ما در زبان فارسي واژه دقيق و روشني
براي بيان سكولاريزم نداريم، نهتنها در فارسي نداريم
بلكه در هيچ يك از زبانهاي غيرلاتيني هم معادل اين
كلمه را نداريم. عربها هم نتوانستند معادل دقيقي براي
آن پيدا كنند و اغلب ترجيح دادهاند به همين صورت
كنوني فرنگي آن را بهكار ببرند. البته در زبان فارسي
واژههايي مثل <گيتيانگي> و يا <دنياويت> پيشنهاد شده
است (يعني توجه به گيتي و دنيايي كردن.) در زبان عربي
هم واژه علمانيت بهكار رفته كه در ريشه آن كه از علم
است يا از عالم، اختلاف است
در زبانهاي لاتين سكولاريزم از
ريشه سكولوم ميآيد، يعني اينجا و اكنون يعني اين جهان
و نه جهان ديگر پس از مرگ، اين دنياي حالي و نه دنياي
برتر. پس در واقع سكولاريزم اثبات يك جهان و نفي جهان
ديگر است. معنايش اين است كه توجه ما به اين جهان
زميني و طبيعي كه اكنون در آن زندگي ميكنيم معطوف است.
در پي كاميابي و شناخت اين جهان هستيم نه به جهان بعد
از مرگ كاري داريم و نه به جهان برتر (ماوراء طبيعت.)
مجموعا سكولاريزم، هم نفي زهد است و هم اثبات تصرف و
تنعم دنيوي به همه معاني آن، هم بياعتنايي به آخرت و
ماوراء طبيعت
ما با اين مفهوم آن چنان كه بايد
آشنا نبودهايم فلذا واژهاي هم براي آن نساختهايم و
در ميان ما حركتي ذهني و عملي را ايجاد نكرده است اما
در مغرب زمين سكولاريزم رويش طبيعي پيدا كرد و درختي
شد كه بر سر تمام تمدن غرب سايه افكند و اكنون هم
غربيان در سايه اين درخت زندگي ميكنند. در ادبيات
اسلامي دو واژه را خواهيد يافت كه ربط نزديكي به بعضي
از وجوه سكولاريزم دارند يا دستكم، به لحاظ ريشه
لغوي به آن نزديكاند. يكي كلمه <دهر> است كه با كلمه
dure فرانسوي وduration انگليسي هم ظاهرا هم ريشه
است (چنين گفتهاند.
كلمه دهر در قرآن هم آمده است؛ جايي
كه منكران ميگويند ما خود به دنيا ميآييم و با خود
از دنيا ميرويم <و ما يهلكنا الا الدهر.> دهر و
روزگار ما را هلاك ميكند، علت ديگري در كار نيست،
خدايي نيست و ماوراءالطبيعتي نيست، نيروهاي غيبي
نيستند، همين زمان و همين جهان است كه ما را ميپرورد
و نهايتا هم فرو مياندازد. در شعر خيام هم با همين
معنا روبهروييم:
جامي است كه چرخ آفرين ميزند
صد بوسه مهر بر جبين ميزند
اين كوزه گر دهر چنين جام لطي
ميسازد و باز بر زمين ميزند
دهر يعني زمانه، روزگار و با كلمه
سكولاريزم كه مفهوم زمان در آن جاي دارد مناسبت تامّ
و تمامي دارد. البته من پيشنهاد نميكنم كه به آدمهاي
سكولار بگوييم دهري زيرا اين لقب در زبان عربي و
فارسي و در يك محيط ديني، لقب كفرآميزي محسوب ميشود و
خالي از دشنام نيست. باري فيلسوفان اعتقاد دارند مشخصه
طبيعتي كه در آن زندگي ميكنيم آن است كه زمان مند است
و عالم ماوراء الطبيعت را عالم بي زمان يا عالم
لازمان و لامكان مينامند. در زبان انگليسي
temporal order به معني مرتبه زماني و eternal order
به معني مرتبه لازمان است و temporal با secular هم
معنا هستند و هر دو يعني دنيايي و زميني و زماني و
طبيعي و مادّي. چه بگوييد مادي و چه بگوييد زماني هيچ
فرقي نميكند زيرا در جهان ماوراءطبيعه نه ماده است و
نه زمان. چرا كه بر حسب نظر فيلسوفان الهي زمان فرزند
ماده است، فرزند حركت ماده است. بنابراين سكولاريزم
يعني توجه و تعلق به عالم ماده كه عالم زمانيات است
كلمه عصر چناچه در سوره <عصر> قرآن
هم آمده است، ربط و نسبت وثيقي با مقوله زمان دارد.
خداوند در اين سوره به عصر قسم ياد ميكند: قسم به عصر،
آدميان همه زيانكارند مگر كساني كه اهل ايمانند و اهل
رفتار نيك. مفسران قرآن در معني عصر اختلاف دارند.
برخي به سادگي گفتهاند عصر يعني بعد از ظهر و
استدلال كردهاند كه خداوند به صبح و شب قسم ياد كرده
پس ميتواند به بعد از ظهر هم قسم ياد كند اما برخي
معتقدند منظور از عصر اينجا زمان است
روحاني چپ زدهاي هم تفسيري بر اين
سوره نوشته بود و گفته بود يكي از معاني عصر <فشردن>
ميباشد. گفته بود كه خداوند قسم به فشار خورده است و
منظور اين فشار انقلابي است كه بايد از بالا بيايد و
جامعه را اصلاح كند!! اگر اين افراط و تفريطها را
كنار بگذاريم گويا <زمان> معناي كلمه عصر را بهتر
ميرساند. در واقع خداوند سلاحي را كه در دست
غيرمؤمنان بود از ايشان ميگيرد و ميگويد اين زمانه
خود مخلوق ما است مثل خورشيد و ماه و من به آن قسم
ميخورم. زمان در عين حال كه حرمت و منزلت قسم خوردن
را دارد قدم از مخلوقيت به حريم خالقيت نميگذارد
پارهاي از شما كه با تاريخ فلسفه و
تاريخ كلام آشنايي داريد حتما ديدهايد كه فيلسوفان و
متكلمان ما هنگام بحث از مسائل ديني دو گونه بحث
ميكنند؛ يكي عقلي و ديگري نقلي. راه نقلي آن است كه
به مأثورات و گفتههاي پيامبر و پيشوايان دين مراجعه
كنيم و ببينيم آنها چه گفتهاند و راه ديگر هم اينكه
از راه عقلي يعني بدون مراجعه به آيات وروايات نبوي به
عقل خودمان تكيه كنيم. ببينيم ما چه ميفهميم و خرد به
ما چه ميگويد. اين مفهوم عقلي كه در اينجا بهكار
ميبرد به مفهوم عقل سكولار در زمان حاضر بسيار نزديك
است. يعني عقلي كه زير فرمان دين نيست و خود ميخواهد
در خصوص مسائل جهان فتوا بدهد. وقتي عقل را مقابل نقل
ميگذاريم غرض عقل مستقل از وحي است و اين همان چيزي
است كه يك انسان سكولار دلبسته آن است. با اين اوصاف
شما در مييابيد كه سكولاريزم يك وجه عملي و حياتي و
ناظر به زندگي دارد و يك وجه عقلي و ناظر به انديشه.
در وجه ناظر به زندگي ميخواهد كام دل از زندگي بگيرد
و در بعد انديشهگي مفهومش آن است كه ميخواهد خود
بفهمد و داوري كند و از منطق وحي پيروي نكند. آنگاه
وقتي قومي اراده كرد و همت گماشت تا اين مفاهيم را
محقق كند از اينجا است كه سكولاريزم متولد ميشود،
يعني قومي متولد ميشوند كه در مقام داوري و تحليل
پديدههاي اجتماعي و طبيعي پاي ماوراءالطبيعت را به
ميان نميآورند، از نيروهاي غيبي استمداد نميكنند،
دعا نميكنند، نذر نميكنند، توسل به بزرگان نميجويند،
سحر و جادو را طرد ميكنند، افسانهها و خرافات را دور
ميريزند و در مقام زندگاني هم رهبانيت و زهد و رياضت
را پشت سر ميگذارند. چون يك بعد مهم عملي سكولاريزم
آن است كه آدمي زاهد نباشد
اولين جرقههاي سكولاريزم در مغرب
زمين، جرقههاي ضد زهدي بود. يعني ترك دنيا را گفتن،
زهد را كنار نهادن و دنيا را جديگرفتن؛ به همه معاني
آن. يعني دست تصرف عاقلانه در سياست و اقتصاد و آموزش
و علم و هنر و صنعت و... بردن
دست كم دو قسم سكولاريزم داريم؛
سكولاريزم سياسي و سكولاريزم فلسفي. سكولاريزم
سياسي معنايش روشن است؛ جدا شدن دين از دولت. يعني
اداره اين جهان فارغ از دو جهان ديگر. گويي فقط همين
يك جهان وجود دارد و حاكمان آن ما انسانها هستيم و
خرد خود بنياد ما در آن داوري ميكند. يعني بنا ننهادن
مشروعيت دولت بر ديانت، يعني بيطرفي حكومت نسبت به
اديان، يعني قانون جامعه را از شريعت اخذنكردن
اما سكولاريزم فلسفي هم داريم يعني
كه خدايي نيست، ماوراء الطبيعتي نيست، آخرتي نيست؛
چيزي نزديك به ناتوراليزم و ماترياليزم. در سكولاريزم
سياسي لازم نيست شما نفي خدا كنيد، بلكه در سياست
كاري به خدا و دين نداريد، لازم نيست نفي آخرت كنيد،
بلكه كاري به آخرت نداريد. اما در سكولاريزم فلسفي
داوري ميكنيد و داوريتان هم منفي است و اديان را فاقد
حقيقت ميشماريد. اينكه ماكس وبر ميگفت مدرنيته يعني
افسون زدايي از اين عالم، منظورش همين بود
اما سوال فربهي در اينجا ريشه پيدا
ميكند و آن اينكه چرا سكولاريزم از قرن شانزدهم به
اين طرف در مغرب زمين شكل گرفت اما در جهان اسلام و
در شرق بهطور كلي پا نگرفت. عامل رويش سكولاريزم در
غرب چه بود؟ سخن اول من در اين باب اين است كه
سكولاريزم در مغرب زمين يك تولد طبيعي داشت. يعني اين
فرزند در رحم تاريخ مغرب زمين دوران لازم خود را طي
كرد و پس از اينكه به بلوغ رسيد پا به اين جهان گذاشت
و به دنيا آمدنش همراه با درد و خونريزي نبود. اين
مساله دو علت داشت، علت اول عبارت بود از مقابله و
معارضه علم و دين. نزاع علم ودين نزاع بسيار سرنوشت
سازي در تاريخ اروپا بود. اين نزاع هم از سر توطئه و
غرض و مرض و خداگريزي نبود بلكه يك نزاع خيلي طبيعي
بود؛ رشدي در علوم طبيعي پيدا شد. در زمينشناسي، در
بيولوژي، در نجوم و.... اطلاعات تازهاي كه بهدست
آمد با درون مايه كتاب مقدس منافات داشت و اين منافات
رفته رفته بالا گرفت بهطوري كه قابل پنهان كردن و
انكار نبود. كوپرنيك و كپلر و گاليله و نيوتن و بعد از
آنها داروين و بوفون آمدند. پارهاي از اينها خودشان
افراد ديندار و خداپرستي بودند، از قضا، گاليله اينطور
بود. كوپرنيك خود سابقه كشيش بودن داشت، كپلر آدمي بود
كه از دينداري عاميانه چند قدم آنطرفتر بود و آدمي
خرافاتي بود. اما نتيجه كار اينها چيزي بود كه هيچ
انطباقي با محتواي كتاب مقدس نداشت مخصوصا در باب حركت
زمين و خورشيد و سيارهها. مدتي كليسا با اين
انديشهها مدارا كرد اما بعد آتش نزاع بالا گرفت.
جايگاهي كه كليسا و كتاب مقدس از آن پس پيدا كردند
هرگز به زمان پيش از اين نزاع بازنگشت. انصاف بايد داد
كليسا با تمام دشمنياي كه با علم ورزيد به جاده افراط
كشيده نشد. بالاخره كليسا به كتاب كوپرنيك اجازه
انتشار داد. كتاب <گردش اجرام> كوپرنيك صريحا صحه بر
حركت زمين و سكون خورشيد گذاشت. در حالي كه طبق كتاب
مقدس خورشيد ميگشت و زمين ساكن بود. از چهارصد نسخه
اين كتاب كه در قرن شانزدهم منتشر شد دويست نسخه هنوز
وجود دارد. اينكه گفته ميشود گاليله را كشتند و اعدام
كردند همه افسانه است. البته گاليله را حبس خانگي
كردند. كليسا اجازه داد كتاب كوپرنيك منتشر شود اما يك
مقدمه براي اين كتاب نوشت. در آن مقدمه هم نكته مهم
اين بود كه <آنچه در اين كتاب آمده يك تئوري است و نه
حقيقت محض> كه اين يك تدبير نيكو و عاقلانهاي بود
اكتشافات خرد و درشتي كه اينجا و
آنجا صورت ميگرفت مجموعا كتاب مقدس را از اعتبار و
منزلتي كه داشت ساقط كرد؛ دين از اقتدار و منزلت و
ابّهت پيشين فرو افتاد و از آن پس ديگر آن بازيگر
پيشين صحنه اجتماع و سياست نبود. دين تا وقتي در عرصه
سياست حضور داشت كه نيرومند بود. وقتي ايمان زدوده شد
و از اين منزلت كاسته شد خود بهخود از بازيگري اين
بازيگر نيرومند كاسته شد. كسي دين را از صحنه سياست
بيرون نكرد، خودش ضعيف شد و كنار رفت به همين دليل است
كه ميگويم اين يك زايمان طبيعي بود. عرصه سياست عرصه
بازي قدرتمندان است. دين وقتي قوي بود نياز نبود كسي
از او دعوتي به سياست كند، وقتي هم ضعيف شد خودبهخود
از بازي خارج شد و نيازي نبود كسي او را اخراج كند
علت دوم شكافي بود كه در مسيحيت
افتاد يعني پروتستانسيسم از كنار كاتولينيسم تولد يافت.
اين پرتستانسيسم از اقتدار كليسا كاست و درست روبهروي
كليسا ايستاد و مارتين لوتر اولين كسي بود كه كتاب
مقدس را به زبان آلماني ترجمه كرد و هركس را روحاني
خويشتن خواند و اتوريته روحاني كليسا را منكر شد
مجموع اين دو حادثه كليساي مسيحي را
به ضعفي كشاند كه از بازي قدرت خارج شد و اين از بازي
قدرت خارج شدن كليسا يعني جدايي دين از حكومت و دولت.
كساني فكر ميكنند كشورهاي اروپايي آمدند و در قوانين
اساسي خودشان نوشتند كه دين بايد از سياست جدا باشد،
اصلا اينگونه نبود. اينكه بعدها در قوانين اساسي
اروپاييان آمد، معلول اين حادثه بود و نه علت آن. باري،
سكولاريزمي كه متولد شد سكولاريزم اهل مدارا بود،
ستيزهگر نبود. چون ميدانست دين ضعيف است و به افتاده
نبايد لگد زد. تا همين سي چهل سال پيش باور بسياري از
جامعهشناسان اين بود كه نهتنها مسيحيت بلكه همه
اديان رو به ضعف ميروند. اعتقاد داشتند كه حركت تاريخ
در جهت سكولاريزم سياسي است. حال شما در برابر اين
ضعيفان چه ميكنيد؟ مدارا ميكنيد و ميگوييد اينها
خطري نيستند، ضرري ندارند، بگذاريد مسجد و كليسايشان
برقرار باشد. بگذاريد روضه خواني و سينه زني شان هم
برقرار باشد. سكولاريزم بر اين مبنا بود كه نسبت به
اديان بيطرفي پيشه كرد و همه را به يك چشم ديد. نزد
سكولاريزم فرقي نميكند كه در جامعه بهايي وجود داشته
باشد، مسيحي باشد، مسلمان باشد، يهودي باشد يا زرتشتي
باشند. چون ميانديشد اينها همه زمين خورده تاريخ
هستند.
سكولاريزم به اين معنا هم جدايي دين
از حكومت را در پي داشت هم بيطرفي پيشه كردن نسبت به
اديان را. كالين پاول وزير خارجه سابق آمريكا با كمال
افتخار ميگفت شما الان در آمريكا در كنار كليساها
مساجد مسلمانان را ميبينيد و معابد يهوديان را هم
ميبينيد كه همه همزيستي مسالمتآميز دارند. اين البته
افتخار هم دارد و شرايط بسيار نيكويي است
اما رفته رفته سكولاريزم وارد يك
دوره تازه ميشود كه من آن را دوره سكولاريزم
ستيزهگر مينامم. سكولاريزم ميليتانت. سكولاريزمي
كه مداراي خود را از دست داده و به همه اديان به يك
چشم نگاه نميكند. سكولاريزمي كه ظرفيت و هاضمه قوي
پيشين را از دست ميدهد، گويي كه تسليم دشمنان
سكولاريزم ميشود. نمونهاش مساله حجاب دختران در
مدارس دولتي فرانسه است، يا توني بلر كه ميگفت كساني
كه ارزشهاي ما را قبول ندارند بريتانيا را ترك كنند.
تركيه از اين جهت حسابش و تكليفش روشنتر از همه جا
است. رسما از اينكه يك مسلمان رئيس جمهور بشود ابا
دارند، كساني به نام سكولاريزم به خيابان ميريزند و
رسانههاي غربي هم بر اين آتش هيزم ميريزند
اما ريشههاي اين سكولاريسم ستيزه
گر چيست؛ اول آنكه امروزه يكي از تزهايي كه پشت سر
سكولاريزم بود باطل شده است. سكولاريزم سياسي يك
معني دارد كه جدايي دين از دولت است و يك پيش بيني
تاريخي با خود دارد و آن اينكه اديان رفته رفته ضعيف
ميشوند فلذا سكولاريزم هر روز آسانتر ميشود.
امروزه اين پيشبيني باطل از آب در آمده و اين مطلبي
است كه شما در اين بيست سي سال اخير از جامعهشناسان
بزرگ ميشنويد كه اديان در حال قوت گرفتن هستند.
چرايياش بماند اما اين اتفاق در حال افتادن است. در
جامعهشناسي همواره از استثنا بودن آمريكا سخن ميرفت
زيرا در آمريكا ديانت قوي است، حال در همه جا اين
اتفاق دارد ميافتد. كساني مثل پيتر برگر () Peter
Berger و خوزه كازانوا () Jose Casanova صراحتا
اعلام ميكنند كه سكولاريزم سرنوشت تاريخ نيست.
همچنان كه در ماركسيسم ميگفتند سوسياليسم سرنوشت
محتوم تاريخ است كه معلوم شد لزوما چنين نيست
حال وقتي اديان جان بگيرند ديگر
معلوم نيست با آنها مدارا كنند. اين ايراد به
ليبراليزم و سكولاريزم با هم وارد است. سكولاريزم
هاضمهاش براي بلعيدن اديان ضعيف، قوي بود اما دين قوي
و فربه را نميتواند ببلعد و از گلويش پايين نميرود،
لذا ستيزهگر ميشود. تئوري تازهاي لازم است. به
القاعده و امثالشان كه حضرات خيلي بر آن تكيه ميكنند
نظر نكنيد زيرا اولا حركت فراگيري نيستند و ثانيا يك
استثناي كوچك و غيرماندگارند. غرض از قوت گرفتن اديان
اين نيست
اينكه چرا دين دوباره جان گرفته است،
جامعهشناسان آمريكايي درباره آن ميگويند به دليل
آنكه بحران هويت پديد آمده است. ديگري ميگويد بحران
معنويت پديد آمده، هرچه باشد طبعا عللي دارد و اين علل
هر چه باشد معلول همين است كه ميبينيم. آمريكا به دو
كشور افغانستان و عراق حمله كرد. هر دو كشور در قانون
اساسي تازه خود نوشتند ما قوانين مان را بايد از شرع
بگيريم چيزي كه در مخيله آمريكاييها نميگنجيد يعني
سكولاريزم صدامي تبديل شده به آنتي سكولاريزم موجود
در عراق. در افغانستان هم رسما آوردهاند كه قوانين
بايد مخالفت با شرع نداشته باشد. نوبت دومي كه بوش در
آمريكا رأي آورد به اين دليل بود كه برخي فكر ميكردند
ايشان آدم خيلي متديني است و با خدا معامله كردند و به
ايشان رأي دادند. اقليتهاي ديني اكنون احساس هويت
بيشتري ميكنند. اين رفتارهايي كه با مساله حجاب شد
حجاب را بدل به يك مساله هويتي كرد. قبلا اين يك
مساله شرعي بود مثل نماز و روزه كه يك مسلمان خود را
موظف ميدانست آن را اجرا كند كاري به كسي نداشت و
ادعايي هم نميكرد، تظاهري هم در كار نبود، عمل به
وظيفه خودش ميكرد. اما در حال حاضر مساله حجاب بدل به
مساله هويتي شده است.
دين دو جنبه دارد؛ هويتي و حقيقتي و
سكولاريزم ستيزهگر متأسفانه جنبه هويتي دين را
غليظتر ميكند كه هم به ضرر دين است هم به ضرر
سكولاريزم
در كشورهايي مثل تركيه كه دين قوي
است، سكولاريزم را نميتوان از بالا و با ستيز و
تحكّم تحميل كرد. سكولاريزم چنانكه گفتم در اروپا يك
زايمان طبيعي داشت، دين ضعيف و از بازي سياست خارج شد.
ولي در تركيه دين ضعيف نيست و از ايران هم بيشتر مسجد
دارد. من سي سال پيش كه به تركيه رفتم انبوه
نمازگزاران را در مساجد استانبول ديدم. به ايران كه
برگشتم گفتم من مطمئن هستم در تركيه اتفاقي خواهد
افتاد. در تركيه بهخاطر مسلمان بودن به كسي پاداش
نميدهند. برخلاف ايران كه شما دو دفعه تظاهر به نماز
كنيد در ارتقاي دانشگاهيتان تأثير دارد!در آنجا هجومي
به نماز جمعهها و نمازهاي جماعت روزانه ديده ميشود
كه نشان ميدهد دين زنده است و جايي كه دين زنده و قوي
است حتما پايي و دستي در قدرت و سياست خواهد داشت. آن
وقت در چنين جايي شما بياييد از سكولاريزم دم بزنيد
پيداست فقط سكولاريزمي ستيزهگر خواهد بود، يعني
سكولاريزمي كه در پي دعوا است و اهل مدارا نيست. در
كشورهاي اروپايي حكومتها در مواجهه با اقليتهاي ديني
نيرومند كم كم دارند مداراي خود را ازدست ميدهند و
سكولاريزم مداراگرشان بدل به سكولاريزم ستيزهگر
ميشود، زيرا سكولاريزم قرار بود هاضمهاي براي هضم
اديان داشته باشد نه اينكه خودش بدل به ديني شود كه
برخي دينهاي ديگر را طرد كنند. مگر ايرادي كه به
اديان گرفته ميشد چه بود؟ اين بود كه مثلا حكومت
اسلامي با يهوديها يا مسيحيها خوب برخورد نميكند و
آنها را به يك چشم نميبيند و حقوق ويژهاي كه به
مسلمانان ميدهد به ديگران نميدهد، خب اگر رفته رفته
خود سكولاريزم همين كار را بكند و با غيرسكولارها
خوب برخورد نكند و پارهاي از حقوق را به آنها ندهد
دوباره ما برگشتهايم سر جاي اول
در واقع ايراد من به سكولارها اين
نيست كه چرا سكولار هستند، بلكه اين است كه چرا به حد
كافي سكولار نيستند. همچنان كه ايراد من به ليبرالها
اين نيست كه چرا ليبرال هستند بلكه ايراد من اين است
كه چرا به حد كافي ليبرال نيستند.