نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

   

درباره لیبرالیسم سرمایه‌سالارانه- ۵


منوچهر صالحی

لیبرالیسم منچستری

لیبرالیسم منچستری در شهر منچستر انگلستان به‌وجود آمد که در سده 19 مرکز صنایع پارچه‌بافی آن کشور بود. لیبرالیسم منچستری بر پایه اندیشه‌های داوید هیوم،[1] آدام اسمیث و جان استوارت میل طراحی شد. در ادبیات سیاسی لیبرالیسم منچستری چهره انگلیسی مکتب «بگذار بشود»[2] فرانسوی است که پس از پیروزی انقلاب بورژوازی در آن کشور به سیاست اقتصادی دولت انقلابی بدل گشت. بسیاری از پژوهش‌گران شعار «بگذار بشود» را حتی گمراه‌کننده می‌دانند، زیرا بر این باورند که لیبرالیسم خواهان آن نیست که هر کسی هر چه خواست، بتواند انجام دهد. لیبرالیسم خواهان رقابت آزاد است، در حالی که بنا بر باور «بگذار بشود»، چون همه چیز مجاز است، حتی باید به انحصار تن در داد، پدیده‌ای که رقابت آزاد را نفی می‌کند. بنابراین لیبرالیسم منچستری برخلاف شعار «بگذار بشود» فرانسوی خواهان تحقق چارچوبی است که در محدوده آن رقابت بتواند از رشد و شکوفائی برخوردار شود.[3] با این حال باید یادآور شد که شعار «بگذار بشود» فرانسوی و «لیبرالیسم منچستری» مکاتب اقتصادی لیبرالی را نمودار نمی‌سازند و بلکه برای بیان سیاست مشخصی که در آن دوران در این دو کشور سلطه داشت، در نهایت شعارهائی سیاسی بوده‌اند.
تجارت آزاد برای پیروان لیبرالیسم منچستری مقدم بر هر چیز دیگری بود. آن‌ها بر این باور بودند که تجارت آزاد سبب گسترش رفاء برای همه و سیاست‌های حمایتی دولت از برخی شاخه‌های تولید موجب پیدایش فقر بین توده‌ها خواهد گشت. به‌عبارت دیگر، آن‌ها سیاست حمایتی دولت از اقتصاد را نه فقط برای بازار داخلی، بلکه هم‌چنین برای بازار جهانی زیان‌بار می‌دانستند. در آن دوران سیاست حمایتی سبب افزایش بهای گندم در بازار داخلی گشته بود و به‌همین دلیل پیروان لیبرالیسم منچستریسم بر این باور بودند که سیاست‌های حمایتی دولت سبب بالا رفتن قیمت‌ها و در نتیجه موجب افزایش هزینه تولید می‌گردد، امری که سبب می‌شود تا از قدرت رقابتی تولیدکنندگان انگلیسی در بازار جهانی کاسته شود. هم‌چنین بنا بر باور آن‌ها افزایش بهای کالائی هم‌چون گندم موجب افزایش فقر در میان کارگران می‌گشت. اما هرگاه دولت از سیاست حمایتی خود دست برمی‌داشت، در آن‌صورت بهای گندم ارزان می‌شد و امکان پائین‌آوردن سطح دست‌مزدها برای سرمایه‌داران وجود داشت، یعنی هزینه تولید کاهش می‌یافت و در نتیجه به قدرت رقابتی آن‌ها در بازار جهانی افزوده می‌گشت. البته در همان دوران در رابطه با تجارت آزاد میان نظریه‌پردازانی که از منافع صاحبان صنایع دفاع می‌کردند و کسانی که از موضع توده‌های فقیر که باید برای زنده ماندن نیروی کار خود را می‌فروختند، به این پدیده می‌نگریستند، تفاوت نظر زیادی وجود داشت.
علاوه بر آن، پیروان لیبرالیسم منچستری می‌پنداشتند که بازار آزاد جهانی می‌تواند سبب برقراری صلح دائم در جهان گردد، زیرا آن‌ها بر این باور بودند که تقسیم‌کار میان ملت‌ها سبب وابستگی هر چه بیش‌تر آن‌ها به‌هم خواهد گشت و این وضعیت می‌توانست به‌تدریج جانشین سیاست جنگی گردد که در آن دوران هنوز بسیاری از حکومت‌های سرمایه‌داری اروپا برای به‌دست آوردن مستعمرات بیش‌تر از آن پیروی می‌کردند. این اندیشه بعدها توسط کارل کائوتسکی[4] انکشاف یافت و او در رساله «امپریالیسم»[5] خود به پدیده «اولتراامپریالیسم»[6] اشاره کرد و نشان داد که امپریالیسم با به‌کارگیری اصولی که در سطح ملی می‌توانند موجب پیدایش کارتل‌ها ‌شوند، در عرصه جهانی، در پی تحقق «اولتراامپریالیسم» است، وضعیتی که جنبش کارگری باید با آن مبارزه کند، اما «اولتراامپریالیسم» می‌تواند در درازمدت سبب جلوگیری از جنگ میان دولت‌های امپریالیستی شود، زیرا دیگر نیازی به جنگ برای استقرار سلطه یک کشور بر بخش بزرگ‌تری از بازار جهانی نخواهد بود. علاوه بر آن، گسترش وابستگی متقابل اقتصادهای ملی به‌بازار جهانی سبب می‌شود تا ملت‌های کشورهائی که در آن‌ها تجارت آزاد وجود دارد، بتوانند به‌دولت‌های خود اجازه شرکت در جنگ‌هائی را ندهند که کماکان بر سر تقسیم بازار جهانی رخ می‌دادند. به‌عبارت دیگر، گسترش تجارت آزاد در بازار جهانی عاملی نیرومند برای جلوگیری از جنگ‌های امپریالیستی تلقی می‌شد. در این رابطه برخی از پیروان لیبرالیسم منچستریسم بر این باور بودند که «هرگاه کالاها ار مرزها عبور نکنند، در آن صورت سربازها از مرزها خواهند گذشت.»[7] به‌همین دلیل نیز پیروان این مکتب شدیدأ مخالف میلیتاریسم و خدمت اجباری هر مرد در ارتش بودند، زیرا می‌پنداشتند که اشراف و صاحبان سرمایه با تصویب این قانون بینوایان را که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دادند، مجبور به خدمت در ارتشی می‌کردند که در جنگ‌ها هدف دیگری جز تأمین منافع اشراف و سرمایه‌داران را تعقیب نمی‌کرد. به‌عبارت دیگر، توده بینوا و تهی‌دست باید در جبهه‌ها نابود می‌شد تا سرمایه‌داران می‌توانستند به سودهای سرشاری دست یابند.
دیگر آن که پیروان لیبرالیسم منچستری سیاست استعماری کشورهای تازه سرمایه‌داری شده را به‌شدت نفی می‌کردند، زیرا این سیاست هزینه زیادی را بر دوش دولت کشور استعمارگر می‌گذاشت. در این رابطه نیز آن‌ها بر این باور بودند که توده تهی‌دست باید بخش بزرگ هزینه سیاست استعماری دولت‌های سرمایه‌داری را تأمین می‌کرد تا سرمایه‌داران بومی بتوانند بازار و منابع خام کشورهای مستعمره را برای تأمین مقاصد‌ خود مصادره کنند. هم‌چنین آن‌ها ستم به‌ملت‌های دیگر را عملی خلاف حقوق طبیعی که ذاتی و فطری هر انسانی است، می‌دانستند. آن‌ها بنا بر همین برداشت خود از فلسفه حقوق طبیعی با برده‌ساختن سیاه‌پوستان افریقائی توسط اعراب افریقائی و تجارت بردگان توسط تجار انگلیسی به‌شدت مخالفت کردند.
در حقیقت پیروان لیبرالیسم منچستری از اندیشه‌ای جهان- میهنی[8] هواداری می‌کردند و خود را شهروند جهانی می‌پنداشتند و مخالف مرزهای ملی بودند که جلو مسافرت و داد و ستد آزاد را می‌گرفتند. آن‌ها وجود مرزهای ملی را علت اصلی جنگ‌هائی می‌دانستند که در تحلیل نهائی موجب کشتار و تهی‌دستی هر چه بیش‌تر طبقات و اقشار فقیر می‌گشت.
با آن که برخی از پیروان این مکتب نسبت به انتخابات آزاد نظر مساعدی نداشتند، زیرا اکثریت توده در آن دوران بی‌سواد و بنا بر باور آن‌ها نادان بودند، یعنی لیاقت شرکت در انتخابات آزاد را نداشتند، اما اکثریت تئوریسین‌های این نگرش هوادار دمکراسی و انتخابات آزاد، مخفی و هم‌سان بودند.
آدام اسمیث در آثار خود یادآور شد که محدودسازی واردات مواد غذائی سبب بالا رفتن بهای این رده از کالاها می‌شود و در نتیجه طبقات فقیر بیش‌تر از گذشته تهی‌دست می‌گردند، امری که می‌تواند سبب افزایش گرسنگی، بیماری و مرگ میان این توده انبوه گردد. با این حال حکومت آن زمان انگلستان در پاسخ به سیاست ناپلئون بناپارت[9] که صدور مواد غذائی از قاره اروپا به انگلستان را ممنوع ساخته بود، در سال 1815 در حمایت از تولیدکنندگان داخلی برای واردات مواد غذائی گمرک حمایتی سنگینی را تصویب کرد. نرخ تعرفه بالای گمرک حمایتی سرانجام در زمستان 1847 موجب گرسنگی توده مردم گشت و طبق آماری که از آن دوران در دست است، بیش از 250 هزار تن در آن سال جان خود را از دست دادند.
از 1815 بورژوازی صنعتی و هم‌چنین هواداران جنبش کارگری سازما‌ن‌نیافته علیه اشراف زمین‌داری که بسیاری از حوزه‌های انتخاباتی پارلمان را در کنترل خود داشتند و هم‌چنین مسئولان بسیاری از مقامات حکومتی که از میان این قشر برگزیده می‌شدند، دست به‌تبلیغات فشاگرایانه زدند. به‌این ترتیب، برای نخستین بار در تاریخ انگلیس، کشمکش سیاسی به‌جای آن که میان بورژوازی صنعتی و اشراف زمین‌دار درگیرد، میان بورژوازی صنعتی و روشنفکران هوادار پرولتاریا، یعنی طبقات اجتماعی نو علیه اشراف زمین‌دار که هنوز از منافع دوران فئودالی خود حراست می‌کردند، درگرفت، یعنی جبهه مبارزه سیاسی و اقتصادی به‌طور کلی دست‌خوش دگرگونی گشت. نخستین سرمایه‌دارانی که خود از میان اقشار تهی‌دست برخاسته بودند، اتحادیه لیبرالیسم منچستری را با هدف لغو گمرک‌های حمایتی غله در سال 1839 به‌وجود آوردند. این اتحادیه علیه قانون حمایتی غله به جمع‌آوری امضاء پرداخت و با پخش اعلامیه در میان مردم و برگذاری متینگ‌ها کوشید افکار عمومی را به‌سود خواست‌های خود بسیج کند. اما هدف اصلی رهبران این جنبش کمک به بینوایان و پرولتاریای تهی‌دست نبود و بلکه آن‌ها که کارخانه‌دار بودند، می‌توانستند با پائین آمدن قیمت غله به کارگران مزد کم‌تری بپردازند و به‌این ترتیب از هزینه تولید بکاهند. از سوی دیگر، با لغو قانون گمرک حمایتی غله، کشورهای اروپائی می‌توانستند به انگلستان غله وارد بفروشند و با آن پول کالاهای صنعتی تولید شده در این کشور را خریداری کنند.
سرانجام مبارزه لیبرال‌های منچستری بر حکومت انگلیس تأثیر گذاشت و آن قانون در 1846 لغو شد. این نخستین پیروزی بزرگ پیروان لیبرالیسم منچستری نه فقط در جناح محافظه‌کار حکومت شکاف به‌وجود آورد، بلکه هم‌چنین سبب اقتدار بیش از اندازه هواداران تجارت آزاد در این کشور گشت.
در سال 1860 میان فرانسه و انگلیس قرارداد تجارت آزاد امضاء شد که بر مبنی آن صدور فرآورده‌های کشاورزی و صنعتی از یک کشور به‌کشور دیگر بدون گمرک‌های حمایتی ممکن بود. چندی بعد کشورهای بلژیک، ایتالیا و سوئیس و آلمان نیز به این پیمان پیوستند. اما از آن‌جا که صنایع انگلیس پیش‌رفته‌تر بود، صنایع کشورهای دیگری که پیمان تجارت آزاد را امضاء کرده بودند، از قدرت رقابت با کالاهای انگلس برخوردار نبودند و در نتیجه از گسترش این پیمان به کشورهای دیگر پشتیبانی نمی‌کردند. در عوض انگلستان به‌خاطر برخورداری از موقعیت صنعتی پیش‌رفته خود یگانه کشوری بود که از 1880 از تجارت آزاد در محدوده بازار جهانی پشتیبانی می‌کرد. اما در ایالات متحده آمریکا لیبرالیسم منچستریسم نتوانست برای خود جائی باز کند. هنگامی که آبراهام لینکن[10] در سال 1860 به ریاست جمهوری برگزیده شد، برای آن که بتواند سیاست لغو بردگی خود را پیاده کند و پس از درگیری جنگ داخلی، برای آن که بتواند از پشتیبانی بورژوازی صنعتی که در ایالات شمالی این کشور نیروی اقتصادی تعیین کننده بود، برخودار شود، کوشید برنامه اقتصادی حمایتی حزب جمهوری‌خواه را که مبتنی بر برقراری گمرک‌های حمایتی به ‌سود صنایع داخلی و پرداخت سوبسید به تولیدکنندگان کالاهای کشاورزی از صندوق دولت بود، پیاده کند، یعنی از سیاست ضد تجارت آزاد در آن کشور پیروی کرد.
اما مکتب لیبرالیسم منچستری از دو سو مورد نقد قرار گرفت که در یک‌سوی آن نیروهای متعلق به جامعه کهن و در سوی دیگر آن نیروهای هوادار جامعه‌ای که فراسوی سرمایه‌داری باید تحقق می‌یافت، قرار داشتند.
نیروهای محافظه‌کار که به جامعه فئودالی در حال زوال تعلق داشتند، تجارت آزاد را تهدیدی برای ثبات اجتماعی می‌دانستند، زیرا در باور آن‌ها تجارت آزاد و سرمایه‌داری در پی دگرگونی مناسبات جامعه سنتی بودند که در آن اشراف زمین‌دار از موقعیت ممتاز اجتماعی برخوردار بودند و تمامی نهادهای سیاسی و اداری را در کنترل خود داشتند. علاوه بر آن، محافظه‌کاران می‌پنداشتند که تجارت آزاد منافع موکلین آن‌ها را نیز به‌خطر خواهد انداخت. هم‌چنین کارگران کشاورزی که به اشراف زمین‌دار وابسته بودند، از ترس بیکار شدن، از خواست‌های اربابان خود هواداری می‌کردند.
از سوی دیگر مارکس در نقد خود به مناسبات سرمایه‌داری آشکار ساخت که سرمایه‌داران با انباشت اضافه‌ارزشی که توسط نیروی کار تولید می‌شود، اما به او تعلق نمی‌گیرد، می‌توانند به ارزش سرمایه خود بی‌افزایند، زیرا دست‌مزدی که کارگران دریافت می‌کنند، در شیوه تولید سرمایه‌داری هیچ‌گاه معادل بازدهی کاری که انجام داده‌اند، نیست. در این شیوه تولید دست‌مزد کار در بهترین حالت معادل بازتولید نیروی کار است ، یعنی با دست‌مزدی که کارگر دریافت می‌کند، باید او و خانواده‌اش بتوانند زندگی کنند، یعنی کارگر باید بتواند نیروی مصرف شده کار خود را بازتولید کند. بنابراین مازادی که به‌مثابه اضافه‌ارزش نزد سرمایه‌دار می‌ماند، درجه استثمار نیروی کار توسط سرمایه‌دار را نمودار می‌سازد. بنابراین تئوری مارکسیسم هر چند بازار آزاد مبتنی بر رقابت را ذاتی شیوه تولید سرمایه‌داری می‌داند، اما از آن‌جا که می‌خواهد این مناسبات تولیدی را پشت سر نهد، نمی‌تواند هوادار تجارت آزاد در جامعه‌ای فراسرمایه‌داری، یعنی در جامعه سوسیالیستی باشد. به‌همین دلیل نیز جنبش چارتیستی انگلیس رابطه خوبی با لیبرالیسم منچستری نداشت، زیرا می‌پنداشت که پیروان این مکتب از «سرمایه‌داری منچستری» دفاع می‌کنند که به بدترین وجه کارگران را مورد استثمار قرار می‌داد و از پیدایش سندیکاهای کارگری با بهره‌گیری از همه گونه افزارهای سرکوب جلوگیری می‌کرد.
ادامه دارد

msalehi@t-online.de
www.manouchehr-salehi.de

 

پانویس‌ها:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


[1] داوید هیوم
David Hume در 7 مه 1711 در ادینبورگ زاده شد و در 25 اوت 1776 در همان شهر درگذشت. او اسکاتلندی بود و فلسفه و اقتصاد و تاریخ تحصیل کرد. او یکی از چهره‌های برجسته دوران روشنگری انگلستان است. هیوم در فلسفه هوادار مکتب تجربه‌باوری بود و کانت تحت تأثیر تئوری شناخت هیوم قرار داشت. در عین حال هیوم یکی از پیش‌تازان فلسفه یافت‌باوری (پوزیتیویسم) نیز بود.

[2] Laissez-faire
[3] Friedrich August von Hayek: "Der Weg zur Knechtschaft"; 1944; Seite 58


[4] کارل یوهان کائوتسکی
Karl Johann Kautsky در 16 اکتبر 1854 در پراگ زاده شد و در 17 اکتبر 1938 در آمستردام درگذشت. او آلمانی- چک‌تبار بود و یکی از تئوریسین‌های برجسته سوسیال دمکراسی اروپا است. او هم‌چنین در فلسفه نیز آثار با ارزشی نوشت و مدتی نیز عضو پارلمان آلمان و وزیر مشاور دولت پس از انقلاب 1918 بود. او هم با جناح راست و رویزیونیست به رهبری برنشتاین و هم با جناح چپ حزب سوسیال دمکرات آلمان به‌رهبری روزا لوکزامبورگ مبارزه کرد و به‌همین دلیل مخالفین او را به نظرپرداز میانه‌باز متهم ساختند. او یکی از مخالفین سرسخت انقلاب بلشویکی در روسیه بود.
[5] بنگرید به متن آلمانی اثر کائوتسکی با عنوان «امپریالیسم». این رساله 1914 در نشریه «زمان نو»، یعنی چندین سال پیش از کتاب «امپریالیسم به‌مثابه عالی‌ترین مرحله سرمایه‌داری» انتشار یافت. اگر فرصت کردم، این رساله را به فارسی ترجمه خواهم کرد.

[6] Ultraimperialismus
[7]. Claude-Frederic-Bastiat-Brevier, " Der Staat die große Fiktion", Mai 2001, Seite 34
[8] Kosmopolik


[9] بناپارت، ناپلئون،
Napoleone Bonaparte یا ناپلئون اول در 15 اوت 1769 در جزيره كورس‏ زاده گشت و در 5 مه 1821 در تبعيد در جزیره سن هلن Sant Helena درگذشت. او يكى از نوابغ نظامى جهان بود و در بطن انقلاب فرانسه به خدمت نظام درآمد و با سرعتى چشم‌گير در دفاع از حكومتِ انقلابى در جنگ با همسايگان فرانسه به پيروزى‌هاى فراوانى دست يافت و سپس‏ عليه حكومت انقلابى كودتا كرد و نخست به‌عنوان كنسول رهبرى حكومت را در دست گرفت و تقريبأ تمامى اروپا را فتح كرد. اما از آن‌جا كه اداره اين مناطق از عهده ارتش‏ فرانسه برنمي‌آمد، در نتيجه بسيارى از اين سرزمين‌ها را از دست داد. در دو جنگ نیز، یعنی فتح روسیه تزاری و اسپانیا ناکام ماند، زیرا ارتش او حریف پارتیزان‌ها و جنگ چریکی نشد. سپس او خود را پادشاه فرانسه نامید و سرانجام پس از یک رده جنگ هم‌راه با پیروزی و شکست، ارتش او در نزدیکی دهکده واترلو در بلژيك از سپاه متحد اروپا به رهبرى انگلستان شكست خورد. ناپلئون دستگیر شد، باید از سلطنت کناره می‌گرفت و به تبعید در سان هلن تن در می‌داد. ناپلئون با آن كه در فرانسه حكومت مردمى را از ميان برداشت، ليكن از پشتيبانى گسترده توده مردم و به‌ویژه روستائیان و خرده‌بورژوازی نوپا برخوردار بود.
[10] لینکُلن، آبراهام
Abraham Lincoln در 12 فوریه 1809 در هُدگنویل Hodgenville زاده شد و در 15 آوریل 1865 در واشنگتن به ضرب گلوله ترور شد. او شانزدهمین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا بود. لینکُلن یکی از بزرگ‌ترین شخصیت‌های سیاسی ایالات متحده آمریکا است. او که عضو حزب جمهوری‌خواه بود، نخستین رئیس‌جمهور از این حزب بود. او هم‌چنین نخستین رئیس‌جمهوری بود که در یک توطئه به‌قتل رسید. او خواهان لغو قانون بَردگی در ایالات متحده بود، اما از آن‌جا که 11 ایالت جنوبی که دارای ساختار کشاورزی بودند و به نیروی کار ارزان بردگان نیازمند بودند، از پذیرش قانون لغو بردگی خودداری کردند، ایالات شمالی به رهبری لینکُلن که رئیس‌جمهور قانونی کشور بود، علیه ارتش ایالات جنوبی به جنگ پرداختند و توانستند مقاومت آن‌ها را درهم شکنند و قانون لغو بردگی را در سراسر کشور پیاده کنند. در دوران لینکُلن گام‌های اساسی برای نیرومند ساختن پایه‌های قدرت دولت مرکزی برداشته شد، امری که زمینه را برای تبدیل ایالات متحده به قدرتی جهانی در سده 20 آماده ساخت.