نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

 
آيا جهان بدون جنگ ممکن است *
 
 
 


خسرو ناقد

پاسخ حکيمانه و زيرکانه امانوئل کانت به طرح آرماني و رويايي افلاطون که حاکمان را فيلسوف و فيلسوفان را حاکم مي خواهد، چنين است؛ «اينکه شاهان فلسفه ورزي کنند يا فيلسوفان شاه شوند، انتظاري دور از واقع است که حتي مطلوب نيز نخواهد بود؛ زيرا تصاحب قدرت غسياسيف ناگزير داوري آزاد خرد را به تباهي مي کشاند. اما اينکه شاهان يا ملت هايي که بنابر اصل برابري، خود شاهانه بر سرنوشت خويش حکم مي رانند، کمر به نابودي و خاموشي گروه فيلسوفان نبندند، بلکه بگذارند تا اينان آزاد و علني سخن گويند، براي تنوير رسالت و روشن شدن مسووليت هر دو لازم و ضروري است. خاصه آنکه اين گروه بنابر طبيعت خود، قادر به تباني و محفل گرايي نيست و از اين رو در معرض سوءظن براي تبليغ عقايد خود قرار ندارد». اکنون دير زماني است که اين توصيه کانت در گستره تمدن غرب جامه عمل به خود پوشانده است و حق بيان افکار و عقايد- اگر نه به طور گسترده و برابر، ولي در حد مطلوب- به عنوان يکي از بنيادي ترين اصول دموکراسي، پذيرفته و نهادينه شده و در جنبه هاي گوناگون حيات اجتماعي جوامع غربي ريشه دوانده است. با اين همه طرح آرماني افلاطون کمابيش به گونه يي ديگر تحقق يافته است. اکنون گهگاه دولتمرداني يافت مي شوند که افزون بر «سياستمداري» و «هنر تحقق ممکن ها»، با بينش و بصيرتي ژرف و فراتر از ديدگاه هاي سياسي متعارف و راهکارهاي معمول و بعضاً بي اثر، مي کوشند با چشم اندازي گسترده تر جهان پيرامون و سرنوشت انسان روزگار خويش را به نظاره بنشينند. اينان با دورانديشي، مي کوشند تا خود را با عمق مسائل و کنه مشکلات مشغول دارند و اگر نه در کسوت فيلسوفان، اما با ياري ايشان و با انديشمندي و انديشناکي در تلاشند تا با نگاهي فراملي پاسخي براي بحران هاي عصر خود بيابند.

اين گروه از دولتمردان اما اندک اند و نادر. در مقابل، ولي هنوز کم نيستند سياستمداراني که به خطا تصور مي کنند در آستانه هزاره سوم ميلادي و در دوراني که با افزايش مهاجرت ها و فزوني ماهواره و گسترش رسانه هاي الکترونيکي، دنيا به راستي دهکده يي شده است به وسعت کره خاکي، مي توان بر معضلات جامعه سرپوش گذاشت يا مسائل را با شيوه هاي اقتدارگرايانه و روش هاي متعارف و معمول و در محدوده تنگ جغرافيايي و منافع کوتاه مدت حل و فصل کرد و از بحران هاي بزرگي که فراروي جامعه بشري قرار دارد، به سادگي و بدون تحمل زيان هاي عظيم گذشت. اين تصور، خطايي است که در عرصه عمل، بي گمان نتايجي زيانبار و عواقبي وخيم به همراه خواهد داشت و کمتر کشوري و ملتي از پيامدهاي جبران ناپذير آن در امان خواهد ماند. به جرات مي توان گفت که دوران «سياست مبتني بر قدرت» و «ترفندهاي سياسي» و نيز عصر «سياستمداران سياست باز و جاه طلب» به سر آمده است و آنان که با عوام فريبي و وعده هاي خيالي بر مسند قدرت تکيه مي زنند، چه زود درخواهند يافت که زمانه ديگرگون شده است. اينک دوراني را پيش رو داريم که، آنگونه که کانت آرزو مي کرد، فقط دولتمردان با اخلاق را مي توان تصور کرد؛ يعني کساني که اصول سنجيدگي دولت را آنگونه در نظر مي گيرند که با اخلاق سازگاري داشته باشند، و نه اخلاق گراياني سياسي که اخلاقي را براي خود چنان تحريف و دستکاري مي کنند تا بتوانند آن را در اختيار سود و صرفه خود قرار دهند.آينده از آن «سياستمدار انديشمندان» است و زمان، زمان «دولتمردان خردورز» که با دريافت روح زمان و درک درست از دگرگوني هاي ژرفي که در ابعادي جهاني در شرف تکوين است، با آگاهي از نيازمندي هاي زمانه خود و بينشي فراتر از دوران خود، پاسخگوي مطالبات و انتظارات نسل هاي امروز و فردا باشند. کساني که با پرهيز از پيشداوري هاي بي معني و تعصبات بيهوده و با دور ماندن از جار و جنجال ها و قيل و قال هايي که گهگاه در اينجا و آنجا به قصد عوام فريبي و حفظ قدرت برپا مي شود، با ياري انديشمندان و پژوهشگران و روشنفکران، با مطالعاتي عميق و بررسي هايي همه جانبه و تلاشي گسترده در جهت آگاهي و شناخت ژرف از فرهنگ ها و تمدن هاي گوناگون همت گمارند و با شناختن و شناساندن مشترکات فرهنگي موجود و پيوندهاي معنوي و ارزش هاي مشابهي که باعث تقويت حس همبستگي جهاني و ايجاد تفاهم و تسامح و تسالم مي شود، بر اين واقعيت پافشارند که ملت هاي جهان براي ادامه حيات انساني و همزيستي مسالمت آميز و چيره شدن بر مسائل و مشکلات امروز و فرداي جهان، بي نياز از يکديگر نيستند و جامعه بشري، همچون اعضاي خانواده يي بزرگ، سرنوشتي مشترک دارند و همه مسافران کشتي توفان زده يي اند که به اتفاق و تنها با اتکا و اعتماد به هم، اقبال رسيدن به ساحل نجات را دارند.اما اينک اين پرسش پيش روي ما قرار دارد که آيا برخورد خشونت آميز تمدن ها تنها راهي است که پيش روي جهان متکثر امروز قرار دارد و سرانجام به جنگ و ستيز منجر مي شود؟بي گمان برخورد فرهنگ ها و حوزه هاي فرهنگي گوناگون در آستانه قرن بيست و يکم ميلادي تفاوتي اساسي با گذشته دارد و بايد اذعان کرد که ارتباط و نزديکي ها و نيز تقابل و رويارويي ها، با چنين گستردگي و شدتي که امروزه ما شاهد آنيم، سابقه نداشته است. ناگفته پيداست که پيشرفت سرسام آور و گاه بي رويه تکنولوژي و گسترش وسايل ارتباط جمعي، به ويژه رشد روزافزون شاهرا ه هاي اطلاعاتي، و همچنين افزايش جمعيت و فزوني مهاجرت ها و جا به جايي هاي قومي، جهان را در مقياسي وسيع دگرگون کرده و پديده هاي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي را پيچيده تر و طبعاً حل مسائل و معضلات را نيز به همين نسبت دشوارتر کرده است. با فروپاشي نظام کمونيستي و با پيدايش نهضت هايي در گوشه و کنار جهان که با هدف حفظ منافع ملي و احياي هويت فرهنگي در حال گسترش است، چهره جهان تغيير کرده و در تناسب و موازنه قدرت نيز جابه جايي هايي صورت گرفته است. افزون بر اينها، پيامدهاي فرآيند جهاني شدن اقتصاد، نه تنها به تدريج اثرات خود را بر اقتصاد ملي کشورها مي گذارد و راهکارهاي سنتي اقتصاد بازار را بي اثر مي کند، بلکه بحران هاي اقتصادي ناشي از آن در برخي کشورها باعث بروز ناآرامي هاي اجتماعي و تنش هاي سياسي خشونت آميز شده است.در واقع تمام اين عوامل، جهان را در شرف تغيير و تحولاتي بنيادين و عظيم قرار داده است که در دو دهه اخير کمابيش شاهد آنيم. از اين رو بديهي است که در اثر اين دگرگوني ها و برخوردها، در جوامعي که به دلايل گوناگون آمادگي جذب و دفع آگاهانه و آزادانه عناصر فرهنگي بيگانه را ندارند، ترديدها و نگراني هايي پديد آيد. اين نگراني ها هرگاه با احساس ضعف و نابرابري امکانات و توانايي ها و نيز با احساس درماندگي در برابر فرهنگ فراگير يا تکنولوژي پيشرفته همراه باشد، رفته رفته به ترس و هراس مبدل مي شود و پيداست که عکس العمل هاي توأم با ترس و ضعف، ناگزير به اعمال قهرآميز و خشونت آميز مي انجامد. البته اينچنين برخوردهاي خشونت آمير نه تنها ميان فرهنگ ها و تمدن هاي گوناگون، بلکه در محدوده فرهنگي خاصي نيز امکان بروز دارد. به بياني ديگر، واگرايي هاي فرهنگي و خطوط گسل، با پيامدهاي سياسي چشمگير و مهم که ممکن است به قهر و خشونت نيز منتهي شود، هم ميان فرهنگ ها و هم درون فرهنگ ها مي تواند پديد آيد.در نوع اخير، ستيز و چالش نه در ميان دو فرهنگ مختلف، که رويارويي و تقابل ميان دو يا چند نگرش و بينش و جهان بيني متفاوت در مجموعه فرهنگي واحدي است. اين امر به ويژه در جوامعً در حال گذار که تقابل و تعارض ميان نيروهاي اجتماعي سنت گرا و متحجر از يک سو و نيروهاي خواهان اصلاح و متجدد از سوي ديگر در جريان است، محسوس تر و طبعاً درگيري هاي خشونت آميز نيز شديدتر است. شايد حتي به ياري اين نظريه بتوان تحليلي از رويدادهاي خشونت بار و تاسف بار سال هاي اخير در برخي از کشورهاي خاورميانه به دست داد و نيز به ماهيت و علل وقايع و حوادثي پي برد که در سال هاي گذشته و در پي تلاش هاي جدي جهت اصلاح و قانونمندي جامعه در ايران، رخ نموده است زيرا فرآيند شکل گيري «جامعه مدني»، آن هم در جامعه يي پرتحرک و جوان چون ايرانً امروز که در حال گذار از ساختاري اقتداري به مناسباتي مبتني بر قانون است، ناگزير با تنش ها و چالش هايي همراه است که به طبيعت و ماهيت چنين فرآيندي بازمي گردد و حتماً نبايد منفي تلقي شود. البته اگر نگرش عقلاني و پايبندي به اصول اخلاقي و فرهنگ گفت وگو و مدارا و تسامح بر جدل هاي فکري و عقيدتي و فرهنگي و جدال مشروع بر سر منافع و کشمکش هاي سياسي حکمفرما نباشد، کار به اعمال خشونت آميز و اقدام هاي تبهکارانه مي کشد.

حال با توجه به اين اصل، بايد عکس العمل بخشي از نيروهاي سنتي پرنفوذ و انحصارطلب را در جامعه در نظر گرفت که از يک سو به سبب تحجر فکري و تنگ نظري، امکان هرگونه تحول فکري و تحرک عملي را از خود سلب کرده اند و از سوي ديگر عدم کارايي راهکارهاي سنتي و نداشتن راهکارهاي مناسب براي مسائل و مشکلات امروز و ناتواني در رويارويي خردمندانه با فرهنگ هاي ديگر و بهره وري هوشيارانه از آنها، سبب سستي و ضعف پايه هاي اجتماعي شان شده است و از اين رو خود را در خطر نابودي و زوال مي بينند. بديهي است که اينان در نخستين کشاکش و چالش با نيروهاي کارآمد و کاردان و پيشرو، ترسي توأم با ضعف بر وجودشان مستولي شود و براي حفظ دايره نفوذ و سيطره قدرت و منافع اقتصادي کلاني که در دست دارند، به زور و خشونت آشکار متوسل شوند. در واقع بحراني که با گسترش خشونت گرايي و توسل به زور، جامعه را

در بر مي گيرد، بحران فروپاشي ساختار قدرت و تحکم سنتي و به بن بست رسيدن سنت تحديد انديشه و تهديد دگرانديشان است که شايد به درستي بتوان آن را تقابل «فرهنگ تحجر» با «فرهنگ تجدد» ناميد. بنابراين مي بينيم که تنش و چالش ناشي از تضاد در يک مجموعه فرهنگي نيز اگر بر نگرش عقلاني و مدارا و تساهل انجام نگيرد، چگونه به شديدترين نوع برخورد خشونت آميز مي تواند منجر شود. اما درباره برخورد خشونت آميز تمدن ها و فرهنگ هاي گوناگون، آنچنان که نخستين بار ساموئل هانتينگتون در نظريه خود طرح کرده است، ابتدا اين واقعيت انکارناپذير را بايد پذيرفت که فرهنگ ها و تمدن ها هيچ گاه بسان جوامعي مستقل و سربسته نبوده و حتي در عهد باستان نيز تماس و تبادلاتي ميان تمدن هايي که به لحاظ مسافت و زبان از هم دور بوده اند، وجود داشته است. البته بديهي است که برخورد حوزه هاي فرهنگي هميشه با صلح و تفاهم متقابل همراه نبوده و اختلاف ها و ناسازگاري هايي نيز وجود داشته که گاه با جنگ و خونريزي، گاه از راه مناظره و مباحثه و مفاهمه و گاه با گذشت زمان به سازگاري و وفاق انجاميده و به هر حال همزيستي ملت ها با فرهنگ هاي گوناگون تا امروز ادامه داشته است. ولي متاسفانه در مباحث گسترده سال هاي اخير درباره «رويارويي تمدن ها»، کمتر به دستاوردها و آثار با ارزشي پرداخته شده که طي قرون متمادي در نتيجه تماس و تاثير متقابل فرهنگ ها و تمدن هاي گوناگون نصيب جامعه بشري شده است. در عوض بيشتر بر تجارب ناخوشايند و گزند و زيان هايي تاکيد شده که به سبب سوءاستفاده ها و برتري جويي ها و سلطه طلبي هاي پاره يي از دولت هاي غربي و نيز بر اثر ناآگاهي و غفلت و خودکامگي و سرسپردگي برخي از قدرتمندان شرقي به ملت هاي جهان رسيده است. امروز واگرايي ها و «خطوط گسل» ميان تمدن ها، به عنوان نقاط حساس و عامل بروز درگيري هاي آتي، از جنبه هاي مختلف به بحث گذاشته و تحليل و بررسي مي شود؛ بدون آنکه از همگرايي ها و «نقاط پيوند» ميان تمدن ها و همبستگي ها و پيوستگي هاي فرهنگي و خويشاوندي هاي معنوي ديرپايي که خاور و باختر و شمال و جنوب را به هم متصل مي کنند و مي توانند به مثابه پادزهري موثر در رفع بحران ها و ايجاد تفاهم متقابل به کار گرفته شوند، سخني به ميان آيد. براي مثال به ندرت به منشاء مشترک و تاثير متقابل تمدن ها و پيوستگي فرهنگ ها اشاره مي شود و کمتر به نقاط اشتراک ميان اديان مختلف پرداخته مي شود.

در چند سال اخير تلاش هايي محسوس و کوشش هايي گسترده در کار است تا با توسل جستن به نظريه هاي بي پايه و اساس و انگشت گذاردن بر حوادث زودگذر سياسي و رويدادهاي کم اهميت تاريخي و دامن زدن به پيشداوري هاي قديمي، تغيير و تحولات اخير را به نفع برتري و جهان شمولي تمدن و فرهنگ غرب و حقانيت تمامي ارزش ها و معيارهاي برخاسته از آن به اثبات برسانند که نظريه هاي ساموئل هانتينگتون در مقاله جنجال برانگيز «رويارويي تمدن ها» از جمله آنهاست. همزمان سعي مي شود تا پيوندهاي معنوي سخت بنياد و داد و ستدهاي فکري و فرهنگي ديرپايي که جامعه بشري در پناه آن موفق شده است تمدن هاي عظيمي را برپا کند و به آفرينش آثار هنري ارزشمند و انکشافات علمي مهمي نايل آيد، سست و بي اثر و بيهوده نمايانده شود.

در حال حاضر به جرات مي توان گفت که توانمندي اقتصادي و قدرتمندي نظامي و لشکرکشي و «صدور دموکراسي» و نيز تلاش در جهت دستيابي به سلاح هاي مخرب و مرگ زا، براي ممانعت از برخوردهاي خشونت آميز فرهنگ ها کارايي لازم و کافي ندارد. از اين رو شايد تنها راهي که براي تحقق اين مهم پيش روي جامعه بشري قرار دارد، پذيرش و پايبندي به دو اصل اساسي است که مي تواند امکان بروز برخوردهاي خشونت آميز آتي را، هم در سطح ملي و هم در سطح بين المللي، به حداقل برساند؛

1- گسترش «فرهنگ گفت وگو» و ايجاد زمينه مناسب براي رفع تمام اختلاف ها از اين طريق.

2- توافق بر سر پذيرش و پايبندي به مجموعه يي از ارزش ها و معيارهاي اخلاقي.

گفت وگوي فرهنگ ها و تمدن ها زماني اقبال موفقيت دارد که با پيشداوري و برتري جويي و با هدف متقاعد کردن طرف مقابل و قبولاندن عقايد خود همراه نباشد، بلکه به قصد داد و ستد فکري و فرهنگي و يافتن راه هاي همزيستي مسالمت آميز صورت پذيرد. بي گمان تداوم اين گفت وگوها و مشارکت لايه هاي اجتماعي گوناگون در آن و نيز گسترش آن به تمام مسائل مورد علاقه، نه تنها به آگاهي عميق ملت ها از فرهنگ ها و تمدن هاي ديگر منجر مي شود، بلکه زمينه هاي شناخت و شناساندن مشترکات فرهنگي و پيوندهاي معنوي و ارزش ها و معيارهاي اخلاقي مشابه را نيز فراهم مي کند.

در پذيرش ارزش ها و معيارهاي اخلاقي نيز، چنين مي نمايد که فقط توافق بر سر اصول مندرج در منشور «حقوق بشر» از کارايي کافي برخوردار نباشد زيرا در فرهنگ هاي گوناگون، معيارهاي اخلاقي تنها بر اساس «حقوق و خواسته ها»ي انسان ها تکوين و تکامل نيافته، بلکه «وظايف و مسووليت ها»يي نيز بر عهده انسان ها گذاشته شده است. از اين رو به رغم دشواري هاي آشکار در تدوين و تنظيم چنين اصولي، بايد در کنار اصول مندرج در «منشور حقوق بشر»، هم حقوق و هم وظايف فردي انسان ها مدنظر قرار گيرد و هم ارزش ها و معيارهاي انسان گرايانه حوزه هاي فرهنگي مختلف و متفاوت. لازم به تاکيد است که دگرگوني هاي بنيادين نيم قرن اخير، ما را ناگزير به بازنگري و نوانديشي در تمامي زمينه هاي حيات انساني کرده است و از آن جمله بازخواني و بازنگري در اصولي که در برشي تاريخي مورد پذيرش جامعه جهاني بوده و اکنون با تغيير و تحولاتي که در جهان روي داده است، نيازمند تطبيق با وضع موجود به منظور دسترسي به وفاق جهاني است. من بر اين باورم که راهي جز اين، قرن بيست و يکم را نيز همانند قرني که با دو جنگ جهاني و ده ها جنگ خونبار و صدها درگيري خشونت آميز پايان گرفت، با خطر جنگ و ستيز و برخوردهاي خشونت بار روبه رو خواهد کرد. با اين تفاوت که اين بار اختلاف هاي منطقه يي به احتمال بسيار، ابعادي جهاني به خود خواهند گرفت و طرف هاي درگير افزون بر دستاويزهاي متعارف گذشته، در اثبات حقانيت اقدام هاي جنگ طلبانه و اعمال خشونت آميز خود به تفسير هاي ديني و تحليل هاي برتري جويانه تمدني نيز متوسل خواهند شد. نشانه هاي چنين رفتارهايي را هم اکنون در گوشه و کنار جهان شاهديم.

 

  سه شنبه، 20 شهريور 1386 - شماره 1488 ــ*

نوشته  فوق از سايت روزنامه اعتماد اقتباس شده است

http://www.etemaad.com/Released/86-06-20/226.htm