ناصر زرافشان آب در لانه چپ ستيزان ريخت؟
بهرام رحمانی
bamdadpress@ownit.nu
به نقل از سايت
روشنگری
آقای ناصر زرافشان، حقوقدان عدالت خواه و برابری طلب، عضو کانون نويسندگان
ايران و وکيل جسور خانواده های قتل های زنجيره که به همين دليل پنج سال از
عمر خود را در زندان حکومت اسلامی گذراند، اخيرا در مطلبی تحت عنوان ,وقتی
آب سر بالا می رود...,، ادعاهای سياسی و فرهنگی آقای عباس ميلانی را مورد
نقد قرار داد که چون آب ريختن در لانه چپ ستيزان بود. زيرا موجی از هجوم ,شخصيت,
های راست به ايشان و به چپ و کمونيست را به دنبال داشت.
ميلاني، در گفتگويی در شماره ۱۶ روزنامه ,هم ميهن,، تحت عنوان ,روزگار سپری
شده روشنفکران چپ,، جنبش چپ در ايران و جهان و به خصوص جنبه های سياسی و
ايدئولوژيک آن از کائوتسکي، لنين، گرامشي، مائو تسه تونگ و لين پيائو تا
کامبخش، خليل ملکی و آريان پور، مصدق و کودتای ۲٨ مرداد و ماهيت اين کودتا
و جريان تشکيل حزب رستاخيز و ايدئولوژی آن و... سخن رانده است.
در اين گفتگو، ميلانی چنين معرفی شده است: ,عباس ميلانی در ۱٣۲۷ متولد شده،
در ۱۵ سالگی به آمريکا رفته، پس از اقامتی ده ساله در آن کشور در سن ۲۵
سالگی به ايران بازگشته و در اواسط دهه ۶۰ خورشيدی دوباره به آمريکا رفته و
اکنون مقيم آمريکاست ...,
زرافشان نوشته است: ,اين شيوه چهره سازی های کاذب است. ابتدا بر روی زندگی
گذشته و واقعيت زندگی کنونی فردی که قرار است ,چهره, شود، سرپوش می گذارند
و بعد با عناوين دهن پرکنی از قبيل ,انديشمند و تئوريسين شناخته شده, در
مورد او، و تعارفاتی از قبيل ,پر مخاطب، جريان ساز، سترگ، بسيار مهم و ...,
در مورد ترجمه های او، مخاطب جوان و خالی الذهن از راه رسيده را مرعوب می
سازند، و به اين ترتيب از فرد مورد نظر يک ,اتوريته, فکري، يک مرجع می
سازند تا بعدا بتوانند با اين شيوه، افاضات او را نسنجيده و بدون نقد، بی
آن که فرصت سبک و سنگين کردنی وجود داشته باشد، به خواننده خالی الذهن حقنه
کنند. ما اطلاع نداريم اين ,تئوريسين شناخته شده, کدام ,تئوری ها, را و در
کدام زمينه ای ارائه کرده است، اما در سطور آتی بعنوان يک مترجم، يکی از
ترجمه های او را - که بسيار هم در اين مصاحبه از آن ستايش شده است- مورد
بررسی قرار خواهيم داد.,
زرافشان، نقد خود را چنين ادامه می دهد: ,اما پيش از پرداختن به ترجمه های
آقای ميلانی و نظرات ايشان، گمان می کنم داشتن اطلاعات مختصری پيرامون
زندگی گذشته او - که در معرفی آقای مصاحبه کننده مسکوت مانده است- ضروری
باشد تا بتوان از خلال آن سير نام برده را تا رسيدن به مواضع فعلی اش بهتر
شناخت.
در تابستان سال ۱٣۵۵ گروه پرويز واعظ زاده (کادرهای سازمان انقلابی حزب
توده) به وسيله فرد خود فروخته ای به نام سيروس نهاوندی لو رفت و واعظ زاده
و ياران او (خسرو صفائي، گرسيوز برومند، معصومه طوافچيان، مهوش جاسمی و ...
) يا در جريان يورش ساواک به خانه های آن ها و ضمن درگيري، يا پس از
دستگيری در شکنجه گاه های ساواک به شهادت رسيدند. سازمان انقلابی در سال
۱٣۴٨ برخی از کادرهای خود را به رهبری پرويز واعظ زاده برای مبارزه عليه
رژيم پهلوی به داخل ايران فرستاده بود. اما پيش از او همين سازمان سيروی
نهاوندی را روانه ايران کرده بود که او - به ادعای خودش - به علت تفاوت
ديدگاه با سازمان انقلابي، با اين سازمان قطع رابطه کرده و گروهی را به نام
,سازمان رهائی بخش خلق های ايران, بوجود آورده بود. اين که سيروس نهاوندی
از ابتدا اين به اصطلاح ,سازمان رهائی بخش..., را زير نظر ساواک به راه
انداخته بود يا دستگيری ادعائی او در سال ۵۴ صحت داشته و او پس از اين
دستگيری تن به همکاری با ساواک داده بود کاملا روشن نيست. اما به هر حال در
تابستان ۵۵ گروه واعظ زاده که سيروس نهاوندی در آن نفوذ کرده و آن را لو
داده بود زير ضرب قرار گرفت و اعضای آن کشته شدند. پس از آن، ساواک تعداد
زيادی از جوانانی را هم که طی آن سال ها در دام ,سازمان رهائی بخش...,
نهاوندی افتاده يا به هر حال با او رابطه ای داشته يا به وسيله او شناسائی
شده بودند، دستگير کرد. عباس ميلانی هم در ميان اين دستگير شدگان بود. پس
از آن که معلوم شد سيروس نهاوندی خود عامل ساواک بوده و ساواک در جريان همه
چيز گروه او بوده است، برخی از اين دستگير شدگان در زندان بريدند و به
همکاری با رژيم تن در دادند. عباس ميلانی از آن جمله بود. او با ابراز
ندامت و نوشتن تنفرنامه ای که در مطبوعات سال ۵۶ نيز درج شد، همان سال از
زندان آزاد شد. دوست چهل ساله ام ناصر رحمانی نژاد، که هر کجا هست اميدوارم
سلامت باشد، در آن ايام با عباس ميلانی هم سلول بود و نقل می کرد که ميلانی
خود می گفت تصميم دارد با ساواک همکاری کند و استدلال می کرد که گروه سيروس
نهاوندی ساخته ساواک بوده و آن ها همه چيز را می دانند و به اين ترتيب هيچ
دليلی برای خودداری از همکاری با آنان وجود ندارد. البته ميلانی چون در سال
های ۵۵ و ۵۶ پيش بينی سرنگونی رژيم پهلوی را در آينده نزديک نمی کرد، در
اين معامله مغبون شد و اگر می دانست چند صباحی ديگر مثل ديگران از زندان
آزاد می شود، اين باج را به رضا عطارپور (سربازجوی ساواک معروف به حسين
زاده) نمی داد. دو سال پس از آن که او به اين ترتيب از زندان بيرون آمد،
رژيمی که او به آن سرسپرده و قول همکاری به آن داده بود، سرنگون شد. او
همين دو سال پيش با تحمل خفتی سنگين تغيير جهت داده بود تا خود را با ,باد,
هم جهت سازد، اما اکنون ,باد, دوباره تغيير جهت داده بود!
... سپس با سرنگونی رژيم پهلوی در آن روزهای آشفته اوليه به دانشگاه رفت و
در دانشکده حقوق سرگرم کار شد که پس از مدتی از آن جا هم بدليل سوابقش، عذر
او را خواستند. به اين ترتيب او که همه شانس های خود را در داخل کشور تباه
شده می ديد، دوباره به آمريکا رفت. در آن جا ابتدا در يک مدرسه درجه سه در
کاليفرنيای شمالی به نام کالج نوتردام به ايرانيان جامعه شناسی درس می داد.
او از اين کلاس ها برای تخريب مارکس استفاده می کرد چون می دانست مستمعين
او در آن کلاس ها چيزی از مارکس نمی دانند. او تصميم گرفته بود خيانت به
آرمان های سوسياليستی و ضديت با مارکسيسم را به پول نقد تبديل کند و به اين
ترتيب خود را به عنوان يک ,روشنفکر, ضدمارکسيست و ضدچپ، در معرض فروش قرار
داد و برای قرب به قدرت تلاش بسيار کرد. آمريکائی ها او را مناسب تشخيص
دادند و به عنوان يکی از مديران ,پروژه دموکراسی ايران, منصوب و به گروهی
از عوامل ايرانی و آمريکائی ملحق شد که مستقيما در اين زمينه کار می کنند و
پايگاه نئوکان ها در انستيتوی هوور در استانفورد را در اختيار او قرار
دادند. اين انستيتوی هوور يکی از بازمانده های دوره تبليغات هيستريک
ضدکمونيستی است که در دوران جنگ سرد برای مبارزه با کمونيسم بوجود آمده و
اکنون برای ,دفاع از دموکراسی, کار می کند.
در همان روزهائی که در ماه پيش مصاحبه مورد بحث در روزنامه هم ميهن منتشر
شد، آقای عباس ميلانی به اتفاق راب سبحانی و لادن ارچين در باهاماس با
نئوکان های آمريکائی و اسرائيلی در زمينه تغيير رژيم در ايران جلسه داشتند.
آقای اميد کاشانی در تاريخ ۶ ژوئن ۲۰۰۷ در سايت ايرانيان www.iranian.com
گزارشی در اين زمينه داشت...,
زرافشان، مطلب خود را چنين جمع بندی می کند: ,چپ ستيزي، به خصوص در ميان ,وادادگان,
سياسی گذشته که پيشينه هواداری از چپ داشته اند، اين روزها شدت گرفته است.
ريشه اين کينه کور نسبت به چپ را در عناصری که چنين پيشينه ای دارند، من
خوب می شناسم. در سال های دهه چهل و پنجاه با آن شرايط ويژه مبارزه مسلحانه
و شکنجه ها و مقاومت های باور نکردنی و حساسيت شديدی که در مورد امنيت
سازمان های مخفی مسلح وجود داشت، ننگی بالاتر از همکاری يک فرد دستگير شده
با رژيم وجود نداشت. من فضای سياسی آن روزها، مخصوصا فضای حاکم بر زندان
های سياسی را به خاطر دارم و می دانم کسی که با پليس همکاری می کرد، چه
خفتی را از ناحيه ديگران و در مجموعه شرايط حاکم، چه در زندان و چه پس از
آزادی در فضای سياسی خارج از زندان تحمل می کرد. ريشه کينه عجيب و غريبی که
در برخی از وادادگان قديمی نسبت به چپ وجود دارد، در همان خفت و تحقيری
نهفته است که در آن ايام و در آن شرايط تحمل کرده اند. معتقد نيستم که
منشاء چپ ستيزی آقای ميلانی از اين گونه باشد., (ناصر زرافشان، مرداد ۱٣٨۶)
بدين ترتيب، زرافشان کارنامه واقعی عباس ميلانی را در معرض قضاوت افکار
عمومی به ويژه نيروی جوان قرار داده است. و به درستی از موضع عدالت خواهی
حرکت کرده است. بنابراين، زرافشان به عنوان شخصيتی مبارز و عدالت خواه و
برابری طلب با انگشت گذاشتن به تحريفات ميلاني، از واقعيت های تاريخي،
سياسی و اجتماعی دفاع کرده است. در واقع به قول معروف، تاريخ گذشته چراغ
راه آينده است، پس نبايد گذاشت واقعيت های تاريخی تحريف شود. ضروری است که
جامعه و به ويژه نيروی جوان با واقعيت های تاريخی و اجتماعی جامعه آشنا
شوند. يعنی کسانی که آگاهانه و عامدانه مانند ميلانی با القاب ,محقق, و ,روشنفکر,
و غيره تاريخ را تحريف می کنند، قابل چشم پوشی نيستند. بايد به جامعه نشان
داد که چه منافعی و چه سياست هايی ميلانی ها را به اين موضع می کشاند؟
اساسا روشنفکرانی از نوع ميلاني، هنگامی خطرناک می شوند که با تحريف
آگاهانه تاريخ، با اتکا به قدرتمندان و حاکمان طرح و نقشه هايی برای آينده
جامعه می ريزند.
در چنين شرايطي، آن استراتژی و سياست هايی که ميلانی ها و به طور کلی
جريانات رنگارنگ راست و ناسيوناليست و حتی شخصيت ها و گروه های بی هويت و
جعلی که در راستای سياست های آمريکا با هدف پياده کردن طرح های شومی هم چون
طرح های پاک سازی ملی و مذهبی در يوگسلاوی سابق، افغانستان و عراق تلاش می
کنند، اگر امروز افشا نشوند شايد فردا دير شود.
می بينيم که ميلاني، در گفتگو با روزنامه وابسته به دوم خرداد حکومت اسلامي،
اولا روشنفکران چپ ايرانی و بين المللی را در يک جا مورد هجوم قرار می دهد،
در حالی که اگر مبارزه جنبش کارگری کمونيستی جهانی و همه روشنفکرانش نبود
ميلانی ها و دولت هايی که آن ها مشاورانش هستند جامعه بشری را به چه مصيبت
ها و فلاکت های اقتصادي، سياسي، اجتماعی و فرهنگی دچار نمی کردند؟!
ميلاني، جواب منتقدان خود را با پرخاشگری داده است. وی در اين مطلب نيز دوز
چپ ستيزی خود را بالا برده است. اما در عين حال مجبور شده است به ارتباط
خود با کنگره آمريکا و بوش اقرار کند. او در اين باره می نويسد: ,... ولی
در کنگره و کميته سياست خارجی آن حضور پيدا کردم و جزئيات آنچه در آن جا
گفتم علنی است و چاپ شده است. با جرج بوش هم تنها يک بار وقتی به دانشگاه
استانفورد آمد ديدار و گفتگو کردم... روز بعد از شرکت در کنفرانس باهاماس
متن کامل سخنرانی ام را در آن جا از طريق سايت اينترنتی ام در استانفورد در
اختيار هر جوينده ای قرار دادم و ترجمه بيش و کم کاملش را در اختيار رسانه
های جمعی ايرانی قرار دادم. ولی اين منتقدان وقعی به واقعيت نمی گذارند...,
ميلاني، در جای ديگري، به همکاری خود با ساواک نيز چنين اقرار می کند: ,...
ساواک بخش هايی از اوراق بازجويی مرا در نگارش مقاله ای عليه کنفدراسيون
استفاده کرد. مسئوليت مقاله ها به عهده ساواک است، همان ها بودند که از
دکتر ملکزاده ميلانی استفاده کردند., (عباس ملکزاده ميلانی نام کامل سجلدی
من است)
ميلاني، اين همکاری خود با ساواک را نيز چنين توجيه می کند: ,با اين حال به
حقانيت آن نقل قول های برگرفته از اوراق بازجويی ام، همان زمان و هم امروز
اعتقاد دارم. در کتاب خاطراتم هم ايراداتی به همين مضمون از کنفدراسيون
مطرح کرده بودم. در اوراق بازجويی صرفا گفته بودم که کنفدراسيون نه يک
سازمان دانشجويی که جبهه ای از گروه های مخالف شاه بود. گفته بودم که روابط
حسنه شاه با چين مائو ما را که مائوئيسم بوديم دچار معضلات فراوان کرده بود.
گفته بودم دبيران کنفدراسيون را نه انتخابات آزاد که بده بستان های رهبران
گروه های سياسی تشکيل می داد. کماکان هم گمان دارم که اين نظرات انتقادی
درست اند...,
عباس ميلاني، همچنين در جای ديگری می نويسد: ,به نظر من رضاشاه درايت شگفت
انگيزی در مورد جنبه هايی از تجدد داشت. يعنی خيلی از ارکان تجدد را به
تجربه می دانست. مثال های متعددی در اين زمينه وجود دارد. از مساله فرستادن
دانشجو به خارج گرفته تا مساله تامين بودجه راه آهن از طريق ماليات.,
خب، جنبه های ديگر هم هست. در شوروی لنين می آيد می گويد سوسياليسم يعنی
برق، يعنی راه آهن، همه از او تعريف می کنند ولی در ايران رضاشاه آمد گفت
بايد راه آهن بسازيم، برخی از رهبران ما از جمله دکتر مصدق گفتند نه، اين
نظر استعمار است!,
ميلاني، در اين جا نيز با ,درايت خاصی,، لنين و رضاخان را در کنار هم قرار
می دهد. يکی رهبر انقلاب عظيم اکتبر 1917 روسيه بود و ديگری قزاق آدمکش و
کودتاگر و سرکوبگر دستاوردهای انقلاب مشروطيت. يکی برای محو هرگونه
نابرابری و ستم و استثمار مبارزه می کرد، آن ديگری از مزدوری نظامی به مقام
کودتاگر و آدمکش و آزادی کش و ستم گر و استثمارگر ارتقا يافته بود. لنين،
برای برابری انسان ها در همه زمينه های اقتصادي، جنسی و ملی تلاش می کرد و
تواسنت با رهبری انقلاب اکتبر به سلطه تزاريسم و جنگ جهانی اول پايان دهد،
در حالی که اين يکی سياست های وحشيانه و فاشيستی با هيتلر همکاری داشت و
... همه اين ها با صدها سند و فاکت قابل اثبات است و ميلانی هم بر آن ها
واقف است.
ميلانی که متخصص دربار شاهنشاهی پهلوی و معمای هويدا و خاطرات شاه و همکار
ساواک و غيره است قاعدتا نبايد انتظار غير از اين داشت که به چپ ها و لنين
نتازد و رضاخان ميرپنج را نستايد. اگر ميلاني، ذره ای روشنفکر و محقق حق
طلب و حقيقت جو بود نبايد رضاخان ميرپنج و لنين را با هم مقايسه کند. زيرا
چنين مقايسه غيرعلمی و با واقعيت های تاريخی و اجتماعی خوانايی ندارد.
ميلانی نيک می داند که پاره ای از تحولات اقتصادی و تکنولوژيکی و ارتش و
پليس و غيره نيازهای جامعه سرمايه داری است. بدون آن ها دولت بورژوازی معنی
ندارد. اما يک محقق قبل از اين که به اعزام چند ده دانشجو به خارج کشور،
تامين بودجه راه آهن از طريق ماليات و غيره نگاه کند، بايد شرايط اقتصادي،
سياسی و اجتماعی آن دوره و مهم تر از همه آزادی های فردی و اجتماعي، تامين
نيازهای اقتصادی و اجتماعی شهروندان توسط دولت و مسائلی از اين قبيل را
مورد بررسی قرار دهد. ميلاني، از موضع تاسيس راه آهن به ,درايت شگفت انگيز,
رضاخان می رسد، لازم است بداند که در آن دوره يار و ياور رضاخان، يعنی
هيتلر، که به ويژه اروپای شرقی را به خاک و خون کشيده بود و ارتش هيتلری
چندين سال بود که لنينگراد را در محاصره خود داشت بيش تر از مردم ايران به
حرکت قطارهای مملو از سلاح و سرباز آلمانی به پشت جبهه روسيه از طريق ايران
نياز عاجل داشت. از اين رو، بزرگ ترين خدمتی که رضاخان کرد برای آلمان
هيتلری بود نه برای مردم ايران. رضاخان برای مردم ايران، سيه روزی را به
ارمغان آورد. رضاخان، همه دستاوردهای انقلاب مشروطيت را به شدت و با سبعيت
تمام سرکوب کرد. احزاب و سازمان های سياسي، تشکل های کارگری و دمکراتيک را
با وضع ,قانون ضدسوسياليستی, از بين برد و فعالين آن ها را زندان و شکنجه
اعدام کرد. رسانه ها را بست و حتی خودش مستقيما روزنامه نگاران را مورد ضرب
و شتم قرار می داد. به زور از سر زنان حجاب برداشت، همان کاری را که بيست و
هشت سال است حکومت اسلامي، با وحشی گری بيش تر انجام می دهد، يعنی به زور
حجاب بر سر زنان می کند. سياستی که هر دو روی يک سکه هستند: سياستی ضدزن و
ضدآزادی و ضدبرابری! رضاخان، زمينه های رشد و گسترش فاشيسم ملی و مذهبی و
مردسالاری را که در انقلاب مشروطيت تضعيف شده بود بار ديگر با آفريدن رعب و
وحشت، تهديد و ترور، سانسور و اختناق، شکنجه و اعدام فراهم کرد. رضاخان آن
چنان خفقان و سانسوری بر جامعه ايران حاکم کرد که هيتلر اين دوست صميمی
رضاخان بر جامعه آلمان حاکم کرده بود. اين سياست های غيرانسانی رضاخان که
جامعه ايران را به قهقرا برد، آقای ميلانی با يک چرخش قلم اسم رمز جنايات
رضاخان را ,درايت شگفت انگيز, ناميده است. اين کار، کار تحقيقی و علمی
واقعی تاريخی نيست، بلکه برعکس تحريف تاريخ توسط يک قلم به دست ديروزی
دربار پهلوی و يکی از مبلغين امروزی سياست های بوش بر عليه مردم ايران است
نه حکومت اسلامی. به اصطلاح تاريخ دو بار تکرار می شود يک بار به صورت طنز
و بار ديگر به صورت تراژدی.
بدين ترتيب، روشنفکرانی از جنس ميلاني، کاری به منافع و آزادی های مردم
محروم و تحت ستم ندارند؛ زيرا آن ها همواره در کنار حاکميت ها قرار می
گيرند.
برای آشنائی بيش تر با دکتر عباس ميلانی و اتکايش به حاکميت پهلوي، شايد
مراجعه به چند سطری از کتاب دکتر منوچهر گنجي، وزير آموزش و پرورش حکومت
پهلوی در اين جا بی مناسبت نباشد. چون ظاهرا ميلانی بيش از هر کس ديگری با
گنجي، در ارتباط بود. گنجي، درباره ميلانی چنين نوشته است: ,از جمله افرادی
که من می شناسم که حيات دارند و با تمام و يا با قسمت هائی از اين مطالب
آشنائی دارند. شهبانو فرح پهلوي، دکتر حسين نجفی وزير اسبق دادگستري، دکتر
حميد باغشمالي، آقای مهدی قاسمي، آقای پرويز ثابتی. و به طور قطع همکاران
ايشان در ساواک در مدت بازداشت آقای عباس ميلانی می باشند...
در دسامبر سال 1965 به ايران رفتم. در جريان برگزاری کميسيون مقام زن در
ايران با علياحضرت فرح پهلوی آشنائی پيدا کردم.
روزی در يک شرفيابی برای ايشان موضوع گروه Brain trust مرحوم جان. اف کندی
رئيس جمهور اسبق آمريکا را تعريف کردم. و گفتم که با وجود اين که آمريکا
يکی از بزرگ ترين دموکراسی های دنياست و ديدگاه های گوناگون و حقايق در
زمينه های مختلف در رسانه های آن کشور انعکاس می يابد جان اف کندی برای
آگاهی بيش تر از حقايق و کارآمدی سياست های دولتش در ابتدای رياست جمهوری
خود به تشکيل گروهی از دانشمندان برجسته آمريکا که اکثرا از جمله استادان
دانشگاه های معتبر آن کشور بودند بر آمد. اين گروه هر چند گاه يک بار به
دعوت او در کاخ سفيد با حضور رياست جمهوری گردهم می آمدند و به منظور آشنا
کردن بيش تر کندی با حقايق زندگی روزمره مردم و کارآمد سياست های دولت
پيشنهادها و نظراتشان را به استحضار رياست جمهوری می رساندند... ايشان به
اين موضوع علاقمند شده بودند. هنگامی که به دعوت دانشکده حقوق دانشگاه
تهران به عنوان دانشيار حقوق بين الملل و سازمان های بين المللی به ايران
برگشتم، مرا خواستند و گفتند اين کار را ساکت و آرام شروع کن... علياحضرت
وسيله خوبی بودند چون هم به پادشاه دسترسی داشتند و هم جوان و ايده آليست
علاقمند بودند.
به اين شکل کار گروه مطالعاتی ما که جز ارتش، تمام بخش های کشوري، مسائل
جوانان، کارگران، زنان، کشاورزان، اقتصاد، حقوق و در آمدها، توزيع درآمد،
ثروت، فقر، حقوق بشر، دادگستری... . را در برمی گرفت از اواسط سال 1966
شروع شد. يکايک اعضای گروه را پس از مطالعات لازم من انتخاب می کردم، از
لحاظ امنيتی تيمسار ناصر مقدم و آقای پرويز ثابتی اطلاعات لازم درباره آن
ها را در اختيار من قرار می دادند. بنابراين تمامی اعضای گروه از قربال
امنيتی گذشته و مورد تائيد قرار گرفته بودند. کار گروه با 5 نفر، 2 خانم
استاد دانشگاه که امروز در ايران هستند و آقايان مهدی قاسمي، دکتر توسلی و
دکتر خسرو گيتی آغاز شد و در سال 1978 قبل از انقلاب 117 نفر در رشته های
مختلف، زن و مرد عضو داشت. اسامی آن هائی که در خارج از کشور هستند در کتاب
آتش نهفته آورده شده است. آقای دکتر عباس ميلانی به پيشنهاد زنده ياد دکتر
سيروس الهي، دکتر امين عاليمرد و دکتر حميد باغشمالی که امروز در نزديکی
سانفرانسيسکو در دانشگاه تدريس می کنند، و تائيد تيمسار ناصر مقدم ازساواک
عضو گروه شد.
گروه مرتب، لااقل 2 بار در هفته در منزل من جلسه روی مسائل گوناگون کشور
داشت. نتيجه بررسی های علمی و مذاکرات و پيشنهادهای گروه روی مسائل مختلف
از جمله فساد، تفاوت فاحش سطح درآمدها، مسائل فرهنگيان، کارگران، روستائيان
هجوم روستائيان به شهرها ،... و مسائل و مشکلات فرهنگی زائيده از آن، در
حداکثر 15 صفحه، از طريق منشی من ماشين شده، به طور مستقيم در اختيار
علياحضرت قرار می گرفت، و ايشان پيشنهادها را با پادشاه مطرح می کردند...
همان طور که گفتم دکتر عباس ميلاني، استاديارعلوم سياسی دانشگاه ملي، در
اواخر 1973 به عضويت گروه در آمد. از ابتدا او از من خواست که اجازه دهم
لااقل هفته ای يک بار خصوصی من را ببيند و پيشنهادها و مطالعات خودش را به
من بدهد و در جلسات عمومی گروه در منزل من شرکت نکند. من قبول کردم.
بنابراين او اغلب به تنهائی من را در خانه می ديد، نزديکی من و او تا
بدانجا رسيد که برای کنفرانس سپتامبر 1975 آسپن در تخت جمشيد من و او با هم
گزارش بررسی نوسازی در ايران را تهيه کرديم. تعجب اين جاست که در بخش تهيه
شده از جانب او کلی از پادشاه فقيد و ديدگاه های ايشان تعريف شده است. (کتاب
های آتش نهفته و Defying the Iranian revolution وIran past, Present and
Future Aspen Institute for Humanistic، منوچهر گنجی)
بدين ترتيب، آقای ميلاني، يکی از کسانی بود که زير نظر مستقيم ساواک، با
دربار پهلوی همکاری نزديک داشت. از اين رو، ريشه های چپ و سوسياليست ستيزی
ميلانی را بايد در همکاری ايشان با دربار پهلوی و ساواک مخوف آن و امروز
نيز در نزديکی به مقامات سياسی - امنيتی کاخ سفيد و کنگره و پنتاگون جستجو
کرد. فراتر از آن افکار ميلاني، جدا از افکار سرمايه داری جهانی در سرکوب و
استثمار کارگران و مردم محروم و برابری طلب و آزادی خواه نيست. در يک کلام
می توان گفت: ميلانی ها، از موضع منافع اقتصادي، سياسی و اجتماعی حاکمان
سيستم سرمايه، به جنبش کارگری کمونيستی و رهبران و فعالين آن می تازند.
يا عباس ميلانی و مک فال (از سرپرستان پروژه دموکراسی در ايران در دانشگاه
استنفورد وابسته به انستيتوی هووِر) در تاريخ 28 ژانويه 2006 با مقاله ای
تحت عنوان ,مهار تهران, که در واشنگتن پست منتشر گرديد، نوشته اند: ,تنبيه
ضعيف ايران توسط شورای امنيت سازمان ملل قطعی است ولی اين امر به تنهايی
کافی نبوده و نيست چرا که مردم و نخبگان ايران از برنامه هسته ای اين کشور
حمايت می کنند. اما در پشت صحنه رقابت جدی و گسل بزرگی ميان نخبگان قدرت در
ايران وجود دارد. اروپا و آمريکا بايد ميان مردم و نخبگان قدرت شکاف و گسل
ايجاد نموده و زمينه حمايت داخلی از فعاليتهای هستهای ايران را دگرگون
نمايند.,
از ميلانی بايد سئوال کرد که کدام مردم از برنامه هسته ای حکومت اسلامی
حمايت می کند؟ آيا مخالفت کارگران، معلمان، دانشجويان، زنان و نويسندگان
برابری طلب و آزادی خواه که همواره فرياد می زنند ما برنامه هسته ای نمی
خواهيم، ما نان می خواهيم را نشنيده اند؟! اتفاقا اگر امروز در ايران کانال
آمارگيری واقعی و آزادانه وجود داشت که وجود ندارد اکثريت مردم ايران با
صدای بلند می گفتند ما نه برنامه هسته ای می خواهيم؛ نه حکومت اسلامی را می
خواهيم؛ نه محاصره اقتصادی مصوب سازمان ملل متحد و نه حمله آمريکا و
متحدانش همانند افغانستان و عراق به ايران. آقای ميلاني، اگر فرصت کرديد
کمی هم از محافل جنگ طلب و استثمارگر سرتان را بيرون بياوريد و زير چشمی هم
به قطعنامه های روز کودک، اول ماه مه، روز دانشجو، روز جهانی زن و انبوهی
از مقالات و گزارشات دانشجويان چپ و معترض و فعالين جنبش کارگری که در
ايران منتشر شده اند بياندازيد تا شايد کمی به ,تحقيقات علمی, و ,آکادميک,
تان ياری برساند؟!
امروز اکثريت مردم ايران، از حکومت اسلامی متفرند. اما نمی خواهند آمريکا و
متحدانش، ايران را به يوگسلاوی سابق، افغانستان و عراق تبديل کنند و جان
ميليون ها انسان را فدای سرمايه نمايند، بلکه در اين شرايط سخت و دشوار
اقتصادي، سياسی و اجتماعي، همواره برای تغيير حکومت اسلامی و برقراری يک
جامعه آزاد و برابر و انسانی مبارزه می کنند. بر خلاف تصور و ادعا های
ميلانی و هم فکرانش، بيست و هشت سال است که به طور کلی گرايش چپ جامعه
ايران در داخل و خارج کشور در جهت منافع شهروندان آن جامعه مبارزه می کنند
و پرچم دار سرنگونی حکومت اسلامی از موضع مزدبگيران و محرومان و آزادی
خواهان هستند. اين نه ادعا، بلکه حقيقتی غيرقابل انکار است که ميلانی نه از
موضع حاکمان، برعکس اگر از موضع روشنفکر حقيقت جو به آن ها بنگرد با انبوهی
از اسناد روبرور خواهد شد و شايد به جای نوشتن زندگينامه شاه، زندگينامه ,قهرمانانی,
که در زندان های حکومت پهلوی و حکومت اسلامی سرافراز و با فامتی استوار و
محکم ايستادند و در راه آزادی بيان و قلم و سوسياليسم جان باختند، بنويسد.
حتی اگر چنين مسئله ای را تصور کند شايد آن موقع احساس مسئوليت اجتماعی بيش
تری در قبال جامعه بکند و حداقل به خودش اجازه ندهد که اين چنين به
سوسياليسم، يعنی علم رهايی بشر از ستم و استثمار سرمايه داری بتازد.
سرانجام اگر ديروز ميلانی در گروه منوچهر گنجي، وزير آموزش و پرورش حکومت
سلطنتی زير نظر فرح پهلوی و ساواک فعاليت می کرد، امروز در تلاش است در
همکاری با مقامات و مشاوران کاخ سفيد و کنگره و پنتاگون، شايد به عنوان يکی
از کرزای ها و مالکی های ايران مورد توجه کاخ سفيد و پنتاگون قرار گيرد.
اما ايشان و هم فکرانش بايد بدانند که در نزد اکثريت مردم حق طلب و آزادی
خواه ايران و مخالفان سرسخت شاه و شيخ هيچ گونه منزلت و جايگاهی ندارند. از
اين رو، شايد به نفع شان باشد که به جای چشم دوختن به وعده های بوش، واقعيت
های جاری در افغانستان و عراق را ببينند و از جنبش های رهايی بخش و حق طلب
و برابری طلب جامعه ايران در جهت سرنگونی کليت حکومت اسلامی حمايت و
پشتيبانی به عمل آورند. اين هم به نفع خودش و هم به نفع جامعه ايران و هم
به نفع بشريت است؟! حداقل وظيفه روشنفکر، بيان واقعيت ها و دفاع از منافع
مردم در مقابل حاکمان قداره بند است؛ نه همکاری با آن ها.
ميلاني، با يک چرخش قلم تمامی دستآوردهای مبارزترين و فداکارترين روشنفکران
ايران نظير گلی سرخي، شاملو، صادق هدايت، صمد بهرنگی را چون افکار چپ
داشتند و مخالف سازش ناپذير حکومت سلطنتی بودند، به هيچ می شمارد. ميلاني،
کودتای 28 مرداد را توجيه می کند...
در چنين شرايطي، آيا واقعا محقق و روشنفکر کيست و وظيفه و رسالت آن چيست؟
آيا فرد تحصيل کرده روشنفکر است؟ آيا هر کس قلم به دست گرفت روشنفکر ناميده
می شود؟ آيا يک مبارز و فعال سياسی که زندگی خود را وقف تغيير جامعه به نفع
اگثريت توليدکنندگان نيازهای جامعه می کند، روشنفکر است؟ به باور من هرگونه
تعريف و برداشت خاصی از روشنفکر داشته باشيم، اگر اين امر را مبنا قرار
دهيم که روشنفکر، درباره حق و حقوق جامعه روشنگری می کند و يک گام از مردم
عادی جلوتر است؛ روشنفکر، افکار روشن و شفافی در راستای منافع جامعه دارد؛
روشنفکر واقعيت های تاريخی اقتصادي، سياسي، اجتماعی و فرهنگی جامعه را به
طور شفاف در مقابل جامعه قرار می دهد و راه رهايی و سعادت و بهروزی نشان می
دهد؛ روشنفکر چشمان خود را به واقعيت های جاری جامعه باز نگه می دارد و
نسبت به آن ها عکس العمل مناسب از خود نشان می دهد؛ روشنفکر وارد معامله و
بده و بستان با حکومت های ديکتاتوری و ستم گر و استثمارگر نمی شود؛ روشنفکر
بر عليه هرگونه تبعيض و نابرابری اقتصادي، ملی و جنسی موضع می گيرد؛
روشنفکر از آزادی بی قيد و شرط بيان، قلم، تشکل و اعتراض حمايت می کند و بر
عليه هرگونه سانسور و تهديد و زندان و شکنجه و اعدام حکومت ها مبارزه می
کند, روشنفکر افکار جهان شمول داشته و خود را هرگز اسير مليت، نژاد، مذهب و
حکومت ها نمی کند؛ خلاصه کلام دغدغه دايمی روشنفکر برقراری جامعه ای آزاد،
برابر، پررفاه و عادلانه است نه در گوشه ای نشستن و صرفا به فکر رمان، شعر
و مقاله خود بودن. روشنفکری که در مقابل جامعه اش احساس مسئوليت می کند
برای خودش رسالتی قائل است. رسالتی در جهت نه تنها تفسير جهان، بلکه در جهت
تغيير آن به نفع بشريت است. روشنفکر اصولا بايد وجدان آگاه جامعه باشد.
تاريخ مبارزه و تجارب روشنفکران از قرن نوزده تاکنون در مقابل ما قرار دارد.
روشنفکرانی که بر عليه فقر و فلاکت اقتصادي، نابرابری و تبعيض، راسيسم و
فاشيسم، جنگ، کودتا، استثمار انسان از انسان مبارزه کرده اند و يا
روشنفکرانی را که در خدمت دربارها در مقابل مردم قرار گرفته اند. جريان
روشنفکری بنا به تاريخچه، معطوف به نقد اجتماعی است و دست کم الگوی روشنفکر
فرانسوي، به عنوان جريانی مستقل از قدرت، به جای آن که نقش ,مشاور, حکومت
ها را ايفا کند، وجدان آگاه جامعه است. به قول ,ادوارد سعيد,، کارش
نمايندگی کردن همه کسانی است که نماينده ای ندارند، از نمايندگی محرومند يا
توان بيان ندارند.
ادوارد سعيد، در سال 1935 در فلسطين متولد شد. پس از جنگ اسرائيل در سال
1948ميلادی بر عليه مردم فلسطين، خانواده او به قاهره مهاجرت کرد. سعيد، در
دانشگاه هاروارد وپرينستون مشغول تحصيل شد و در سال1963 ، به عنوان استاد
ادبيات انگليسی و ادبيات تطبيقی در دانشگاه کلمبيا برگزيده شد. اما با اين
وجود سغيد تمام عمر خود را صرف آزادی و رهايی مردم فلسطين از سرکوب و اشغال
دولت نژادپرست اسرائيل کرد.
تاريخ هم چون آينه ای در پيش روی ماست. روشنفکران هم موظفند از تاريخ درس
بگيرند. در جامعه ايران نيز کم نبودند روشنفکرانی که در راه آزادی بر عليه
حکومت پهلوی و حکومت اسلامی مبارزه کردند و در اين راه نيز جان باختند.
آخرين آن ها مختاری و پوينده هستند که توسط سازمان اطلاعات حکومت اسلامی
ربوده شدند و سپس جنازه مثله شده آن ها را در حاشيه شهر تهران رها کردند.
وکيل جسوری مانند زرافشان، با آگاهی به تمام خطرات پا پيش گذاشت تا از حرمت
و موجوديت نويسندگان و همه انسان های مبارز در مقابل آدمکشان حکومت اسلامی
دفاع کند. وي، همچنين آگاهانه بهای گزافی پرداخت، اما هرگز از موضع عدالت
خواهی خود پايين نيامد. امروز کسانی که در دفاع از ميلاني، به واقعيت های
تاريخی چشم می بندند و به هر دليلی به زرافشان می تازند بدانند که افکار
عمومی جامعه را شايد بتوان برای دوره ای منحرف و يا کدر کرد اما نمی توان
برای هميشه بر واقعيت های تاريخی سرپوش گذاشت.
واقعيت اين است که گرايش چپ جامعه با روشنفکرانش، با فعالين سياسی و فرهنگی
اش و با احزاب و سازمان های سياسی اش هر اشکال و کمبودی داشته باشد، اما در
طول تاريخ برای برقراری يک جامعه آزاد و برابر و انسانی و پايان دادن به
استثمار انسان از انسان مبارزه کرده است. از اين رو، يک لحظه اگر گرايش چپ
جامعه و جنبش کارگری کمونيستی را از تاريخ و مبارزه طبقاتی حذف کنيد تصور
کنيد که سرمايه داری جهانی چه بلايی بر سر بشريت می آورد؟! چپ ايران هم از
اين قاعده کلی مستثنی نيست و اين گراش حداقل در صد سال گذشته تاريخ ايران،
نقش مهمی را در جهت برپايی يک جامعه واقعا انسانی ايفا کرده و ضربات کوبنده
ای هم تحمل کرده است اما، هنوز هم از پای ننشسته است. در حالی که کارنامه
راست با حکومت هايش غير از سرکوب و کشتار و شکنجه و اعدام و تحميل بی حقوقی
به جامعه چيز ديگری نبوده است. اين ها را ميلانی ها می دانند اما افکار و
منافع شان آن ها را همواره در کنار حاکمان و در مقابل جامعه قرار می دهد.
اين هم واقعيت های روزگار ماست! اين ها روشنفکران و محققان سيستم سرمايه
داری و فراتر از آن حاکمان ديکتاتور چه از نوع رضاخان و چه از نوع بوش
هستند.
بی شک دير نيست آن روزی که وکلای آزادی خواه و رنج ديده ای هم چون ناصر
زرافشان، در جامعه نوين فردای ايران، با حمايت و پشتيبانی ميليون ها انسان
رها شده از درد و رنج، رعب و وحشت، سانسور و اختناق، ستم و استثمار حکومت
اسلامي، در راستای برچيده شدن زندان های سياسي، لغو هرگونه شکنجه روحی و
جسمي، اعدام و سنگسار پيش گام باشند. فقط بايد به زرافشان گفت که از تحمل
پنج سال زندان، آن هم تنها و تنها به دليل دفاع از موجوديت و حرمت انسان،
پاينده باشيد! بخش آگاه جامعه به خوبی می داند که تلاش های شما بر خلاف
تلاش های ميلانی ها، در راستای منافع شهروندان و برقراری آزادي، برابري،
عدالت اجتماعي، رفاه و شادی در جامعه ايران، تلاش هايی ارزنده ای است که
جامعه ارج می نهد.
هجدهم مهر 1386 - دهم اکتبر 2007
|