|
||
شيخ محمد خياباني و سيد احمد كسروی نقدی بر كتاب «قيام شيخ محمد خيابانی » نوشته احمد كسروي با مقدمه محمد علی همايون كاتوزيان عبدالحسين ناهيدی آذر شادروان حسين كاظمزاده ايرانشهر يكي از آزاديخواهان به نام تبريز بود كه در جواني در اروپا سكني گزيده بود و در برلين مجلهوزين و پربار ايرانشهر را منتشر ميساخت. پس از شهادت شيخ محمد خياباني و شكست جنبش آزاديستان، وي براي آنكه لبانفروبسته از ترس دوستان و همسنگران زنده خياباني را باز كند، از آنان ميخواهد در مورد شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانيهر چه ميدانند، براي چاپ و سپردن به سينه تاريخ، بنويسند و به برلين بفرستند. بسياري از ياران، همرزمان و آشنايان خياباني از بازگويي ديدهها و شنيدههاي خود در اين زمينه امتناع ورزيده عدهاي هم از جملهشادروان محمدعلي صفوت و كربلايي آقا بيرنگ برخلاف قولي كه به كاظمزاده داده بودند، نخواستند يا نتوانستند مطلبي در موردجنبش آزاديستان و رهبر آن بنويسند و ارسال دارند. سرانجام بنا به نوشته كاظمزاده ايرانشهر، تنها «مشروحهاي از فاضل محترم سيداحمد كسرائي ]كسروي بعدي[ رئيس سابق عدليه خوزستان»(1) و مقالهاي از محمدعلي بادامچي به دفتر مجله رسيد. كسروي در مقدمه مطلب ارسالي خود مينويسد: «همشهري ارجمند و دوست دانشمند من آقاي كاظمزاده نويسنده مجله علمي ادبيايرانشهر از من خواستار شدند كه آنچه در باره مرحوم خياباني و قيام وي در آذربايجان در سال 1338 ق ميدانم و در خاطر دارم، دردفتري نگاشته و براي چاپ به مطبعه ايرانشهر بفرستم و اين ناچيز ]...[ خواهش دوست دانشمند خود را پذيرفته و اين دفتر را در سهبخش به انجام رسانيدم.»(2) با همه شور و شوق و علاقهاي كه كاظمزاده ايرانشهر به چاپ مطالبي درباره جنبش آزاديستان از خود نشان ميداد، با اين حالمشاهده ميكنيم كه بالاخره نوشته كسروي در اين مجموعه منتشر نميشود. كاظمزاده ايرانشهر دليل اين امر را نيز چنين توضيحميدهد. چون «جناب ايشان ]يعني كسروي[ ميل داشتند كه آن مشروحه را مستقلاً به چاپ برسانند. لهذا از الحاق آن بدين كتاب]شرح حال اقدامات شيخ محمد خياباني...[ صرف نظر كردم و چون بيش از اين تاخير چاپ رساله را جائز نداستم لهذا به درجمشروحه جناب آقاي محمدعلي بادامچي كه از آزاديخواهان و دوستان و همقطاران نزديك شيخ بودند... اكتفا كرديم»(3) بدين ترتيب نوشته كسروي در برلين امكان چاپ نمييابد و خود كسروي نيز در طول زندگي خود به چاپ مستقل آن اقدام نميكند تااين كه پس از 74 سال، فتوكپي پيش نويس اين اثر توسط يكي از نوادگان كسروي در اختيار آقاي محمدعلي همايون كاتوزيان قرارميگيرد و ايشان با نوشتن مقدمه و ويرايش اثر، به چاپ آن اقدام ميكند. آقاي كاتوزيان در اين كتاب اساساً با استفاده از داوريهاييكجانبه مخبر السلطنه هدايت، سركوب كننده نهايي جنبش خياباني و تحليلهاي بياساس و مغرضانه عبدالله مستوفي (مؤلف كتابشرح زندگاني من؛ تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه) و نوشته نادرست آقاي دكتر محمدجواد شيخالاسلامي (نويسنده كتاب دوجلدي سيماي احمدشاه قاجار) به نوشته جانبدارانه كسروي - «دشمن و بدخواه خياباني»(4) - مهر تأييد ميزند. در مقدمه هشتادصفحهاي آقاي كاتوزيان از منابع اصلي و دست اول از جمله از روزنامه تجدد (ارگان حزب دموكرات آذربايجان) و از سخنرانيهايشيخ محمد خياباني و يا از ساير منابع، مانند نوشتههاي كساني كه جنبش خياباني را يك نهضت ملي نهضت ملي و ضد امپرياليستيميدانند، استفاده نشده است. آقاي كاتوزيان خودشان معترف هستند كه نوشته كسروي «متن پاكنويس شده نيست و ]...[ در بيشتر صفحات خط خوردگي وتصحيحات قلمي به چشم ميخورد.» (ص 13) و با خشم و خشونت تاليف شده كلمات ناخوانا و نارسا نيز در جملات ديده ميشودكه آقاي كاتوزيان تعدادي از آنها را تصحيح كردهاند. نكته جالب توجه اين كه كسروي اين نوشته را در سه بخش به انجام رسانده است، در صورتي كه متن شامل شش بخش است! اين كارنشانگر اين حقيقت است كه مقدمه و متن همزمان نوشته نشدهاند. اين احتمال نيز وجود دارد كه اين اثر همان نوشتهاي نباشد كه كسروي به برلين فرستاده است. حال فرض كنيم اين نوشته همان متننهايي باشد. در اين صورت اين سؤال مطرح ميشود كه در حالي كه اين سؤال مطرح ميشود كه اين نوشته را كسروي مشتاقانه بنا بهدرخواست «همشهري ارجمند و دانشمندش» كاظمزاده نگاشته و براي چاپ به مطبعه ايرانشهر فرستاده است چرا در اندك مدتي ازچاپ آن را در آنجا منصرف ميشود و تصميم ميگيرد آن را به طور مستقل در ايران به چاپ بسپارد؟ تفاوت و سود و زبان چاپ آندر خارج و يا در ايران براي كسروي چه بوده است؟ از طرف ديگر اگر براستي كسروي تصميم داشت آن را طور مستقل به چاپبسپارد. چرا در طول زندگيش دست به اين كار نميزند؟ زندگي نويسندگي كسروي با نوشتن يادداشتهايي درباره تاريخ طبرستان به سال 1301 شمسي در مجله نوبهار آغاز ميشود.(5) و يكسال بعد وي «قيام شيخ محمد خياباني» را مينويسد بنابراين، اين نوشته از نخستين آثار قلمي كسروي و اولين گام وي در زمينه تاريخنگاري و نويسندگي است. كسروي به سال 1311 خورشيدي كتاب آيين را مينويسد و در سال 1312 خورشيدي تاريخ پانصد ساله خوزستان را به چاپميسپارد. سپس در همين سال ماهنامه پيمان را منتشر ميسازد. اين مجله پس از هفت سال انتشار مرتب جاي خود را به روزنامهپرچم ميسپارد. علاوه بر نشريات و كتب مزبور، كسروي كتابها و رسالههاي زيادي در زمينه تاريخ، زبانشناسي، روانشناسي، ادبياتمسائل اجتماعي، تفكر ديني و... مينويسد كه تعداد آنها بيشتر از 70 جلد ميشود و اغلب آنها بين سالهاي 1312 تا 1314خورشيدي، يعني در مدت 12 سال نوشته شده است. خلاصه كسروي پس از نوشتن «قيام شيخ محمد خياباني» بيست و دو سالصحيح و سالم زندگي ميكند. كتاب مجله و روزنامه مينويسد، ولي هرگز به چاپ اثر خود درباره خياباني ]به طور مستقل[ اقدامنميكند. وي براي اولين بار خاطرات و آراي يكجانبه و خصمانه خود را درباره شيخ محمدخياباني پس از حك و اصلاح و تجديدنظر، بهسال 1316 خورشيدي (يعني پس از 14 سال، كه از تاريخ نگارش اوليه آن ميگذشت) در سلسله مقالات «تاريخ هيجده سالهآذربايجان يا داستان مشروطه ايران» كه ضميمه مجله پيمان بود به چاپ ميسپارد. اين نوشته جمعاً شش بخش بوده است. سپس درسال 1319 خورشيدي بخشهاي اول و دوم آن با تجديدنظر و با تفصيل بيشتري با نام تاريخ مشروطه ايران در سه جلد و سرانجامبراي بار سوم تماماً در يك جلد چاپ ميشود و بخشهاي 3 و 4 و 5 آن به نام تاريخ هيجده ساله آذربايجان زير چاپ ميرود. بخشچهارم اين كتاب كه در 11 گفتار تنظيم شده، شش گفتار آن مانند قيام شيخ محمد خياباني كه تازه از چاپ درآمده، درباره جنبشدموكراتها و خيزش خياباني گفتگو ميكند. اين قسمت شامل 53 صفحه و تقريباً هم حجم هميت كتاب تازه چاپ شده است. بنابرآنچه گذشت، قيام شيخ محمد خياباني كسروي از نظر محتوايي و تاريخي «اثر ناشناخته» و يا «اثر تازه كشف شده»اي نيست. كلدادههاي موجود در اين رساله سالها قبل به قلم خود كسروي در مجله پيمان و سپس در تاريخ هيجده ساله آذربايجان چاپ شدهاست. حتي مقداري از اين مطالب نيز مجدداً در كتاب زندگاني من كسروي كه براي نخستين بار در سال 1323 منتشر شد آمده است. در ضمن به اين نكته نيز بايد توجه داشته باشيم كه هميشه آخرين چاپ هر اثر تحقيقي كاملتر و مستندتر از چاپهاي قبلي محسوبميشود و خود كسروي نيز در مقدمه چاپ دوم كتاب تاريخ مشروطه ايران به اين موضوع اذعان دارد. احتمالاً عللي كه باعث شده دستنويس قيام شيخ محمد خياباني با همين شكل و محتوا بلافاصله پس از تاليف توسط خود مولف زيرچاپ نرود عبارتند از: 1- هنوز بيش از سه سال از به خون نشستن نهضت آزاديستان نميگذشت شراره آتش خشم جوانان آذربايجان از قاتلان خيابانيهنوز به خاكستر ننشسته بود. سازمانهاي زيرزميني «آزاديستان برپا» و قياميون - انقلابيون و... در اهر و كليبر به خونخواهي خيابانيقيام كرده بودند و فرياد «زنده باد خون خياباني»(6) هنوز در كوچه و پس كوچههاي تبريز طنين انداز بود و صداي اعتراض تند وخشم آلود جامعه روشنفكر و آزاديخواه آن روز ايران از كشته شدن ناجوانمردانه خياباني و ياران او بلند بود. در نتيجه كسروي زمينهرا مناسب براي چاپ كتاب خود نميديد و از عاقبت كار واهمه داشت. 2- نخستين اثر هر نويسنده و محقق اعلب ضعيفترين اثر اوست. قيام شيخ محمد خياباني نيز هم از لحاظ شكل ظاهري، پختگينوشتههايهاي بعدي كسروي را دارا نيست و لغزشهاي چشمگيري در آن ديده ميشود. كسروي بعد از 14 سال در كتاب تاريخهيجده ساله آذربايجان اغلب اين اشتباهها را اصلاح كرده و در قضاوت خود در مورد خياباني تاحدودي نرمش نشان داده و ازصراحتش كاسته شده است. حتي وي برخي از افتراهاي خود - از جمله درباره انگيزه تغيير نام آذربايجان به آزاديستان توسطخياباني - را پس گرفقته است. 3- كسروي بعدها نوشت كه تاريخنگار بايد «راستگو، پاكزبان باشد و در داوري اقرا و ملتها منصف باشد»(7) لاكن با كمال تاسفلحن و روشي كه در رساله قيام شيخ محمد خياباني اتخاذ كرده، احساسي خصمانه، رسواگرانه و غير منصفانه است لهذا اين احتمالرا نيز ميتوان از نظر دور داشت كه كاظمزاده ايرانشهر نيز با انتشار چنين نوشتهاي نميتوانسته موافق باشد. كاظمزاده بر آن بود كهمجموعهاي در بزرگداشت خياباني گردآورد، نه آنكه با موج تعريض و كنايهاي كه در همان ايام برضد وي جريان داشت همراهي كندوي خياباني را چنين معرفي ميكند: «من شيخ محمد خياباني را از سيراب شدگان جام فيض بخش رباني ميدانم چون اين نابغه در گذشه ايران را يكي از نوادر رجال عهداخير ميشمارم و از اين نقطه نظر يك قيمت اجتماعي به مجاهدت او ميدهم. لذا تخليد و تذكير نام او را از فرايض خود شمردم وطبع شرح حال آن رادمرد آزاد اندش و با فكر و اراده را براي رهنمايي جوانان ايران لازم دانستم چون اغلب ايرانيان به خصوصاهالي ايالات دوردست ايران در موضوع شخص خياباني و اقدامات مقاصد سياسي او كه در پررنجترين موقع خطرناك سياسي ايران،امور آذربايجان را به دست گرفته و از ورطه پريشاني نجات داد، به كلي بيخبر هستند و اكثر مردم او را نيز مانند يكي از ياغيان وعاصيان بيسروپا كه گاهي بر ضد حكومت مركزي در گوشه و كنار مملكت قيام ميكردند، تصور ميكنند. لهذا اين رساله ]شرح حال واقدامات شيخ محمد خياباني به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او[ هويت و شخصيت او را به خوبي معرفي كرده، بيخبران را ازافكار و آمال و خدمات آن مرحوم آگاه خواهند ساخت و مخصوصاً به وجود يك آتش تجدد و ترقي كه از قلب پاك و سرشار او شعلهميزد، آشنا خواهد كرد و نشان خواهد داد كه آن نادره زمان، مردي با فضل و كمال و صاحب متانت و شور و حرارت و فكر و ارادهبود، و در راه نجات ايران با سر خود بازي كرده و سرمشقي به آيندگان داده است.»(8) كاظمزاده ايرانشهر، روزنامه تجدد و نطقهاي شيخ محمد خياباني را به دقت مطالعه ميكند (كاري كه نه كسروي كرده است و نه آقايكاتوزيان) و «صد كلام حكمت نثار از ميان نطقهاي شيخ استخراج نموده و آنها را به چند موضوع تقسيم و بدين رساله علاوه ميكند تااز يك طرف كلمات خود شيخ، مقاصد و افكار و مقام او را معرفي نمايد و از طرف ديگر بدين رساله علاوه بر اهميت تاريخي واجتماعي آن جنبه فكري و علمي و اخلاقي داده و آن را براي مطالعه و استفاده جوانان و شاگردان مدارس ايران مفيدتر و شايستهترسازد»(9) و «در توليد حس مناعت و شجاعت و قوه فكر و اراده و روشن داشتن آتش عشق تجدد در قلوب نژاد آينده ايران خدمتشاياني به عمل آورد و با ايفاي وظيفه حقشناسي و قدرداني درباره شهيد مرحوم، فرزندان ايران را به فداي نفس در راه ترقي و آزاديوطن خود تشويق و تربيت كند.»(10) نتيجه آن كه، چنان كه ملاحظه ميفرماييد كاظمزاده ايرانشهر شيخ محمد خياباني را «نابغه بزرگ» «از سيراب شدگان جان فيض بخشرباني» «رادمرد آزادانديش» «نادره زمان» «مردي بافضل و كمال» «نجات دهنده آذربايجان از ورطه پريشاني» و... ميشناسد معتقداست كه خياباني «در راه نجات ايران با سر خود بازي كرده و سرمشقي به آيندگان داده است.» ولي كسروي برعكس كاظمزادهايرانشهر، خياباني را «تروريست»، «ديكتاتور»، «تجزيه طلب»، «آدم يك دنده و مغرور» و...(11) معرفي ميكند. بنابراين كاظمزاده ايرانشهر نميتوانست نوشته كسروي را در كنار آثار خود و محمدعلي بادامچي و رضازاده شفق چاپ كند. به همينجهت محترمانه آن را به خود كسروي پس فرستاده و بهانه را، چاپ مستقل آن در ايران توسط خود مولف عنوان كرده است. باري موراد اختلاف كسروي با خياباني و علل انشعاب تنقيديون از حزب دموكرات به شرح زير است: 1- كسروي مينويسد: «ما ميخواستيم پيشوايان حزب را محدود گردانيم كه به كارهاي حكومت و ادارات دولتي دخالت نكنند» (ص121) به بيان روشنتر، تنقيديون ميخواستند خياباني دست از انقلاب بردارد و با وثوقالدوله كه از نظر كسروي «يكي از مردانكاردان و كاركن» (ص 137) ايران بود، دست دوستس دهد و با او همراهي كند.(ص122) جالب است كه انگلستان نيز از خيابانيميخواست كه كارهاي وثوقالدوله را زير ذرهبين نگذارد و به قرارداد 1919 اعتراض نكند. 2- كسروي به ميرزا تقي خان رفعت كه بنيانگذار نقد ادبي و باني شهر نو در ايران است، خرده ميگرفت و سبك وي را در ادبياتسبك خندهآور و مسخره ميخواند و از خياباني ميخواست رفعت را از حزب اخراج كند و سردبيري روزنامه تجدد را از او بگيرد.ولي خياباني به اين كار تن در نميداد و پاسخ ميداد كه «من ميرزا تقيخان را بسيار دوست ميدارم.»(ص 130) 3- كسروي و ديگر تنقيديون به خياباني پيشنهاد ميكردند كه: «در نشستهاي حزبي گفتارها بايد با فارسي باشد و اين حزب (حزبدموكرات) بايد يكي از خواستهاي خود را رواج دادن زبان فارسي در آذربايجان اعلام كند.»(12) نخستين نتيجهاي كه از اين بررسي ميتوان گرفت آن است كه رساله قيام شيخ محمدخياباني پيش نويس مطالبي است كه مؤلف پساز اصلاح و تجديدنظر - هم در شكل و محتوا - در زمان حيات خود سه بار آن را چاپ كرده است چنان كه قبلاً نيز اشاره رفت، حتيقسمتي از آن براي چهارمين بار در كتاب زندگاني من به چاپ سپرده شده است. از اين رو اصولاً ماخذ نو و جديدي در اين زمينه بهحساب نميآيد. دوم آن كه اين نوشته نيز مانند ديگر آرا و ارزيابيهاي كسروي از نهضت شيخ محند خياباني - و حتي با لحني گزندهتر - بيش از آنكهبر اساس يك تحقيق تاريخي بيطرفانه استوار باشد، نوشتهاي است متأثر از اختلاف نظرهاي شخصي و سياسي آن دو. ميدانيم كه كسروی «شخصاً با خياباني در امور حزبي و سياسي تبريز اختلاف نظر داشته و در جناح مخالف او در حزب دموكراتبوده و با قيام وي موافق نبوده است.» (ص 251) سرانجام كار اختلاف آن دو به جايي ميرسد كه كسروي دست در دست هوادارانوثوق الدوله و سوسيال دموكراتهاي تندرو و ديگر دشمنان خياباني ميگذارد و در كودتايي براي سرنگون كردن جنبش آزاديستانشركت ميكند. ولي كودتا كشف ميشود و عاملان آن تحت تعقيب قرار ميگيرند. كسروي «از ترس مخفيانه تبريز را ترك ميكند.»ـص 25) وي كه از اين بابت سخت از شيخ دلگير بوده، دست به قلم ميبرد و با كين و خشم او را به انواع تهمتها متهم ميسازد. چنينكار ناروا، يعني تهمت زدن به مخالفان درون حزبي - چنان كه خود آقاي كاتوزيان نيز معترف هستند - «در جامعه ايران در قرنبيستم از روشهاي معمول و متداول بلكه مسلط و غالبي بوده، كه تا امروز هم ادامه يافته است.»(ص64) دشمني كسروي با خياباني و انشعاب وي از حزب دموكرات، بزرگترين اشتباه زندگي وي محسوب ميشود. كسروي مورخي بزرگ ومحققي نامدار بود. به سخن ديگر، تاريخ بيشتر كسروي را «مرد دانش و انديشه ميشناسد تا اهل عمل» (ص 19) و سياست، نخستينتجربه كسروي در عالم سياست، شركت وي در حزب دموكرات و رو در رو قرار گرفتن با شيخ محمد خياباني، «پهلوان ميدانسياست»بود.(13) سخن آخر اين كه به قول خود كسروي، يكي «از لغزشهاي آدمي اين است كه چون كسي كاري را به پايان نرساند، زبان به نكوهش اوباز كنند و به نيكيهاي او رخت بدي پوشانند.»(14) و شيخ محمد خياباني نيز از اين قاعده مستثني نيست به هر جال دشمنان خياباني«هر چه بگويند يا نگويند، تنها حقيقت آنكه شيخ از معدودترين مجاهدين معنوي و جنگيان فكري بوده است كه او را در نظر آيندگانبزرگ خواهد نمود. شيخ فقر معنوي و استيصال فكري عوام بدبخت را خوب ديده و فهميده بود... او مقصودي عاليتر داشت. قيامآذربايجان مقدمه يك نهضت فكري بود.»(15) پاورقي 1- شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، (برلين 1304)، ص 8 2- احمد كسروي، قيام شيخ محمد خياباني، ويرايش و مقدمه: محمدعلي همايون كاتوزيان. (تهران: مركز، 1376). ص 6 3- همان 4- اعتراف خود كسروي است. بنگريد به همان، ص 91. 5- بنگريد به: سهراب يزداني. كسروي و تاريخ مشروطه ايران. (تهران نشر ني، 1376) 6- كاوه بيات، كودتاي لاهوتي، (تهران: شيرازه، 1376)، ص 48. 7- يزداني همان، ص 28. 8- شرح حال و اقدامات...، ص 5. 9- همان 10- همان ص 6. 11- بنگريد به كتاب مورد نقد: قيام شيخ محمد خياباني. 12- كسروي، زندگاني من، ص 117. 13- تعبيري است از كسروي در مورد خياباني. 14- كسروي، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ص 275. 15- شرح حال و اقدامات...، مقدمه.
تاريخ
انتشار در سايت سازمان سوسياليستهای ايران در
روز
يکشنبه ٢٩ آبان ۱۳۹۰
-
٢٠ نوامبر ۲۰۱۱ |