌ام وصيت امام سجاد [ع] به فرزندش را مرور مي كنم که: "فرزندم! بترس از آه ‏كسي كه جز خدا پناه ودادرسي ندارد!"‏

اين روزنامه‌نگار در جاي ديگري از مطلبي كه دو سال پيش در "روز" درباره گنجي نوشته بود، آورده بود: اينك ‏در برابر چشم روحانياني كه نماد اسلام و تشيع‌اند و نيز در برابر نگاه جهانياني كه ربع قرن است شعارهاي ‏عدالتجويي و آزاديخواهي جمهوري اسلامي را مي شنوند، يك فاجعه انساني در شرف وقوع است و من در حيرت ‏از سخت جاني و بي‌غيرتي خودمان... كجاست مردي كه چون حرمت زن يهودي را درحريم حكومتش شكستند، از ‏زنده ماندن خويش نيز شرمسار بود.‏
 

حماسۀ حسينی در برابر ولايت مطلقۀ اموی

 

 

مقاله زیر اخرین مطلبی است که در سایت میزان نیوز به قلم محمد جواد اکبرین منتشر شده بود

با امید به آزادی ایشان و دیگر زندانیان عقیدتی

default.asp?aid=193

 

نویسنده : محمد جواد اکبرین

 

مشهور است که حرکت امام حسين (ع) و عدم بيعت او با حاکميّت را يک «انقلاب» عليه حکومت باطل مي‌دانند و شجاعت و مظلوميّت او را در مقاومت برای تشکيل دولت حق مي‌ستايند؛

امّا چنين تحليلی از عاشورا جامع و واقع بنيانه نيست.

اگر حکومت يزيد، حکومت باطل بود حکومت معاويه نيز چنين بود پس چرا امام حسن مجتبي(ع) به صلح با معاويه رضايت داد و يا چرا پس از حسين‌بن علي(ع) هيچ يک از امامان شيعه، حاضر به جنگ با حکومت‌های باطل نشدند و برای تشکيل حکومت تلاش نکردند در حالی که مبانی کلامی شيعه، هيچ امامی را در شجاعت و انجام تکليف الهی بر ديگری ترجيح نمي‌دهد؟

به نظر مي‌رسد ويژگی و امتياز مقاومت امام‌حسين (ع) در برابر بيعت با حکومت که به قيمت ورود به جنگی ‌نابرابر و شهادت او و يارانش و اسارت خانواده‌‌هايشان انجاميد، ‌در شرايطی ‌نهفته است که هيچ ‌يک از امامان شيعه غير از حسين‌بن علی در آن قرار نگرفتند. 

بيعت با يزيد، معنايی داشت که مي‌توانست حقيقت و هويّت اسلام را برای هميشه مسخ و تحريف کند و آن «به رسميّت شناختن حکومت ظلم ـ و نه فقط باطل ـ به نام اسلام » بود.

اين وضعيّت اگر چه در سيرۀ أموی و اززمان سلطنت معاويه آغاز شده بود امّا در دوران يزيد، چنان رسميّت يافته و نهادينه شده بود که ديگر تشخيص ميان حکومت اسلامی و حکومت استبدادی غير ممکن‌ مي‌نمود:

در سال 60 هجري، رأس هرم اسلام چنان وارونه شده بود که سکوت و تسليم در برابر استبداد و ظلم حاکميّت، عمل به شعائر اسلامی و تکليف الهی و فضيلت تلقّی مي‌شد؛ زيرا در طول نيم قرن پس از رحلت رسول خدا، به اندازۀ کافی «آگاهی کاذب» توليد شده و احاديث جعلی اختراع شده و باور شده بود.

از جمله، در حديثی منسوب به پيامبر خدا آمده است که «در برابر حاکم، مطيع و شنوا باش، اگر چه بر پشتت [شلاّق] بزند و مال و دارايي‌ات را بگيرد»1 و در حديث ديگری منسوب به پيامبر اسلام، به نقل از امّ سلمه ـ همسر پيامبر ـ آورده‌اند که: «تا هنگامی که حاکم، نماز مي‌خواند بر او خروج نکنيد حتّی اگر ظالم و فاسد باشد»2 

شگفتا که کسی با راويان حديث از تناقض اين احاديث با قرآن سخن نگفت که «بر ظالمان و ستمگران تکيه و اعتماد نکنيد ـ امورتان را به آنها نسپاريد ـ که آتش عذاب آنها شما را نيز فرا خواهد گرفت ... »3 در حالی که خطاب و بيان فراگير اين آيه، شامل همۀ حاکمان ستمگر مي‌شود (چه مسلمان و چه کافر) و انبوهی از احاديث صحيح ، تصريح کرده‌اند که هر حديثي، مخالف قرآن باشد دروغ است وآيات مختلف قران نيز نسبت به دروغ بستن به خداوند و عقاب آن هشدار داده‌اند.4 

گويا از اين دست احاديث مجعول، کافی بود تا مردم ولايت «يزيد» را با همۀ بي‌عدالتي‌های آشکارش بپذيرند و حسين‌بن علی را «خارجي» بخوانند و تنها گذاردن او را عملی شرعی و اسلامی تلقّی کنند تا آنجا که «شمر بن ذي‌الجوشن» در پاسخ به اعتراض نسبت به جنايات کربلا ـ در حالی که مشغول انجام عبادت در مسجد بود ـ‌ گفت: «حاکمان ما از ما خواستند که با حسين و يارانش چنين کنيم و اگر اطاعت نمي‌کرديم در پيشگاه خداوند، از کفّار و اشقياء مي‌شديم ... »5

 حقيقت قرآن، چنان فراموش شده بود که گويا کسی به ياد نياورد اين آيات را که: «اهل جهنّم مي‌گويند ما از بزرگان  اميران مان اطاعت کرديم و آنان ما را گمراه کردند»6 آنچه در «ولايت أموي» اتّفاق افتاد تنها مسخ اسلام نبود که مسخ «انسان» نيز بود، زيرا چگونه فطرت آدمی و عقل خدادادي‌اش «ستمگری و فساد» را حتّی در لباس اسلام و معارف دينی به رسميّت مي‌شناسد و آن را مي‌پذيرد.

تبليغ «مسلک جبر» از جمله تلاش‌های به ثمر رسيده در توليد آگاهی کاذب بود و توانستند با سوء استفاده از مفهوم قسمت و مشيّت، جبّاريت و خودکامگی خود را توجيه کنند. مفتيان و خطيبان و واعظان نيز در بهترين صورت، به ظلم و فساد بني‌اميّه معترض بودند امّا تعرّض به حکومت و شکستن حرمت آن را جائز نمي‌دانستند و هنگامی که مردم از کثرت اعدام‌ها و زندان‌ها و شکنجه‌ها و تجاوز‌ها و بي‌عدالتي‌ها شکايت مي‌کردند.

از آنها مي‌خواستند تا بر ظلم حاکم، صبر و شکيبايی ورزند زيرا خداوند خواسته (قسمت بوده) که آنها حاکمان ما باشند.7

 معاويه نيز پس از انکه، يزيد را به وليعهدی خود نصب کرد در پاسخ به سؤال ـ يا ترديد ـ کسی که پرسيده بود چرا فرزندش را ـ عليرغم ضعف‌های آشکارش ـ به وليعهدی منصوب کرده است، گفت: «نصب يزيد، قسمت و خواست خدا بود و بندگان خدا در برابر قسمت و خواست او از خود اختيار ندارند»8

از جمله پديده‌هايی که در سال 60 هجری به نام اسلام رسميّت يافته و به باور عمومی تبديل شده بود ممنوعيّت مخالفت با حاکميّت و عقاب و شکنجه دگرانديشان بود در حالی که قرآن کريم، شيوۀ مواجهه با آراء و نظرات ديگران را با تعبير عميق «جدال احسن» بيان نمود9 و پيامبر گرامی اسلام، هرگز کسی را به دليل مخالفت با حکومت خويش، مجازات نکرد امّا اوضاع چنان وارونه شد که اظهار نظر مخالف با حکومت اسلامی جرم محسوب مي‌شد و عقاب‌های سنگينی به دنبال داشت.

روزی يکی از صاحب‌نظران برجسته عراقی به نام «احنف‌بن قيس» به همراه جمعی در محضر معاويه، حاضر بود و در حالی که همگان دربارۀ مطلبی گفتگو مي‌کردند او ساکت بود.

سکوت صاحب‌نظری چون احنف، توجه معاويه را جلب کرد و گفت: «تو هم چيزی بگو!» احنف بن قيس پاسخ داد: «اگر دروغ بگويم از خدا مي‌ترسم و اگر راست بگويم از تو!»10 

 

 

اين همه، ‌اشارات کوتاهی برای فهم اين معنای بلند بود که نه حماسۀ حسيني، تلاشی برای اسقاط حکومت باطل بدون پشتيبانی مردم بود که اگر ميان جنگ و بيعت،‌مخيّرش نمي‌کردند به مدينه باز مي‌گشت و نه اگر بيعت مي‌کرد پيمان و صلحی مانند ساير پيمان‌ها بود ...  

بيعت امام حسين  با يزيد، رضايت به صورتی وارونه و هويّتی مسخ شده به نام اسلام بود. تخدير مردم و عقل ستيزی به نام دين و نيز مشروعيّت بخشيدن به حکومت جبّارانه به نام اسلام، حتّی اگر يک چند نسل ادامه يابد، سرانجام خستگي‌ها و آزردگي‌ها و کينه‌ها و نفرت‌ها و اعتراض‌های پنهان و آشکار به انفجار خشم عليه ظلم تبديل مي‌شود و حسين بن علی (ع) روزی را مي‌ديد که خشم عمومی عليه ولايت مطلقه‌ی اموي، به خشم عليه اصل اسلام تبديل شود و نه تنها امويان که اسلام را نيز برای هميشه بسوزاند. پس بيعت نکرد تا آنان که شکوه و فريب حکومت اسلامی أموي، چشم و قلب و عقل‌شان را کور کرده بود، پيکر حقيقت را قطعه قطعه و رأس عدالت و آزادی را بر بالای نيزه ببينند تا به ياد بياورند که چيزی را فراموش کرده‌اند و تا آيندگان شان بپرسند چرا فرزند پيامبر را به اتّهام مخالفت با خليفۀ پيامبر نيزه آجين کرده‌اند؟! اين همان داغی است که هر سال تازه مي‌شود و همان پرسشی است که پس از 14 قرن، باز هم بايد تکرار شود.

 

 

پي‌نوشت

 

1ـ صحيحۀ مسلم/ ج 6 / ص 20/ چاپ دارالخلافۀ العلّيه

2ـ الجامع الأحکام القرآن/ قرطبی / بخش اوّل در تفسير سورۀ بقره ـ آيه 30

3ـ سورۀ هود / آيه 113

4ـ انعام / 144 ـ آل عمران / 78 – زمر / 60

5ـ تاريخ ابن عساکر / ج 6 / ص 338

6ـ احزاب / آيات 66 تا 68

7ـ تاريخ طبری / ج 4/ ص 80

8ـ الإمامه و السّياسۀ / ابن قتيبه / ج 1 / ص 205

9ـ نحل / 125

10ـ طبقات / ابن سعد / ج 7 / ص