نشريه اينترنتی جنبش سوسياليستی
نشريه سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com

 socialistha@ois-iran.com

آرشيو 

     توضيح هيئت تحريريه نشريه اينترنتی « جنبش سوسياليستی» درباره مطالبی که از طريق سامانه ی سازمان سوسياليست های ايران منتشرمی شوند! ـ

آدرس لینک به این صفحه در سايت سازمان سوسياليستهای ايران:   ـ

http://www.ois-iran.com/2018/azar-1397/ois-iran-8153-didar_ba_Khamahie....html

 


«...لاهوتی در مسكو چه گفت؟
سئوال بعدی مربوط به دیدار دكتر خامه ای با ابوالقاسم لاهوتی در مسكو بود.
دكتر خامه ای گفت: «اول بگویم كه من قبل از این كه به مسكو بروم از طرف حزب مأموریت پیدا كردم برای شركت در چندین كنفرانس در پراگ، یوگسلاوی و شوروی بروم و این برمی گردد به بهار 1325. خلاصه راه افتادیم به عنوان نماینده دانشجویان شركت كردیم. در بلگراد ملاقات با مارشال تیتو برایم پیش آمد كه خودش یك قصه جداگانه است. به مسكو كه رسیدم باید مدتی می ماندیم تا ترتیب بازگشت من داده شود. در مسكو با جمشید كشاورز دیدار كردم و او ترتیب ملاقات با لاهوتی را داد. حتماً می دانید لاهوتی تنها كسی بود كه از تصفیه های استالین جان سالم به در برد. از میان هزاران كمونیست ایرانی كه پیش از جنگ جهانی دوم به شوروی مهاجرت كردند و با امید رفتند عده كمی زنده ماندند. لاهوتی مورد توجه روس ها بود و در آپارتمانی كه روس ها به او داده بودند زندگی می كرد. در اولین دیدار به من گفت كه یك روز را تعیین كنم تا با او به ویلایی در حومه مسكو برویم و رفتیم. بیشتر از این دعوت منظورش خلوت كردن دور از چشم پلیس و جاسوس بود. مطلبی كه در لاهوتی برایم خیلی جالب آمد عشق و علاقه او به ایران بخصوص به زادگاهش كرمانشاه بود. می گفت دولت شوروی به او اجازه خروج نمی دهد. آنقدر از شهر خود گفت كه گفتم: لاهوتی چرا این قدر اصرار داری به كرمانشاه كه شهر مخروبه قدیمی است بروی. با حالت خاصی جواب داد: خامه ای چطور می توانم تصور كنم كه كرمانشاه را فراموش كنم. من از كوچه باغ های ویرانه كرمانشاه هزار خاطره دارم. زیر هر دیوارش بارها یواشكی دزدكی انگور چیده ام. لاهوتی مرتب از شوروی بد می گفت. روزنامه تاجیكی را به من نشان داد و خواند و گفت ببین از هر ده كلمه شش تاش روسی گذاشتند. و همین طور با برنامه خط فارسی را عوض كردند. می گفت شاعران را وادار می كنند مرتب برای استالین مداحی كنند. خلاصه این كه موقع رفتن از مسكو لاهوتی نامه ای به همراه آخرین عكس پسرش را به من داد تا از تهران برای خانواده اش در كرمانشاه پست كنم كه كردم....» ـ انور خامه ای

 

*********

 مجله بخارا:

دیدار با انورخامه ای یکی از دو بازمانده ی ۵۳ نفر

 

 دیدارهای نویسندگان و پژوهشگران در بخارا به دیدار و گفت وگو با دكتر انور خامه ای اختصاص یافت. این دیدار که بعدازظهر پنج شنبه 17 اردیبهشت 1388 انجام شد، چهار ساعت طول کشید و نویسندگان، سردبیران نشریات ادبی و علاقمندان تاریخ معاصر با دكتر انور خامه ای به گفت وگو نشستند. فشرده ای از گزارش این دیدار را در زیر می خوانید. متن كامل این گزارش در شماره 72 مجله بخارا بخوانید.
نوزدهمین
در آغاز این نشست سردبیر مجله بخارا ضمن اظهار تأسف از اینكه به علت تخلیه دفتر مجله بخارا دو یا سه جلسه دیگر گردهمایی بیشتر برگزار نخواهد شد، در معرفی كوتاهی از دكتر انور خامه ای گفت:
دكتر انورخامه ای در 29 اسفند 1295 به دنیا آمد. در سال 1313 در دانشکده صنعتی در رشته مهندسی شیمی به تحصیل ادامه داد. در زمان دانشجویی با گروه 53 نفر آشنا شد و فعالیت جدی سیاسی خود را آغاز كرد. در سال 1316 گروه 53 نفر به اتهام توطئه و مرام اشتراكی بازداشت شدند. محاكمه 53 نفر نتیجه اش برای دكتر خامه ای، شش سال زندان بود كه در مهر ماه 1320 با یك سال تخفیف از زندان آزاد شد.
انور خامه ای در بهمن ماه 1321 به استخدام دبیرستان صنعتی درآمد و دبیری را آغاز كرد و در سال 1332 [ 1322 ـ اشتباه تکنیکی ـ تصحیح از سوی هیئت تحریریه نشریه جنبش سوسیالیستی]به عضویت حزب توده درآمد كه غالب اعضای اصلی آن از گروه 53 نفر بودند. انور خامه ای در كادر حزب توده سردبیر و اداره كننده روزنامه «رهبر» ارگان حزب توده هم بود. در مرداد 1325 از طرف حزب توده به عنوان نماینده مطبوعات ایران به كنگره پاریس رفت و پس از آن به عنوان نماینده دانشجویان ایران در كنگره بین المللی جوانان در پراگ شركت كرد و در این دوران سفرهایی به مسكو کرد و دیدار با لاهوتی از خاطرات شنیدنی این سفر دكتر خامه ای است.
دكتر انور خامه ای به علت اعتراض به سیاست های كمیته مركزی حزب توده در دی ماه 1326 به همراه خلیل ملكی، جلال آل احمد، فریدون توللی و تنی چند از حزب توده انشعاب كرد. به دنبال محدودیت های سیاسی انور خامه ای دوباره به تدریس ریاضی در دبیرستان های تهران روی آورد.
با شكل گیری جنبش ملی شدن صنعت نفت، دكتر خامه ای به همراه چند تن از همفكران خود روزنامه « جهان ما» و «حجار» را منتشر كرد و بر اثر كودتای 28 مرداد بازداشت و پس از مدتی از زندان آزاد شد.
دكتر خامه ای برای ادامه تحصیل به دانشگاه هایدلبرگ رفت و در رشته اقتصاد به مطالعه پرداخت. در همین زمینه تحصیلات خود را در دانشگاه فرایبورگ سوئیس دنبال كرد و موفق شد رساله دكتری خود را با بالاترین نمره بگذارند.
در بازگشت به ایران اجازه كار به او در دانشگاه تهران ندادند و به صورت غیررسمی در پژوهشگاه علوم انسانی وابسته به وزارت علوم كار می كرد.
دكتر خامه ای از جمله معدود رهبران حزب توده بود كه به ماهیت استالینی ماركسیسم روسها پی برد و كتابی به زبان فرانسه با عنوان «تجدیدنظرطلبی از ماركس تا مائو» نوشت كه بارها در فرانسه تجدید چاپ شد. این كتاب بعدها در ایران توسط خود او ترجمه شد.
از دیگر آثار دكتر خامه ای می توان از كتاب های«چهار چهره:‌نیما یوشیج، صادق هدایت، عبدالحسین نوشین و ذبیح بهروز» (1368)، «پاسخ به مدعی» (كه به تحریفات و اشتباهات تاریخی خسرو شاكری و كشاورز پرداخته است. این كتاب با افزوده ها توسط نشرآبی در دست چاپ است.)، «اقتصاد بدون نفت» (1369)، «فرهنگ سیاست و تحول اجتماعی» (شامل گزیده مقالات)، «محنت آباد» (مجموعه داستان) و «سال های پرآشوب» که پژوهشی است در ده مجلد و تا كنون چهار جلد آن منتشر شده است، نام برد.
دكتر انور خامه ای در 93 سالگی هنوز می خواند و می نویسد و مقالاتش در مجله «بخارا» منتشر می شود.

 

از 53 نفر 51 نفر مرده اند
علی دهباشی بعد از معرفی دكتر خامه ای نخستین پرسش را مطرح كرد:
آقای خامه ای از پنجاه و سه نفر چند نفر باقی مانده اند؟
ـ حقیقتش، تصور می كنم فقط دو نفر باقی مانده اند. پنجاه و یك نفر از ماها تا به حال مرده اند. من و دكتر جهانشاهلو باقی مانده ایم.

دكتر تقی ارانی و عبدالصمد كامبخش

دكتر خامه ای در پاسخ به سئوال دیگری درباره ی دو شخصیت دكتر تقی ارانی و عبدالصمد كامبخش گفت:
ـ بد نیست بدانید كه من قبل از آن كه با تفكرات دكتر ارانی آشنا بشوم شاگردش بودم. معلم فیزیك ما بود. دكتر ارانی خصوصیات برجسته و قابل ذكری دارد. در زمانی كه ما را بازداشت كردند در بازجویی ها دكتر ارانی از خود شجاعت و مقاومت نشان داد. و همین طور مقاوت می كرد، ولی بعد از آن كه عبدالصمد كامبخش با پلیس ساخت ارانی در زیر شكنجه مجبور شد اعترافات دیگران را تأیید كند. برعكس برخی تصورات ارانی عجیب میهن پرست بود. قبل از این كه ماها را بگیرند ی كبار از او سئوال كردم كه اگر در ضمن جنگ دولت شوروی مجبور شود به ایران حمله كند ما باید چه كار كنیم؟ واقعاً این سئوال بود كه ما باید طرف روس ها را بگیریم یا نه؟ به خوبی و به روشنی به یاد می آورم كه خیلی صریح و بدون مكث گفت: «ما علیه هر تجاوزی حتی اگر شوروری ها باشند می جنگیم و باید از مملكت خودمان دفاع كنیم.» بد نیست این را هم بگویم كه یكبار دیگر در زمانی كه من و دكتر ارانی در بند 2 زندان قصر زندانی بودیم وضعیت سیاسی دنیا بحرانی شده بود و آلمان ها (منظورم دولت هیتلر) است می خواستند چكسلواكی را بگیرند ولی انگلیس و فرانسه و شوروی با این كار مخالفت می كردند. صحنه برخورد خیلی جدی شده بود. و من و دكتر ارانی در حیاط زندان درباره این كه چه خواهد شد و احتمالات چیست حرف می زدیم. من از دكتر ارانی پرسیدم: اگر بر فرض دولت شوروی به ایران یورش آورد و مملكت را اشغال كند تكلیف مبارزان چه می تواند باشد؟ دكتر ارانی باز به همان صورت كه عرض كردم صریح و روشن و مصمم جواب داد «باید همراه با قشون ایران با متجاوزان جنگید.» از دكتر ارانی خاطرات زیادی دارم كه بخش مهمی از آن ها را در خاطراتم نوشتم.
دكتر انور خامه ای در پاسخ به اینكه نقش عبدالصمد كامبخش در گروه پنجاه و سه نفر چه بود، با كمی تأمل پاسخ گفت: «اولاً باید بگویم كه كامبخش چندین اسم داشت. و من حدود 1314 او را می شناختم اما نه به اسم كامبخش. از گروه 53 نفر عده ای معدود با كامبخش مربوط بودند. و من از آن چند نفر محدود بودم كه با كامبخش ارتباط سازمانی و تشكیلاتی داشتم. حتی پس از دو سال ارتباط من مطلب قابل توجهی از او نفهمیدم. آدم مرموزی بود. در جریان تصفیه های استالینی هم به همه چیز متوسل شد تا ثابت كند كه مثلا زینوف و كامنف و دیگر رهبران حزبی را كه استالین بازداشت كرده بود خائن به كمونیسم هستند و حتی می گفت تمامی این اتهامات وارد است. بی محابا از استالین دفاع می كرد.
اساساً عبدالصمد كامبخش در بحث های تئوریك آدم ضعیفی بود و همیشه به صورت خیلی آگاهانه و علنی از شركت در این مباحثات پرهیز می كرد. شما كافی است بروید نشریات حزب را از سال 1322 كه كامبخش از شوروی به ایران آمد تا 1325 كه از ایران فرار كرد ورق بزنید. حتی واقعاً می گویم یك مقاله تئوریك از او پیدا نمی كنید.


تا یادم نرفته بگویم كه كامبخش روسی را از زبان فارسی بهتر می دانست. با این كه روسی می دانست به ترجمه متون كلاسیك ماركسیستی نپرداخت. اساساً خودش هم نمی خواست تئوریسین باشد. بیشتر یك تشكیلاتچی بود. در بازی های حزبی و رقابت ها و ماجراهای درون حزب كامبخش به هر وسیله ای متوسل می شد. واقعاً به هیچ چیز اعتقاد نداشت. حتی از دوستان نزدیكش به عنوان مهره استفاده می كرد. كامبخش هیچ ربطی به ارانی نداشت. ارانی میهن پرست بود در صورتی كه كامبخش نه تنها این تفكر را قبول نداشت، بلكه یك عامل سرسپرده روس ها بود و تنفر خاصی از ایران داشت و همیشه میل داشت به شوروی برود. واقعاً سراسر وجودش در خدمت شوروی ها بود. آنقدر در این خوش خدمتی پیش رفت كه سال ها بعد رفقایش مجبور شدند شرح حال های قلابی از او بنویسند. كامبخش در همان بازجویی اول كل گروه 53 نفر را به پلیس معرفی كرد. یك خاطره هم بگویم و به سئوال بعدی بپردازیم. كامبخش در عین حال آدم بسیار خونسرد و خودداری بود. حتی اگر بدو بیراه به او می گفتند عكس العملی نشان نمی داد. واقعاً خونسرد بود. فقط یادم است یك بار كامبخش از خونسردی خارج شد و سخت دستپاچه شد. عكس العمل های عجیب و غریب نشان داد. داستان مربوط به روزی بود كه برای اولین بار در دادگاه پرونده های ما را می خواندند و همه فهمیدیم برخلاف آنچه او می گفت مسبب گرفتاری های ما خودش بوده است. من به صورت مستند عرض می كنم كه دقیقاً روز دوشنبه 20 اردیبهشت 1316كامبخش در اولین بازجویی یك گزارش كامل از كل جریان، ما را به این فاجعه كشاند. خوشبختانه متن بازجویی ها هست و معلوم است كه هر كدام از ماها چه گفته و نوشته ایم. مقاوم ترین ماها بد نیست یادی از او بكنم «مهدی رسائی» بود. او با این كه چند هفته بود كه قضایا لو رفته بود مقاومت می كرد و اتهامات وارده را رد می كرد. درست یادم هست كه یك بار برای بازجویی مرا می بردند به اداره سیاسی. یكی از همین شكنجه گران از مقاومت مهدی رسایی می گفت و با افتخار داد می زد كه دیروز آن چنان توی گوش مهدی رسایی زدم كه خون از دماغش پرید بیرون. خلاصه بگویم كه براساس اسنادی كه الان موجود است قسمت اعظم ماها را یك روز بعد از اعترافات كامبخش دستگیر كردند. بیست سال بعد آقای كامبخش در شوروی برای توجیه خیانتش گفت كه ما یك شاخه نظامی داشتیم و برای این كه توجه حكومت و پلیس به طرف دیگری برود این اعترافات را كردم. این ماجرای خیانت كامبخش همیشه در حزب مطرح بوده است. حتی پس از كودتای 28 مرداد كه جریان در داخل حزب به طرف محاكمه كامبخش پیش می رفت و دسته رضا روستا تقاضای محاكمه كامبخش را كرد، كامبخش به صراحت گفت كه كمیته مركزی حق محاكمه مرا ندارد و «رفقای شوروی» باید در این باره نظر بدهند. و رفقای شوروی كه تكلیفشان با كامبخش معلوم بود.

خاطره ای از "آن لمبتون"

سئوال بعدی از دكتر خامه ای درباره خانم لمبتون بود. او پاسخ داد: «حقیقتش این است كه اولین كاری كه برای من و احسان طبری به وجود آمد در شركت نفت انگلیس و ایران بود. این را هم بزرگ علوی به وسیله مصطفی فاتح جور كرده بود. فاتح مناسباتی با علوی داشت و توسط علوی فاتح با اسكندری و مرتضی یزدی و عباس نراقی آشنا شده بود. آقا بزرگ با توصیه مصطفی فاتح شده بود معاون «میس لمبتون». خانم لمبتون هم خودش ریاست «ویكتوری هاوس» را داشت. این یك جریان تبلیغاتی انگلیس ها بود در مقابل آلمان ها. این خانم هم اعجوبه ای بود. هر كاری می كرد درجه یك بود. كتاب «مالك و زارع در ایران» او كه در دو جلد ترجمه شده هنوز ارزشمند است. عباس نراقی از 53 نفر سال ها بعد برای خود من داستان قم رفتن خانم لمبتون را تعریف كرد. عباس نراقی می گفت «بعد از آزاد شدن از زندان به قم تبعید شدم. میس لمبتون متوجه این امر شد و از من خواست او را به حضرت معصومه ببرم و خلاصه راهنمایش باشم. هر چه به او گفتم این كار خیلی خطرناك است و اگر ملت بفهمند ترا قطعه قطعه می كنند باز اصرار می كرد. بالاخره تسلیم شدم و گفتم كه باید چادری سرت كنی و خودت را حسابی بپوشانی تا به حرم ببرمت. من به خیال این كه دوری در حرم خواهیم زد و خانم می خواهد تماشایی بكند. وقتی وارد حرم شدیم تازه فهمیدم خانم لمبتون چه در سر دارد. دفترچه یادداشتی زیر چادرش گرفته بود و كلمه به كلمه كتیبه های بالای حرم را از من می پرسید و یادداشت می كرد. هر چه التماس می كردم كه دست از این كار بردارد ول كن نبود و در نهایت خونسردی كار خودش را می كرد. خلاصه این خانم اعجوبه ای بود.»

لاهوتی در مسكو چه گفت؟

سئوال بعدی مربوط به دیدار دكتر خامه ای با ابوالقاسم لاهوتی در مسكو بود.
دكتر خامه ای گفت: «اول بگویم كه من قبل از این كه به مسكو بروم از طرف حزب مأموریت پیدا كردم برای شركت در چندین كنفرانس در پراگ، یوگسلاوی و شوروی بروم و این برمی گردد به بهار 1325. خلاصه راه افتادیم به عنوان نماینده دانشجویان شركت كردیم. در بلگراد ملاقات با مارشال تیتو برایم پیش آمد كه خودش یك قصه جداگانه است. به مسكو كه رسیدم باید مدتی می ماندیم تا ترتیب بازگشت من داده شود. در مسكو با جمشید كشاورز دیدار كردم و او ترتیب ملاقات با لاهوتی را داد. حتماً می دانید لاهوتی تنها كسی بود كه از تصفیه های استالین جان سالم به در برد. از میان هزاران كمونیست ایرانی كه پیش از جنگ جهانی دوم به شوروی مهاجرت كردند و با امید رفتند عده كمی زنده ماندند. لاهوتی مورد توجه روس ها بود و در آپارتمانی كه روس ها به او داده بودند زندگی می كرد. در اولین دیدار به من گفت كه یك روز را تعیین كنم تا با او به ویلایی در حومه مسكو برویم و رفتیم. بیشتر از این دعوت منظورش خلوت كردن دور از چشم پلیس و جاسوس بود. مطلبی كه در لاهوتی برایم خیلی جالب آمد عشق و علاقه او به ایران بخصوص به زادگاهش كرمانشاه بود. می گفت دولت شوروی به او اجازه خروج نمی دهد. آنقدر از شهر خود گفت كه گفتم: لاهوتی چرا این قدر اصرار داری به كرمانشاه كه شهر مخروبه قدیمی است بروی. با حالت خاصی جواب داد: خامه ای چطور می توانم تصور كنم كه كرمانشاه را فراموش كنم. من از كوچه باغ های ویرانه كرمانشاه هزار خاطره دارم. زیر هر دیوارش بارها یواشكی دزدكی انگور چیده ام. لاهوتی مرتب از شوروی بد می گفت. روزنامه تاجیكی را به من نشان داد و خواند و گفت ببین از هر ده كلمه شش تاش روسی گذاشتند. و همین طور با برنامه خط فارسی را عوض كردند. می گفت شاعران را وادار می كنند مرتب برای استالین مداحی كنند. خلاصه این كه موقع رفتن از مسكو لاهوتی نامه ای به همراه آخرین عكس پسرش را به من داد تا از تهران برای خانواده اش در كرمانشاه پست كنم كه كردم.

دوستی با صادق هدایت

در ادامه گفت وگو با دكتر انور خامه ای حاضران از او خواستند تا از دوستی با صادق هدایت بگوید و ناگفته ها را بیان كند. در اینجا به اختصار آنچه كه خامه ای گفت می آید: اواخر سال 1320 بود كه من به كافه فردوسی رفت و آمدی پیدا كردم. می دانستم این كافه كه حدوداً در وسط خیابان اسلامبول بود پاتوق هدایت و دوستانش است.
یادم است كه به همراه «نوشین» و «حسین خیرخواه» و یكی دو نفر دیگر به این كافه رفت و آمد می كردیم. من آن موقع از هدایت «وغ وغ ساهاب» را خوانده بودم. و بعد با ماجرای «ادبای اربعه» آشنا بودم. من پنج سال از شهریور 1320 تا 1325 را بیشتر با هدایت گذراندم. یادم است كه غالباً روزها در كافه فردوسی بود و سرشب هم در كافه رستوران كنتینانتال كه درست روبروی هم بودند. از كسانی كه آن موقع ها نزد صادق هدایت می آمدند صبحی مهتدی بود. خانلری و شهید نورایی بود. رحمت الهی و احسان طبری هم می آمدند. آقا بزرگ و چوبك، رضوی نامی كه از دوستان هدایت بود می آمد. و همیشه این هدایت بود كه مجلس را به دست داشت. قدرت بیان هدایت را من نزد كسی تا به حال ندیدم. اختصاص به خودش داشت. با طنز و متلك و حرف هایی كه خاص خود هدایت بود. همه را مجذوب می كرد و دیگران واقعاً رنگی نداشتند. در حضور او تسلیم بودند.
هدایت از جهات روحی دوگانه بود. یا بهتر است بگویم كه كاملاً حالات متفاوت و حتی متضاد داشت. به این صورت كه یا با اشخاص سر لطف بود یا اینكه سر غضب. وقتی كه شوخ بود و سرحال می گفت و می خندید و می خنداند. و با طنز خودش که شبیه كسی نبود، آدم ها را درست و حسابی می چزاند. مثلاً یادم هست تا می رسیدیم می گفت «بن جول موسیو.» از دیگر نكته گویی هایش مثلاً به جای اینكه چیزی نوشتم می گفت «سرقدم رفتیم.» یا مثلاً درباره درآمد خودش یا دوستان دیگر می گفت «از كد سیار و عرق زهار به دست آورده اند.»
دیگر اینكه وقتی پا می شد كه برود خانه می گفت «سر می گه برو، ته می گه بشین.» ولی به جای ته اصطلاح عوامانه تری به كار می برد. به كلاه شاپوی خودش می گفت «جقه» گاهی هم كار لودگی او با اطرافیان به جاهای باریك می كشید و كار بالا می گرفت. همیشه صبحی را «صاحاب صبحی» یا فقط «صاحاب» خطاب می كرد. می خواست به صبحی نیش بزند كه با انگلیسها مربوط است.»
درباره شیوه داستان نویسی هدایت از خامه ای سئوال شد كه به تفصیل جواب داد.

آنچه از نیما به یاد دارم

از انور خامه ای سئوال شد كه با نیما چگونه آشنا شده و خاطراتش را از نیما بگوید:
خامه ای گفت: «امروز ما همش خاطره گفتیم. حقیقتش من نیما یوشیج را اولین بار فكر می كنم پاییز 1315 در حیاط مدرسه صنعتی ایران و آلمان دیدم. من دانشجوی شیمی بودم و نیما دبیر ادبیات دبیرستان صنعتی بود. من «افسانه» را خوانده بودم. روابط من با نیما در مدرسه صنعتی زیاد دوام نیاورد چرا كه مرا دستگیر كردند.
بعد از زندان ما دوباره با نیما رفت و آمد پیدا كردیم. در خیابان پاریس زندگی می كردند. من چندین شعر نیما را مثل «خواب زمستانی» و «عقاب نیل» در مجله اندیشه نو چاپ كردم. نیما بعد از كودتای 32 از خانه خیابان پاریس به تجریش منتقل شد و همسایه آل احمد شد. در خانه شمیران هم یادم هست كه شاملو، نادرپور و دیگران می آمدند به دیدنش. نیما دشمنان قدری داشت. این طور كه الان می بینید نبود. صف عظیمی مقابلش بودند و قدرت هم داشتند. آل احمد در آن مقاله «پیرمرد چشم ما بود» خیلی خوب فضای آن دوره نیما و تنهایی هایش را نوشته است. بعدها طول كشید تا جامعه ادبی نیما را شناخت. من در كتابی كه درباره چند نفر نوشتم یك بخشی هم درباره اهمیت ساختار شعر نیما و پیام رهایی بخش او در ادبیات معاصر گفته ام.»
در بخش دیگری از گفت وگو درباره دوران روزنامه نگاری وی سئوالاتی مطرح شد كه به تفصیل پاسخ داد. همچنین خاطراتش را از دوران اقامت در كشور كنگو بیان كرد.

 

تاريخ انتشار  در سايت سازمان سوسياليستهای ايران ـ سوسیالیستهای طرفدار راه مصدق در روزچهار شنبه ۷ آذر ۱۳۹۷ - ۲۸ نوامبر ۲۰۱۸

در این رابطه:

 ــ  مجموعه ای به مناسبت درگذشت دکتر انور خامه ای

www.ois-iran.com/2018/azar-1397/ois-iran-8156-majmouaie-dar-rabeteh-ba-dargoshte-dr.Anvar-Khamehie.html