نشريه اينترنتي جنبش سوسياليستي
نشريه سازمان سوسياليست هاي ايران ـ سوسياليست هاي طرفدار راه مصدق

www.ois-iran.com
socialistha@ois-iran.com

حجاريان: دو پايه از سه پايه اخلاق را نداريم


آنچه تاکنون گفتم مربوط به دوره يي بود که حرف از «اخلاق فضيلت گرا» است. اما در دوره کانت «اخلاق وظيفه گرا» مطرح مي شود. به عبارتي ما کاري به فرد يا «حاکم» نداريم، بلکه عمل او مهم است. هدف مهم نيست، بلکه وظيفه يي که بر عهده حاکم است، اهميت پيدا مي کند
 

 


شنبه 01 فروردين 1388
Satur 21 Mar 2009

به نقل از سايت ميزان نيوز

 

 
روزهاي پس از اسفند سال 78 شايد تصورش سخت بود که روزي در تاريخ سياسي ايران خواهد رسيد که حتي بزرگان جناح راست هم داعيه «اخلاق در سياست» راه بيندازند. اين بهترين بهانه يي شد تا از نگاه سعيد حجاريان به اين موضوع نگاه کنيم که چه بر سياست ايران آمده که بزرگان جناح راست هم به هم مسلکان خود هشدار مي دهند که قرار نيست رقابت با رقيب اصلاح طلب به بي اخلاقي دچار شود. تئوريسين اصلاحات ايران، از تعاريف بنيادي اخلاق به تشريح آنچه اين روزها مي بينيم، مي پردازد. حجاريان از حاکماني مي گويد که تنها فضيلت گرا بودن را مساوي اخلاق مي بينند حال آنکه يادشان رفته وظيفه گرا بودن حاکم و بعد هم نتيجه گرايي عملکرد مهم است. مرد اصلاحات ايران سوال هاي ساده يي مي پرسد که گويا جواب هاي سختي دارد. مي گويد؛ غير از اين هست که بايد نتيجه کار دولت براي مردم مفيد باشد. او از امام مي گويد؛ رهبري که گرچه فضيلت گرا بود اما مي دانست که دو پايه وظيفه و نتيجه نظام به اندازه پايه سوم فضيلت مهم است. جانباز اصلاحات اميدوار است انقلابي که شعارهاي اخلاقي آن را به پيروزي رساند به جايي نرسد که مردم عادت کنند به بي اخلاقي و ياد بگيرند که مي توان بي اخلاق بود و... و اما اصلاحات ... دل نگران جنبش پوپوليستي است که اين روزها بر موج معيشت ملت سوار است و به پيش مي رود تا... در آخر هم دغدغه حجاريان و جمهوريت... تا شايد باز پس از هشت سال ياد «جمهوريت، افسون زدايي قدرت» برسيم... دست نوشته هايي که بنيان تئوري هاي اصلاح طلبي سعيد حجاريان بود.

---

- شايد لازم باشد بحث را از مباني فکري شروع کنيم تا بتوانيم به دلايل غوطه ور شدن سياست ايران در بي اخلاقي برسيم. اخلاق چه نسبتي با سياست دارد. در سپهر سياست اخلاق سياسي داريم يا سياست اخلاقي؟ که اگر سياست اخلاقي داريم پس به اين باور رسيديم که دوگانه يي در رابطه سياست و اخلاق وجود دارد و سياست هم مي تواند اخلاقي باشد و هم غيراخلاقي. اما وقتي اخلاق سياسي داريم صورت مساله کاملاً عوض مي شود.

«اخلاق سياسي» عبارتي شبيه اخلاق پزشکي يا اخلاق کسب و کار يا اخلاق تجارت است؛ به عنوان نمونه در اخلاق پزشکي مباحثي مانند اتانازي (قتل بيمار به دنبال درخواست وي) و بحث کلونيسم مطرح است. به عنوان نمونه موضوع کلونيسم و سلول بنيادي در زمان جرج بوش به يکي از مباحث چالشي امريکا تبديل شد و زمان زيادي طول کشيد تا شکل قانوني به خود بگيرد. نمونه يي ديگر، آيا دولت مي تواند ماليات تصاعدي از مردم بگيرد و آن را بين دهک هاي پايين جامعه توزيع کند؟ يا بايد بازار آزاد وجود داشته باشد؟ در امريکا همين بحث است؛ طرح اوباما در اقتصاد امريکا با همين مشکل مواجه شده، برخي معتقدند طرح رئيس جمهور امريکا براي اقتصاد ايالات متحده هزينه هاي هنگفتي در بردارد و مخالف اصول اقتصاد بازار است. يا در موضوعي مانند جنگ؛ آيا يک دولت مي تواند به خود اين حق را بدهد که مقابله به مثل کند و اگر دشمن به يک منطقه مسکوني موشک پرتاب کرد، دولت مقابل هم مجاز است به منطقه مسکوني طرف مقابل موشک پرتاب کند؟ اما در مورد سياست اخلاقي بايد ديد منظور ما کدام واژه است. اگر منظور« Moral policy» است به اين معني که «دولت، اخلاق خاصي دارد» که من اين معني و تعريف را قبول ندارم چرا که يک دولت مي تواند سياست خارجي، سياست فرهنگي، سياست بهداشتي داشته باشد اما يک دولت، سياست اخلاقي ندارد. اما اگر منظور سياست اخلاقي است و به اين معني تعبير مي شود که آيا دولت، اخلاقي رفتار مي کند يا نه؟ يک مثل قديمي داريم. قدما همواره مي گفتند «ببينيم حکام چه منشي دارند؟» به همين دليل کتاب هايي مانند سيرالملوک، اخلاق ناصري و بخش هايي از گلستان سعدي درباره اخلاق پادشاهان نوشته شده و حتي ماکياولي در کتاب شهريار؛ همگي اندرزنامه هايي است براي حاکمان.

-سوال همين است. آيا حاکم در يک نظام سياسي بايد اخلاقي رفتار کند يا نه؟ اگر بخواهيم اين مباني نظري را در مورد مصداق هاي عيني جامعه به کار ببريم آيا اخلاق در سپهر سياسي ايران همان طور که ارسطو مي گويد ذاتي است؟

آنچه تاکنون گفتم مربوط به دوره يي بود که حرف از «اخلاق فضيلت گرا» است. اما در دوره کانت «اخلاق وظيفه گرا» مطرح مي شود. به عبارتي ما کاري به فرد يا «حاکم» نداريم، بلکه عمل او مهم است. هدف مهم نيست، بلکه وظيفه يي که بر عهده حاکم است، اهميت پيدا مي کند؛ در اينجاست که اين ادبيات بين حاکمان رواج پيدا مي کند که «ما مامور به وظيفه ايم و نتيجه مهم نيست» حتي در اين نوع ديدگاه گفته مي شود جان آدمي مهم است و دولت نبايد شکنجه کند، حتي اگر نتيجه اين شکنجه به دست آوردن اطلاعاتي باشد که به دست نياوردن آن مي تواند يک کشور را به آشوب برساند. پس در ادبيات «اخلاق وظيفه گرا» شکنجه، عمل قبيحه است و آنچه مهم است کرامت انساني است.

-اما در عين حال در دوره يي نيز قرار مي گيريم که نتيجه مهم هست و دوره نتيجه گرا است. در اين دوره شاخص حاکم و دولت چيست؟

پس از دوره يي که فضيلت گرايي حاکم تعيين کننده بود به تدريج با گذار از اخلاق وظيفه گرا به سمت اخلاق نتيجه گرا مي رويم. «بيشترين شادي براي بيشترين». استيوارت ميل اين ايده را در سياست رواج داد. اينجا «حاکم» مهم نيست بلکه «نهاد سياسي» است که اهميت دارد. مهم نيست حاکم ترسو باشد يا بزدل، آنچه براي مردم اهميت دارد اين است که «نتيجه کار» حاکم براي مردم مفيد باشد.

-اگر بخواهيم اين مصداق ها را با شرايط کنوني کشور انطباق بدهيم، بين اين سه دسته بندي، وضعيت اخلاق حاکم و حاکميت را در ايران چگونه ارزيابي مي کنيد؟

انقلاب ما انقلاب اخلاقي، ضد ظلم و آزاديخواه بود اما مايه اش فضيلت گرا بود. به عبارتي در انقلاب ايران آنچه مهم بود امام بود و مي گفتند وجود امام کافي است، حال دولت هر چه مي کند اهميتي ندارد.

- اينجا هم مهم حاکم است نه حکومت.

بله در آن دوران، اينکه بدنه حکومت چه مي کند مهم نبود و تنها امام بود که اهميت داشت. اين ايده اخلاق فضيلت گرا براي حاکم، هنوز هم رواج دارد.

-آيا در سياست ايران پس از 30 سال هنوز هم اخلاق حاکم مهم است نه حکومت اخلاقي؟

متاسفانه اين مشکل ما محسوب مي شود. در ايران تصور اين است که اگر حاکم اخلاقي رفتار کند و بدنه حکومت اخلاقي نباشد ايرادي ندارد؛ يک رئيس جمهور ساده زيست که دنبال مافيا بگردد. يا اينکه امروز هم شنيدم که رفتند و در جايي ديدند که يک وزير تقويمي با کاغذ گران چاپ کرده و دستور دادند از حقوق وزير کم شود. متاسفانه مثال هايي از اين دست زياد است و ما هم مي گوييم به به، چه حاکم خوبي داريم. اما از آن طرف آن دو بخش بعدي را فراموش کرديم؛ «وظيفه» و «نتيجه» «متاسفانه حتي سوال هم نمي کنيم که آيا تنها فضيلت حاکم کافي است يا نه؟ تکليف «وظيفه» و «نتيجه» چه مي شود؟ وظيفه برمي گردد به «آزادي» و «نتيجه» در نهايت «کارآمدي» را در بر مي گيرد. پس دو پايه از سه پايه اخلاق را نداريم و لنگ مي زنيم. در اخلاق وظيفه گرا که به خصوص شخص کانت و نئوکانتي ها به دنبال آن هستند همه انسان ها را براي حاکم هدف مي دانند نه وسيله رسيدن به هدف. به همين دليل در اخلاق وظيفه گرا آنچه اهميت پيدا مي کند آزادي است. اما در اخلاق نتيجه گرا که افرادي مانند بنتام و ميل بنيانگذار آن هستند، هدف، «ريشه هاي کارکردگرايانه» يک حکومت است و معيار «کارآمدي» يک سيستم به شمار مي رود.

-پس در ايران تنها با وجود «فضيلت گرا بودن» حاکم تصور مي کنيم حکومت اخلاقي داريم؟

بله. متاسفانه ما دو ويژگي «وظيفه» حاکميت و «نتيجه عملکرد» حاکميت را فراموش کرده ايم.

- چرا در زمان امام تنها اين تصور که وي اخلاقي رفتار مي کند، براي مردم کفايت مي کرد؟ آيا ايشان کار ويژه خاصي داشتند که «فضيلت» کفايت مي کرد و در نبود دو پايه ديگر، جريان به سمت بحران آزادي و کارآمدي نرود؟

کاريزماي امام خميني تا حدودي ضعف بدنه را جبران مي کرد. اما از طرفي دولت ها هم در آن موقع متفاوت بودند. از سوي ديگر شاهد هستيم که حتي خود امام هم مي گفت ما مامور به تکليفيم نه نتيجه.

-يعني ايشان در ذات عملکرد، به اخلاق وظيفه گرايي معتقد بود؟

با وجود اينکه امام سياست را در مکتب فضيلت گرايي آموخته بود و اصلاً ايده هاي کانت را نخوانده بود اما مي دانست ما چيزي کم داريم و به همين دليل در عمل سراغ اخلاق وظيفه گرا رفته بود. از سوي ديگر به جهت کارآمدي، امام دوران جنگ را با درآمدهاي نفتي کم مديريت کرد.

-آيا در اين دوره حاکميت عرفاني ابزاري براي تداوم حاکميت مي شود؟

معناي حاکميت عرفاني تداوم کاريزماست. عرفان يعني مريد و مرادي و ذوب مريد در مراد. من بارها گفته ام خود امام خميني هم تنها به اين ويژگي بسنده نکرد و سراغ دو بخش ديگر رفت.

-پس تکليف دولتي که اين دو پايه اش لنگ مي زند، چيست؟

با اندرزنامه و نصيحت الملوک که نمي توان کشورداري کرد. بايد مشکلش را حل کند. بايد اين کمبودها را جبران و بازنگري کند. حتي بايد اخلاق را در حکومت خودش معني کند.

-در چنين شرايطي چه بر سر جامعه مي آيد؟

هميشه مي گويند الناس علي دين الملوکهم. يعني مردم ياد مي گيرند مانند حاکم رفتار کنند. مردم مي گويند فلاني اين کار را کرد، ما چرا اين کار را نکنيم. ديگر در چنين جامعه يي مواردي مانند مجاز نبودن به استفاده شخصي از اموال بيت المال و دولتي اهميتي ندارد. مردم به هم اعتماد ندارند، آمار اعتياد و طلاق بالا مي رود. حتي در برخي از کشورها شاهد هستيم مجبور مي شوند در نهايت مشکل را با اعمال جبر رفع کنند.

-مصداقي تر صحبت مي کنيم. ما مدعي هستيم ايران يک کشور اسلامي- مذهبي است. حتي در اروپا و امريکا هم مردم از کنار دروغگو بودن حاکم نمي گذرند. مشکل مردم امريکا با کلينتون در مورد روابط شخصي اش نبود. سوال شهروندان امريکايي اين بود که چرا حاکم دروغ مي گويد.

مثال خوبي مطرح کرديد. در غرب مردم نمي گويند حاکم چگونه رفتار کرده و چگونه رفتار نکرده. مي گويند براي ما چه کار کرده است؟ از طرفي در غرب نهادهاي قوي در جامعه وجود دارد. جايگاه نهادها را در کنترل عملکرد حکومت فراموش نکنيم. ما هميشه از پليس دروني و فطرت صحبت مي کنيم و مي گوييم وجدان به افراد نهيب مي زند اخلاقي رفتار کنند اما در غرب مي گويند اين کافي نيست. بايد نهادهاي بيروني هم وجود داشته باشد. لذا قانون در آنجا مهم است.

-با فرض وجود نهادهاي قوي اما در شرايطي که حکومت و حاکمي وضعيت کشور را به آنچه گفتيد، رساندند، کاري از دست نهادهاي قوي برمي آيد؟

نهادهاي روزنامه نگاري را در نظر بگيريد. اين نهاد در امريکا تا حدي قوي عمل مي کند که نيکسون را ساقط مي کند. رئيس جمهور امريکا کار غيراخلاقي کرده و در حزب رقيب شنود کار گذاشته بود. دو روزنامه نگار آنقدر پيگيري کردند تا نيکسون ساقط شد. سوال اينجاست که مگر دو روزنامه نگار مي توانند يک حکومت را ساقط کنند؟ اما مي بينيم آنچه نيکسون را به عنوان يک حاکم در امريکا ساقط کرد، نهادهاي قوي روزنامه نگاري بود.

-پس تفاوت غرب و اين روزهاي کشور ما نبود نهادهاي قوي است که مانع مي شوند دولت غيراخلاقي رفتار کند؟

در آنجا هم ممکن است حاکم رفتار غيراخلاقي بکند اما در محدوده امور شخصي خود و تا جايي که به مردم ضرري وارد نکند، مردم مي گويند به ما ربطي ندارد. در کشوري که نهادهاي قوي دارند، حاکم نمي تواند با پوشش اخلاقي و فضيلت گرا رفتار کند اما در عمل به منافع ملت صدمه بزند و ملت هم از کنار آن به راحتي بگذرند به عبارتي عادت کنند. چون اين گفتمان غالب است که ضرر رساندن يا نرساندن به جامعه بايد اصل قرار بگيرد. يک خانم نماينده در اروپا ماشين دولتي را به مدت دو ساعت در اختيار شوهرش قرار مي دهد. به خاطر فشار افکار عمومي نماينده به خاطر استفاده از اموال عمومي مجبور به استعفا مي شود.

-در حالي که تصور مي کنيم در سياست ما بايد اخلاق بيشتر حاکم باشد، شاهديم مردم به راحتي از کنار چنين موضوعاتي مي گذرند.

همان بحثي که در ابتدا مطرح کرديم. در کشور ما دو پايه اين ماجرا لنگ مي زند و ما تنها اصل را فضيلت گرا بودن حاکم قرار داده ايم. شما به اين روزهاي ايران نگاه کنيد. چقدر از اموال دولتي سوء استفاده مي شود؟ از آن مهم تر کشور تا چه ميزان هزينه بي کفايتي دولت را مي پردازد؟ درآمدهاي نفتي يک ساله کشور را ببينيد. تورم، بيکاري و مشکلات معيشتي مردم افزوده شده است. آيا نبايد مردم از دولت سوال کنند اين پول ها کجا رفته است؟ چرا بيت المال اين کشور بايد اين گونه مصرف شود که مردم زير بار چنين فشار اقتصادي قرار بگيرند. حالا ما دلمان را به اين خوش کنيم که غلط کردند تقويم گران چاپ کردند؟

-از انقلاب ضد ظلم 30 سال پيش چرا امروز به اينجا رسيديم؟ گزارش ديوان محاسبات از تخلفات وزارت نفت مي آيد، گزارش سازمان بازرسي از حساب ذخيره ارزي اما مي بينيم همه متهم به سياسي کاري مي شوند و افکار عمومي هم به راحتي از کنار اين ماجرا مي گذرند.

مشکل ما تا حدود زيادي به دليل فقر دموکراسي است. اگر پروژه توسعه سياسي در کشور به پيش مي رفت، به يک جايي مي رسيديم. بخشي از توسعه سياسي هم به شفافيت بر مي گردد. گويا ما در جامعه به کارکرد ويژه و مهمي که شفافيت عملکرد سياسي دارد، پي نبرديم. مي خواهند آقاي پاليزدار را محاکمه کنند و همه خواستار محاکمه علني هستند اما مي گويند محاکمه را علني نمي کنيم. چرا علني نمي کنند؟ چرا نبايد در ماجرايي مانند پاليزدار محاکمه علني و شفاف در برابر افکار عمومي برگزار شود؟ از اين مصاديق بسيار داريم. مکانيسم دوم در توسعه سياسي، مکانيسم مهار و موازنه است. جامعه مدني بايد بتواند به خوبي بر دولت نظارت کند. از سوي ديگر اين چه وضعيت تفکيک قوا در کشور است؟ عملاً تفکيک قوايي وجود ندارد. قاضي مستقل نيست. همچنين موازنه و مهار را در مورد احزاب هم تجربه نکرديم. در ايران اجازه ندادند احزاب قوي شکل بگيرد. از اين نمونه ها بسيار داريم. لذا مشکل ما همان مشکل قديمي فقر دموکراسي است.

-همه آن چيزهايي که تاکنون در موردش صحبت کرديم، از تئوري هاي اصلي اصلاحات بود. اين سوال هم از درون جناح اصلاحات و هم از سوي منتقدان بيروني مطرح مي شود که آيا اصلاحات تئوري هاي قوي نداشت که نتوانست ريشه هاي توسعه سياسي که در آن هشت سال ايجاد کرده بود، در اين چهار سال اخير هم به رشد خودش ادامه دهد، هرچند کند و با سرعت کم. در اين هشت سال بسيار تلاش کرديم دموکراسي را تقويت کنيم اما چطور مي شود امروز تئوريسين اصلاحات حرف از تضعيف دموکراسي در سياست ايران مي زند.

در کشوري که سابقه 2500 سال حکومت شاهنشاهي دارد، ايجاد و تقويت دموکراسي آسان نيست. برخي از موانع ضمني و برخي موانع ديني تاکنون بر سر دموکراسي خواهي در ايران قرار دارند. آيا مي توان در عرض هشت سال کار جدي براي اين مساله کرد؟ صد سال از مشروطه و آغاز دموکراسي خواهي در جامعه مي گذرد و اين موضوع تا حدودي بين نخبگان رواج يافته است و کم کم براي مردم هم در حال گسترش است. اما اگر اين سوال را از مردم بپرسيد که مهم ترين دغدغه شما چيست، مردم از گراني و تورم و بيکاري صحبت مي کنند. کمتر کسي پيدا مي شود بگويد دغدغه هاي اصلي زندگي اش آزادي و دموکراسي است. لذا در چنين شرايطي جنبش هاي پوپوليستي روي موج معيشت و اين گونه مطالبات مردم سوار مي شوند و به راحتي پيش مي روند. حال آنکه بايد توجه داشته باشيد اين جنبش هاي پوپوليستي دشمن اصلي دموکراسي هستند.

-يعني ايراد اصلي بر چه چيزي است؟

ما مي گوييم نظام ما جمهوري اسلامي است. حال سوال من اين است که چند نهاد در کشور مدافع اصل جمهوري هستند و چند نهاد براي صيانت از اصل اسلامي بودن نظام تشکيل شده اند. حتي اگر نهادهاي دولتي حامي بعد اسلامي بودن را در نظر نگيريم، شاهد نهادهاي غيردولتي فراواني هم هستيم. اما چند نهاد دولتي و غيردولتي مدافع اصل جمهوريت نظام وجود دارد. از منبرها تا حوزه و نماز جماعت ها و... براي پاسداري از اسلامي بودن هستند اما کدام نهاد براي دفاع از جمهوريت تشکيل شده است؟

-شايد برخي رسانه ها.

تنها در قانون اساسي تاکيد شده است بايد پاسدار اصل جمهوريت هم بود. در آن هشت سال هم تنها تلاشي که کرديم همان لوايح دوقلو بود که سرانجامي نداشت. آيا در اين کشور براي دفاع از جمهوريت بودجه اختصاص يافته است؟ نهاد يا نيروي انساني داريم؟ سرمايه گذاري صورت گرفته است؟ به نظر من کاري نشده است.

-اما برخي ها مواردي مانند برگزاري انتخابات را معيار جمهوريت مي دانند و معتقدند در کشور هيچ دغدغه يي در مورد اصل جمهوريت وجود ندارد.

بله اگر جمهوريت را به اين تعبير بگيريم که در اغلب کشورهاي دنيا جمهوريت داريم، دولت پاکستان هم مي تواند مدعي جمهوريت باشد. آيا جمهوريت مادام العمر مبارک هم جمهوري است؟ اگر اين جمهوري، جمهوري است که سوريه هم جمهوري است. نخير، به اينها نمي توان جمهوري گفت.

-آيا اين ضعف اصلاح طلبان است که نتوانستيم در هشت سال اصلاحات را حداقل در تعريف دموکراسي و دفاع از اصل جمهوريت به نقطه مطلوبي برسانيم؟

چرخش نخبگان وجود ندارد. تئوري ها همه در دسترس هستند اما در ايران امکان عملياتي شدن به شکل واقعي پيدا نشده است. اين ضعف هم ضعف ماست و هم ضعف جامعه؛ در کشوري که هم نخبگان ضعيف هستند و هم جامعه مدني و در عين حال احزاب قوي هم نداريم شرايط اين گونه پيش مي رود. در شرايطي که طرف مقابل قوي است.

- آقاي حجاريان، راهکار چيست؟ مردم درگير نان شب هستند و توسعه سياسي که اصلاحات براي آن اين ميزان هزينه داد اين گونه گرفتار اين موانع شده است. موج پوپوليستي داريم که در حال جلو رفتن هست. آيا تا زماني که مشکل و دغدغه معيشت مردم ايران حل نشود نبايد اميدوار به توسعه سياسي و ريشه گرفتن اهداف اصلاحات بود؟

اين حرف هاي انگليسي هاست؛ آنها بودند که هميشه مي گفتند نگذاريد ايراني ها شکم شان سير شود، چون اگر شکم شان سير شود دنبال آزادي مي روند. بالاخره اگر بتوان جامعه را از دولت جدا کرد به اين معنا که ملت صدقه بگير دولت نباشد، مي توان به اين استقلال اميدوار بود و اينکه جامعه در پي آن مطالبات جديدتري را مطرح کند. اگر بتوانيم اقتصاد را در ايران به سوي غيردولتي شدن پيش ببريم مي توان اميدوار بود به تدريج ملت مستقل از دولت عمل کند. حتي يک خانواده را در نظر بگيريد. خانمي که خانه دار است و خرجي را از شوهرش مي گيرد؛ در اين خانواده پدرسالاري حاکم مي شود اما همين که خانم منبع مستقل مالي پيدا کرد، استقلال طلبي خانم هم بالا رفته و به تدريج خواستار برابري حقوق و آزادي هايي مي شود که تاکنون از او دريغ شده است. در رابطه ملت- دولت هم ملتي که ماليات داده و خرج دولت را بدهد، حتي مي توانند بر دولت امر و نهي کنند.

-اما شواهدي مانند پرداخت نقدي يارانه ها حاکي از اين است که تا حد ممکن پايان صدقه گيري ملت به تاخير مي افتد.

نه اين طور نيست. به هر حال دولت مجبور است به تدريج از اقتصاد دولتي دست بکشد. بسياري کارخانه هاي دولتي ورشکسته شده اند. قيمت نفت پايين آمده است و کفگير دولت به ته ديگ خزانه خورده است. به همين دليل به تدريج مجبور هستند به سمت حاکميت حرکت کنند تا تصدي گري.

-در چنين شرايطي اگر قرار باشد اصلاح طلبان دوباره حاکميت را به دست بگيرند، سوال اينجاست که شعارهايي که اين بار بايد مطرح شوند، چه چيزهايي است؟

شعارهايمان تغيير نکرده است. به هر حال نقدهايي مطرح است. نقد اخلاقي اصلاح طلبان- البته نه نقد فضيلت گرايانه- تا نقد دولت و نقد حاکميت و حتي نقد جامعه بايد در ابتدا صورت بگيرد. جامعه را بايد نقد کرد. نمي توان مردم را هميشه نوازش کرد. بايد مردم را نقد کرد و اجازه داد مردم هم ما را نقد کنند و در حوزه عمل هم بايد خيلي کار کنيم که در آن دوره نکرديم. اشتباه تئوريک نداريم، البته اشتباه در عمل داشتيم. استدلال ها درست بود اما در برخي اعمال ناموفق بوديم.